به همراه پدر، دنده عقب در حال پارک ماشین بودم که زرنگی با سر خود را در جای پارک تپاند، پیاده شدم و بحثمان بالا گرفت، پدر در طول بحث به پهلوی من فشار میاورد که بس کن، خلاصه به حرمت پدر کوتاه آمدم و رفتیم.
گفتم: مگر حق با ما نبود پدر؟
با خونسردی فرمود: «سنگو بزنی تو گه میپاشه روت»
ShEstakhri
Silverfox @kafiha
گفتم: مگر حق با ما نبود پدر؟
با خونسردی فرمود: «سنگو بزنی تو گه میپاشه روت»
ShEstakhri
Silverfox @kafiha
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دیگر منتظر کسی نیستم...
سپیدی کبوترانم را چیدند
لبخند از لبهایم بریدند
دیگر منتظر کسی نیستم
از سرِ خستگی در این ایستگاه نشسته ام ...
Artikal @Kafiha
سپیدی کبوترانم را چیدند
لبخند از لبهایم بریدند
دیگر منتظر کسی نیستم
از سرِ خستگی در این ایستگاه نشسته ام ...
Artikal @Kafiha
Touch
Haux