یک دوربین عکاسی یاشیکا داشتیم که سوغات مکه بود. حلقه های فیلم ۱۲ تایی یا دیگه نوع لاکچریش ، ۲۴ تایی و خیلی خیلی لاکچریش ۳۶ تایی می خریدیم .
از تکرار خبری نبود.
نمیدونستیم خاطره ای که ثبتش کردیم سیاه چاپ میشه یا نه؟
چشم مون بسته یا چپ نمیافته؟
باید منتظر می شدیم تااااااا....... تا چندماه بعد که حلقه پر بشه.ببریمش عکاسی در بیاره حلقه رو .
بعد هر چند هفته یه بار که تعدادشون زیاد میشه ببره شهر و ده دوازده روز بعد از اون روز که فرستاده، عکسها بیان.
دیگه چی می گذشت به ما تو این مدت...بماند!
عکسها که می رسید اگر خیلی شانس آورده بودیم تمام عکسها چاپ شده بودند وگرنه بیشتر وقتها از ۲۴ تا یک هفت هشت تایی نور خورده بودند و خراب شده بودند.
ما نسل انتظار و صبریم .
👤محبوبه احمدی
از تکرار خبری نبود.
نمیدونستیم خاطره ای که ثبتش کردیم سیاه چاپ میشه یا نه؟
چشم مون بسته یا چپ نمیافته؟
باید منتظر می شدیم تااااااا....... تا چندماه بعد که حلقه پر بشه.ببریمش عکاسی در بیاره حلقه رو .
بعد هر چند هفته یه بار که تعدادشون زیاد میشه ببره شهر و ده دوازده روز بعد از اون روز که فرستاده، عکسها بیان.
دیگه چی می گذشت به ما تو این مدت...بماند!
عکسها که می رسید اگر خیلی شانس آورده بودیم تمام عکسها چاپ شده بودند وگرنه بیشتر وقتها از ۲۴ تا یک هفت هشت تایی نور خورده بودند و خراب شده بودند.
ما نسل انتظار و صبریم .
👤محبوبه احمدی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
صدایی بی نظیر از پرنده ای که
گویی چندین ساز مختلف رو
در حنجره اش تعبیه کرده اند
و به قول مولوی
عالم پراز حمد و ثنا
از طوطیان آشنا
مرغ دلم بر میپرد
چون ذکر مرغان میرود....🕊
گویی چندین ساز مختلف رو
در حنجره اش تعبیه کرده اند
و به قول مولوی
عالم پراز حمد و ثنا
از طوطیان آشنا
مرغ دلم بر میپرد
چون ذکر مرغان میرود....🕊
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ما دل به غم تو بسته داریم ای دوست
درد تو به جان خسته داریم ای دوست
گفتی که به دلشکستگان نزدیکی
ما نیز دل شکسته داریم ای دوست
درد تو به جان خسته داریم ای دوست
گفتی که به دلشکستگان نزدیکی
ما نیز دل شکسته داریم ای دوست
#طنزانه
داشتم نذری پخش میکردم،در خونه همسایه رو زدم.دخترشون اومد بیرون نذری رو برداشت،تو چشام نگاه کرد و با لبخند گفت ان شاءالله به حاجتت برسی.منم گفتم :من فقط یه حاجت دارم.دختره چشاش گرد شد،گفت:خوب چیه؟
منم یه کم مکث کردم و با لبخند گفتم:
آزادی مردم غزه.
نمیدونم چرا درو محکم بست خدافظیم نکرد،فکر کنم اسرائیلی بود.بی رحما تا کجا نفوذ کردن.
مرگ بر اسرائیل😁😁
داشتم نذری پخش میکردم،در خونه همسایه رو زدم.دخترشون اومد بیرون نذری رو برداشت،تو چشام نگاه کرد و با لبخند گفت ان شاءالله به حاجتت برسی.منم گفتم :من فقط یه حاجت دارم.دختره چشاش گرد شد،گفت:خوب چیه؟
منم یه کم مکث کردم و با لبخند گفتم:
آزادی مردم غزه.
نمیدونم چرا درو محکم بست خدافظیم نکرد،فکر کنم اسرائیلی بود.بی رحما تا کجا نفوذ کردن.
مرگ بر اسرائیل😁😁
📙 داستان
ارد بزرگ اندیشمند سرشناس کشورمان می گوید : تنها کسانی از آرزوهای نیک جوانان واهمه دارند که بر جایگاه خویش بیمناکند . سخن ارد بزرگ در دل تاریخ ایران در رفتار بسیاری دیده می شود و از جمله امیرفاتح خان حاکم خیوه ! (خیوه شهری در نزدیکی خوارزم و در کشور فعلی ازبکستان)
پس از پاک سازی خیوه از اشرار فاتح خان بدست با کفایت پادشاه ایران زمین نادرشاه افشار حاکمرانی آنجا به طاهرخان سپرده شد .
چون طاهرخان فرمانروای خیوه ، بدنبال آدم با کفایت برای دستگاه دیوانی گشت دید هیچ کس در خیوه مناسب کار نیست . چون از پیران بپرسید گفتند امیرفاتح خان ، کسی را اجازه درس و بحث نداده و همه را به کشاورزی ، باغداری و دامداری تشویق می نمود ! در حالی که بسیاری از جوانان در آرزوی کسب دانش و معرفت بودند . طاهر خان به آنها گفت اگر امیرفاتح جوانان باهوش دیار خویش را به کسب دانش و خرد بیشتر تشویق می نمود شاید همچنان بر کرسی ریاست شهر تکیه داشت ...
ارد بزرگ اندیشمند سرشناس کشورمان می گوید : تنها کسانی از آرزوهای نیک جوانان واهمه دارند که بر جایگاه خویش بیمناکند . سخن ارد بزرگ در دل تاریخ ایران در رفتار بسیاری دیده می شود و از جمله امیرفاتح خان حاکم خیوه ! (خیوه شهری در نزدیکی خوارزم و در کشور فعلی ازبکستان)
پس از پاک سازی خیوه از اشرار فاتح خان بدست با کفایت پادشاه ایران زمین نادرشاه افشار حاکمرانی آنجا به طاهرخان سپرده شد .
چون طاهرخان فرمانروای خیوه ، بدنبال آدم با کفایت برای دستگاه دیوانی گشت دید هیچ کس در خیوه مناسب کار نیست . چون از پیران بپرسید گفتند امیرفاتح خان ، کسی را اجازه درس و بحث نداده و همه را به کشاورزی ، باغداری و دامداری تشویق می نمود ! در حالی که بسیاری از جوانان در آرزوی کسب دانش و معرفت بودند . طاهر خان به آنها گفت اگر امیرفاتح جوانان باهوش دیار خویش را به کسب دانش و خرد بیشتر تشویق می نمود شاید همچنان بر کرسی ریاست شهر تکیه داشت ...
دلِ من هر چه کشید از تو کشید
هر چه از هر که شنید از تو شنید
گر سیاه است شب و روزِ دلم
باید از چشمِ تو ، از چشم تو دید
#قیصر_امین_پور
هر چه از هر که شنید از تو شنید
گر سیاه است شب و روزِ دلم
باید از چشمِ تو ، از چشم تو دید
#قیصر_امین_پور
تو را بسيار دوست دارم
و میدانم که شيوه عشق من
کهنه شده است
شريانَهای قلبم
کهنه شده است
آمدن نامه بر من به پيش تو
و بردن گل هاي زيبا به خانهات
همه آيينهايی کهنه شده است...
#نزار_قبانی
و میدانم که شيوه عشق من
کهنه شده است
شريانَهای قلبم
کهنه شده است
آمدن نامه بر من به پيش تو
و بردن گل هاي زيبا به خانهات
همه آيينهايی کهنه شده است...
#نزار_قبانی
دلِ من هر چه کشید از تو کشید
هر چه از هر که شنید از تو شنید
گر سیاه است شب و روزِ دلم
باید از چشمِ تو ، از چشم تو دید
#قیصر_امین_پور
شب مهتابی🌙
هر چه از هر که شنید از تو شنید
گر سیاه است شب و روزِ دلم
باید از چشمِ تو ، از چشم تو دید
#قیصر_امین_پور
شب مهتابی🌙
داستان
روزی من با یک تاکسی به فرودگاه مي رفتم. ما داشتیم در خط عبوری صحیح رانندگی می کردیم که ناگهان یک ماشین درست در جلوی ما از جای پارک بیرون پرید. راننده تاکسی ام محکم ترمز گرفت.ماشین سر خورد، و دقیقاً به فاصله چند سانتیمتر از ماشین دیگر متوقف شد!
راننده ماشین دیگر سرش را ناگهان برگرداند و شروع کرد به ما فریاد زدن. راننده تاکسی ام فقط لبخند زد و برای آن شخص دست تکان داد. و منظورم این است که او واقعاً دوستانه برخورد کرد.
بنابراین پرسیدم: ((چرا شما تنها آن رفتار را کردید؟ آن شخص نزدیک بود ماشین تان را از بین ببرد و ما رابه بیمارستان بفرستد!)) در آن هنگام بود که راننده تاکسی ام درسی را به من داد که اینک به آن می گویم:
((قانون کامیون حمل زباله.)) او توضیح داد که بسیاری از افراد مانند کامیون های حمل زباله هستند. آنها سرشار از آشغال، ناکامی، خشم، و ناامیدی در اطراف می گردند. وقتی آشغال در اعماق وجودشان تلنبار می شود، آنها به جایی احتیاج دارند تا آن را تخلیه کنند و گاهی اوقات روی شما خالی می کنند.
به خودتان نگیرید. فقط لبخند بزنید، دست تکان بدهید، برایشان آرزوی خیر بکنید، و بروید.
آشغال های آنها را نگیرید و پخش کنید به افراد دیگر ی در سرکار، در منزل، یا توی خیابان ها.
حرف آخر این است که افراد موفق اجازه نمی دهند که کامیون های آشغال روزشان را بگیرند و خراب کنند.
زندگی خیلی کوتاه است که صبح با تأسفاز خواب برخیزید، از این رو..... ((افرادی را که با شما خوب رفتار می کنند دوست داشته باشید. برای آنهایی که رفتار مناسبی ندارند دعا کنید.))
زندگی ده درصد چیزی است که شما می سازید و نود درصد نحوه برداشت شماست.
روزی من با یک تاکسی به فرودگاه مي رفتم. ما داشتیم در خط عبوری صحیح رانندگی می کردیم که ناگهان یک ماشین درست در جلوی ما از جای پارک بیرون پرید. راننده تاکسی ام محکم ترمز گرفت.ماشین سر خورد، و دقیقاً به فاصله چند سانتیمتر از ماشین دیگر متوقف شد!
راننده ماشین دیگر سرش را ناگهان برگرداند و شروع کرد به ما فریاد زدن. راننده تاکسی ام فقط لبخند زد و برای آن شخص دست تکان داد. و منظورم این است که او واقعاً دوستانه برخورد کرد.
بنابراین پرسیدم: ((چرا شما تنها آن رفتار را کردید؟ آن شخص نزدیک بود ماشین تان را از بین ببرد و ما رابه بیمارستان بفرستد!)) در آن هنگام بود که راننده تاکسی ام درسی را به من داد که اینک به آن می گویم:
((قانون کامیون حمل زباله.)) او توضیح داد که بسیاری از افراد مانند کامیون های حمل زباله هستند. آنها سرشار از آشغال، ناکامی، خشم، و ناامیدی در اطراف می گردند. وقتی آشغال در اعماق وجودشان تلنبار می شود، آنها به جایی احتیاج دارند تا آن را تخلیه کنند و گاهی اوقات روی شما خالی می کنند.
به خودتان نگیرید. فقط لبخند بزنید، دست تکان بدهید، برایشان آرزوی خیر بکنید، و بروید.
آشغال های آنها را نگیرید و پخش کنید به افراد دیگر ی در سرکار، در منزل، یا توی خیابان ها.
حرف آخر این است که افراد موفق اجازه نمی دهند که کامیون های آشغال روزشان را بگیرند و خراب کنند.
زندگی خیلی کوتاه است که صبح با تأسفاز خواب برخیزید، از این رو..... ((افرادی را که با شما خوب رفتار می کنند دوست داشته باشید. برای آنهایی که رفتار مناسبی ندارند دعا کنید.))
زندگی ده درصد چیزی است که شما می سازید و نود درصد نحوه برداشت شماست.
🧿حکایت
مردهای در تابوت
یک روز وقتی کارمندان به اداره رسیدند، اطلاعیه بزرگی را در تابلو اعلانات دیدند که روی آن نوشته شده بود:
دیروز فردی که مانع پیشرفت شما در این اداره بود درگذشت! شما را به شرکت در مراسم تشییع جنازه که ساعت ۱۰ صبح در سالن اجتماعات برگزار میشود دعوت میکنیم!
در ابتدا، همه از دریافت خبر مرگ یکی از همکارانشان ناراحت میشدند، اما پس از مدتی کنجکاو میشدند که بدانند کسی که مانع پیشرفت آنها در اداره میشده که بوده است.
این کنجکاوی تقریباً تمام کارمندان را ساعت ۱۰ به سالن اجتماعات کشاند. رفته رفته که جمعیت زیاد میشد، هیجان هم بالا رفت. همه پیش خود فکر میکردند این فرد چه کسی بود که مانع پیشرفت ما در اداره بود؟ به هرحال خوب شد که مرد!
کارمندان در صفی قرار گرفتند و یکی یکی از نزدیک تابوت رفتند و وقتی به درون تابوت نگاه میکردند ناگهان خشکشان میزد و زبانشان بند میآمد.
آینهای درون تابوت قرار داده شده بود و هر کس به درون تابوت نگاه میکرد، تصویر خود را میدید. نوشتهای نیز بدین مضمون در کنار آینه بود:
تنها یک نفر وجود دارد که میتواند مانع رشد شما شود و او هم کسی نیست جز خود شما. شما تنها کسی هستید که میتوانید زندگیتان را متحول کنید. شما تنها کسی هستید که میتوانید بر روی شادیها، تصورات و موفقیتهایتان اثر گذار باشید. شما تنها کسی هستید که میتوانید به خودتان کمک کنید.
زندگی شما وقتی که رئیستان، دوستانتان، والدینتان، شریک زندگیتان یا محل کارتان تغییر میکند، دستخوش تغییر نمیشود. زندگی شما تنها فقط وقتی تغییر میکند که شما تغییر کنید، باورهای محدودکننده خود را کنار بگذارید و باور کنید که شما تنها کسی هستید که مسئول زندگی خودتان هستید.
مهمترین رابطهای که در زندگی میتوانید داشته باشید، رابطه با خودتان است.
خودتان امتحان کنید. مواظب خودتان باشید. از مشکلات، غیرممکنها و چیزهای از دست داده نهراسید. خودتان و واقعیتهای زندگی خودتان را بسازید. دنیا مثل آینه است.
مردهای در تابوت
یک روز وقتی کارمندان به اداره رسیدند، اطلاعیه بزرگی را در تابلو اعلانات دیدند که روی آن نوشته شده بود:
دیروز فردی که مانع پیشرفت شما در این اداره بود درگذشت! شما را به شرکت در مراسم تشییع جنازه که ساعت ۱۰ صبح در سالن اجتماعات برگزار میشود دعوت میکنیم!
در ابتدا، همه از دریافت خبر مرگ یکی از همکارانشان ناراحت میشدند، اما پس از مدتی کنجکاو میشدند که بدانند کسی که مانع پیشرفت آنها در اداره میشده که بوده است.
این کنجکاوی تقریباً تمام کارمندان را ساعت ۱۰ به سالن اجتماعات کشاند. رفته رفته که جمعیت زیاد میشد، هیجان هم بالا رفت. همه پیش خود فکر میکردند این فرد چه کسی بود که مانع پیشرفت ما در اداره بود؟ به هرحال خوب شد که مرد!
کارمندان در صفی قرار گرفتند و یکی یکی از نزدیک تابوت رفتند و وقتی به درون تابوت نگاه میکردند ناگهان خشکشان میزد و زبانشان بند میآمد.
آینهای درون تابوت قرار داده شده بود و هر کس به درون تابوت نگاه میکرد، تصویر خود را میدید. نوشتهای نیز بدین مضمون در کنار آینه بود:
تنها یک نفر وجود دارد که میتواند مانع رشد شما شود و او هم کسی نیست جز خود شما. شما تنها کسی هستید که میتوانید زندگیتان را متحول کنید. شما تنها کسی هستید که میتوانید بر روی شادیها، تصورات و موفقیتهایتان اثر گذار باشید. شما تنها کسی هستید که میتوانید به خودتان کمک کنید.
زندگی شما وقتی که رئیستان، دوستانتان، والدینتان، شریک زندگیتان یا محل کارتان تغییر میکند، دستخوش تغییر نمیشود. زندگی شما تنها فقط وقتی تغییر میکند که شما تغییر کنید، باورهای محدودکننده خود را کنار بگذارید و باور کنید که شما تنها کسی هستید که مسئول زندگی خودتان هستید.
مهمترین رابطهای که در زندگی میتوانید داشته باشید، رابطه با خودتان است.
خودتان امتحان کنید. مواظب خودتان باشید. از مشکلات، غیرممکنها و چیزهای از دست داده نهراسید. خودتان و واقعیتهای زندگی خودتان را بسازید. دنیا مثل آینه است.
♦️در زمان بحران اقتصادی دههٔ سی ، من در یکی از این بانکها دوازده دلار داشتم ..
خوشبختانه در همان روزهای اول ، این پول
را از بانک گرفتم تا دوچرخه ی کورسی یکی از رفقایم را بخرم ..
دوچرخه را برای اولین بار سوار شدم و به تماشای صفهای طولانی جلوی بانکها رفتم .. صفهای مردمی که پولشان در بانکها بود و خودشان به آن دسترسی نداشتند .. من خوشحال بودم که زودتر گریبانم را از این معرکه بیرون کشیدهام ..
اما یک هفته بعد ، دوچرخهام را دزدیدند ..
این درسی شد برای من که دانستم هیچکس نمیتواند از اثرات بسته شدن بانکها و
بحران های اقتصادی در امان باشد ..
👤 آرتور_میلر
خوشبختانه در همان روزهای اول ، این پول
را از بانک گرفتم تا دوچرخه ی کورسی یکی از رفقایم را بخرم ..
دوچرخه را برای اولین بار سوار شدم و به تماشای صفهای طولانی جلوی بانکها رفتم .. صفهای مردمی که پولشان در بانکها بود و خودشان به آن دسترسی نداشتند .. من خوشحال بودم که زودتر گریبانم را از این معرکه بیرون کشیدهام ..
اما یک هفته بعد ، دوچرخهام را دزدیدند ..
این درسی شد برای من که دانستم هیچکس نمیتواند از اثرات بسته شدن بانکها و
بحران های اقتصادی در امان باشد ..
👤 آرتور_میلر