شده ابری دلم چون آسمان از بی تو بودنها
پرم از بغضِ باران همچنان از بی تو بودنها
نه تنها من، نه تنها کوهسارِ بارِ غم بر دوش
که پشتش خم شده رنگینکمان از بی تو بودنها
دو چشمم گر چه روی نقشه اقیانوسِ آرام است
نمیگیرد دلم آرام، امان از بی تو بودنها
تو نوشینخندِ مهرِ آب و شعرِ ناب و مهتابی
رسیده بر لبانِ شِکوه، جان از بی تو بودنها
به خطخطهایِ پیشانی و برفِ گیسوان، دستی
برایم میکشد خط و نشان از بی تو بودنها
پیِ شرحِ فقط یک روزِ من "صد سال تنهایی"
نوشته "گارسیا مارکز" رمان از بی تو بودنها
صدایم بغض آلود است و چون دود است و میلرزد
منم آتش به دل همچون #بنان از بی تو بودنها
چه خواهد شد جوابش؟ اشک یا چشمانِ زل بر در؟
خدا میگیرد از من امتحان از بی تو بودنها
به خوابم آمدی گفتی بهارِ آرزوها کو؟
میانِ گریه گفتم شد خزان از بی تو بودن ها
#شهراد_میدری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
پرم از بغضِ باران همچنان از بی تو بودنها
نه تنها من، نه تنها کوهسارِ بارِ غم بر دوش
که پشتش خم شده رنگینکمان از بی تو بودنها
دو چشمم گر چه روی نقشه اقیانوسِ آرام است
نمیگیرد دلم آرام، امان از بی تو بودنها
تو نوشینخندِ مهرِ آب و شعرِ ناب و مهتابی
رسیده بر لبانِ شِکوه، جان از بی تو بودنها
به خطخطهایِ پیشانی و برفِ گیسوان، دستی
برایم میکشد خط و نشان از بی تو بودنها
پیِ شرحِ فقط یک روزِ من "صد سال تنهایی"
نوشته "گارسیا مارکز" رمان از بی تو بودنها
صدایم بغض آلود است و چون دود است و میلرزد
منم آتش به دل همچون #بنان از بی تو بودنها
چه خواهد شد جوابش؟ اشک یا چشمانِ زل بر در؟
خدا میگیرد از من امتحان از بی تو بودنها
به خوابم آمدی گفتی بهارِ آرزوها کو؟
میانِ گریه گفتم شد خزان از بی تو بودن ها
#شهراد_میدری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
هر شب بہ قلبم درد پنهان مے شود
در قلب من با ناز مهمان مے شود
لب از شراب تلخِ غم دم مے زند
دل گوشہ اے با درد حیران مے شود
در بزم ما غم خود نمایے مے ڪند
با شعرِ شب هم راهِ رندان مے شود
طرحے ز غم بر چهرہ ے ما مے ڪشد
در جمع ما هم ، ماہ گریان مے شود
هر شب نسیمے میوزد بر جان ز غم
تا بغض و غم در سینہ زندان مے شود
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
در قلب من با ناز مهمان مے شود
لب از شراب تلخِ غم دم مے زند
دل گوشہ اے با درد حیران مے شود
در بزم ما غم خود نمایے مے ڪند
با شعرِ شب هم راهِ رندان مے شود
طرحے ز غم بر چهرہ ے ما مے ڪشد
در جمع ما هم ، ماہ گریان مے شود
هر شب نسیمے میوزد بر جان ز غم
تا بغض و غم در سینہ زندان مے شود
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
گاهی
بیان کردن حس درونت
از جابجا کردن کوه سخت تر است
حسی که از سنگینی بغض اش
قلب درون سینه اکسیژن کم می آورد
و چشمانت
جز غبار چیزی نمی بیند
حسی که گلوگیر و خفه کننده ست
نابودگری
که از درون
آهسته آهسته ویرانت می کند...!!!
#پارس
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بیان کردن حس درونت
از جابجا کردن کوه سخت تر است
حسی که از سنگینی بغض اش
قلب درون سینه اکسیژن کم می آورد
و چشمانت
جز غبار چیزی نمی بیند
حسی که گلوگیر و خفه کننده ست
نابودگری
که از درون
آهسته آهسته ویرانت می کند...!!!
#پارس
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
رفت و در آغوش باد گم شد ؛
و من به دنبال گمشده ام
به دشتی گسترده
در دامنه ء کوهی عظیم سفر کردم
میان لاله های سرخ ِ رقصان در نسیم
چشمانم قاصدکی را دید
که دوان دوان میدوید
بر تاج ارغوانی ِ آلاله های دشت
همزمان با دنبال کردن آن قاصدک زیبا نام او را صدا میزدم
اویی را که رفته بود...
اما نه دستم به قاصدک رسید نه صدای مرا باد به گوش گمشده ام رساند ...
عاجزانه ترین حالت ممکن لحظه ایی بود
که حسرتی عجیب تمام وجودم را فرا گرفت و مرا غرق در سکوتی بغض آلود کرد ؛؛؛
او خبر از گمشدهء من داشت ، میدانم ...!!
#پارس
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
و من به دنبال گمشده ام
به دشتی گسترده
در دامنه ء کوهی عظیم سفر کردم
میان لاله های سرخ ِ رقصان در نسیم
چشمانم قاصدکی را دید
که دوان دوان میدوید
بر تاج ارغوانی ِ آلاله های دشت
همزمان با دنبال کردن آن قاصدک زیبا نام او را صدا میزدم
اویی را که رفته بود...
اما نه دستم به قاصدک رسید نه صدای مرا باد به گوش گمشده ام رساند ...
عاجزانه ترین حالت ممکن لحظه ایی بود
که حسرتی عجیب تمام وجودم را فرا گرفت و مرا غرق در سکوتی بغض آلود کرد ؛؛؛
او خبر از گمشدهء من داشت ، میدانم ...!!
#پارس
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
برای تو میآورم نامههای تَرَم را
تمام غزلهای بارانی دفترم را
برای تو میخوانم ای قصّهگوی رهایی
کتاب غمانگیز ویرانی باورم را
من آن باغ شعرم که دور از نگاه تو پژمرد
ببین بیتهای خزاندیدهی پرپرم را
چه شبها که در آرزوی شراب حضورت
سرودم غزلوارهی مستی ساغرم را
تو را روی دیوار هر خانه تصویر کردم
مگر اینچنین بشکنم بغض ویرانگرم را
ببین انعکاس سکوت جنونآور شهر
قسم خورده جاری کند بیامان کیفرم را!
برایم بخوان از همان آسمانهای روشن
ببینی مگر باز هم رقص بال و پرم را
چو رؤیای موّاج مهشید سوی تو آیم
که یابم در آرام دریای تو گوهرم را
#مهشید_تجلیان
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
تمام غزلهای بارانی دفترم را
برای تو میخوانم ای قصّهگوی رهایی
کتاب غمانگیز ویرانی باورم را
من آن باغ شعرم که دور از نگاه تو پژمرد
ببین بیتهای خزاندیدهی پرپرم را
چه شبها که در آرزوی شراب حضورت
سرودم غزلوارهی مستی ساغرم را
تو را روی دیوار هر خانه تصویر کردم
مگر اینچنین بشکنم بغض ویرانگرم را
ببین انعکاس سکوت جنونآور شهر
قسم خورده جاری کند بیامان کیفرم را!
برایم بخوان از همان آسمانهای روشن
ببینی مگر باز هم رقص بال و پرم را
چو رؤیای موّاج مهشید سوی تو آیم
که یابم در آرام دریای تو گوهرم را
#مهشید_تجلیان
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دلتنگ بودن را چگونه باید تفسیر کرد
چگونه از تیغ برنده ء بغض باید نوشت که درد را در حنجره احساس کرد
چگونه توصیف کنم سکوت ِ در دل نشسته را که فریاد اندوه بار فاصله در نگاهم نمایان شود .
دیر زمانیست
درگیر وهمم
درگیر ابهام
درگیر خیال گشته ام از صبور بودن دلم در عشق و دلتنگی ،،،
و نمیدانم
صدای حسرت و آه
صدای افسوس
صدای شکستن دل به گوش چه کسی باید برسد تا مرا از این غم ِ پریشان برهاند ...!!
#پارس
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
چگونه از تیغ برنده ء بغض باید نوشت که درد را در حنجره احساس کرد
چگونه توصیف کنم سکوت ِ در دل نشسته را که فریاد اندوه بار فاصله در نگاهم نمایان شود .
دیر زمانیست
درگیر وهمم
درگیر ابهام
درگیر خیال گشته ام از صبور بودن دلم در عشق و دلتنگی ،،،
و نمیدانم
صدای حسرت و آه
صدای افسوس
صدای شکستن دل به گوش چه کسی باید برسد تا مرا از این غم ِ پریشان برهاند ...!!
#پارس
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
استاد محمدعلی بهمنی آسمانی شد.🥀🥀🥀
ابرهای خبر این بار چه بارانی بود
سخت سردم شده این سوز زمستانی بود
در من انگار درختان کهن سال شکست
بس که این بغض به من تاخته طوفانی بود
#محمدعلیبهمنی
۲۷ فروردین ۱۳۲۱ _ ۹ شهریور ۱۴۰۳
خاک بر او خوش باد🖤
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ابرهای خبر این بار چه بارانی بود
سخت سردم شده این سوز زمستانی بود
در من انگار درختان کهن سال شکست
بس که این بغض به من تاخته طوفانی بود
#محمدعلیبهمنی
۲۷ فروردین ۱۳۲۱ _ ۹ شهریور ۱۴۰۳
خاک بر او خوش باد🖤
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
رفت و در آغوش باد گم شد ؛
و من به دنبال گمشده ام
به دشتی گسترده
در دامنه ء کوهی عظیم سفر کردم
میان لاله های سرخ ِ رقصان در نسیم
چشمانم قاصدکی را دید
که دوان دوان میدوید
بر تاج ارغوانی ِ آلاله های دشت
همزمان با دنبال کردن آن قاصدک زیبا نام او را صدا میزدم
اویی را که رفته بود...
اما نه دستم به قاصدک رسید نه صدای مرا باد به گوش گمشده ام رساند ...
عاجزانه ترین حالت ممکن لحظه ایی بود
که حسرتی عجیب تمام وجودم را فرا گرفت و مرا غرق در سکوتی بغض آلود کرد ؛؛؛
او خبر از گمشدهء من داشت ، میدانم ...!!
#پارس
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
و من به دنبال گمشده ام
به دشتی گسترده
در دامنه ء کوهی عظیم سفر کردم
میان لاله های سرخ ِ رقصان در نسیم
چشمانم قاصدکی را دید
که دوان دوان میدوید
بر تاج ارغوانی ِ آلاله های دشت
همزمان با دنبال کردن آن قاصدک زیبا نام او را صدا میزدم
اویی را که رفته بود...
اما نه دستم به قاصدک رسید نه صدای مرا باد به گوش گمشده ام رساند ...
عاجزانه ترین حالت ممکن لحظه ایی بود
که حسرتی عجیب تمام وجودم را فرا گرفت و مرا غرق در سکوتی بغض آلود کرد ؛؛؛
او خبر از گمشدهء من داشت ، میدانم ...!!
#پارس
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
شبها
آوارهای حیرانم
با بالهای زخم خورده از دلتنگی
در آسمان ابریه خیالت .
روز ها یاد تو میکشاند مرا به اوج عشق
اما شب ،
سقوطی دردناک نصیبم میشود...
آتشی از عشق در قلبم شعلهور است ،
اما میسوزاند ، دل صد پاره پارهام را !
دنیایم تاریک ، همانند شب
و من سرگردان در ازدحامِ
رویای نور حضورت !
این غریب بی پناه
بیقرارِ آغوشِ امنت است !
افسوس بر این دل
که همانقدر که در آن موج میزنی
همان اندازه در کنارم نیستی؟
از تنها آرزویم حسرت به دلم مانده است
در خیال توام
آنچنان که گویی ،
میان دریایی بیکران غرق شدهام
و هیچ راه گریزی ،
از این دلتنگیِ نفسگیر نیست
لحظه هایم خالیست از هر اشتیاق
و سرشار از اندوهِ تلخِ انتظار هستم !
سکوتی طاقت فرسا
سوار بر تیک تاک ثانیه های نبودنت
می لرزاند آوند بیقراری افکارم را
که بر دیوار قلبم آویخته ام
افسوس ندایِ تمنایش
منقلب نمیکند قلبِ هیچ کلاغی را
که به پایان قصهی خوش برسد !
پیغام بغض آلود عشق را
با موجِ دلتنگی به گوشِ جان تو میرسانم
نمی دانم کی به داد دلِ طوفانی من خواهی آمد
ای آرامشِ نشسته بر ساحلِ دور من...
#شهاب..
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
آوارهای حیرانم
با بالهای زخم خورده از دلتنگی
در آسمان ابریه خیالت .
روز ها یاد تو میکشاند مرا به اوج عشق
اما شب ،
سقوطی دردناک نصیبم میشود...
آتشی از عشق در قلبم شعلهور است ،
اما میسوزاند ، دل صد پاره پارهام را !
دنیایم تاریک ، همانند شب
و من سرگردان در ازدحامِ
رویای نور حضورت !
این غریب بی پناه
بیقرارِ آغوشِ امنت است !
افسوس بر این دل
که همانقدر که در آن موج میزنی
همان اندازه در کنارم نیستی؟
از تنها آرزویم حسرت به دلم مانده است
در خیال توام
آنچنان که گویی ،
میان دریایی بیکران غرق شدهام
و هیچ راه گریزی ،
از این دلتنگیِ نفسگیر نیست
لحظه هایم خالیست از هر اشتیاق
و سرشار از اندوهِ تلخِ انتظار هستم !
سکوتی طاقت فرسا
سوار بر تیک تاک ثانیه های نبودنت
می لرزاند آوند بیقراری افکارم را
که بر دیوار قلبم آویخته ام
افسوس ندایِ تمنایش
منقلب نمیکند قلبِ هیچ کلاغی را
که به پایان قصهی خوش برسد !
پیغام بغض آلود عشق را
با موجِ دلتنگی به گوشِ جان تو میرسانم
نمی دانم کی به داد دلِ طوفانی من خواهی آمد
ای آرامشِ نشسته بر ساحلِ دور من...
#شهاب..
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
آن بهار رو به پایانی که می بینی منم
سالیانِ پر زمستانی که می بینی منم
کوچه ای بن بست هستم توی یک شهری غریب
گم شده در این خیابانی که می بینی منم
بغض موجم توی دریایی ترین احساس خود
آن سکوت قبل طوفانی که می بینی منم
رعد و برق چشم تو آتش زده بر جان و تن
آسمانا، ابر گریانی که می بینی منم
سرنوشتم ابرناکی بود از روز ازل
گریه ام جاری ست ، بارانی که می بینی منم
شاه بیت هر غزل هستی تو در ابیات من
نانوشته های دیوانی که می بینی منم
تک درختی در کویرم ، جان پناهی بی دریغ
جایگاه جغد و سارانی که می بینی منم
آن پلنگم بر سر کوهی نشسته در کمین
در پیِ آن ماه ِ ماهانی که می بینی منم
بس که درهای امیدم بسته شد بر روی عشق
آن اسیرِ گشته زندانی که می بینی منم
در هجوم خاطرات زلزله آسای تو
تلًِ خاکِ شهر ویرانی که می بینی منم
#مهشاد_محمدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
سالیانِ پر زمستانی که می بینی منم
کوچه ای بن بست هستم توی یک شهری غریب
گم شده در این خیابانی که می بینی منم
بغض موجم توی دریایی ترین احساس خود
آن سکوت قبل طوفانی که می بینی منم
رعد و برق چشم تو آتش زده بر جان و تن
آسمانا، ابر گریانی که می بینی منم
سرنوشتم ابرناکی بود از روز ازل
گریه ام جاری ست ، بارانی که می بینی منم
شاه بیت هر غزل هستی تو در ابیات من
نانوشته های دیوانی که می بینی منم
تک درختی در کویرم ، جان پناهی بی دریغ
جایگاه جغد و سارانی که می بینی منم
آن پلنگم بر سر کوهی نشسته در کمین
در پیِ آن ماه ِ ماهانی که می بینی منم
بس که درهای امیدم بسته شد بر روی عشق
آن اسیرِ گشته زندانی که می بینی منم
در هجوم خاطرات زلزله آسای تو
تلًِ خاکِ شهر ویرانی که می بینی منم
#مهشاد_محمدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
امشب
#لالایی حنجرۀ
پُر بغضِ شعرهایم
نثار
نبض برخواب رفته
احساست!
امشب
#پریزاد_قصههایت شده ام
و #مهتاب را نوازش می کنم
تا نورش ردّ نگاهت را
به #آسمان_قلبم برساند
امشب
واژگان تبدارم
در رگ احساسم
به #تماشایت_می نشینند.
#فریبا_قربان_کریمی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
#لالایی حنجرۀ
پُر بغضِ شعرهایم
نثار
نبض برخواب رفته
احساست!
امشب
#پریزاد_قصههایت شده ام
و #مهتاب را نوازش می کنم
تا نورش ردّ نگاهت را
به #آسمان_قلبم برساند
امشب
واژگان تبدارم
در رگ احساسم
به #تماشایت_می نشینند.
#فریبا_قربان_کریمی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
درست آمده بودم، زمان زمانِ بدی بود
برای هر دوی ما عشق امتحان بدی بود
نگفتههای زیادی به دست بغض سپردیم
سکوت اگر چه در این بین گفتمانِ بدی بود
قبول کن که من و تو به داد هم نرسیدیم
برای قصهی ما صبر، قهرمان بدی بود
به فصل کوچ رسیدی، ببخش چلچله جانم!
اگر برای تو این باغ میزبان بدی بود
صلاح عشق در این بود از تو دور بمانم
گذشت و عشق به هر شکل چیدمان بدی بود
من و تو مقصدمان را به اتفاق سپردیم
برای قایق ما عشق، بادبان بدی بود
زمانه تجربهها را به ما دریغ نمیکرد
هر آنچه یاد به ما داد با تکان بدی بود
به روزگار بگویید من گلایه ندارم
گذشت هر چه شد اما، جهان جهان بدی بود
#علی_صفری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
برای هر دوی ما عشق امتحان بدی بود
نگفتههای زیادی به دست بغض سپردیم
سکوت اگر چه در این بین گفتمانِ بدی بود
قبول کن که من و تو به داد هم نرسیدیم
برای قصهی ما صبر، قهرمان بدی بود
به فصل کوچ رسیدی، ببخش چلچله جانم!
اگر برای تو این باغ میزبان بدی بود
صلاح عشق در این بود از تو دور بمانم
گذشت و عشق به هر شکل چیدمان بدی بود
من و تو مقصدمان را به اتفاق سپردیم
برای قایق ما عشق، بادبان بدی بود
زمانه تجربهها را به ما دریغ نمیکرد
هر آنچه یاد به ما داد با تکان بدی بود
به روزگار بگویید من گلایه ندارم
گذشت هر چه شد اما، جهان جهان بدی بود
#علی_صفری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
برگرد، با مرام خداحافظی کنیم
با حفظ احترام خداحافظی کنیم
آبی به رسم بدرقه از برگ دیده ریز
مگذار تشنه کام خداحافظی کنیم
ما آدمیم و باز به هم میرسیم، نه؟
با این خیال خام خداحافظی کنیم!؟
لب تر مکن که بغض فرو خورده نشکند
بگذار بیکلام خداحافظی کنیم
یاران نیمه راه نبودیم و حیف بود
در عشق، ناتمام خداحافظی کنیم
زیبایی غروب به ما گفت میشود
زیباتر از سلام خداحافظی کنیم
تا زندهایم لب ز لب بوسه برمدار
تا مست از این دو جام خداحافظی کنیم!
#رحمان_زارع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
با حفظ احترام خداحافظی کنیم
آبی به رسم بدرقه از برگ دیده ریز
مگذار تشنه کام خداحافظی کنیم
ما آدمیم و باز به هم میرسیم، نه؟
با این خیال خام خداحافظی کنیم!؟
لب تر مکن که بغض فرو خورده نشکند
بگذار بیکلام خداحافظی کنیم
یاران نیمه راه نبودیم و حیف بود
در عشق، ناتمام خداحافظی کنیم
زیبایی غروب به ما گفت میشود
زیباتر از سلام خداحافظی کنیم
تا زندهایم لب ز لب بوسه برمدار
تا مست از این دو جام خداحافظی کنیم!
#رحمان_زارع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
سلام ...
سلام مخاطب تموم نامه های نرسیده ی من..
نامه هایی که هیچوقت پست نشد...
یه سریاش ،حتی نوشته هم نشد..
حرفایی که موند تو سینه..
بغض شد تو گلو..
اشڪ شد تو چشام..
به قول: خسرو شکیبایی
(حال همه ما خوب است اما تو باور نکن)
اما من میخوام بهت بگم حالم خوب نیست بیا..
بیا دلم تنگه برای دیدنت..
امروز با عجله از خواب بیدار شدم
انگار دستمو گرفتی و کشوندی سمت دَر
میدونستی بارون و دوست دارم..
میدونستی چند وقتیه دلم بارون میخواد
اخ چقدر خوبه بوی نم بارون..
رفتم سمت در و از پشت شیشه نگاهی به بیرون انداختم داشت بارون میبارید..
در و بازکردم و رفتم به تماشای بارون ..
همینکه برگشتم، اثری ازت نبود
بازم من و خیالت تَر شدیم
چه خیال قشنگی ڪه صبح با دیدنت بیدار شدم ..
اما ...
حیف ڪه فقط یه خیال بود و تموم شد
تو کجایی !؟
تحملم داره تموم میشه. . .
برگرد. . .
#بانومهتاب🖋️🖋️
#نیهاد🎙️🎙️
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
سلام مخاطب تموم نامه های نرسیده ی من..
نامه هایی که هیچوقت پست نشد...
یه سریاش ،حتی نوشته هم نشد..
حرفایی که موند تو سینه..
بغض شد تو گلو..
اشڪ شد تو چشام..
به قول: خسرو شکیبایی
(حال همه ما خوب است اما تو باور نکن)
اما من میخوام بهت بگم حالم خوب نیست بیا..
بیا دلم تنگه برای دیدنت..
امروز با عجله از خواب بیدار شدم
انگار دستمو گرفتی و کشوندی سمت دَر
میدونستی بارون و دوست دارم..
میدونستی چند وقتیه دلم بارون میخواد
اخ چقدر خوبه بوی نم بارون..
رفتم سمت در و از پشت شیشه نگاهی به بیرون انداختم داشت بارون میبارید..
در و بازکردم و رفتم به تماشای بارون ..
همینکه برگشتم، اثری ازت نبود
بازم من و خیالت تَر شدیم
چه خیال قشنگی ڪه صبح با دیدنت بیدار شدم ..
اما ...
حیف ڪه فقط یه خیال بود و تموم شد
تو کجایی !؟
تحملم داره تموم میشه. . .
برگرد. . .
#بانومهتاب🖋️🖋️
#نیهاد🎙️🎙️
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
Telegram
attach 📎
ابرهای بغض، در رؤیای بارانیشدن
سینهها، دریاچهای در حال توفانیشدن
پنجهی خونینِ بالشها پُر از پرهای قو
خوابها دنبال هم در حال طولانیشدن
زندگی، آن مرد نابینای تنهاییست که
چشمها را شسته در رؤیای نورانیشدن
قطرهای پلک مرا بیتاب و سنگین کردهاست
مثل اشکِ برّهها در شامِ قربانیشدن
خوب میفهمم چه حالی دارد، از بیهمدمی
پابهپای گرگها سرگرم چوپانی شدن
برکههای تشنه میبینند با چشمان خیس
نیمهشبها خوابِ گرمِ ماهپیشانیشدن
خالیام از اشتیاقِ بودن و تلخ است، تلخ
جای هر حسّی، پُر از حسّ پشیمانی شدن
چارهی لیلای بیمجنونِ این افسانه چیست؟
یا به دریا دل سپردن، یا بیابانیشدن...
#حسنا_محمدزاده
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
سینهها، دریاچهای در حال توفانیشدن
پنجهی خونینِ بالشها پُر از پرهای قو
خوابها دنبال هم در حال طولانیشدن
زندگی، آن مرد نابینای تنهاییست که
چشمها را شسته در رؤیای نورانیشدن
قطرهای پلک مرا بیتاب و سنگین کردهاست
مثل اشکِ برّهها در شامِ قربانیشدن
خوب میفهمم چه حالی دارد، از بیهمدمی
پابهپای گرگها سرگرم چوپانی شدن
برکههای تشنه میبینند با چشمان خیس
نیمهشبها خوابِ گرمِ ماهپیشانیشدن
خالیام از اشتیاقِ بودن و تلخ است، تلخ
جای هر حسّی، پُر از حسّ پشیمانی شدن
چارهی لیلای بیمجنونِ این افسانه چیست؟
یا به دریا دل سپردن، یا بیابانیشدن...
#حسنا_محمدزاده
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
خداحافظ پرستویی که دیگر برنمی گردی
پریشان کرده گیسویی که دیگر برنمی گردی
تمامِ شهر، پاییزِ غم و درد است بعد از تو
گُلِ زیبا و خوشبویی که دیگر برنمی گردی
چه باید گفت از دردت، به جایِ خالی و سردت
شبِ تاریک، سوسویی که دیگر برنمی گردی
نصیبِ شاهنامه زخمِ تنهایی ست بعد از این
پس از تو نوشدارویی که دیگر برنمی گردی
بغل وا کن به رویِ من، بخوان شعری دمِ رفتن
تو ای ماهِ غزلگویی که دیگر برنمی گردی
دلم آشوب چون امواجِ توفان خورده یِ دریا
شده غرقِ هیاهویی که دیگر برنمی گردی
به تو با بغض می گویم بمانم چشم بر راهت؟
به من با اشک می گویی که دیگر برنمی گردی
از اینجا رفته ای و ردِ پایت مانده در باران
دو چشمم خیره بر سویی که دیگر برنمی گردی...
#شهرادمیدری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
پریشان کرده گیسویی که دیگر برنمی گردی
تمامِ شهر، پاییزِ غم و درد است بعد از تو
گُلِ زیبا و خوشبویی که دیگر برنمی گردی
چه باید گفت از دردت، به جایِ خالی و سردت
شبِ تاریک، سوسویی که دیگر برنمی گردی
نصیبِ شاهنامه زخمِ تنهایی ست بعد از این
پس از تو نوشدارویی که دیگر برنمی گردی
بغل وا کن به رویِ من، بخوان شعری دمِ رفتن
تو ای ماهِ غزلگویی که دیگر برنمی گردی
دلم آشوب چون امواجِ توفان خورده یِ دریا
شده غرقِ هیاهویی که دیگر برنمی گردی
به تو با بغض می گویم بمانم چشم بر راهت؟
به من با اشک می گویی که دیگر برنمی گردی
از اینجا رفته ای و ردِ پایت مانده در باران
دو چشمم خیره بر سویی که دیگر برنمی گردی...
#شهرادمیدری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
از آن دورها آمده ام
از سرزمین فاصله های بعید
از دشت رازقی ها و نسترن ها
از آنسوی زلالی دریاهاا
از دیار پروانه ها
آمده بودم به جستجوی تو
تا نقش بزنم با بال پروانگی ام
طرحی از عشق و نور
بر تارک تاریک دنیای تو....
آمده بودم که قرارِ دل بیقرارت باشم
صدای سکوت مبهم و طولانی ات....
آمده بودم
آشنای کوچه های غریبِ خزان زده ایی باشم
که آسمان دلت را بارانی کرد
شانه ایی برای رهایی از بغض غروبهای پاییز
و یا تن پوشی برای زمستانهای سرد دلتنگی ات
و شعله ایی گرمابخش و نورانی
برای کلبه ی متروک احساست
اکنون نزدیک تر از چشم هایت
پشت سیاهی نامتناهی
مردمک هایت ایستاده ام
افسوس آنقدر دور
که انگار هیچ وقت نبوده ام ...
صدایی خاموشم
با لحن تنهایی ....
#باران_مقدم
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
از سرزمین فاصله های بعید
از دشت رازقی ها و نسترن ها
از آنسوی زلالی دریاهاا
از دیار پروانه ها
آمده بودم به جستجوی تو
تا نقش بزنم با بال پروانگی ام
طرحی از عشق و نور
بر تارک تاریک دنیای تو....
آمده بودم که قرارِ دل بیقرارت باشم
صدای سکوت مبهم و طولانی ات....
آمده بودم
آشنای کوچه های غریبِ خزان زده ایی باشم
که آسمان دلت را بارانی کرد
شانه ایی برای رهایی از بغض غروبهای پاییز
و یا تن پوشی برای زمستانهای سرد دلتنگی ات
و شعله ایی گرمابخش و نورانی
برای کلبه ی متروک احساست
اکنون نزدیک تر از چشم هایت
پشت سیاهی نامتناهی
مردمک هایت ایستاده ام
افسوس آنقدر دور
که انگار هیچ وقت نبوده ام ...
صدایی خاموشم
با لحن تنهایی ....
#باران_مقدم
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ما به دلتنگی فصلهای رفته
غربتِ فصلهای نیامده
و بغضِ ابرهای غمگین در نفسِ زردِ پاییز
قسم خوردیم
تا به رویای باران
و حرمتِ چشمه
ایمان بیاوریم
ما با زخمهایمان
به هم رسیدیم
و به رسمِ درختان کهنسال
از امیدِ اواخرِ اسفند خواندیم
این کلماتِ سرگردان
که هنوز تو را میجویند
لحظه ای که چشمهایت
در شعرهای من جاری شدند را بخاطر دارند
بگو که
میشود دوباره
به ضیافتِ انارهای پاییز
و دیوانگی عطرِ پرتقال برگردیم
و من نام تو را هزاران بار نفس بکشم
و با صدای هیاهوی تو
بر شاخه هایم
هر صبح از مرگ بازگردم
#م_شیرانی_طلوع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
غربتِ فصلهای نیامده
و بغضِ ابرهای غمگین در نفسِ زردِ پاییز
قسم خوردیم
تا به رویای باران
و حرمتِ چشمه
ایمان بیاوریم
ما با زخمهایمان
به هم رسیدیم
و به رسمِ درختان کهنسال
از امیدِ اواخرِ اسفند خواندیم
این کلماتِ سرگردان
که هنوز تو را میجویند
لحظه ای که چشمهایت
در شعرهای من جاری شدند را بخاطر دارند
بگو که
میشود دوباره
به ضیافتِ انارهای پاییز
و دیوانگی عطرِ پرتقال برگردیم
و من نام تو را هزاران بار نفس بکشم
و با صدای هیاهوی تو
بر شاخه هایم
هر صبح از مرگ بازگردم
#م_شیرانی_طلوع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
وقتی دل کَسی میشکنه
هیچوقت اون آدم قبلی نمیشه ...
چقدر با این جمله موافقی؟!
شکستن دل صدا نداره ؛
اینطور نیست که مثلا وقتی کنار یک نفر وایستادی ،
صدای پوکیدن قلبش رو بتونی بشنوی .
یا مثلا ببینی یدفه خرده های دل یک نفر
میپاشه روی زمین .
شکستن یک آدم ، بعضی وقتها
با چند قطره اشک همراهه .
و خیلی وقتها با بغض و
توی سکوت اتفاق می افته
آدم های شکسته عجیب نیستن
بی اونکه بدونیم
خیلی هاشون رو هر روز می بینیم
با ظاهری آروم
و حتی خنده ای روی لباشون
اما
با باورهایی نابود شده
و امید هایی به پایان رسیده ...
#فرشته_رضایی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
هیچوقت اون آدم قبلی نمیشه ...
چقدر با این جمله موافقی؟!
شکستن دل صدا نداره ؛
اینطور نیست که مثلا وقتی کنار یک نفر وایستادی ،
صدای پوکیدن قلبش رو بتونی بشنوی .
یا مثلا ببینی یدفه خرده های دل یک نفر
میپاشه روی زمین .
شکستن یک آدم ، بعضی وقتها
با چند قطره اشک همراهه .
و خیلی وقتها با بغض و
توی سکوت اتفاق می افته
آدم های شکسته عجیب نیستن
بی اونکه بدونیم
خیلی هاشون رو هر روز می بینیم
با ظاهری آروم
و حتی خنده ای روی لباشون
اما
با باورهایی نابود شده
و امید هایی به پایان رسیده ...
#فرشته_رضایی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀