💖کافه شعر💖
2.29K subscribers
4.27K photos
2.8K videos
11 files
934 links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
تلخ است مسافرِ بهارم نشدی
زیبایی وُ شوقِ روزگارم نشدی

خرداد لباس خود به تابستان داد
تیر آمد وُ تو طعمِ قرارم نشدی....

#مهتاب_بهشتی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
تو ،نه دوری تا انتظارت کشم
نه نزدیکی ، تا دیدارت کنم !

نه از آن منی تا قلبم آرام گیرد
و نه من ، محروم از توأم تا فراموشت کنم !

تو در میانه ی همه چیزی…!

#مهتاب_مهرپرور

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
‍ هزار شب نشسته ام به پاے چشم هاے تو
رها نمے ڪند مرا هواے چشم هاے تو

من آن همیشه عاشقم ڪه لحظه لحظه درد را
به دوش خسته مے ڪشم براے چشم هاے تو

مسافرم ولے هنوز هزار جاده فاصله ست
میان غربت من و سراے چشم هاے تو....

#مهتاب_سالاری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بوسيدن تو آرزويى غير ممكن نيست

من مى رسانم بر لبم يك روز جانت را

#مهتاب_يغما

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
زود مستم می کند چشمت! برایم خوب نیست

دیدن تو کمتر از نوشیدن مشروب نیست

تا نگاهم می کنی سرگیجه می گیرد مرا

پیش چشمانت شراب کهنه هم مرغوب نیست

توی آغوشت عجب آرامشی خوابیده است

من در آغوشت که می گیرم... دلم آشوب نیست

می پلنگی... حال صیدت را دگرگون می کنی

توی چنگت هیچ آهو بره ای محجوب نیست

چنگ و دندانی بزن بر نرمگاه گردنم

لج نکن صیاد! امشب حالم اصلن خوب نیست .


 #مهتاب_یغما

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دو جام قبل و دو تا بعد کار می چسبد!
دو جام بعد در آغوش یار می چسبد…

همین که مست شوی، حس کنی که خوشبختی
در اوج تلخی این روزگار می چسبد

مرا بخواه و به من چای و بوسه وعده بده
قرار تو به من بی قرار می چسبد

بچنگ جسم مرا عاشقانه چون شیری
که ناگهان به گلوی شکار می چسبد

چقدر مست در آغوش بودنت خوب است
چقدر بوسۀ بی اختیار می چسبد

مرا رها کن و بگذار منتظر باشم
برای بوسه کمی انتظار می چسبد


#مهتاب_یغما

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
از من گرفتے خلوت بڪر جهان ات را
مے خواستم مهتاب باشم آسمان ات را

می شد اگر مے خواستی،مانند تن پوشی
دور تنم محڪم بپیچے بازوانت را

هم دوست دارم غرق عشقے آتشین باشی
هم تشنه ام نفرین ڪنم هم بسترانت را

تنها شرابت را بنوش و دلربایے ڪن
بے من ننوش اما تو ... جام شوڪرانت را

بوسیدن تو آرزویے غیر ممڪن نیست
 من مے رسانم بر لبم یک روز جانت را

#مهتاب_یغما

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
سهم من از عشق تو عمری انتظار است
محبوب من، با جان عاشق این چه کار است؟

گیرم که این دل لایق  مهرت نباشد
لطف تو اما، این میانه راهکار است

خارم ولی دستم دخیل دامن توست
اشکم که بر سوز دل شمعی دچار است

عالیجناب کهکشان ذره پرور
اینجا زمین، سیاه‌رای بی شهریار است

دلدادگی این روزها جرم کمی نیست
شکر خدا سهم من عمری انتظار است

#مهتاب_بهشتی

العجل یا مولانا یا صاحب الزمان

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
وقتی صلاة ظهر می‌شد
هر کسی تُنگی برمی‌داشت
سمت چشمه می‌رفت ‌.

سر سفره گلدار مادر بخار برنج
مثل مهی بود که از تپه‌ی روبروی
خانه ، از لابلای زرشک‌ها عبور می‌کرد.

پدر می‌دانست که من عاشق بخاری
هیزمی هستم.

بعد از نهار رادیو ضبط
را روشن می‌کرد تا با صدای ویالون
یاحقی به خلسه‌ای عمیق فرو برود .

من اما پشتم را به گرمای بخاری
می‌دادم و از پنجره‌ی چوبی به
کوه نگاه می‌کردم

و با موسیقی
کم‌ کم دامن خیالم را به رقص
در می‌آوردم و شعرهایم را آرام آرام
به میهمانی آلاله‌های نمناک می‌بردم.

❤️

#مهتاب_میرقاسمی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
#عقربه_ها_امشب
در آغوش هم می رقصند!
فانوس چشم هایت
بر شعرهایم می تابد و
رد نگاهت
بر تن واژه هایم دیدنی است!
#نگاهت شور اهنگیست
در این شبهای سپید
که ردیف میکند
نُت های عاشقی را !
هر چه می نگارم
ساقهٔ طرد واژه هایم
به تماشای بلندای
#مهتابِ دیدگانت نمی رسد!
پس تو را در خیال خود
#بوسه_باران می کنم
نکند‌
در عمق سکوت به‌ خواب‌ روم!


#فریبا_قربان_کریمی
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎
❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
خیره در خندۀ #مهتاب
نوشتم با اشک:
ای تو ای زندگی ام
در هیاهوی
#نفس_های_پر از اشک ببین
غرق رویای
#نگاهت شده ام
اشکهایم همه
#شعر
خیره در قاب خیال
همچنان منتظر معجزه ام
من از این فاصله
نزدیک ترین فرد به دنیای تو ام
که
#بیایی و
بپیچی در باد
وصدایم بزنی
دل به یک واژه
پُر از عشق شود
و درودی که ندارد پایان.

#فریبا_قربان_کریمی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بهم میگی تحمل كن درست میشه
درست شدن
تا یه جایی ارزش داره
تا یه جایی
لبخند رضایت رو لبت میاره
از یه جایی به بعد
حتی اگه همه چیز درست بشه هم
ارزشی نداره
تو رو خوشحال نمیكنه
تو رو راضی نمیكنه
چیزی كه تو ٥ سالگی تو ویترین
مغازه دیدی و خواستی
وقتی ٢٠ سالگی بهت بدن
دیگه خوشحالت نمیكنه
غذایی كه یكشنبه هوس كردی
وقتی جمعه بهت بدن
دیگه راضیت نمیكنه
حرفی كه امروز باید آرومت كنه رو
چند روز بعد بشنوی دیگه
خاصیت نداره
همینه!! زندگی همه چیزش
یا خیلی زوده یا خیلی دیره
سرِ موقع هاش هم اونقدر كمه كه
خاطرات به یاد موندیمون میشه...



#مهتاب_خلیف‌پور

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
.
گفته بودی؛
از باغ چشم‌هام که می‌گذری
کلمات در دهانت
گل می‌کنند
و شبنم
به تخیل نگاهت می‌لغزد

آی چه دیدن دارد!
وقتی لای گیسوانم
آلاله‌ها را سیراب می‌کنی
و از حوالی حسرت
در مه خیال فرو می‌روی

به ته مانده‌یِ
حوصله‌ی ابری‌‌ام
سری بزن!
به باغهای معلق دل
که به شهریوری غمگسار نزدیک اند
و به گیسویی افشان
که نشانی شانه‌اش را
گم‌ کرده
به حضرت باد می‌اندیشد...



#مهتاب_میرقاسمی‌

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
کمی به آبشار گیسویت مانده!
به سرود آفتاب
آن گاه که نخستین آوا
با تاری پریشان
نواخته می‌شود
و زمان عریان
از مرز سرخ پیراهنت می‌گذرد

حالا که حلاوت پرواز
از گیسویت آغاز گشته
و شانه‌هایت
دشتی‌ شده است
که اسبان رمنده را
پناه می‌دهد
سرانگشتان زخمی شهریور را
در دستان پاییز می‌گذارم
تا از تاول‌‌‌هایت
برگ  برگ
قصه چکه کند
پای داری که هرگز
نه می‌بخشد
و نه فراموش می‌کند...



#مهتاب_میرقاسمی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
چشمان تو
آفتابی پاییزی ست
مایل بر
سفالینه‌های نمناک نگاه من...


۲)
گذشتیم از کنار هم
مثل پاییزی
که نمی‌خواست بد باشد

برگ‌هایی که
هر کدام سویی رفتند
یکی به پنجره خورد
یکی به دیوار
و یکی مثل من
که عاشق باد شده بود...


#مهتاب_میرقاسمی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
شراب خورشید
در گیلاس ماه
خواب شیشه‌ای شب را می‌شکند

تا تو در ایوانِ
خمار چشم‌هایم بایستی

با چشمک ستاره‌‌ی صبح
انگورهای سیاه را

از تا‌ک‌های تنهایی‌‌ام بچینی
به خُم‌‌های انتظار بسپاری...


#مهتاب_میرقاسمی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
.
کسی چه می‌داند!
این بار که کلمات را
به بازی می‌گیرم
تو پای کدامین درخت
بهاره‌ها را
در چین چین دامنت می‌ریزی
و کنار کدامین چَپر
لابلای ساقه‌های لرزان گیسوان
رویای سیب می‌چینی

این بار..
که در مساحت غروب
طول و عرضِ
چشمان روشنت را
به یاد می‌آورم
تو در محیط خاطراتم
روی کدام ایوان چوبی ایستاده‌ای
با ابرهای اردیبهشت
که روی پلک‌هایم نشسته‌اند
سرود باران می‌خوانی...


#مهتاب_میرقاسمی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
به ترتیب دوست داشتنم
دست نزنید
به شیب تند زمان
آن گاه که پای دلم مست
سمت شهر سنگ‌ها می‌رود .


نگاه کنید به نمک‌زارها
که چگونه پای هر سنگ
در لمس لرزان سرانگشتان
شور می‌زند .

و به کلماتی زخمی
که آبروداری می‌کنند
بر صور می‌دمند .

تا زندگی‌ آهسته
از ایوان روشن چشمانت
بالا بیاید ،
پا از گلیم مرگ بیرون بگذارد .


#مهتاب_میرقاسمی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
#کاش میشد
با گذشت مبهمِ
این لحظه ها
#شب‌_به_شب
با
#بوسه بر #مهتاب
#عاشق می شدم!
جای هجران،
یادگاری های دیگر
می رسید!
ای که مضمونِ
#غزل_هایم شدی،
غصّه ات پایان ندارد
در میانِ
قصّه ها.

#فریبا_قربان_کریمی
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در #کوچه_های_برفی_دلم
ردّ پایت
روی پرچین خیالم
مانده است!
#یادت
در خیالات شبانه ام
جلا بخش
#مهتاب هست و
#فانوسی
بر ایوان
#خاطره‌ها !
می خواهم
در هجومِ این شب های سرد
برگهای دفتر انتظار را
در
#آتش_دیدارت بسوزانم.

#فریبا_قربان_کریمی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀