💖کافه شعر💖
2.51K subscribers
4.35K photos
2.9K videos
12 files
1.01K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
باید که تو باشی و من و باور عشق
باشیم ،،چنان آتش و خاکستر عشق

در پیچ و خم عشق و جنون حل بشویم
همراه تو در حادثه در بستر عشق

#مهدی_شهسواری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
از همان لحظه که در بطن وجودت مُردَم
تکیه گاهم همه شب سینه ی یک دیوار است

دردِ من شرحه به شرحه شده در دفتر شعر
روزگاری که چنین عاقبتِ دلدار است

#مهدی_شهسواری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
حال و احوال دلم را اضطراری کرده ای
با نگاهت در دلم یک انتحاری کرده ای

بسکه با چشمان خود دل برده ای از اهل شهر
یک سوال!! از عاشقانت سرشماری کرده ای؟

#مهدی_شهسواری


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
یک مثنویِ درد.. برایت گفتم
در یک شب نامرد.. برایت گفتم

عاشق شدنم را به زبان آوردم
با سینه ی پر درد.. برایت گفتم

گفتم تو ولی  سرد ..نگاهم کردی
گشتم ز تو دلسرد.. برایت گفتم؟؟

درگیر شدم با شب و با بیداری
شد رنگ رُخَم زرد ..برایت گفتم؟؟

شاعر شدم و شعر نوشتم در شب
یک شاعر شبگرد.. برایت گفتم؟؟

رفتی و نخواندی نه غمی نه شعری
یک جمله!!شدی طرد.. ندانی بهتر!!


#مهدی_شهسواری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
آبیِ چشمانت شبیه آبیِ دریاست
آبی تر از هفت آسمانِ آبیِ دنیاست

ابریشمِ موهای خرماییت ..جانِ من
نرمینه تر از مخمل و اصلا خودِ دیباست

بازیِ موهایت به زیرِ هر سر انگشتم
شاید که رویایی ترین بازیِ این شب‌هاست

آغوش تو با طعم لب هایت؟ نمی گویم
احساس یک شاعر پر از اسرارِ ناگویاست

طعمِ لبت شیرین ترین رخداد این قرن است
تنها  دلیلِ  زندگی  یا  دیدنِ  فرداست

این زندگی چیزی ندارد جز حضورِ تو
حتما نباشی کار من هم آه و واویلاست

اصلا بیا با هم قرارِ مرگ.. بگذاریم
حتی عزیز من «کنارت مرگ هم زیباست »

#مهدی_شهسواری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
تو که رفتی غزلی خسته و بی مضمونم
و چه پاشید ز هم ثِقل و همه کانونم

روزها سگ دو زنان بی هدفم میچرخم
شب به شب هم به خودم هم به دلم مدیونم

بسکه پرخاشگرم بیخود و بی حد به همه
همه جا شایعه افتاده که یک مجنونم

چونکه در مستی خود مات شوم بر عکسی
یا که در خاطره ای بیخود و نامیمونم

یا که در فُرمِ نوشتن به قلم فرسایی
می روم در غزلی با غمِ گوناگونم

دستِ من نیست که در حال پریشان گویی
چه به احساس درونم و چه در بیرونم

اسمِ یک زن که تو باشی به تنم می ریزد
همه جا در همه ابیات تویی خاتونم


#مهدی_شهسواری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
الهام گرفته از دیالوگ فیلم73 M.R
روانشناس به نقش اول فیلم:
اگه خدا رو ببینی چی بهش میگی
نقش اول فیلم (خیلی مست):
اگه خدا رو ببینم می کُشمش ، با گلوله میزنمش.....



یک شب خدا را می کُشم با دست های خود
با عقده ها ، با زخم ها در مُنتَهای خود

در بدترین مستی که چیزی را نمی فهمم
صورت به صورت مینشینم با خدای خود

یک هفت.. تیرِ پُر گذارم روی پیشانی ش
گویم به او از زندگی از ماجرای خود

از زخمِ هر بُغضی که هر دم میخورم با دود
در پک به پک سیگار و درد و هر دوای خود

از مستی و از نشئگی هایی که می کردم
تا گم کنم حسی که دارم در ورای خود

از جبرِ این هستی و از هر فلسفه گویی
از بودهایی که نمی شد  بود..جای خود

یا از دورویی و دروغ و حیله و تزویر
از مردمانِ بی حیا وُ بی وفای خود

از نابرابر بودن و چیزی به اسمِ عدل
معنای عادل بودنم باشد برای خود

از جنگ ها وُ از هجوم و از تجاوز ها
از بچه های بی کسی که مانده پای خود

از زلزله از قحطی و از سیلِ ویرانگر
از بادهای وحشی و طوفان به جای خود

از جانِ ناقابل که بر مردم عطا کردی
راحت بگیری اینچنین در هر بلای خود

حالا منم با اسلحه بر روی پیشانی ت
حالا بگیرم جان تو جانِ خدای خود

#مهدی_شهسواری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
برای  باید  و  اما  تو  را  نمی خواهم
برای دردِ خودم هم دوا نمی خواهم

همیشه چون و چرایی برای حال دلم
برو که شرط و شروط از شما نمی خواهم

اگر چه  مثل  خدا  بوده ای  برای دلم
به ذات حق که شبیه ت خدا نمی خواهم

ببین چه شد به تَنَفّر رسیده ام حالا
تو را که ناز و قشنگی چرا نمیخواهم؟

نگو که حسِ رقیبان بریده حس تو را
که عاشقیِ پر  از  افترا نمی خواهم

برای باورِ عشقت به هر دری که زدم
نشد به جز غم و این ماجرا نمی خواهم

برو به  آدمِ  دیگر  بریز،،  بر  سرِ  او
هر آنچه عشق و محبت، تورا نمی خواهم

#مهدی_شهسواری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
شاعری دیدم به این دنیا فقط خندید و رفت
جز بساطِ شعر خود هر چیز را برچید و رفت

با لبی خندان به دستش جام زهر از دوستان
با دلی آگاه...سمّ ِ شوکران نوشید و رفت

اندکی قبلش فقط با شور و شوقِ عاشقی
زندگی میکرد و بر شعر و غزل تابید و رفت

مدتی تخمیر... شد در بطنِ خود گندید... تا
یک شرابِِ ناب شد چون چشمه ای جوشید و رفت

ناب گشت و ناب ماند و بعد هم شد جاودان
چون که روح ناب خود را از بدی دزدید و رفت

#مهدی_شهسواری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
شعرم بنوش و با غمِ جانم زبان بگیر
با این چکامه قامتِ غم را نشان بگیر

دردی که از خزانِ تنم می رسد بخوان
با شعرِ من ، عزای سکوت از دهان بگیر

نامردمی که بر تن و جان زخمه می زند
از مرد و زن وَ یا همه از این و آن بگیر

در ، این زمانه ای که پسر می کشد پدر
عاشق بمان و آتشِ عشقی به جان بگیر

با عاشقیِ خود همه عالم بگیر و بعد
دروازه های کشور عشق از زمان بگیر

کشور گشای عالمِ امکان اگر شدی...
شمشیر عشقِ خود به تمامِ جهان بگیر

تا عشق و عاشقی به جهان محوری شود
با نورِ عشقِ خود همه را بیکران بگیر

#مهدی_شهسواری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀