💖کافه شعر💖
2.78K subscribers
4.43K photos
2.95K videos
12 files
1.08K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
🍁

شنیدم مصرعی شیوا,که شیرین بود مضمونش!
منم مجنون آن لیلا که صدلیلاست مجنونش!

غم عشق تورانازم، چنان درسینه رخت افکند
که غم های دگررا کرداز این خانه بیرونش

#فريدون_مشيرى


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
گفتی:
سپیده‌دم چه دل‌انگیز و دلرباست
گفتم: تبسم تو بسی دلرباتر است

گفتی:
چه دلگشاست افق در طلوع صبح
گفتم: که چهره‌‌ٔ تو ازآن دلگشاتر است


#فريدون_مشيرى


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هرچند شكسته پَر به كنج قفسم 
يك بوسه بوَد از لب لعلت هوسم!

و آن بوسه چنان است كه لب بر لب تو ،
آن قدر بماند كه نماند نفسم...!

#فريدون_مشيری

❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
چه خوش لحظه هایی که دزدانه، از هم
نگاهی ربودیم و رازی نهفتیم!
چه خوش لحظه هایی که میخواهمت را
به شرم و خموشی نگفتیم و گفتیم...

#فريدون_مشيري


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
گفته بودی که چرا محو تماشای منی
آن چنان مات که حتی مژه بر هم نزنی

مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود
ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی

#فريدون_مشيری🌹
چشم در راه بهارم
چشم در راه کسي هستم
کوله بارش بر دوش
آفتابش در دست
خنده بر لب ، گل به دامن ، پيروز
کوله بارش سرشار از عشق ، اميد
آفتابش نوروز
باسلامش ، شادي
در کلامش ، لبخند
از نفس هايش گُل مي بارد
با قدم هايش گُل مي کارد
مهربان ، زيبا ، دوست
روح هستي با اوست !
قصه ساده ست ، معما مشمار
چشم در راه بهارم آري

چشم در راهِ بهار …. !

#فريدون_مشيری


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
بخوان ، اي مرغ مست بيشه دور
كه ريزد از صدايت شادي و نور

قفس تنگ است و دل تنگ است ، ورنه
هزاران نغمه دارم چون تو پر شور

َ#فريدون_مشيری


❀═‎‌🌼❤️⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بید مجنون، زیر بال خود، پناهم داده بود!
در حریم خلوتی جان بخش، راهم داده بود.

تکیه بر بال نسیم و چنگ در گیسوی بید!
مسندی والاتر از ایوان شاهم داده بود.

شاه بودم، بر سر آن تخت، شاه وقت خویش
یک چمن گل، تا افق، جای سپاهم داده بود!

چتر گردون، سجده ها بر سایبانم برده بود
عطر پیچک، بوسه ها بر پیشگاهم داده بود!

آسمان، دریای آبی،ابرها، قوهای مست!
شوق یک دریا تماشا بر نگاهم داده بود...!

آه! ای آرامش جاوید! کی آیی به دست؟
آسمان، یک لحظه، حالی دلبخواهم داده بود!

#فريدون_مشيري

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
غزل پایانی فریدون مشیری

مرگ عاشقانه

جان زنده‌است اگر چه به رنج از تنم هنوز
با خون اين و آن نفسی می‌زنم هنوز

از خون تابناك و طربناك و پاك خود
يك يا دو قطره شعله كشد در تنم هنوز

گرمای عشق تاخته تا مغز استخوان
شعرم شرار اوست اگر روشنم هنوز

برگی به شاخسار حياتم نمانده‌است
خار چمن گرفته به كف، دامنم هنوز

از صحبت و صفای تو دل بر نمی‌كنم
از دست دل، به جان تو، جان می‌كنم هنوز


آخرین غزل زنده یاد #فريدون_مشيري

‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
صحبت از پژمردن يک برگ نيست
واي! جنگل را بيابان مي کنند
دست خون آلود را در پيش چشم خلق پنهان مي کنند
هيچ حيواني به حيواني نمي دارد روا
آنچه اين نامردمان با جان انسان مي کنند
صحبت از پژمردن يک برگ نيست
فرض کن مرگ قناري در قفس هم مرگ نيست
فرض کن يک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن جنگل بيابان بود از روز نخست
در کويري سوت و کور
در ميان مردمي با اين مصيبتها صبور
صحبت از مرگ محبت، مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانيت است

#فريدون_مشيري

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀