کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.85K subscribers
23.1K photos
29.3K videos
95 files
43.6K links
Download Telegram
#پارت458


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت458

همچون گنجشکی بی سرپناه که زیر بارون مونده و حالا کسی پیدا شده اونو زیر پر و بال خودش بگیره، خودمو بهش نزدیک میکنم و بهش تکیه میدم ....

جفتمون سکوت رو ترجیح میدیم....
بزاق بد طعم دهنم رو پایین میفرستم و چشمای خستمو میبندم اما....
پلک بستن همانا و نقش بستن قیافه ی سیاه اون حیوون، همانا....

با درد و حالی خراب دست هومان رو میفشارم و فرو رفتن ناخن هام در پوستشو حس میکنم!
حالت هیستریکی بهم دست میده و کنترلی روش ندارم!

هومان هُل کرده دست دور کمرم حلقه میکنه و موهامو پشت گوشم می‌فرسته و ضربه ی آرومی به گونم میزنه :

_نيلوفر....
به من نگا کن...
باز کن چشماتو....

نگرانی و اضطرابِ صداش رو تاب نمیارم و چشمامو باز میکنم و دل به نگاه مشوش وسرخش می‌سپارم!

نمیدونم دست اون زیادی داغه یا صورت من سرد که این چنین از برخورد انگشتاش به گونم، لرز به جونم میفته!

سرشو نزدیک میاره و مماس با صورتم و خیره تو چشمام آروم اما خشمگین، زمزمه میکنه :

_ می کُشمش....
زنده نمیزارمش نيلوفر.....
میگیرم نفس کسیو که به ناموس من ..........


ادامه نمیده ...
حرفشو کامل نمیکنه و با تعلل ازم رو میگیره ....
یه احساسی تو دلم اجازه نمیده از اینکه ناموسش خطاب شدم، عشق کنم!
یه حسی مثل دلخوری....!


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت458



صدای مسعود من و از فکر بیرون آورد.

به سمتش چرخیدم و دیدم از ماشین پیاده شده...وا!

این پسره هم خل و چل شده ها!!! یه مدت با من گشته عین خودم ۶ می زنه... واسه چی یهو پیاده

شد؟!!خدا‌ شفاش بده...

نگاهم و دوختم به پسری که بستنی می خورد...

همون طور که به بستنیش لیس می زد، به سمت خونه اشون رفت و

وارد خونه شدو درو بست... کوچه خلوت خلوت بود!!

کدوم گوری رفتی مسعود؟!حوصله ام سر رفت!!!

نمی دونم چقد منتظرش موندم ولی بالاخره مسعود با بستنی قیفه ای توی دستش برگشت!!!

سوار ماشین شد و زل زد به من...لبخند شیطونی روی لبش بود

. بستنی و گرفت سمتم و گفت:بگیر بخورش تا آب نشده.

و بدون اینکه بذاره حرفی بزنم، بستنی و داد دستم و استارت زدو ماشین از جا پرید!!

با تعجب زل زده بودم به بستنی توی دستم...

مسعود این و برای من خریده؟!واقعا؟! یعنی وقتی داشتم بستنی اون پسره رو نگاه می کردم انقد تابلو بودم که فهمید

دلم بستنی می خواد؟!!مسعود به خاطر من این همه مدت دنبال بستنی می گشت؟!!مسعود؟!

!مسعود ؟!!واقعا؟!!

- چرا نمی خوریش؟!بخور دیگه آب میشه!!

نگاهم و دوختم به چشماش.زل زد تو چشمام.. لبخندی زدم و گفتم: مرسی...

نگاهش و ازم گرفت و حواسش و جمع رانندگیش کرد...

لبخند محوی زدو گفت: اونجوری نگام نکن حواسم پرت میشه می زنم به یه دری دیواری درختی چیزی!

تو ‌که نمی خوای قاطی باقاليا بشی؟!

خندیدم و نگاهم و ازش گرفتم...

گاز بزرگی به بستنیم زدم..... خیلی خوشحال بودم.

مسعود دوباره باهام مهربون شده..حتی مهربون تراز سابق!!

برام بستنی گرفته...دیگه بهم اخم نمیکنه...می خنده...دیگه نگاهش و ازم نمی گیره و
زل میزنه تو چشمام..

. باذوق گاز دیگه ای به بستنی زدم..

من خوشم نمیاد بستنی و لیس بزم....آدم باید بستنی و گاز بزنه

وگرنه بهش نمی چسبه!!


@kadbanoiranii