کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.2K videos
95 files
43.5K links
Download Telegram
|
#پارت340


با ذهنی نامنظم و پریشون روی مبل میشینم و چشمم به گوشی نيلوفر روی میز عسلی میفته!

_کجایی دختره ی خیره سر؟!

لرزش گوشیم تو دستم حواسم رو پرت میکنه و اسم حسام روی صفحه نقش میبنده.
با شتاب بلند میشم و جواب میدم :

_ چیشد حسام؟

_هومان فیلما رو از ساعت هشت صبح که از هتل خارج شدیم تا یه ربع پیش، آماده کردن، بیا اتاق مدیریت برای چک...


نمیدونم با چه سرعتی خودمو به طبقه ی اول و اتاق مدیریت میرسونم.

بدون در زدن وارد میشم.
حسام و یک مرد دیگه زومِ دوتا ال سی دی نصب شده روی دیوارن که دسترسی کامل به تمام دوربین های برج روش نمایش داده شده.

یک مرد دیگه با لپتاب پشت میز نشسته و مشغوله که به احترامم بلند میشه .
با اشاره ی دست ازش میخوام به کارش برسه و به طرف مانیتور ها میرم و کنار حسام می ایستم .


حسام از مرد پشت لپتاب میخواد که فیلم های مربوطه رو پلی کنه و دم گوش من میگه :

_ مسئول بخش امنیته.... خیلی سر سختی نشون داد... به زور راضیش کردم... البته به لطف اسم و رسم تو!


فیلم راهروی پنت هاوس که پلی میشه و روی دور تند قرار میگیره، با حالی که هیچ تعریفی ازش ندارم فقط به مانیتور خیره میشم و شیش دنگ حواسم رو بهش جمع میکنم.


چند دقیقه ی خفقان آور در سکوت میگذره بدون کوچکترین جنبشی!

با حرص چشمامو میبندم وموهام رو جوری چنگ میزنم که دردی در کف سرم میپچه و همون آن صدای حسام که ازم میخواد توجهمو به TV بدم.


_هومان.... هومان.... اینو ببین!... خدمتکار با کلاه نقاب دار؟؟؟

این شک و ظن همیشگی حسام بالاخره یکجا به کار اومد!

یک مرد با کلاه نقاب دار و ماسک با ترالی نظافت نزدیک در اتاق میشه.
چهره اش اصلا مشخص نیست!

مدیر هتل اشاره ای به مانیتور میکنه و چیزهایی به آلمانی میگه و حسام بلافاصله برام ترجمه میکنه :

_هومان ایشون میگه، تا زمانی که کسی داخل سوئیت باشه هرگز سرویس هتل برای نظافت نمیره مگر به درخواست خود ساکنین و..... یک چیز دیگه..... کارکنان این هتل حق استفاده از کلاه ندارن!


شقیقه هام تیر میکشن مثل وقتایی که بوی خطر به مشامم میخوره...

حسام به مردی که پشت میز نشسته میگه که کمی فیلمو به عقب برگردونه و روی چهره ی اون مرد زوم کنه اما سر پایین افتادش اجازه ی تشخیص هویتش رو نمیده! ...

با خشم ازشون میخوام فیلمو جلو ببرن...


نگاهم ماتِ باز شدن در توسط نیلوفر میشه ...

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت340




هیچی نگفت...هیچی!!حتی از جاش بلند نشد بدرقه ام کنه!! پسره بی ادب اصلا مهمون نوازی

بلدنیست... از ساعت ۷ تا الان عين كلفت دارم کار میکنم

اون وقت حالاکه دارم میرم حتی
حاضر نیست بیاد تا دم در خونه خودش بدرقه ام کنه !!!

نگاهی بهش انداختم...هنوزم زل زده بود به همون نقطه قبلی و تو فکر بود!!

اصلا گمون نکنم شنیده باشه من چی بهش گفتم !!

مرده شورت و ببرن که هم کری هم بی ادب هم شلخته!

روم و ازش برگردوندم و از اتاق خارج شدم.....

به سمت در رفتم و از خونه اش بیرون اومدم!!!

خسته و کلافه به سمت خونه خودم رفتم و درو باز کردم...

مانتو و مقنعه ام و در آرودم و شوتشون کردم روی مبل و گوشی و کلیدا رو هم روی

میز انداختم... به سمت اتاق رفتم روی تخت
ولوشدم...

چشمام و بستم و به ثانیه نکشید که خوابم برد...
染带带带带带带带带带
روز بعد خسته و کوفته به خونه خودم رفتم و لباسای دانشگاهم و عوض کردم..

. یه شلوار اسپرت مشکی پوشیدم با یه تونیک توسی....

یه شال مشکیم انداختم سرم و گوشی و کلید خونه خودم و خونه مسعود و برداشتم و از خونه خارج شدم...

ای تو روحت مسعود... تو که دیشب دیدی دست پختم چقد افتضاحه...

خب همون دیشب بهم می گفتی دیگه نمی خواد بیای واسم غذا درست کنی.

منم شیک و مجلسی می گفتم باشه و همه چی تموم می شد

!!نه من هر روز بعد از دانشگاه مثل كلفتا میومدم واست غذا درست کنم و نه
تو مجبور می شدی به من کمک کنی!!

به سمت خونه مسعود رفتم و کلید و انداختم تو قفل و درو باز کردم...

کفشام و در آوردم و وارد خونه شدم...

چشمام روی یه جفت چشم عسلی ثابت موند!

!منقل به دست جلوی آشپزخونه وایساده بود و به من نگاه می کرد.

این اینجا چه غلطی می کنه؟

مگه قرار نبود الان شرکت باشه و من بیام واسش غذا بپزم؟!


@kadbanoiranii