کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت229 رمان پارادوکس قلبم مثل گنشجکی که تو دست شکارچی اسیر شده میزد. سرشو نزدیک تر اورد و گفت: _ اووومممممم چه بوی خوبی میدی.. با صدایی که از زور ترس میلرزید گفت: _ ت..و کی.. هستی؟؟ بی توجه به حرفام مشغول لمس بدنم شد. حالم داشت بهم میخورد. ترسیده…
#پارت230
رمان پارادوکس
لب باز کرد و اروم دوباره صدام زد:
_آمین..
بازم سکوت. حرفی نمیزدم اما کنترل قطره هایی که رو صورتم میریخت دست خودم نبود.
نزدیکتر شد و انگشتشو به صورتم نزدیک کرد که سرمو کشیدم عقب و چشامو بستم.
نفسای لرزونمو دادم بیرون. دستمو به پشتی مبل گرفتم و از جام بلند شدم.
حضورشو کنارم حس کردم. درست پشت سرم:
_آمین، من..
دستمو اوردم بالا که ساکت شد. اروم لب زدم:
_ چی میخوای بگی؟اصلا حرفیم داری برای گفتن؟
برگشتم سمتشو زل زدم به چشماش. قطره های اشکم شدت گرفت.
با صدایی که از زور بغض میلرزید گفتم:
_ چرا از زندگیم نمیری بیرون؟ چرا انقدر آزارم میدی؟
چرا هر چیزی که به تو مربوط میشه میخواد منو نابود کنه؟ لعنت بهت چرا از زندگیم نمیری بیرون؟
نزدیکتر اومد و بی هوا دستامو گرفت.
عصبی خواستم دستمو از دستش بکشم بیرون که محکم تر گرفت. با حرص گفتم:
_ ولم کن.
بی توجه بهم لب زد:
_ اروم باش آمین. اروم..
صدام بلندتر شد و جیغ زدم:
_ اروم باشم؟ چجوری؟ لعنت بهت. چجوری؟
بهم نزدیک تر شد.
حرارت بدنشو حس میکردم. چونشو روی سرم گذاشت و من تنم لرزید:
_ تموم شد دختر خوب. من نمیدونستم که اون میاد اینجا.
با هق هق نالیدم:
_ این ندونستن تو داشت دوباره نابودم میکرد..
دستاشو پیچید دورم و اروم زیر گوشم زمزمه کرد:
_ ببخشید. ببخشید اروم باش. دیگه قرار نیست تکرار شه.
با حرص اومدم ازش فاصله بگیرم که حصار دستاشو محکم تر کرد:
_ ولم کن. ازت متنفرم
ریلکس و اروم گفت:
_ باشه ازم متنفر باش. ولی تا اروم نشی نمیتونم بزارم بری.
🍃 @kadbanoiranii
رمان پارادوکس
لب باز کرد و اروم دوباره صدام زد:
_آمین..
بازم سکوت. حرفی نمیزدم اما کنترل قطره هایی که رو صورتم میریخت دست خودم نبود.
نزدیکتر شد و انگشتشو به صورتم نزدیک کرد که سرمو کشیدم عقب و چشامو بستم.
نفسای لرزونمو دادم بیرون. دستمو به پشتی مبل گرفتم و از جام بلند شدم.
حضورشو کنارم حس کردم. درست پشت سرم:
_آمین، من..
دستمو اوردم بالا که ساکت شد. اروم لب زدم:
_ چی میخوای بگی؟اصلا حرفیم داری برای گفتن؟
برگشتم سمتشو زل زدم به چشماش. قطره های اشکم شدت گرفت.
با صدایی که از زور بغض میلرزید گفتم:
_ چرا از زندگیم نمیری بیرون؟ چرا انقدر آزارم میدی؟
چرا هر چیزی که به تو مربوط میشه میخواد منو نابود کنه؟ لعنت بهت چرا از زندگیم نمیری بیرون؟
نزدیکتر اومد و بی هوا دستامو گرفت.
عصبی خواستم دستمو از دستش بکشم بیرون که محکم تر گرفت. با حرص گفتم:
_ ولم کن.
بی توجه بهم لب زد:
_ اروم باش آمین. اروم..
صدام بلندتر شد و جیغ زدم:
_ اروم باشم؟ چجوری؟ لعنت بهت. چجوری؟
بهم نزدیک تر شد.
حرارت بدنشو حس میکردم. چونشو روی سرم گذاشت و من تنم لرزید:
_ تموم شد دختر خوب. من نمیدونستم که اون میاد اینجا.
با هق هق نالیدم:
_ این ندونستن تو داشت دوباره نابودم میکرد..
دستاشو پیچید دورم و اروم زیر گوشم زمزمه کرد:
_ ببخشید. ببخشید اروم باش. دیگه قرار نیست تکرار شه.
با حرص اومدم ازش فاصله بگیرم که حصار دستاشو محکم تر کرد:
_ ولم کن. ازت متنفرم
ریلکس و اروم گفت:
_ باشه ازم متنفر باش. ولی تا اروم نشی نمیتونم بزارم بری.
🍃 @kadbanoiranii
#پارت230
میخوام عقب بکشم.
اجازه نمیده و با خشم ، دستی که روی گونه ام بود، دور گردنم قلاب میکنه و فریادِ عصبیش اکو میشه و مثل سیلی روی صورتم فرود میاد :
_ چطور جرئت کردی اون کارو کنی ؟؟؟!
نمیخوام ضعیف باشم...
نباید بهش اجازه بدم با من اینجوری رفتار کنه.
من نه آناام وَ نه آتنا...
دوست ندارم در برابر زورش کم بیارم ....
دستی که دور گردنم حلقه کرده چنگ میزنم و سعی می کنم گره انگشتاشو باز کنم.....
همه ی جسارتمو در کلامم میریزم و مثل خودش فریاد می زنم :
_تو دیوونه ای!!!
تعادل روانی نداری!!!!
به جنایت هایی که کردی افتخار میکنی!؟؟؟!
هرکاری کردم خوب کردم!!!
نکنه میخوای منم بفرستی پیش آتنا؟؟!!
یا کتکم بزنی ؟؟!
هاااا کدومش؟؟!!
فشار انگشت هاش ثانیه به ثانیه بیشتر میشه .
به سختی نفس می کشم و احساس غلیان خون از چشمام دارم .
وحشت میکنم از صورت کبودشده و گردن سرخ و رگ های پیشونیش و حصاری که دور گلوم تنگتر میکنه ...
با همون فشاری که به گردنم میاره وادارم میکنه عقب عقب برم.
هرلحظه منتظرم زیر پاهام خالی بشه و از دره پرت بشم.
با این فکر دست هومان رو رها میکنم و بلوزش رو محکم و با ترس بین مشتم میگیرم.
دستشو از گلوم برمیداره و به سمت پرتگاه برم می گردونه.....
با شدت به سرفه میفتم و اکسیژن به ریه هام میرسونم اما فرصت نفس کشیدنم بهم نمیده و با خشونت چنگی به موهام میزنه تا سرمو به طرف پایین خم کنه :
_فکر میکنی بتونی شنا کنی؟؟!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
میخوام عقب بکشم.
اجازه نمیده و با خشم ، دستی که روی گونه ام بود، دور گردنم قلاب میکنه و فریادِ عصبیش اکو میشه و مثل سیلی روی صورتم فرود میاد :
_ چطور جرئت کردی اون کارو کنی ؟؟؟!
نمیخوام ضعیف باشم...
نباید بهش اجازه بدم با من اینجوری رفتار کنه.
من نه آناام وَ نه آتنا...
دوست ندارم در برابر زورش کم بیارم ....
دستی که دور گردنم حلقه کرده چنگ میزنم و سعی می کنم گره انگشتاشو باز کنم.....
همه ی جسارتمو در کلامم میریزم و مثل خودش فریاد می زنم :
_تو دیوونه ای!!!
تعادل روانی نداری!!!!
به جنایت هایی که کردی افتخار میکنی!؟؟؟!
هرکاری کردم خوب کردم!!!
نکنه میخوای منم بفرستی پیش آتنا؟؟!!
یا کتکم بزنی ؟؟!
هاااا کدومش؟؟!!
فشار انگشت هاش ثانیه به ثانیه بیشتر میشه .
به سختی نفس می کشم و احساس غلیان خون از چشمام دارم .
وحشت میکنم از صورت کبودشده و گردن سرخ و رگ های پیشونیش و حصاری که دور گلوم تنگتر میکنه ...
با همون فشاری که به گردنم میاره وادارم میکنه عقب عقب برم.
هرلحظه منتظرم زیر پاهام خالی بشه و از دره پرت بشم.
با این فکر دست هومان رو رها میکنم و بلوزش رو محکم و با ترس بین مشتم میگیرم.
دستشو از گلوم برمیداره و به سمت پرتگاه برم می گردونه.....
با شدت به سرفه میفتم و اکسیژن به ریه هام میرسونم اما فرصت نفس کشیدنم بهم نمیده و با خشونت چنگی به موهام میزنه تا سرمو به طرف پایین خم کنه :
_فکر میکنی بتونی شنا کنی؟؟!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت230
سعید لبخندی زد و چشمکی تحویل مسعود داد. با شیطنت گفت: ایده خوبی بود نه؟؟؟!
مسعود اخمی کرد و با عصبانیت گفت:م رض!
امیر وارد کار شد و نقشه شماره ۲ رو اجرا کرد..
زیر بغل مسعود و گرفت و در حالیکه کمکش می کرد،
روی صندلی بشینه با دلسوزی گفت:سعیده دیگه. خره!!
هیچی حالیش نیس.هی بهش گفتم نکن این کارو مگه گوش کرد؟!
گفت بذار بیفته، صحنه باحالی میشه می خندیم. بیا... بیا اینجا بشین یه ذره حالت جابیاد.
این امیر چه خوب دروغ می گه ها!!
مسعود که از لحن دلسوزش مطمئن شده بود کلکی تو کارش نیست،
به حرفش گوش داد و نشست روی صندلی
چشمتون روز بد نبینه!!!
همین که نشست روی صندلی، دو تا از پایه های صندلی که لق بودن، در رفتن و صندلی کج شد.
.. مسعود تعادلش و از دست داد و با یه داد بلند روی زمین افتاد!!!!
وقتی داشت میفتاد زمین قیافه اش اونقدر خنده دار و بامزه شده بود که همه بچه ها از خنده
ترکیدن...
اخم غلیظی روی پیشونیش نشوند و غرید:
- دیوونه این به مولا....
این دفعه معلوم بود که خیلی دردش اومده...
اونقدر که دیگه توان انکار کردن و نداشت!
در حالیکه از درد مچاله شده بود، از جا بلند شد و خواست به سمت سعید بره تا کارش و تلافی کنه که من وارد عمل شدم....
خیلی شیک و مجلسی به سمتش رفتم.
با صدای آرومی گفتم: آخ !الهی من برات بمیرم مسعود !چی شدی تو؟!خیلی دردت گرفت؟!
الهی.....الان خوبی؟!
مسعود با تعجب به من خیره شده بود و چیزی نمی گفت.
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
سعید لبخندی زد و چشمکی تحویل مسعود داد. با شیطنت گفت: ایده خوبی بود نه؟؟؟!
مسعود اخمی کرد و با عصبانیت گفت:م رض!
امیر وارد کار شد و نقشه شماره ۲ رو اجرا کرد..
زیر بغل مسعود و گرفت و در حالیکه کمکش می کرد،
روی صندلی بشینه با دلسوزی گفت:سعیده دیگه. خره!!
هیچی حالیش نیس.هی بهش گفتم نکن این کارو مگه گوش کرد؟!
گفت بذار بیفته، صحنه باحالی میشه می خندیم. بیا... بیا اینجا بشین یه ذره حالت جابیاد.
این امیر چه خوب دروغ می گه ها!!
مسعود که از لحن دلسوزش مطمئن شده بود کلکی تو کارش نیست،
به حرفش گوش داد و نشست روی صندلی
چشمتون روز بد نبینه!!!
همین که نشست روی صندلی، دو تا از پایه های صندلی که لق بودن، در رفتن و صندلی کج شد.
.. مسعود تعادلش و از دست داد و با یه داد بلند روی زمین افتاد!!!!
وقتی داشت میفتاد زمین قیافه اش اونقدر خنده دار و بامزه شده بود که همه بچه ها از خنده
ترکیدن...
اخم غلیظی روی پیشونیش نشوند و غرید:
- دیوونه این به مولا....
این دفعه معلوم بود که خیلی دردش اومده...
اونقدر که دیگه توان انکار کردن و نداشت!
در حالیکه از درد مچاله شده بود، از جا بلند شد و خواست به سمت سعید بره تا کارش و تلافی کنه که من وارد عمل شدم....
خیلی شیک و مجلسی به سمتش رفتم.
با صدای آرومی گفتم: آخ !الهی من برات بمیرم مسعود !چی شدی تو؟!خیلی دردت گرفت؟!
الهی.....الان خوبی؟!
مسعود با تعجب به من خیره شده بود و چیزی نمی گفت.
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر