کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.3K videos
95 files
43.5K links
Download Telegram
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت219 رمان پارادوکس یه تای ابروشو انداخت بالا و گفت: _ نمیشه.. عصبی دستمو به سرم گرفتمو گفتم: _ حامی رو اعصاب من نرو. دست از سر من بردار. نمیخوام اصلا ببینمت. نمیخوام صداتو بشنوم. دیدنت صدات منو عصبی میکنه. میفهمی؟ دست به سینه تکیه داد به دیوار و…
#پارت220
رمان پارادوکس

بهش نزدیک شدمو درست رو به روش ایستادم. اخمامو کشیدم تو هم و گفتم:

_ من با تو بهشتم نمیام.
ریلکس و عادی گفت:
_ مطمئنی؟

با صدای محکمم و بلندم گفتم:
_ اره

_ حتی اگه بهت بگم که اگه به حرفم گوش ندی و کاری که میگم نکنی مجبورم به مادر و خواهرت خبر بدم تو اینجا پیش کی هستی و من کی هستم.

شوکه با چشمای گشاد شده نگاش میکردم. باور نمیکردم تا این حد پلید باشه.

میخواست با این کاراش چیو ثابت کنه؟ بغض چسبید بیخ گلوم. با چشمایی که پر شده بود ولی غرور اجازه نمیداد بباره زل زدم بهش.

اروم زمزمه کردم:
_ خیلی پستی.
بی توجه به حالم گفت:

_ کاری به کارت ندارم. فقط به همون دلیلی که گفتم باید چند شب بیای تو اتاق من. انتظار نداری که اینجا تو خیابون ولت کنم؟

با بغض گفتم:
_ تو یه هتل دیگه برام اتاق بگیر.
_نمیشه.

_ چرا نمیشه؟ من نمیخوام کنار تو باشم.
نمیتونم تحملت کنم. چرا نمیفهمی..

اینبار اون اخماشو کشید تو هم. دندوناشو رو هم سابید و گفت:

_ برای اینکه با اون همه مشغله کاری، نمیتونم نگران این باشم که تو کشور غریبه تو یه اتاق دور از من تک و تنها بمونی. توام سعی کن بفهمی.

🍃  @kadbanoiranii
#پارت220

ترسیده خودم رو بیشتر بین بوته های سبز پنهان کردم و بر شانس بدم لعنت فرستادم.

از بین سبزه ها خروج افراد هومان رو دیدم اما....

اون دختر...؟؟!!
آنا؟؟!!

با صورت آش و لاش و خون آلود که دوتا از محافظین زیر بغلشو گرفتن و از خونه بیرون می کشن....

وضعیتش داغون و رقت انگیزه!
موهای آشفته!
خونی که از بینی و لبش جاریه و تا گردنش پیشروی کرده!
باریکه ی سرخی روی شقیقه اش رد انداخته و لباس هاش کثیف و به هم ریخته اس...!

روی پاهاش بند نیست و اگه یکی از اون مردها ولش کنه، پخش زمین میشه.

اینجا چه خبره؟؟؟

گفته بودم خونسردی هومان، آرامش قبل از طوفانه اما اصلا فکر نمیکردم چنین چیزی در انتظار آنا باشه!!

حتی در مخیله ام نمی گنجه که صحنه هایی که فقط در فیلم های اکشن و جنایی دیدم، حالا به طور زنده مشاهده میکنم!

دستمو روی دهنم میکوبم و از نفس کشیدن هم می ترسم مبادا صداش به گوش اون جلادها برسه!

یعنی کاری که کرد، تا این حد نابخشودنی بود که این جوری ازش انتقام بگیرن؟؟!
اگر جنینش زیر این همه کتک، سقط شده باشه چی؟؟!

جرئت تکون خوردن ندارم.
آفتاب به پس سرم می تابه و از استرس و اضطراب، تعرق بدنم بالا رفته.
ضربان قلبم بالاست.
هضم چیزهایی که به عین دیدم اصلا راحت نیست!


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت220



نیشم و باز کردم و گفتم: پسرخاله ام دوستت داره. می خواد بیاد بگیرتت!!!

انقدر این و سریع و راحت گفتم که مهسا رفت تو شوک.

به چشمای من خیره شده بود و چیزی نمی گفت. اوہ!!مثل اینکه گند زدم!

آخه خودش گفت راحت بگو

. خب منم راحت گفتم دیگه... آرزو برای اینکه گند کاری من و جمع کنه، روبه مهسا گفت:

- منظور شیدا اینه که پسرخاله اش از تو خوشش میاد و

خیلی وخته که عاشقت شده.

نمی دونست
چجوری بیاد و بهت بگه واسه همینم شیدا رو مامور کرد تا بهت بگه. آرش...

مهسا چشمای متعجبش و به آرزو دوخت و پرید وسط حرفش

- آرش؟!

آرزو لبخند زدوسرش و به علامت تایید تکون داد.

- آرش فاخر؟!

این دفعه من وارد کار شدم:

- آره. خودشه.

مهسا با ناباوری به من خیره شد و زیر لبی گفت: آرش؟!... پس... پس چرا خودش بهم چیزی نگفت؟!

لبخندی زدم و گفتم:

- خب لابد روش نشده دیگه.

مهسا نگاهش و از من گرفت و به گلدونی که روی میز قرار داشت، دوخت.

گارسون بستنی ها رو آورد و رفت.

مهسا همونطور به گلدون خیره شده بود.

وا!! این چرا اینجوری به گلدون خیره شده؟!


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر