کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.2K videos
95 files
43.5K links
Download Telegram
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#197 اولا سلام دوما خجالت نمیکشی که گوشی رو روم قطع کردی توی این چند مدت که گوشیم خاموش بود تمام ذهن فکرم درگیر بابا بود اگه گوشیمو روشن میزاشتم جنابعالی نمیذاشتی که به کارام برسم تو هیچ وقت اضافی نیستی ؛لااقل برای من؛ تو یه جور ناجی بودی توی زندگیم…
#پارت198

تموم شب رو توی اتاق بود؛تمام فکرم پیش شاهین بود میترسیدم که فرهاد


چیزی از علاقه ام بهش گفته باشه؛اگه گفته باشه که دیگه حتی نمیتونم توی چشماش نگاه کنم


ای کاش میتونستم برگردم عقب تا خیلی کارا روانجام نمیدادم
ای کاش...


-شادی شادی

بابا بود که داشت صدام میکرد؛از صداش عصبانیت رومیشد تشخیص داد


اتاق رو ترک کردمو به سمت جایی که بابا بود رفتم


-بله


-کی راجب اون نامه بهت حرفی زده


-هیشکی؛من داشتم کمد روتمیز میکرد که اتفاقی اون نامه رو دیدم


-که اتفاقی دیدی اره


چیزی نگفتم سرموانداختم پایین


-نامه رو هم خوندی اره


-بله خوندم


بابا هوفی کشید به صندلی روبه رویش اشاره کرد گفت


-بشین


بدون هیچ حرفی نشستم

-بدون اینکه به خانواده هامون بگیم باهم در ارتباط بودیم؛میدونستم اگه درمورد سمیرا چیزی به شیرین بگم ولم میکنه میره



سمیرا هم خودش کم کم متوجه شده بود که یکی دیگه توی زندگیمه ؛یه شب دلمو به دریا زدمو همه چی رو هم به مامان بابا و هم به سمیرا گفتم


سمیرا همون شب حالش بدشد میبرنش بیمارستان


دکترا گفته بودن بخاطر شوک عصبی که بهش وارد شده تامرز سکته قلبی رفته بوده


مامان بابا خیلی کارا کردن تامنو منصرف کنن ولی من فقط فقط شیرین رو میخواستم

بالاخره بعد ازیه سال راضی شدنن تابیان خواستگاریم



ولی من هیچ حرفی درباره سمیرا به شیرین نگفته بودم


باهزار زحمت بهش گفتم که قبلا از اون نشون کرده بودم


وقتی همه چیز روبهش گفتم یه سیلی بهم زد گفتش ازکجامعلوم چند وقت دیگه ازیکی دیگه خوشت نیاد منم بخاطر اون ول نکنی


شیرین هم ولم کرد گذاشت رفت پیش عمه اش که توی شهرستان بود با زحمت تونستم پیداش کنم با هزارخواهش التماس راضی شد باهام ازدواج کنه

عقد عروسیمون یکی بود فکرنمیکردم سمیرا هم بیاد ولی اومد همه بخاطراومدنش بهش افرین میگفتن



دیگه هیشکی برام مهم نبود جزشیرین؛شیرینی که باهزار مکافات مال خودم کردمش



همه چی خوب بود خوب که نه عالی بود همه چی رو توی زندگیم داشت باخبرحاملگی شیرین دیگه رو ابرا بودم خوشبختیم تکمیل تکمیل شده بود

تا اینکه ..


بابا باصدای زنگ گوشیش حرفشو قطع کردموبایلشو جواب داد


-بله


-....

-بله میشناسموشون


-.....

-کی...


-...

-الان حالش چطوره
-...


-کدوم بیمارستان


-...

-الان خودمو میرسونم

بابا هراسون گوشیشو قطع کرد
باعجله گفتم

-چیشده کی بیمارستانه..


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت197 رمان پارادوکس تو اتاقم رو تخت دراز کشیده بودم و به این فکر میکردم که بعد از رفتن بچه ها من چجوری باید این بشرو تحمل کنم؟؟ اصلا تا الان چجوری تحملش کرده بودم و نکشته بودمش؟؟ انقدر ازش متنفر بودم که حس میکردم اگه جلوم جون بده هم بی تفاوت وایمیسم و…
#پارت198
رمان پارادوکس


با حرصی که توصداش پیدا بود گفت:
_ بعلههههههههههه تا چشم بعضیا در بیاد.
با خنده گفتم:
_ چته پری؟؟؟
_ من چمه؟؟؟ اخه الدنگ نمیگی میرم کشور غریب یه زنگ بزنم یه خبری بدم؟ منم که زنگ میزنم جواب نمیدی. بعد انتظار قربون صدقه ازم داری؟؟؟
طفلی حق داشت. انقدر درگیر بودم که اصلا نتونستم باهاش تماس بگیرم. شبی هم که مریض شدم چند بار زنگ زده بود اما نبودم که جوابشو بدم. هروقت حالم بد میشه انگار به دلش میوفته. پست سر هم زنگ میزنه:
_ الووووووووووووووو کجایی آمین؟؟پشت خطی؟؟
_ اره عزیزم . ببخشید. بخدا خیلی درگیر بودم نتونستم زنگ بزنم.
_ باشه حالا که التماس میکنی میبخشمت.
لبخند محوی رو لبم نشست. دلم برای این خل و چل بازیاش تنگ شده بود. با حرص خنده داری گفتم:
_ من کی التماس کردم؟؟؟
_حتی اگه تو نگی هم من التماستو حس میکنم. خوب چخبر؟؟ از پسرای خوشگل اونجا تونستی تور کنی یانه؟ یه جذابشم برای من بزار کنارهااا. تک خوری نکن.
_ پری تو قصد ادم شدن نداری؟؟
لحن صداش حالت متفکری به خودش گرفت و گفت:
_ هوممم به جون تو قصدشو دارم. ولی تو قانون خدا، فرشته ها نمیتونن آدم بشن.
خودمو عقبی انداختم رو تخت و گفتم:
_ محاسبات من در مورد ادم نشدن تو همیشه درست از اب در میاد.

🍃 @kadbanoiranii
#پارت198


دختر برای نجات موهاش، ملحفه رو با یک دست نگه میداره و با دست دیگه ساعد هومانو میگیره و پشت هم ناسزا وفحش ردیف میکنه.

میخوام برای کمک بهش برم که هومان رهاش میکنه و پخش زمین شدنِش ، با اومدن الیزابت و ( اوه مای گاد ) گفتنش همزمان میشه.

هومان در ژست مستبد و مغرورش فرو میره اما همچنان غضبناک، رو به الیزابت میگه :

_I will get to the account later !
Go get this dress from my room...Get lost sooner
(بعدا به حساب تو میرسم !
برو لباسای اینو از اتاق من بیار.... زودتر گورشو گم کنه .)

بعد اشاره ی کوتاهی به دختره بیچاره میکنه.

به شدت عصبی ام ولی جلوی خودمو میگیرم و وقتی چیزی نمیدونم ، قضاوتی نمیکنم و صبر میکنم .

الیزابت اطاعت کرد و به سرعت به اتاق هومان رفت و سه چهار دقیقه ی بعد با یک پیراهن آستین حلقه ای و کوتاهِ طلایی رنگ و یک کیف مشکی برگشت و به دختر داد.
با خشم لباس رو از دست الیزابت میکشه و بدون توجه به حضور ما ، همونجا تنش میکنه.

چشمام از این حرکت چهارتا میشه و سریع رومو برمی‌گردونم، الیزابت هم سرشو پایین میندازه.... اما هومان بدون هیچ ری اکشنی، دست به سینه و با تنفر حرکات دختر رو دنبال میکنه.

از شدت شرم گوش ها و گونه هام داغ میکنه و به این موقعیتِ مزخرف لعنت می فرستم.

یعنی ذره ای شرافت و حیا در وجود این نیست؟!

وقتی از پوشیدن لباسش فارغ میشه، کیفشو از زمین برمی‌داره و به سوی پله ها میره ولی قبل از پایین رفتن، نگاه انتقام جو و خبیثی حواله ی هومان میکنه.


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت198





زیر لبی گفت:بین ماشین نازنینم و به چه روزی انداخت

خندیدم و گفت:اوه توام ۱۱ همچین میگی

ماشین نازنینم که آدم فکر می کنه لامبورگینیه. په پرایده دیگه

این و که گفتم آرزو به سمتم خیز برداشت و گفت: چی گفتی؟

خیلی روی ماشینش حساس بود!

لبخندی زدم و گفتم: هیچی به جونه خودم.

. فقط گفتم بهتره یه فکری واسه این رخشت بکنی

دستم و روی کاپوت ماشین گذاشتم و با

مسخره بازی گفتم: غصه نخور سلطان. درست می کنیم؟

یهو آرزو و امیر از خنده ترکیدن

مسعود لابه لای خنده هاش رو به آرزو گفت:

نمی خواد نگران ماشینت باشی. خودم درستش می
کنم.

او هو!امگه دراکولا تعمیر کارم هست؟!

یعنی می تونه ماشین آرزو رو درست کنه؟

مسعود همه فن حریف تشریف داره؟

گوشیش و از توی جیبش بیرون آورد و به یکی زنگ شد.

وقتی قطع کرد، گفت: به یکی از دوستام زنگ زدم. مکانیکی داره.

گفت تا یه ربع دیگه اینجاست

. ماشین و می بره تا ۲ روز دیگه هم صحیح و سالم تحویلت میده.

او همچین گفت درستش می کنم فکر کردم خودش میخواد درستش کنه، نگو می خواست زنگ بزنه تعمیر کار بیاد

آرزو لبخندی زد و گفت: دستتون درد نکنه.زحمت...

مسعود لبخندی زد و پرید وسط حرفش:

- ای بابا خانوم امير تعارف و خجالت و بذار کنار امیر مثل داداش منه،

توام مثل خواهر نداشته من و به من اشاره ای کرد و گفت: از این یادبگیر...

ببین چه چایی نخورده پسر خاله اس


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر