کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.2K videos
95 files
43.5K links
Download Telegram
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت117 فرهاد دستی به پاپییونش زد گفت -به این قشنگی از تییپ توکه بهتره اخه ادم توی همچین مهمونی شلوار لی با کتونی میپوشه -بتوچه به این قشنگی -ااوووف خیلی قشنگه با وایسادن ماشین فهمیدم که رسیدم همه باهم از ماشین پیاده شدیم به طرف در ورودی باغ رفتیم…
#پارت118

-خانوم حسینی پس کوشن


رفت پیش عمم اهانی گفتُ مشغول خوردن میوه شد


بابا ازش جاش بلند شدبه طرف میز داداشاش رفت

-توچرا نمیری پیش دخترای فامیلتون

-از من زیاد خوششون نمیاد

-میدونی مشکل توچیه خودتو ضعیف نشون میدی واین خیلی بده


-وقتی از من خوششون نمیاد نمیتونم که به زور برم پیششون


دست از خوردن کشید گفت

-تو از زندگی من چیزی میدونی
ِ
-نه


-بابای من 25سال پیش میره یه زن روصیغه میکنه نتیجه اون ازدواج موقت منم. اون زن که منو به دنیا میاره منو به بابا میده میره


منم مثل تو پیش بابا و زنی بزرگ شدم که ازم متنفربودم،همیشه خدا مسخره ام میکردن



به همه سپرده بود که بهم کار ندن، ولی وقتی رفتم پیش بابات ازم مصاحبه گرفت

فکر کردم اونم مثل بقیه میخواد بپیچونه

ولی دو روزبعد بهم زنگ زد گفت بیا شرکت

وقتی رفتم بهم گفت بابات زنگ زد گفت استخدامت نکنم،حتی باشرکت های که باهاشون قرارداد بستیم خبر بدم؛ولی من فقط یه فرصت میدم که خودتو ثابت کنی اگه کردی که قرارداد دائمی میبندم اگه هم که نه دیگه هیچ وقت اینجا پیدات نمیشه


بااین که ازم خوشش نمیومد ولی بهم اعتماد کرد الانم شد یکی بهترین حسابداری شهرتهران،


کل فامیل میان پیشم که باهاشون کارکنم ولی من هیچ وقت قبول نمیکنم


توهم مثل من باش پرو به کم قانع نباش

به هر دری که شده بزن خودتو ثابت کن


هیچ وقت نزار کسی بفهمه چه ضعف های توی زندگیت هس


لبخندی بهش زدم


باورم.نمیشد انقدر مشکل توی زندگیش داشته باشه و انقدر شاد باشه

-شادی

برگشتم سمت صدا علی بود گفتم بله


-یه لحظه بیا

-من برم پیش علی الان میام


-باشه برو

-کاری داشتی


-به پیشنهادم فکر کردی

-ده هزار بار بهت گفتم نه

ِ-اخه چرا


-من دختر این جور رفاقتا نیستم

-منم تورو برا رفاقت نخواستم
اشاره ی به میز بابا اینا کرد گفت


-من همه چیز رو به بابام گفتم اونم الان داره با بابات صحبت میکنه

-من جوابم نه هست مطمعن باش هیچ وقت مثبت نمیشه

بدون اینکه بخوام حرف دیگه بزنم به سمت میز رفتم که متوجه شدم یه دختر عموم مریم پیش فرهاد نشسته اروم در گوشش یه چیز میگه میخندن

رفتم سرجام نشستم سلام داد


-سلام شادی خانوم چرا پیش مانمیای کل دخترای فامیل اونجا جمعن


-اینجا راحت ترم


لبخندی بهش زدم دل خوشی از هیچکدومشون نداشتم ولی مریم از همون بهتر بود


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت117 رمان پارادوکس به زور خودمو کنترل کردم که جلوی پوزخند زدنمو بگیرم. آدم خوب؟ اونم کی؟ حیف که بخاطر آبروی خودم نمیتونستم به شیرین بگم که چه آدم کثیفی رییسشه. در جوابش به زور لبخند زدمو رفتم سراغ پوشه های کارم تا  شروع کنم. درد بی درمون بود. حتی نمیتونستم …
#پارت118
رمان پارادوکس

_ دید زدنات تموم شد؟
به سمت جلو خم شدمو با حالت پر کینه ای گفتم:
_داشتم الانتو با سه سال پیش مقایسه میکردم.
یه تای ابروشو انداخت بالا و گفت:
_ به نتیجه هم رسیدی؟
برگشتم عقب و تکیه دادم به کاناپه. لبخند حرص دراری زدمو گفتم:
_ مردتر شدی..
لبخند رو لبش شکل گرفت اما قبل ازینکه از حرفم ذوق مرگ شه گفتم:
_ ولی هنوزم همون ادم عوضی که بودی هستی. مردونه تر شده هیکلت و صورتت، ذات کثیفتو عوض نمیکنه.
لبخندش محو شد و جاشو به یه اخم غلیظ داد. دلم خنک شده بود. پامو رو پام انداختمو گفتم:
_ کارتو بگو. خستم میخوام برم.
حالا اون بود که پوزخند میزد. با لحن ترسناکی گفت:
_ مواظبه حرفاییکه از دهنت در میاد باش خانوم کوچولو. میدونی که، الان شرکت خلوته. در اتاقم که قفله. اینجام که فقط منم و تو.
از جاش بلند شد و کاناپه ای که روش نشسته بودمو دور زد و پشتم قرار گرفت. سرشو اورد پایین و زیر گوشم جوری حرف زد که نفسش به گوشم خورد:
_ نفر سوممونم که شیطونه. حواست باشه ممکنه شیطون بدجور گولم بزنه.
از حس نفسش کنار گوشمم مور مورم میشد قلبم محکم میکوبید. ترسیده بودم. اما نمیخواستم اون این ترسو حس کنه. اب دهنمو قورت دادم و اروم لب زدم:
_ خیلی کثافتی.
یه تار موی ریخته جلوی صورتمو دور انگشتش پیچید و همونجور که به اون تار مو خیره شده بود گفت:
_ پس مواظب باش تو این کثافت غرق نشی..
نفسام تند شده بود. عصبی شده بودم. با کیفم تو دستش زدمو ازش فاصله گرفتم.

@kadbanoiranii
#پارت118


{ هومان }


دادو هوار های اون دختر عموی تازه زبون باز کرده رو پشت سر میزارم و از پله های عمارت پایین میرم.


اذیت کردن و تخریبش از حرصی که نسبت به پذیرفتن درخواست بابا و موندن اون دختر در خونه ام دارم، کم میکنه...

حالا که به حرف اومده و اداهاش رو کنار گذاشته امیدوارم به خودش رحم کنه و نخواد با وراجی و فضولی، اعصاب منو به هم بریزه وگرنه آواره میشه..


الکس با دیدنم در عقب ماشین رو برام باز میکنه و منتظر می ایسته تا سوار شم.

در رو آهسته می بنده و ماشین رو دور میزنه و پشت رول قرار میگیره و حرکت میکنه .


حوصله ی رفتن به این پارتی شبانه رو نداشتم اما با اصرار وخواهش و تمنای مکرر آنا، قبول کردم...

خودم هم به کمی مستی و چند ساعتی خوش گذرونی احتیاج دارم...

تماشای رقص و پایکوبی بقیه که با بیخیالی درهم می پیچن و می رقصن باعث میشه از دغدغه ها و روزمرگی تا حدی فاصله بگیرم.

خودم هرگز شرکت کننده در این شادی ها و رقص های افراطی نیستم.
جایگاه من همیشه مشخصه...

یکی از صندلی های وی آی پی، مشرف به همه ی سالن و رقصنده هایی که به طور اختصاصی برای ما می رقصند و پیچ و تاب تن نیمه برهنه اشون، دور اون میله ها شهوت مردای مست رو برانگیخته میکنه...


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت118




سارا خواست مخالفت کنه که من گفتم:برو بشین سارا..

.خواهش می کنم.....(وبا شوخی ادامه دادم:

اگه یه تار مو از سر تو کم بشه،

اشکان مارو میکشه!! نکنه دلت می خواد اشکان کله

ما دو تا رو ببره بذاره رو سینمون؟!

سارا لبخندی زد و رفت روی صندلی نشست...

من و ارزو ام دست به کار شدیم و بقیه کیکارو گذاشتیم

توی بشقاب

.با دوتا سینی پر از بشقاب کیک از آشپزخونه خارج شدیم...

من ترجیح میدادم که به فامیلای خودمون کیک تعارف کنم تا رفیقای اشکان!

واسه همینم از آرزو خواستم تا به اونا کیک تعارف کنه.

خم شده بودم و داشتم به زن عمو مهتاب کیک تعارف می کردم که گونه ام و بوسید و گفت:

دستت درد نکنه...ایشا... عروسیت
عزیزم.

آرش که شنیده بود، با خنده گفت: عروسی شیدا؟!کی حاضر میشه بیاداین دیوونه رو بگیره زن عمو؟

و به دنبال این حرفش خودش و آروین و رفیقای اشکان خندیدند.

من در حالی که خم شده بودم و به عمو محمد کیک تعارف می کردم، خطاب به آرش

گفتم:وقتی یه دیوونه ای پیدا بشه بیاد تو رو بگیره، قطعا یکیم پیدا میشه بیادمن و بگیره

.
یه دفعه صدای خنده جمع بلند شد. اشکان خندید و گفت: خوردی آقا آرش؟!

خوشمزه بود؟

تا تو باشی دیگه با آبجی ما درنیفتی.

آرش خنده ای کرد و چیزی نگفت. کیکارو که تعارف کردیم،

به همراه آرزو به آشپزخونه رفتیم و سینی هارو تو آشپزخونه گذاشتیم و به هال

برگشتیم.

سارا هم اومد و کنار اشکان نشست.

آرزو کنار سارا نشست. منم مجبور شدم برم وسط آرتان و ارزو بشینم.

نگاهم که به آرتان افتاد حس کردم بدجور تو فكره..

انگار که یه چیزی آزارش می داد

.به گلای فرش خیره شده بود و نه می خندید و نه حرف میزد.

بهش خیره شدم و آروم گفتم: توحالت خوبه آرتان؟!

آرتان باصدای من به خودش اومد.لبخندی زد و بهم نگاه کرد و گفت: آره، خوبم.


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر