کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.85K subscribers
23.1K photos
29.3K videos
95 files
43.6K links
Download Telegram
#پارت73
از حرف شاهین خنده ام گرفته بود نه من مهمون نیستم،بدبخت دختر ندیده



باصدای شاهین به خودم اومدم


خب من میرم بیرون که مزاحمتون نباشم


نه این چه حرفیه چه مزاحمتی


ن.اخه خودمم بیرون کار دارم،به سمت من برگشت گفت


من دارم میرم بیرون به عمو بگو تاشب بر نمیگردم

باشه

خب، بااجازه تون مهشید خانوم


به سمت در خروجی رفت همینکه در رو بست مهشید گفت


چرا بهم نگفته بودی همچین پسرعموی نازی داری وگرنه زودتر بهت سرمیزدم


خاک توسر پسر ندیده ات کنم


به پسر که دیدم ولی به این خوشگلی ندیده بود


کی شاهین، اخه این پسره کجاش خوشگله


پس نیس من به جای تو بودم زود تورش
میکردم

کیی منو شاهین، من اگه امروز باهاش ازدواج کنم فردا مراسمه ختمه


وا شادی دیونه اییی، پسر به این با ادبی

این همون شاهینه که توی بچگیم کابوسم بود


این همونه که برام میگفتی


اره دیگه


باورم نمیشه اخه اصلا بهش نمیاد همچین ادمی باشه


اره همه کارش زیر زیرکی


راستی شادی به یه چیزی دقت کردی


به چی


به اسماتون شادی شاهین خیلی شبیه همن باور کن شما دوتا مال همید


من یه روز رو میبینم که باهمین شاهین میای دم در خونمون کارت عروسیتو بهم میدی

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت72 رمان پارادوکس با چشمایی که از خواب باز نمیشد دنبال منبع سر و صدا میگشتم که همزمان صدای خواب الود پروانه بلند شد: _ آمین خفش کن دیگه. گوشی و از زیر بالشت گرفتمو صدای زنگشو قطع کردم. نگاهی به ساعت کردم که8 و نشون میداد. گوشی و کنار گذاشتم و کشو قوسی…
#پارت73
رمان پارادوکس

وارد اسانسور که شدم تازه یادم اومد من اصلا نمیدونستم باید کدوم طبقه برم. پوفی کشیدم و خواستم برم بیرون که چشمم به دکمه های اسانسور افتاد. کنار دکمه هر طبقه نوشته شده بود که مخصوص چه شرکتیه. از طبقه چهارم تا طبقه هفتم فقط برای شرکت ایوا بود. ناخوداگاه سوتی کشیدمو دکمه طبقه ی 4 روفشار دادم. معلومه که شرکت بزرگیه. یه لحظه شک کردم. با اینهمه دب دبه و کب کبه اینجا جای من بود؟
صدای زنی که تو اسانسور پخش شده بود حاکی ازین بود که به طبقه ی مورد نظر رسیدم. مکث کردم. دلم نمیخواست مورد توهین و تمسخر قرار بگیرم. دلم نمیخواست بهم بگن که جام اینجا نیست. من فقط دیپلم داشتم. اما با فکر به حرفای میشا و دلگرمی هایی که بهم داد دلم قرص شدو با یه بسم الله پامو از اسانسو گزاشتم بیرون. یه راهرو طولانی بود که چند تا در توش قرار داشت. اروم و بی صدا جلو رفتم تا تابلوهای کنار هر درو بخونم. هر کدومشون یه قسمتی و نشون میداد. انقدر رفتم که بالاخره به اتاقی رسیدم که درش باز بود. نگاهی به درونش انداختم. با همون نگاه فهمیدم اتاق منشیه. با اینکه در باز بود اما ادب حکم میکرد در بزنم.کسی تو اتاق نبود. وارد شدم و منتظر ایستادم تا شاید کسی پیداش بشه. همونجور خشک سرجام وایساده بودم که تابلوهای تو اتاق توجهمو جلب کرد. اروم قدمامو به سمتشون برداشتم و مشغول دیدنشون شدم. چند دقیقه نگذشته بود که با صدای سرفه ی مردانه ای برگشتم عقب و به پشت سرم خیره شدم. چشمم به مرد حدود 30 ساله ای افتاد که به سمت میز منشی میرفت و توهمون حالت گفت:
_امری داشتید؟
متعجب ازینکه منشی اینجا یه مرد بود خیره شدم بهش. نمیدونم چقدر خیره بودم که دستشو جلوی چشمم حرکت داد:
_ خانوم حالتون خوبه؟

@kadbanoiranii
#پارت73


به سختی دست دراز میکنم که از روی میز خودنویسش رو بردارم اما دستم نمیرسه.

دکتر که تلاشمو میبینه، یه نگاهی به من و یه نگاه به میز میندازه و میگه :


_چی می خوای عزیزم؟!


باز سعی میکنم که میفهمه چی میخام. خودنویس رو برمیداره و به سمتم میگیره.


از این حرکت حسابی خوشحال میشه و میگه :


_میخای حرفاتو برام بنویسی؟! آره ؟


خودکار رو میگیرم و به کاغذی که با دست دیگه میخواد بهم بده توجه نمیکنم.
کمر صاف میکنم و به پشت ویلچرم تکیه میدم و کف دستم فقط یک جمله می نویسم :


( اگه پا داشتم فرار میکردم ، از همه ی آدمای دور و برم. )


آره... میخام فرار کنم از هرچی دلسوزی و ترحم و تحقیره .
از کنجکاوی های فامیل های دور و نزدیک
از وبال گردن پدر و مادر بودن.
برم یه جای دور...
یه جایی که هیچ کس منو نشناسه.


دستمو بالا میگیرم و روبروش نگه میدارم .

سرشو کمی کج میکنه و خودشو جلوتر میکشه و حرف دلمو زیر لب تکرار میکنه .

چند بار نگاهشو بین منو دستی که به سمتش گرفتم میچرخونه و به آرومی میگه:

_ازشون ناراحتی؟


دستمو پایین میارم و سرمو به جهت مخالفش برمیگردونم.


_پس اینجا داری اذیت میشی و فک میکنی اگه بری جای دیگه حالت خوب میشه؟!


این دقیقا همون چیزیه که بهش فکر میکنم.


دوری گاهی اوقات خیلی میتونه کمک کنه و روح ترک خورده ی آدم رو ترمیم کنه...


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت73



اشکان لبخندی زد و لاتی گفت: خیلی خوب بروبچز حالا واسه خاطره این که عیشتون و نوش کنم،

میریم ۴ تا بستنی مشت میزنیم بر بدن چطوره؟!

من و ارزو یک صدا و هماهنگ گفتیم:عالیه
چه گروه گری شدیم امشب!

اشکان به سارا که روی صندلی کنارش نشسته بود،

نگاهی کرد و گفت: خانومم چی میگه؟!

سارا نگاهی به اشکان کرد و لبخند زد و با ذوق گفت: آخ نمی دونی اشکان چقدر دلم هوس بستنی کرده بود!!!

آرزو خندید و با مسخره بازی گفت: آخی هوس کردی؟!

منم خندیدم و حرفش و کامل کردم:

- اشکان نکنه خبریه؟!

اشکان با خنده گفت: از کجا می دونی که نیست؟!

سارا با لحن معترضی گفت: اشکان!

- جونه اشکان؟!

- این چه حرف مزخرفی بود زدی؟!

- مگه دروغ گفتم خانومی؟

دوباره من و آرزو زدیم زیر خنده ولی سارا هیچی نگفت و سرش و انداخت پایین. معلوم بود

خیلی خجالت کشیده!

با خنده گفتم:اوه عروسم انقد خجالتی؟!

حالا بگو ببینم زن داداش، جوگولی عمه دختره یا پسر؟؟!

آرزو خندید اما سارا چیزی نمی گفت. اشکان اخم مصنوعی کرد

و از تو آینه راننده نگاهی به ما انداخت.

گفت:اذیت نکنین خانومم وا


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر