کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.85K subscribers
23.1K photos
29.3K videos
95 files
43.6K links
Download Telegram
#پارت65

بااین حرکت بابا فرهاد زود گفت


خودم
میدونم اقای محمدی مزاحمتون شدم

ولی شما که بهترمیدونید من شاهین مثل دوتا برادر میمونیم میخواستم بیرون قرار بزارم تاببینمش
ولی خودش نذاشت بازم معذرت میخوام ازتون


باتموم حرف فرهاد،شاهین گفت ن.پسر اینچه حرفیه میزنی توهم مراحمی مگه نه عمو


بابا حرفی نزد

فرهاد به طرف در خونه راه افتادگفت

براهمه چی ممنون خداحفظ

تا دم در همراهیش کردیم بعد از این که سوار اسانسور شد اومدیم خونه در رو بستیم


همین که در رو بستیم بابا به طرف شاهین برگشت گفت


شاهین هزارباربهت گفتم الانم بهت میگم هیچ از این پسره خوشم نمیاد
خودت هم ازغلطاش خبر داری


اگه بخاطر باباش نبود تاحالا صدبار از شرکت اخراجش کرده بودم.


پسره نفهم اومده به من میگه مادرم مریضه پدرمم کارداره نمیتونه مامانمو ببره

خواهش میکنم بزارید من ببرم بعد باتمام پروریی اومده جلو من نشسته

عمو حالا اون یه اشتباه کرد شما ببخشیدش


قول میدم دیگه هیچ وقت خونه نیارمش،

بخدا خودش همش اصرارکرد بریم بیرون


ولی من.هنوز خسته بود گفتم.بیاد خونه اگه میدونستم همیچین.دوروغی گفته بود خودم بهتون میگفتم


حالا شماهم.ببخشیدش


باباهوفی کشید به سمت اتاقش رفت


بعد از رفتن بابا شاهین به سمت من برگشت....

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت64 رمان پارادوکس ارزو وقتی از جام مطمئن شد دوید سمت سرسره و تاب. قدم زنون به سمت نیمکت رنگ و رو رفته پارک رفتم. هوا خنک شده بود و باد برگای درختای تو پارکو تکون میداد. هنوز به نیمکت نرسیده بودم که یهو با بر خورد جسمی به خودم از یه دنیای دیگه پرت شدم…
#پارت65
رمان پارادوکس

بعد بی توجه به قیافه بهت زده ی من، دست فائزه رو گرفت و از همان مسیری که اومد، برگشت. مات شده بودم. باورش برام سخت بود که الان تو اون محلی که با ابرو زندگی کردم همه ادمای اونجا به من به چشم دختر خراب نگاه می‌کنن. دیگه سرما و خنکی هوا برام لذتی نداشت. آرامشم نبود.دستمو دور خودم حلقه کردم و نشستم.بغض تو گلوم چنبره زده بود.چرا هیچکس نمیفهمید که من تو اون اتفاق لعنتی تو اون شبه سیاه مقصر نبودم. من حتی خودم هم نمیدونم که چرا همچین بلایی سرم اومد.کاشکی یکم درکم میکردن. کاشکی بجای  زخم زدن و نمک پاشیدن، یکم مرهم میشدن.نمیفهمیدن که چقدرحال خرابی داشتم. این کارهاشون جز نمک پاشیدن رو این زخم هیچ سودی برای هیچکس نداشت.چشامو روهم فشار دادم. سعی کردم این بغضو قورت بدم تا از چشمام سرازیر نشه. نمیخواستم هیچکس ضعفمو ببینه.نمیخواستم کسی بفهمه که من برخلاف این ظاهر بیخیال و محکمم یه دختر شکست و خورده و ضعیفم.من یا باید تمام اون اتفاق رو فراموش میکردم که این شدنی نبود ، یا باید با تمام این حرفا و رفتار های ادمای اطرافم کنار میومدم. شاید مرور زمان میتونست راهی برای این مشکل عذاب اور پیدا کنه.  شاید ادما فراموش میکردن که این اتفاق وحشتناک برای من افتاده. یا اصن معجزه میشد و همه چی به عقب برمیگشت.  اونوقت میشد جلوی اون اتفاقو بگیرم. شاید میتونستم باخودم کنار بیام. نمیدونم. ولی اینو خوب میدونستم که نباید به ادمایی که تو سختی پشتمو خالی کردن و بدتر بهم ضربه زدن نشون بدم که چقدر داغونم. از دیروز بخاطر عروسی حمید بدجور تو خودم شکسته بودم، امروزم که مریم خانوم نابودم کرد با حرفاش. دستامو مشت کردم.  یک آن حرص و عصبانیت، کینه و نفرت ، همه ی وجودمو پر کرد.  نشستم رو نیمکت. سرم رو دستش گزاشتمو چشامو بستم. از پشت دندونای کلید شدم  گفتم:
_ یه روزی انتقام تمام این تحقیرا و توهینا رو میگیرم.

@kadbanoiranii
#پارت65


دستشو میگیرم و به آسمون نگاه میکنم :


_وقتی دعوات کردم، گفتی میخاستی ببینی چجوریه و تجربه اش کنی.
مثل ابر بهار اشک میریختی و میگفتی پشیمونی ولی من باهات یه هفته قهر کردم.
دلم پرمی کشید باهات حرف بزنما
وقتی میومدی التماسم میکردی، وقتی اشکاتو می دیدم. چه کارها که برای آشتی کردنم نمیکردی.
پامیشدی میومدی دم دانشگاهم... آخ دوس داشتم بچلونمت وقتی بهت اهمیت نمی‌دادم و با بغض دنبالم راه میفتادی... دلیل داشتم واسه سخت گیری و قهرم.....
دوس نداشتم دیگه تکرار بشه اون قضیه... دوس نداشتم پنهان کاری داشته باشی و آسیب ببینی.
جریان همون قولی که من به خودم داده بودم...
که همیشه مواظبت باشم.


لبخندم محزون میشه و خیره به چشمای درشتش میگم :


_ شاید اشتباه کردم!
شاید حمایت‌های همیشگی من باعث شد تو ضعیف بار بیای!
نمیدونم!
دیگه هیچی نمیدونم!


عمه صنم میخاد با چای و کیکی که در دست داره به بالکن بیاد که میگم :


_قربون دستت عمه جان بزار روی میز عسلی، منو نيلو الان میایم داخل.


پامیشم و ویلچر نيلو رو به حرکت در میارم و باهم وارد پذیرایی میشیم.

عمه روی یکی از مبلها میشینه و رو به نيلو میگه :



_برای تو شیرکاکائو آوردم عزیزم.

و لیوان شیرکاکائو رو به دستش میده.

جای نيلوفر رو ثابت میکنم و خودم هم روی مبل تک نفره کنار دستش می شینم و استکان چایم رو بر میدارم و با فکری مشغول شروع به فوت کردنش میکنم.


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت65



لبخند شیطونم و تجدید کردم و رو به شاهین گفتم: آقاشاهین،

از این عطرایی که این دراکولا زده می خوام!!


با این حرفم، شاهین از خنده ریسه رفت.

همون طور که می خندید، به سمت یه قفسه رفت و به

شیشه ادکلن و ازش بیرون آورد.

همون طور که داشت میومد سمت ما گفت:اینم از همون عطرایی


که این دراکولا زده...

مسعود چشم غره وحشتناکی بهش رفت ولی شاهین بازم داشت می خندید

.ادکلن و به سمتم گرفت تا بوش کنم و مطمئن بشم خودشه

. دستم و دراز کردم و ادکلن و از شاهین گرفتم. بوش کردم.

گرفتمش جلوی دماغ آرزو و گفتم: آرزو خوبه نه؟

به نظرت اشکان خوشش میاد؟

ارزو عطر و بو کردو گفت: عالیه!!!بوش خیلی خوبه. حتما خوشش میاد.

سرگرم صحبت با آرزو بودم که مسعود بی هوا شیشه عطر و ازم قاپید

با لخند بدجنسی که روی لبش بود گفت: این عطر فقط مخصوص خودمه!!!

هیچ کسم اجازه نداره ازش استفاده کنه. مخصوصا اگه اون کس اشکان جون باشه!

اخمی کردم و گفتم: تو با اشکان چرا انقدر بدی؟!اون بیچاره چه هیزم تری به تو

فروخته؟!

اخمم و غلیظ تر کردم و ادامه دادم:

- اون و بدش به من!

این و که گفتم، به سمتش رفتم تا شیشه رو ازش بگیرم اما از دستم در رفت و ازم فاصله گرفت.

چند قدم دیگه بهش نزدیک شدم...چند قدم به سمت عقب رفت... من چندقدم اومدم

جلو...اونم باز رفت عقب همین طوری هی من می رفتم جلو واون می رفت عقب

یواش یواش سرعتمون بیشتر شد

.ای بابا مگه تام و جریه که هی اون بدو من دنبالش ؟!

البته بی شباهتم نیست من و
مسعود عین موش و گربه به پروپاچه هم می پیچیم !!!

مسعود همون طور عقب عقب می رفت.

سرعتش زیاد شده بود و منم ناچاربودم سرعتم و زیاد کنم.

ای خدا بکشتت مسعود...


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر