کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.2K videos
95 files
43.5K links
Download Telegram
#پارت57
برا چی میخوای

اون عکسی که من ازش دارم مال دوران نامزدی تونه میخوام ببینم توی اخرین عکس مامان هم مثل همیشه بود


در کمدمو بازکن توی کشو اخریش یه البوم عکس به رنگ مشکی هس



اولین عکس توش دو روز قبلا از زایمان تو انداخته بود



زود از تخت اومدم پایین به سمت کمد رفتمو درشو باز کردم.


از کشو البومی که بابا گفتِ بود رو برداشتم البوم رو باز کردم

د
یه عکس بزرگ ازمامان بود یه دستش به شکمش بود یه دستش به کمر
لبخندی زدم


سایه بالای سرم حس کردم سرمو بلند کردمو دیدم بابا بالا سرمو


بزن صفحه بعد


زدم یه عکس دیگه از مامان بود دستش یه دسته گل بود


توی عکس مامان معلوم.بود خیلی خوشحاله دستی روی عکس کشیدمو گفت


اینجا معلومه خیلی خوشحاله


اره اون روز وسط دانشگاه ازش خواستگاری کردم


واقعا


اومدم روی تخت پیشم نشست


اره با دوربینم ازش عکس گرفتم


مردد بودم سوالامو بپرسم ولی دلمو به دریا زدمو گفتم

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت56 رمان پارادوکس زبونشو برام در اورد و  روشو ازم گرفت. _ خوب دیگه دخترااا، دیروقته. بریم بخوابیم که هر سه تامون فردا باید بریم سر کار. با گفتن این حرف سه تاییمون سمت تشک حرکت کردیم و هرکس تو جای خودش دراز کشید. من سمت ارزو بودم، اروم طوری که بیدار نشه…
#پارت57
رمان پارادوکس

وارد دستشویی شدمو در بستم. شیر اب و باز کردم و با دستام ابو پاشیدم تو صورتم. سرمو بلند کردم که نگاهم به اینه افتاد. بغض بدی به گلوم چنگ زد.یه قطره اشک همراه با قطره های اب از رو گونم چکید.حمید حتی نزاشت یه مدت بگذره.بلافاصله با دخترعمش قرار مدار ازدواج گذاشت.هانیه کسی بود که کل خانواده حمید میخواستن اون عروسشون بشه اما حمید بخاطر من جلوشون وایساد. وحالا داشت با همون دختر ازدواج میکرد و من باید عروس حجلشو اماده میکردم.چندتا
نفس عمیق کشیدمو سعی کردم این بغضو پس بزنم.حمید قسمت من نبود پس باید براش ارزوی خوشبختی کنم و یادم بره هر اتفاقی که افتاده بود.با دستمال صورتمو خشک کردمو از در دستشویی زدم بیرون. باید بی تفاوت میبودم. هرکس سر کار خودش بود و هانیه رو صندلی اصلاح زیر دست مریم نشسته بود. همزمان سارا داشت ناخوناشو لاک میزد. تمام لوازمی که احتیاج داشتمو اماده کردمو در حالیکه سعی میکردم کاملا بی تفاوت باشم به هانیه گفتم:
_ عزیزم اصلاحت که تموم شد بیا تا میکاپتو شروع کنم.
بدون اینکه نگاهم کنه سرشو تکون داد. غرور ازش میبارید.نمیدونستم به چی خودش مینازه؟پوزخندی زدم و منتظر شدم تا کارش تموم بشه.کارش که تموم شد با قر فر فراوون از جاش بلند شد و بدون اینکه بهم توجهی بکنه رو صندلی نشست. رفتم بالای سرش شروع کنم که دستشو به نشونه صبر اورد بالا. بعد تو همون حال بلند گفت:
_ میشا، ترنم نیست؟ من به هوای کار خوب اون اومدم اینجاهااا، ازین دختره مطمئنی که فرستادیش بالای سر من؟
متعجب زل زدم بهش اما بعد اینکه فهمیدم چی میگه اخمامو کشیدم تو هم. درحالیکه سعی میکردم عصبی نشم گفتم:
_ اولا که این به درخت میگن. دوما اگه کارم خوب نبود نمیزاشتن من اینجا کار کنم. سوما شما اگه خیلی نگرانی میتونستی از قبل یه سوال بپرسی که ترنم هست یا نه. الانم محض اطلاعتون تنها کسی که اینجا ارایش میکنه منم. یا بشین بزار کارمو بکنم یا زنگ بزن شوهرت بیاد برو یه ارایشگاه دیگه پیدا کن.
مات زل زده بود بهم. از حرص نفس نفس میزدم از سکوتی که تو سالن پیچیده بود معلوم بودکه اونام تعجب کردن.حقم داشتن.این رفتار خشن از دختر اروم و ساکتی که با همه مهربون رفتار میکرد عجیب بود. صدای میشا که بلند شد چشامو بستم:
_ آمین عزیزم حالت خوبه؟
چند تا نفس عمیق پشت سر هم کشیدم و لبخند مصنوعی رو

@kadbanoiranii
#پارت57


مامان دستی به موهای دم اسبیم میکشه و میگه :

_الان میگم بیاد هرچی میخای به خودش بگو عزیزم... اینجا دوتایی راحت ترید.


لبخند دلگرم کننده ای میزنه و برای صدا کردن ساشا میره و من صداش رو میشنوم :


_ساشا جان نيلو داخل اتاقشه.


ساشا با صدای آهسته چیزی میگه که متوجه نمیشم.


قامتش که نمایان میشه تازه میفهمم چقد دلتنگش بودم.


شاید ناراحتی، شاید دلخوری یا شایدم برای اینکه بفهمم چقدر براش ارزش دارم، تو این چند روز، دست و دلم نمی رفت که بهش زنگ بزنم و منتظر این بودم که اون خبري ازم بگیره و به سراغم بیاد ...


من 5 ماه به بودن و ابراز عشق های این مرد عادت کردم و اگه این اتفاق نمی افتاد تا چند روز دیگه به طور کامل و دائم همسرش میشدم...

قدمی به داخل اتاق میزاره و سلام میده.

مستقیم به چشمام نگاه نمیکنه و چشم به پاهام دوخته...

نگاه نکن لعنتی!

به ضعف من چشم ندوز!

جواب سلامش رو با لحن شادی میدم بلکه حواسش از پاهام پرت بشه.

نگاهشو بالا میاره و نزدیک تر میاد و در اتاق رو کامل میبنده.


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت57




- هیچی بابا... تازه یادم افتاد....

هفته دیگه تولد اشكان

- زکی گرفتی مارو؟

تولد اشکانم مگه این همه ترس داره؟!

- آخه هیچی براش نگرفتم آرزو.

- خب میری می گیری.
- کی اون وقت؟!

- امروز که جایی نمیخوای بری؟!

- نه بابا من کجارو دارم برم؟!

- خیلی خوب. آماده باش... یه نیم ساعت دیگه اونجام.

باهم میریم یه چیزی می خریم براش.

از سر ذوق جیغی کشیدم و گفتم:واقعا؟!


- اوهوم. واقعا؟

از پشت گوشی آرزو و ماچ کردم و گفتم: وای آرزو عاشقتم.

کلا عادت داشتم هی هی ماچ و بوسه بفرستم برای ملت از پشت گوشی!

- خوبه خوبه... من و ماچ نکن...من خودم شوهر دارم!

- اون وقت کجان این داماد مشنگ؟!

آرزو خندید و گفت:نمی دونم والا

به گمونم زدن لت و پارش کردن. وگرنه محال بود انقدر دیر کنه!

با خنده گفتم: آره...احتمالا خودش و کشتن، باخرشم سوسیس بندری درست کردن


آرزو خندید و گفت:بسه انقدر من و خندوندی دلقک!!

برو زودتر آماده شو بیا دم در تون.
- دلقک خودتی !فعلا.

می خواستم گوشی و قطع کنم که آرزو جیغ جیغ کرد:

- شیدا.... شیدا.. |


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر