کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.85K subscribers
23K photos
28.4K videos
95 files
42.5K links
Download Telegram
#پارت33
خم شدمو عکس مامان رو از زیر تخت برداشتم گذاشتم بغلمو گفت

مامانی مامان خوشگلم دیدی بابا چیگفت گفت من قاتل توام مگه من چیکار کردم که شدم قاتل توام

مگه یه نوزاد میتونه قاتل باشه همه میگفتن سر زایمان من مُردی یعنی من کشتمت مگه یه بچه میتونه مادرشو بکشه هان!!!!

پس چرا بابا بهم گفت قاتل نکنه من واقعا قاتلم اره

گریه ام بیشتر شد صدای گریه ام کل اتاق رو پر کرده بود

حرف بابا همش توی گوشم تکرار میشد قاتل......قاتل

ای کاش بودی مامان انوخت هیچ کس نمیتونست اذیتم کنه مثل تمام مادرا طرفدار دخترت بودی

اگه بودی شاهین  وبابا هیچ کاری نمیتونستن باهام کنن چون تو پیشم بودی پشتم بودی ولی نیستی

ای کاش منم باهات میمردم انوخت پیشت بودم چرا منو باخودت نبرده ای تو ام فکر میکنی من قاتلتم اره

دیگه نتوستم.حرف بزنم به هق هق افتاده بودم

بی مادری سخته واقعا سخته........

فردا که شاهین بیاد دوباره میخواد اذیتم کنه دوباره میخواد کتکم بزنه ای کاش حداقل بابام پشتم بود

میگفتم مادرم که نیست ولی بابام که هست ولی نیست هیچکدومشون هم نیستن....

تازه بع بی کسی خودم پی بردم مگه بی کس تر از من هم هس!!!!!!

الان خیلی نیازت دارم مامان خیلی

ای کاش الان بغلت میکردم.توی بغلت گریه میکردمو توهم موهامو نوازش میکردی

انوخت میگفتی از هیچی نترس تامامانتو داری از هیچی نترس...


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت32 رمان پارادوکس با سوالی که پرسید فهمیدم مامان فاطمه چیزی ازینکه من یه دختر پرورشگاهیم به خانوم دکتر نگفته. شاید چون فکر میکرده ممکنه من ازین موضوع ناراحت بشم. یا شایدم نخواسته خانوم دکتر فکری که حمید درموردم کرد بکنه. واسم فرقی نداشت. چون فهمیدن…
#پارت33
رمان پارادوکس

در ماشینو باز کردم  و سوار شدم. تصمیم گرفتم  تو یه جای دیگه به چند تا ارایشگاه سر بزنم شاید به نیرو احتیاج داشته باشن.

اما اول باید میرفتم خونه تا لباسامو عوض کنم. سرعتمو زیاد کردمو جلوی خونه زدم رو ترمز. عصر شده بود و کوچه شلوغ تر از ساعتای دیگه بود.

سریع از ماشین پیاده شدمو بی توجه به نگاهای خیره ی دیگران وارد خونه شدم. درو که بستم چند تا نفس عمیق کشیدم. نباید بهشون اهمیت میدادم وگرنه فقط خودم اذیت میشدم.

از همون حیاط شروع کردم به دراوردن مانتوم. بعد یه مانتو دیگه برداشتم و پوشیدمش. ابی به صورتم زدمو دوباره از خونه خارج شدم. اینبار  نمیخواستم با ماشین برم  دلم میخواست یکم قدم بزنم.

دستامو تو جیب مانتوم گزاشتم و راه افتادم. هوا خیلی خوب بود. اروم به ریه هام کشیدمش. با همه مشکلاتی که داشتم هیچوقت فکر نمیکردم یه روزی به اینجا برسم.

همیشه واسه خودم یه اینده پر از خوشبختی میدیدم. یهو همه چی خراب شد.

شاید اون حرفی که میگن آدمای بدبخت ، بدبختی همیشه باهاشونه راسته. هرکاریم کنی نمیتونی بختتو عوض کنی.. من نمیتونستم این اتفاقو جبران کنم، اما میتونستم به جایی برسم که دیگه به کسی اجازه تکرار این اتفاقو ندم..
خدارو چه دیدی؟ شاید یه روزی تونستم انتقام این درموندگیمو بگیرم ..

***

خسته و کوفته رو  بلوار کنار خیابون نشستمو با نوشابه ای که خریده بودم یکم لبامو تر کردم.

ناامید زل زدم به ادمایی که تو خیابون رفت و امد میکردن.پانزدهیم ارایشگاهی بود که رفتمو بهم جواب منفی میدادن.
کلافه و سردرگم از جام بلند شدم. داشتم گردوخاک رو مانتومو تکون میدادم که یهو چشمم خورد به یه در رنگی تو اون سمت خیابون. یه تابلوی سرتاسری هم زده بودن.

_ ( ارایشگاه میشا)

چطور ندیده بودمش؟ امروز سومین بار بود که ازین خیابون رد شدم عجیب بود که چشمم بهش نخورده بود.

بطری نوشابمو تو کیفم پرت کردم با گفتن خدایا به امید و قدمامو به سمت ارایشگاه برداشتم.

@kadbanoiranii
#پارت33


*****


_دیشب وقت نشد
بپرسم، کادوتو دوس داشتی؟


کمی از معجونش میخوره و میگه :


_آره عشقم مگه میشه تو چیزی بخری من دوس نداشته باشم، واقعا شب خاطره انگیزی برام رقم زدی، انتظارشو نداشتم.


توقع داشتم ساعت اهدایی منو به دست بندازه اما وقتی دستش ندیدم، با خودم فکر کردم که حتما خوشش نیومده. به روی خودم نمیارم و میگم :


_خوشحالم که بهت خوش گذشته، چون شب تولد آدم خیلی شب مهمیه، انگار دوباره متولد میشی.


_قبول دارم مخصوصا وقتی زنت سورپرایزت کنه و واست جشن بگیره.


"زن" هربار که ساشا از این واژه استفاده میکنه حس گنگی بهم دست میده که اسمی براش پیدا نمیکنم، فقط یه سوال از خودم می پرسم :

(تو نمیخای عاشق ساشا بشی؟)

هربار جواب میدم :

(برای زندگی وابستگی و داشتن حس خوب کافیه!)


و نمیدونم چرا این جواب قانعم نمیکنه!!


ساشا جلوی صورتم چند تا بِشکن میزنه و میگه :

_غرق نشی عزیزم؟!

نمیتونم از افکارم بهش بگم واسه همین میگم :

_داشتم فکر میکردم چقد زمان زود میگذره، سه ماهه که نامزدیم.

لیوان خالی معجون رو روی داشبورد کنار لیوان شیرکاکائو من میزاره و روی صندلی کمی کج میشه :

_واسه من که دارم برای عروسیمون بال بال میزنم اصلا زود نمیگذره. واسه روزی که تو بشی خانم خونه ی من، نيلو حتی فکر بهش غرق لذتم میکنه.

نمیدونم چی بگم چون من این احساسات رو تجربه نکردم. روز شماری نمیکنم و منتظرم همه چیز روال عادی خودشو طی کنه. لبخند دست و پا شکسته ای روی لب میارم و میگم :


_کلی کار مونده که نیاز به زمان داریم تا انجامشون بدیم، مامانم برای خرید جهیزیه ام وسواس به خرج میده و نصف خریدا مونده ، خونه ام که هنوز نگرفتیم، تنها کاری که کردیم گرفتن تالاره.

چشمک میزنه. این ینی یه غافلگیری انتظارمو میکشه، ماشینو به حرکت در میاره و میگه :

_پس بزن بریم واسه دیدن خونمون.

چشمام گرد میشه :

_ساشا تو خونه گرفتی؟؟

به قیافه ی ناباورم میخنده و جواب میده :

_ آره عشقم، البته در دست تعمیره، چون میخاستم یه سری تغییرات توش ایجاد کنم. فک کنم 40، 50 روز دیگه آماده بشه ، ینی یک ماه قبل عروسیمون...

دوس داشتم منو هم برای نظر خواهی می‌برد و بعد خونه رو می خرید اما حالا...
زیاد هم مهم نبود...


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت33



اعصابم خورد شده بود. خب اگه می خوایم بریم، چرا راه نمیفتیم؟!

بی حوصله رو کردم به آرزو:

- ارزو، اگه راه نمیفتی من زنگ بزنم اشکان بیاد دنبالم. مسعود با این حرفم پوزخندی زد و رو به ارزو گفت:

ارزو خانوم بهتره زودتر راه بیفتید

،هیچ دلم نمیخواد اشکان جون به زحمت بیفته.

اشکان جون رو با یه لحن خاصی گفت. با این حرفش ارزو زد زیر خنده.

ای تو روحت...

الان می فهمه اشکان دوست پسرم نیست! ارزو که همش در حال گند زدنه !

آرزو همین جوری از خنده ریسه می رفت و امیر و مسعود هم با تعجب بهش نگاه می کردن.

بعد از یکی دو دیقه که خوب خندید

، تک سرفه ای کرد. یهو اخمی کرد و طوری جدی شد که من به لحظه شک کردم اونی که تا دو دیقه پیش می خندید

آرزو بود یا نه!

ارزو خیلی جدی باهمون اخمش گفت: خیلی خب، روز خوش آقایون.

و راه افتاد!

بیچاره امیر و مسعود کپ کرده بودن وهنوزم با دهنای باز به ماشین نگاه می کردن!
张学举举非举禁张学



- هوی چه خبرته؟!ماشین شوورت نیس که اینجوری درش و می بندی!

- بروبابا، توهم خودت و کشتی. حالا خوبه یه پراید داریا

آرزو از ماشین پیاده شد و همون طور که درو قفل می کرد، با خنده گفت

- می فهمی داری چی میگی؟

!ماشین من پرایده!!سلطان ماشین


!الان کل هیکلت و بفروشی نمی تونی یه پراید بگیری.


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر