#پارت۸۵۷
به پهلو می چرخم و با لبخندی شیطنت آمیز نگاهش می کنم. با آن بلیز شلوار کیتی و رو فرشی های عروسکی اش لبه ی پنجره نشسته بود و داشت چایش را می نوشید.
سرش را تکان می دهد و بینی اش را چین می دهد:
-خیر باشه... نگا نگا می کنی؟
-خوشگلی نگات می کنم دیگه...
پشت چشمی نازک می کند و نگاهش را به بیرون می دوزد. هنوز که هنوز است از دستم عصبانی بود. و البته به سبک خاص خودش هم قهر بود.
از اینکه مسافرتش را به صدرا لو داده بودم از دستم شکار بود. تمام مدتی که کیش بودند را با هم گذرانده بودند و با توجه به گزارش صدرا لحظات قشنگی با هم داشته اند اما به گفته ی مهشید این چیزی از زشتی کار من کم نمی کرد.
می گفت مهم نیست که به او خوش گذشته است، من به عنوان دوست مهشید زمانی که باید طرف مهشید می ایستاده ام کنار صدرا بودن را ترجیح داده بودم.
من هم بحث نکردم. بالاخره روزی که کنار صدرا می ایستاد درک می کرد که من از ابتدا کنار هردویشان ایستاده بودم.
بودنشان با هم و خوشبخت بودنشان را ترجیح داده بودم. یک روزی می فهمید و من صبوری را از بر بودم. هیچ عجله ای نداشتم. این تلخی هایش را سر حوصله تحمل می کردم. تلخی هایش هم شیرین بودند.
روزی که فهمید می خواهیم به اصفهان اسباب کشی کنیم همانجا مقابل خودم به گریه افتاد. دو نفری تا خود صبح حرف زدیم و به او قول دادم که تنهایش نمی گذارم.
هرچه اصرار کردم با من به تهران نیامد. و من درک کردم که او نمی توانست به راحتی من کارش را رها کند. تنها منبع درآمدش بود. و حالا تنهاتر از همیشه بود و این بی نهایت نگرانم می کرد.
-پاشو دوش بگیر خواب از سرت بپره تا یک ساعت دیگه باید خودمونو برسونیم آرایشگاه. منیر خانوم تاکید کرد سر ساعت بریم که از اون ور بتونه سر ساعت تحویلت بده.
تنم را از تخت می کنم و به سمت حمام می روم.
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
به پهلو می چرخم و با لبخندی شیطنت آمیز نگاهش می کنم. با آن بلیز شلوار کیتی و رو فرشی های عروسکی اش لبه ی پنجره نشسته بود و داشت چایش را می نوشید.
سرش را تکان می دهد و بینی اش را چین می دهد:
-خیر باشه... نگا نگا می کنی؟
-خوشگلی نگات می کنم دیگه...
پشت چشمی نازک می کند و نگاهش را به بیرون می دوزد. هنوز که هنوز است از دستم عصبانی بود. و البته به سبک خاص خودش هم قهر بود.
از اینکه مسافرتش را به صدرا لو داده بودم از دستم شکار بود. تمام مدتی که کیش بودند را با هم گذرانده بودند و با توجه به گزارش صدرا لحظات قشنگی با هم داشته اند اما به گفته ی مهشید این چیزی از زشتی کار من کم نمی کرد.
می گفت مهم نیست که به او خوش گذشته است، من به عنوان دوست مهشید زمانی که باید طرف مهشید می ایستاده ام کنار صدرا بودن را ترجیح داده بودم.
من هم بحث نکردم. بالاخره روزی که کنار صدرا می ایستاد درک می کرد که من از ابتدا کنار هردویشان ایستاده بودم.
بودنشان با هم و خوشبخت بودنشان را ترجیح داده بودم. یک روزی می فهمید و من صبوری را از بر بودم. هیچ عجله ای نداشتم. این تلخی هایش را سر حوصله تحمل می کردم. تلخی هایش هم شیرین بودند.
روزی که فهمید می خواهیم به اصفهان اسباب کشی کنیم همانجا مقابل خودم به گریه افتاد. دو نفری تا خود صبح حرف زدیم و به او قول دادم که تنهایش نمی گذارم.
هرچه اصرار کردم با من به تهران نیامد. و من درک کردم که او نمی توانست به راحتی من کارش را رها کند. تنها منبع درآمدش بود. و حالا تنهاتر از همیشه بود و این بی نهایت نگرانم می کرد.
-پاشو دوش بگیر خواب از سرت بپره تا یک ساعت دیگه باید خودمونو برسونیم آرایشگاه. منیر خانوم تاکید کرد سر ساعت بریم که از اون ور بتونه سر ساعت تحویلت بده.
تنم را از تخت می کنم و به سمت حمام می روم.
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر