#پارت۷۸۵
مکثی می کند و انگار که با سوالم او را در فکر فرو بردم بی حرکت می ماند. بعد نفسش را فوت کرده لب می زند:
-حاجی!
همان موقعی که محمد و پدرش برای صحبت رفتند استرس داشتم و کنجکاو بودم اما بعد به این فکر کردم که اگر چیز خاصی بود هرگز بعدش انقدر طبیعی با هم رفتار نمی کردند.
مطمئن شدم که بحثی که موجب تکدر خاطر هر کدامشان شود بینشان رخ نداده است.
-چی می گفتن ایشون؟ می خواستم اتفاقا ازت بپرسم. اما فهمیدم که چیز خاصی نبوده. فقط خیلی بد شد که این اتفاق و برخورد با یلدا جلوی بابات پیش اومد.
به وضوح با اشاره ام به همسر برادرش اخم کرد و چهره در هم کشید.
-هیچی یه سری حرف پدر و پسری بود. و اینکه پرسید که بالاخره تصمیممونو گرفتیم یا نه... منم گفتم گرفتیم! به زودی به رزا همه چیزو می گیم و بعد مقدمات عروسی رو می چینیم. منم دست زن و بچه امو می گیرم و می برم روی چشمام ازشون مراقبت می کنم!
هر کلمه ای که پس از کلمه دیگر بیان می کرد بیشتر و بیشتر دلم قنج می رفت.
از رابطه ی پدر و پسری سالم و قشنگی که بینشان شکل گرفته بود و به ظاهر محمد داشت با آن کنار می آمد تا مقدمات عروسی و اسکان من و دخترش روی چشمانش!
حالا دستم را خود کامه درون موهایش به حرکت در می آورم. کف سرش را نوازش می کنم و صدایی شبیه به هوم غلیظی از ته گلویش در می آید.
وقتی چیزی در جوابش نمی گویم با لحن مرددی می پرسد:
-تصمیممونو گرفتیم مگه نه شهرزاد؟
از سکوتم چه چیزی برداشت کرده بود؟ که ترسیده ام؟ یا اینکه با او موافق نبودم؟
شاید صبح فکر می کردم که همه چیز به واکنش محمد به دیدارم با صدرا بستگی دارد، اما من در کمال صحت عقل و قلبم ساعاتی پیش در آغوش خودش بود که آمادگی ام برای شروع یک زندگی را در کنارش اعلام کرده بودم.
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
مکثی می کند و انگار که با سوالم او را در فکر فرو بردم بی حرکت می ماند. بعد نفسش را فوت کرده لب می زند:
-حاجی!
همان موقعی که محمد و پدرش برای صحبت رفتند استرس داشتم و کنجکاو بودم اما بعد به این فکر کردم که اگر چیز خاصی بود هرگز بعدش انقدر طبیعی با هم رفتار نمی کردند.
مطمئن شدم که بحثی که موجب تکدر خاطر هر کدامشان شود بینشان رخ نداده است.
-چی می گفتن ایشون؟ می خواستم اتفاقا ازت بپرسم. اما فهمیدم که چیز خاصی نبوده. فقط خیلی بد شد که این اتفاق و برخورد با یلدا جلوی بابات پیش اومد.
به وضوح با اشاره ام به همسر برادرش اخم کرد و چهره در هم کشید.
-هیچی یه سری حرف پدر و پسری بود. و اینکه پرسید که بالاخره تصمیممونو گرفتیم یا نه... منم گفتم گرفتیم! به زودی به رزا همه چیزو می گیم و بعد مقدمات عروسی رو می چینیم. منم دست زن و بچه امو می گیرم و می برم روی چشمام ازشون مراقبت می کنم!
هر کلمه ای که پس از کلمه دیگر بیان می کرد بیشتر و بیشتر دلم قنج می رفت.
از رابطه ی پدر و پسری سالم و قشنگی که بینشان شکل گرفته بود و به ظاهر محمد داشت با آن کنار می آمد تا مقدمات عروسی و اسکان من و دخترش روی چشمانش!
حالا دستم را خود کامه درون موهایش به حرکت در می آورم. کف سرش را نوازش می کنم و صدایی شبیه به هوم غلیظی از ته گلویش در می آید.
وقتی چیزی در جوابش نمی گویم با لحن مرددی می پرسد:
-تصمیممونو گرفتیم مگه نه شهرزاد؟
از سکوتم چه چیزی برداشت کرده بود؟ که ترسیده ام؟ یا اینکه با او موافق نبودم؟
شاید صبح فکر می کردم که همه چیز به واکنش محمد به دیدارم با صدرا بستگی دارد، اما من در کمال صحت عقل و قلبم ساعاتی پیش در آغوش خودش بود که آمادگی ام برای شروع یک زندگی را در کنارش اعلام کرده بودم.
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر