کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.3K videos
95 files
43.5K links
Download Telegram
#پارت۴۷۰
#

-کارات تا کی طول...


حرفش را قطع می کند چون صدای زنگ موبایلش می آید و هر لحظه نزدیک تر می شود.


مهشید از در وارد می شود و گوشی را به دستش می دهد. نام حمید پسر خاله ام روی گوشی نقش بسته و مامان بلافاصله با لحن بشاشی پاسخ میدهد:


-سلا...


سلامش کامل نشد وقتی با گریه ای بی تابانه و صدای بلندی دو کلمه ای گفت که دل مرا هم همراهش پاره پاره کرد:


-خاله...؟ بــابام!


گوشی از دست مامان افتاد و تنها چند ثانیه طول کشید تا از بهت چیزی که شنیده بود بیرون بیاید و های های به گریه بیفتد.


من هم دست کمی از او ندارم وقتی به این فکر می کنم که چه نازنین انسانی از میانمان پر کشیده بود. مامان ناله می زند:


-ای وای... داداش احمدم... ای وای... خواهرم...


برایش شوهر خواهر نبود. برادر بود... مردی بود که در سخت ترین روزهایمان به دادمان رسیده بود. به قدر خودش بدون قضاوت بار از شانه هایمان برداشته بود.


چشمم به رزای ترسیده و لای در ایستاده، می افتد و من بلافاصله رو به مهشیدی که او هم اشک می ریخت اشاره می کنم.


-بیا خاله جون... بیا ماپلی یکم ناراحته، مامان داره آرومش می کنه.


رزا که از در بیرون می رود، آزادانه تر گریه می کنم و پشت شانه های مامان را می مالم.


-می خوام برم... باید برم خواهرم تنهاست...


-باشه عزیزم نگران نباش. فردا میریم باهم...


-الان... باید به خاکسپاریش برسم...


گریه می کرد و با بیتابی می گفت که باید برود. روی تخت می خوابانمش و با عروس خاله ام تماس می گیرم.


هم تسلیت می گویم و هم درباره ی برنامه هایشان پرسجو می کنم. گفت که احمد آقا دو ساعت پیش تمام کرده بود و صبح مراسم داشتند. باید هرچه زودتر راه می افتادیم اگر می خواستیم به موقع برسیم.


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر