کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.83K subscribers
23K photos
28.3K videos
95 files
42.4K links
Download Telegram
#پارت۴۱۳


نریمان به وضوح عصبی شده اما به در بیخیالی می زند و با چشمانی که رگه ها سرخ در آن پیدا شده با لحن تمسخر آمیزی می گوید:


-مهشید من یه بار میام دنبالت دفعه دومی در کار نیستا... جلوی ایشون می گم که مفتشته... نیای بگی من برات مهم نیستم و از خدات بود من برم و داستان سرهم کنی من حوصله بچه بازی ندارم! می خوای تمومش کنیم من حرفی ندارم اما اینو بدون این یه راه بی بازگشته! من دیگه به هیچ عنوان قبولت نمی کنم!


مهشید پشت هم پلک می زند و با لب هایی که روی هم چفت شده تا از لرزششان جلوگیری کند نگاهش می کند و من می دانم چه دردی را دارد تحمل می کند.


دسته های صندلی را درون دستش می فشارد و من از درون می لرزم. حالش بد بود... خواهرکم داشت جان می داد که فرو نریزد!


حالا مطمئن بودم که این رابطه سمی با آدمی مثل این نریمان به بهشت خدا هم نمی ارزید!


-برادر سماوری... اینجا رو نگاه کن... من اینجا...


بشکن می زنم تا نگاهش را از مهشید به سمت خودم بگیرم تا مهشید خودش را جمع و جور کند.


چون می دانستم که دقیقه ای دیگر این نظر بازی های ادامه پیدا می کرد فرو می ریخت و بعد هیچ وقت خودش را نمی بخشید!


این وسط تنها داشته ای که برایش مانده غرورش بود!


-من بنویسم امضا بدم که از سمت مهشیدم همه چیز تموم شده ست و به هیچ عنوان کلاهشم بیفته سمت تو نمیاد زحمتو کم می کنی؟


پوزخند می زند! در کمال وقاحت و سردی... انگار که مثلا من یک چیز ناممکن به او گفته باشم!


این آدم فکر کرده که علاقه ی مهشید به او یک حس تمام نشدنی است و هرچه قدر بخواهد می تواند گربه رقصانی کند و مهشید باز هم پیشش برمی گردد؟

زهی خیال باطل! من نمی گذاشتم... این آدم ارزشش را نداشت!


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪