کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.83K subscribers
23.1K photos
28.7K videos
95 files
42.9K links
Download Telegram
#پارت۲۷۹


«سلام میشه تماس بگیرم الان؟ با خودت کار دارم...»

ساعت از دوازده گذشته بود اما نمی توانست بیش از این صبر کند. خواب به چشمانش حرام شده بود و اصلا نمی دانست که شهرزاد بیدار است یا نه!

اما اگر بیدار بود نمی خواست که شهرزاد به خیال اینکه تماس گرفته با رزا صحبت کند و به احتمال زیاد رزا خواب است تماسش را بی پاسخ بگذارد.

پاسخ پیامش می رسد و بلافاصله بازش می کند:

«سلام... چیزی شده؟ آره بیدارم مشکلی نیست...»

انگار شهرزاد را هم مشوش کرده بود که صبر نداشت تا تماس بگیرد و بپرسد که این ساعت از شب با او چکار دارد.

در سرمای هوا پنجره ی اتاقش را کامل باز گذاشته بود و با یک لا پیراهنی که دکمه هایش تا انتها باز بود مقابل باد بی رحم نیمه شب ایستاده بود و خم به ابرویش نمی آمد! تنش کوره ی آتش بود!

تماس را برقرار می کند و صدای ظریف شهرزاد در گوشی می پیچید...

-الو؟

نمی داند چرا اما به محض شنیدن صدایش بغض می کند...

لحظه ای گوشی را به پیشانی اش می چسباند و نفس نفس می زند. شهرزاد بی خبر از حال او فکر می کند تماس برقرار نشده...

-الو صدام میاد محمد؟

-سلام!

جان کند تا این کلمه را گفت... حالش بد بود و هر روز بدتر می شد.

-من خطا خیلی داشتم اما دارم راه رو درست می رم الان... درسته راهم نه؟ اینطوریه؟

شهرزاد جا خورده لحظه ای خیره ی تاریکی مقابلش می ماند.

این صدای دو رگه شده و گرفته شباهتی به صدای او نداشت. این لحن نا مطمئن و تا به این حد لغزنده!

-متوجه نمی شم...

می خواست بگوید متوجه نمی شوم که جواب این سوال را چرا از من می خواهی! اما ادامه ی حرفش را خورد و محمد نالید:

-شهرزاد من دارم تلاشمو می کنم... از همه طرف تحت فشارم... از همه طرف...! طعنه ها، تیکه ها و قضاوتا... و خب... بیشتر از همه نگاه توئه که اذیتم می کنه.


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪