کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.83K subscribers
23K photos
28.1K videos
95 files
42.2K links
Download Telegram
#پارت۲۶۵
#

اواسط املا گفتن بودم که سایه ی کسی را بالای سرمان دیدم. سر بلند می کنم و صدرا را که با چشمان درشت داشت نگاهمان می کرد می بینم.

پس اشتباه نمی کردم. نگاه صدرا بوده که حس می کردم.

-شهرزاد؟ داری چکار می کنی؟

با لبخند کتاب را بالا می گیرم و می گویم...

-مشخص نیست املا میگم!

حسین نگاهش را بینمان می گرداند و حین اینکه با مداد کنار بینی اش را می خاراند می گوید:

-کفشاتو واکس بزنم؟

به این فرصت طلبی اش می خندم و با پشت کتاب به بازویش می کوبم و غر می زنم:

-دارم دیکته می گم تو داری مشتری جور می کنی؟

-خب شاید شرطو باختم پول نهارتو باید در بیارم یا نه؟

با سرخوشی می خندم و نگاه خیره ی صدرا نیشم را کمی جمع می کند. با لبخند محوی لب می زند:

-قضیه چیه؟

برایش می گویم و او هم کنارمان می نشیند تا به گفته ی خودش سرنوشت شرطمان مشخص شود اما می دانستم که او منتظر بهانه ای ست تا زمانی را در کنار من باشد و این معذبم می کرد.

نگاهش یه طور خاصی مهربان بود. انگار با نگاهش نوازشت می کرد.

و من شاید خودم با کنار خیابان و روی جدول نشستن مشکلی نداشته باشم اما به هیچ عنوان وقتی مرد خوشپوش و اتو کشیده ای چون او کنارم بنشیند برایم راحت نیست.

هیچگاه نگاه و طرز فکر دیگران برایم اهمیتی نداشت اما نه وقتی صدرا با این ظاهر در کنار من بنشیند و هر جنبنده ای که رد می شود تا حد امکان خیره نگاهمان کند تا از کارمان سردر بیاورد.

نه جلوی شرکتی که هر آن ممکن بود آشنایی را ببینیم...

املا را با حواسی که به زور جمعش می کردم گفتم و تنها یک غلط توانستم از حسین بگیرم.

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪