#پارت۱۷۷
انگار اصلا نشنیده باشد که چه گفتم متفکر رو به محمد لب می زند:
-بابا؟
از سر شب هربار بابا صدایش می کرد چشمانش را انگار ریسه می کشیدند. چراغانی می شد و با لب هایی مزین به یک لبخند مهربان لب می زد:
-عمر بابا؟
خوشحالم که حرف رزا را به روی خودش نیاورد و به آتش درونم هیزم نریخت.
چای را مقابل لب هایم می گیرم و قلپی فرو نداده ام که بابا جمله ی رزا چای به گلویم می پرد...
-میشه مامانمو بوس کنی؟ من داداش موخوام...
سرفه می زنم و دستم را روی سینه ام می گذارم و به محض اینکه سرفه ام قطع می شود با چشمان گشاد شده ای می نالم:
-رزا؟ این چه حرفیه؟ دیگه نبینما... وقت خوابته پاشو... همین الان!
رزا از واکنش تندم کمی در خودش جمع می شود و با لحن بغض گرفته ای لب می زند:
-خاله مهشید دُفت وقتی مامان باباها بوس کنن همو بچه دنیا می آد! حلف بدی دُفتم؟
حرارت از صورتم بیرون می زند و مگر اینکه دستم به آن مهشید نمی رسید!
اصلا رو نداشتم به صورت محمد نگاه کنم که صدای پر از آرامشش حواسم را به سمت خودش می خواند:
-داداش می خوای چکار کنی شما؟
-خب می خوام دیگه... سحرم داداش داره! میگه داداشش بچه رئیسه! می خوام منم یه داداش بچه رئیس داشته باشم با هم بریم ماموریت نجات بچه ها!
دلم برای رویاهای بچگانه اش ضعف می رود. هیچوقت دنیای کودکانه اش را خراب نمی کردم و او را از این گونه فانتزی ها دورش نمی کردم.
دوست داشتم تا زمانی که هنوز با زشتی های زندگی روبرو نشده تا جایی ک می تواند در دنیای خودش خیال پردازی کند و خوش باشد.
♡
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
انگار اصلا نشنیده باشد که چه گفتم متفکر رو به محمد لب می زند:
-بابا؟
از سر شب هربار بابا صدایش می کرد چشمانش را انگار ریسه می کشیدند. چراغانی می شد و با لب هایی مزین به یک لبخند مهربان لب می زد:
-عمر بابا؟
خوشحالم که حرف رزا را به روی خودش نیاورد و به آتش درونم هیزم نریخت.
چای را مقابل لب هایم می گیرم و قلپی فرو نداده ام که بابا جمله ی رزا چای به گلویم می پرد...
-میشه مامانمو بوس کنی؟ من داداش موخوام...
سرفه می زنم و دستم را روی سینه ام می گذارم و به محض اینکه سرفه ام قطع می شود با چشمان گشاد شده ای می نالم:
-رزا؟ این چه حرفیه؟ دیگه نبینما... وقت خوابته پاشو... همین الان!
رزا از واکنش تندم کمی در خودش جمع می شود و با لحن بغض گرفته ای لب می زند:
-خاله مهشید دُفت وقتی مامان باباها بوس کنن همو بچه دنیا می آد! حلف بدی دُفتم؟
حرارت از صورتم بیرون می زند و مگر اینکه دستم به آن مهشید نمی رسید!
اصلا رو نداشتم به صورت محمد نگاه کنم که صدای پر از آرامشش حواسم را به سمت خودش می خواند:
-داداش می خوای چکار کنی شما؟
-خب می خوام دیگه... سحرم داداش داره! میگه داداشش بچه رئیسه! می خوام منم یه داداش بچه رئیس داشته باشم با هم بریم ماموریت نجات بچه ها!
دلم برای رویاهای بچگانه اش ضعف می رود. هیچوقت دنیای کودکانه اش را خراب نمی کردم و او را از این گونه فانتزی ها دورش نمی کردم.
دوست داشتم تا زمانی که هنوز با زشتی های زندگی روبرو نشده تا جایی ک می تواند در دنیای خودش خیال پردازی کند و خوش باشد.
♡
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪