This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#ورق_طلا_خونگی مناسب تزیینات زیبای کیک ها شیرینی ها و دسرهاتون
قسمت دوم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#ورق_طلا_خونگی مناسب تزیینات زیبای کیک ها شیرینی ها و دسرهاتون
قسمت دوم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#ورق_طلا_خونگی مناسب تزیینات زیبای کیک ها شیرینی ها و دسرهاتون
قسمت سوم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#ورق_طلا_خونگی مناسب تزیینات زیبای کیک ها شیرینی ها و دسرهاتون
قسمت سوم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#ورق_طلا خونگی مناسب تزیینات زیبای کیک ها شیرینی ها و دسرهاتون
قسمت آخر
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#ورق_طلا خونگی مناسب تزیینات زیبای کیک ها شیرینی ها و دسرهاتون
قسمت آخر
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#کیک_اوکراینی
تخم مرغ ۳ عدد
شکر ۱۵۰ گرم
نمک کمی
شیر ۱۲۰ گرم
روغن مایع ۱۲۵ گرم
آرد ۲۵۰ گرم
نشاسته ذرت ۱ قاشق غذاخوری
بکینگ پودر ۱ قاشق چایخوری
پودرکاکائو ۳ قاشق غذاخوری +۳ قاشق غذاخوری شیر
وانیل کمی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#کیک_اوکراینی
تخم مرغ ۳ عدد
شکر ۱۵۰ گرم
نمک کمی
شیر ۱۲۰ گرم
روغن مایع ۱۲۵ گرم
آرد ۲۵۰ گرم
نشاسته ذرت ۱ قاشق غذاخوری
بکینگ پودر ۱ قاشق چایخوری
پودرکاکائو ۳ قاشق غذاخوری +۳ قاشق غذاخوری شیر
وانیل کمی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#بستنی_ساندویچی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#بستنی_ساندویچی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#کرم_کاراملی مخصوص
مواد لازم :
شیر ۲ لیوان
شکر ۱۰۰ گرم
زرده تخم مرغ ۴ عدد
کره ۵۰ گرم
نشاسته ذرت ۴ ق غ
وانیل نصف ق چ
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#کرم_کاراملی مخصوص
مواد لازم :
شیر ۲ لیوان
شکر ۱۰۰ گرم
زرده تخم مرغ ۴ عدد
کره ۵۰ گرم
نشاسته ذرت ۴ ق غ
وانیل نصف ق چ
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#خاگینه_یخچالی_هویج
ببین خیلی راحته، کافیه اینارو داشته
باشی
هویج یک کیلو
-تخم مرغ ۴ عدد
-بیسگوییت ساقه کرم دار یک بسته
- پودر هل ، دارچین ، زنجبیل نصف قاشق مرباخوری از هرکدام
- بکینگ پودر نصف قاشق مربا خوری
- زعفران مقداری
شربت:
- شکر یک ونیم لیوان
- اب یک لیوان سرخالی
- گلاب یک چهارم لیوان
- چند قطره آبلیمو
- دونه هل یک عدد( قابل حذف)
روغن مایع برای پختن خاگینه مقداری
نکته: بهتره اجازه بدید یک شب با شیره داخل یخچال بمونه تا حسابی شیره بخوردش بره.بعد سرو کنین.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#خاگینه_یخچالی_هویج
ببین خیلی راحته، کافیه اینارو داشته
باشی
هویج یک کیلو
-تخم مرغ ۴ عدد
-بیسگوییت ساقه کرم دار یک بسته
- پودر هل ، دارچین ، زنجبیل نصف قاشق مرباخوری از هرکدام
- بکینگ پودر نصف قاشق مربا خوری
- زعفران مقداری
شربت:
- شکر یک ونیم لیوان
- اب یک لیوان سرخالی
- گلاب یک چهارم لیوان
- چند قطره آبلیمو
- دونه هل یک عدد( قابل حذف)
روغن مایع برای پختن خاگینه مقداری
نکته: بهتره اجازه بدید یک شب با شیره داخل یخچال بمونه تا حسابی شیره بخوردش بره.بعد سرو کنین.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#آمورزش_شکلات_به_شکل_پر_کبوتر
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#آمورزش_شکلات_به_شکل_پر_کبوتر
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#دکور_کیک_با_خامه_و_شابلون_و_رنگ_پودری_طلایی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#دکور_کیک_با_خامه_و_شابلون_و_رنگ_پودری_طلایی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#شکلات_فنری یه ایده جدید و جالب
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#شکلات_فنری یه ایده جدید و جالب
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#پیچیدن_گل_با_خمیر_فوندانت
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پیچیدن_گل_با_خمیر_فوندانت
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
آموزش کامل #تزیین_کیک_گرد با چند رنگ خامه و ماسوره آچاری شماره۱۸
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
آموزش کامل #تزیین_کیک_گرد با چند رنگ خامه و ماسوره آچاری شماره۱۸
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋
🦋🦋
🦋
#بی_صدا_طلوع_کن
پارت_41
لوستربزرگ وبلندی که ازسقف طبقه دوم تا اوایل طبقه اول آویزان بود جلوه خاصی به ویلابخشیده بود.
دنبال ردی ازحضور سرمد میگشتم اماپیداش نکردم.
بلاخره گوشه ای ازسالن، میزشیشه ای و پایه بلندی روخالی پیداکردیم. قدم زنان همراه ماهک به سمتش رفتیم
_ طلوع امروزقرص سکوت خوردیا.از رئیست که هیچی نگفتی حداقل بیاغیبت کنیم.
نگاه سرسری به اطراف انداختم.واقیتش توزیبایی ویلاغرق شده بودم و ذهنم جای دیگه ای قد نمیداد جز...
نمیخواستم فکرشوکنم.. برای امروز کافی بود. اصلا دلیلی برای فکر کردن بهش رو نداشتم.
_ راست میگی انقدر غرق اینجا شدیم حرف زدن یادمون رفت.
این شبنم هم نمیاد یکم دست به سرش کنیم ببینیم مخ کدوم بخت برگشته ای رو زده.
_ چه حلال زاده ست!
شبنم از در ورودی ویلا وارد شد و لبخندی به لب داشت. خوشحال بودم ازینکه شاد میبینمش.
اما هرچی منتظر شدم، کسی ازپشت سرش واردسالن نشد!
شبنم نگاهی به اطراف انداخت. ماهک دستشوتکون دادوخوشبختانه شبنم مارو دید وآروم به سمتمون قدم برداشت. با اون لباس زرشکی خوشرنگ و موهای جمع شده بالای سرش، باعث شده بودتوجه چندنفر رو به خودش جلب کنه.
_ تو آسمون ها دنبالت بودیم شبنم جون اما تو آلاچیق پیدات کردیم!
ماهک طاقت نیاورده بود و بلاخره با روش خاص خودش از شبنم سوال کرده بود.
شبنم اما با خیالی آسوده که انگار اتفاقی نیوفتاده خدمه ای رو صدا کرد و از داخل سینی طرح سنتی سه نوشیدنی پرتقال برداشت.
موبایل ماهک زنگ خورد و از دیدن اسم روی صفحه گوشیش چشاش گرد شد. رو به هردومون گفت:
_آیهانِ!
شبنم که دل خوشی ازش نذاشت گفت:
_ ولش کن بذار انقدر زنگ بزنه خسته شه.
ماهک امادستپاچه شده بود.
_ طلوع تو بیا جواب بده!حتما باز گوشیت سایلنته!
شبنم گوشی رو ازماهک گرفت و روی میز گذاشت.
_ توروخدایه امشب روبذارین خوش باشیم..
طلوع چرا پاشنه کفشت انقدر بلنده! ماهک تو چرا موهات بیرونه از شال..
شبنم تو چرا انقدر گونه هاتو قرمز کردی شبیه دلقک شدی!
شبنم با حرص اداشو در میآورد و ماهک از خنده غش کرده بود.
_ ولی پسر خوش قلبیِ شبنم. غیرتی هست ولی مهربونه
شبنم جرعه ای از نوشیدنی شو خورد و گفت:
_ والا هرکاری کنیم یه ایرادی میگیره... مامان بابای من انقدر گیر نمیدن که آیهان بهمون گیر میده!
_ سلام خانم ها!
همگی به سمت صاحب صدای آشنایی برگشتیم که چشمم به دوگوی قهوه ای افتاد.
کت و شلوار مشکی جذبی پوشیده بود و موهاشو حالت دار به سمت بالا درست کرده بود.
_ خوبین آقای سرمد.. تبریک میگم بهتون!
شبنم پیش دستی کرد و منو از فکر و خیال دراورده بود.
_ مچکرم خوشحالم که اومدین.
_خانم محبی! خوش اومدین!
به دلشوره افتاده بودم و قلبم به شدت تند میزد.
_ ممنون از دعوتتون آقای مهندس سرمد!
سری بابت تشکر تکون داد و نگاه ناآشنایی به ماهک انداخت.
_ ایشون ماهک دوست بنده هستن! همونی که بابت اومدنش ازتون اجازه گرفتم.
کمی تعجب کرد اما به روی خودش نیاورد.
_ خوشوقتم خانم ماهک.
ماهک که تماما نگاهش بین من و مهندس رد وبدل میشد اظهار خوشوقتی کرد و لبخند مشکوکی به من زد.
تهدید وار نگاهمو به ماهک دوختم تا حرف اضافه ای نزنه!
_ شرمنده که جمع خانومانه شمارو بهم زدم..به رسم ادب پیشتون اومدم تا خوش امد گویی کنم.
از مهمونی تون لذت ببرین.فعلا
مهندس منتظر جواب ما نموند. عقب گرد کرد و از کنارمون به سمت بار حرکت کرد.
_ اولش که میخواستم بیام مهمونی گفتم یه مهمونی ساده و حوصله سر بَری هستش که فقط درباره کار صحبت میشه..اماتنهاچیزی که ندیدم بحث های کاری بود! به جاش متوجه چیزای جدیدی شدم!
_ اشتباه متوجه شدی ماهک جون. مهندس سرمد نامزد داره!
_ اِ جدی؟
خب مشکلی نیست که.. خیلی از نامزدی ها بهم میخوره حالا به هردلیلی! مگه نه شبنم؟
شبنم که سرش توی گوشیش بود و بالبخند چیزی تایپ می کرد گفت:
_ آره آره
ماهک که منتظر آتو گرفتن ازشبنم بود گفت:
_ پس بلاخره اعتراف کردی!اسمش چیه چیکاره ست؟
شبنم قفل گوشیشوفشارداد ودرکثری ازثانیه صفحه موبایلش خاموش شد.
بانگاهی متعجب و گنگ به ما چشم دوخت. انقدرحواسش به گوشیش بود که متوجه یه دستی زدن ماهک نشده بود.
شمرده شمرده حرف میزد
_خب... راستش... من... یعنی ما... اووووم.. یعنی.. چطوری بگم! فعلا چیزی بینمون نیست
_ اوووه این همه من و ما، اینو و اون کردی اخرشم اینوتحویلمون دادی
روبه ماهک گفتم:
_ اذیتش نکن بذار هروقت خودش خواست بهمون بگه!
شبنم نفس عیقی کشید وبه یکباره گفت:
_ مهندس فرخ رئیس بخشمون!
نفس آسوده ای کشید. احتیاج داشتم یه بار دیگه شبنم اسمش رو تکرار کنه تا ازشنیدن چیزی که گفت مطمئن تر شم
ماهک گیج و ناباورچشم به لبای شبنم دوخته بود تاادامه بده
_ خب من با رئیست چیکاردارم!
ماهک که سکوت مارودید،از گیج بازی خودش خنده اش گرفته بود
_ واووو..به به..مبارکه
@kadbanoiranii
🦋🦋🦋
🦋🦋
🦋
#بی_صدا_طلوع_کن
پارت_41
لوستربزرگ وبلندی که ازسقف طبقه دوم تا اوایل طبقه اول آویزان بود جلوه خاصی به ویلابخشیده بود.
دنبال ردی ازحضور سرمد میگشتم اماپیداش نکردم.
بلاخره گوشه ای ازسالن، میزشیشه ای و پایه بلندی روخالی پیداکردیم. قدم زنان همراه ماهک به سمتش رفتیم
_ طلوع امروزقرص سکوت خوردیا.از رئیست که هیچی نگفتی حداقل بیاغیبت کنیم.
نگاه سرسری به اطراف انداختم.واقیتش توزیبایی ویلاغرق شده بودم و ذهنم جای دیگه ای قد نمیداد جز...
نمیخواستم فکرشوکنم.. برای امروز کافی بود. اصلا دلیلی برای فکر کردن بهش رو نداشتم.
_ راست میگی انقدر غرق اینجا شدیم حرف زدن یادمون رفت.
این شبنم هم نمیاد یکم دست به سرش کنیم ببینیم مخ کدوم بخت برگشته ای رو زده.
_ چه حلال زاده ست!
شبنم از در ورودی ویلا وارد شد و لبخندی به لب داشت. خوشحال بودم ازینکه شاد میبینمش.
اما هرچی منتظر شدم، کسی ازپشت سرش واردسالن نشد!
شبنم نگاهی به اطراف انداخت. ماهک دستشوتکون دادوخوشبختانه شبنم مارو دید وآروم به سمتمون قدم برداشت. با اون لباس زرشکی خوشرنگ و موهای جمع شده بالای سرش، باعث شده بودتوجه چندنفر رو به خودش جلب کنه.
_ تو آسمون ها دنبالت بودیم شبنم جون اما تو آلاچیق پیدات کردیم!
ماهک طاقت نیاورده بود و بلاخره با روش خاص خودش از شبنم سوال کرده بود.
شبنم اما با خیالی آسوده که انگار اتفاقی نیوفتاده خدمه ای رو صدا کرد و از داخل سینی طرح سنتی سه نوشیدنی پرتقال برداشت.
موبایل ماهک زنگ خورد و از دیدن اسم روی صفحه گوشیش چشاش گرد شد. رو به هردومون گفت:
_آیهانِ!
شبنم که دل خوشی ازش نذاشت گفت:
_ ولش کن بذار انقدر زنگ بزنه خسته شه.
ماهک امادستپاچه شده بود.
_ طلوع تو بیا جواب بده!حتما باز گوشیت سایلنته!
شبنم گوشی رو ازماهک گرفت و روی میز گذاشت.
_ توروخدایه امشب روبذارین خوش باشیم..
طلوع چرا پاشنه کفشت انقدر بلنده! ماهک تو چرا موهات بیرونه از شال..
شبنم تو چرا انقدر گونه هاتو قرمز کردی شبیه دلقک شدی!
شبنم با حرص اداشو در میآورد و ماهک از خنده غش کرده بود.
_ ولی پسر خوش قلبیِ شبنم. غیرتی هست ولی مهربونه
شبنم جرعه ای از نوشیدنی شو خورد و گفت:
_ والا هرکاری کنیم یه ایرادی میگیره... مامان بابای من انقدر گیر نمیدن که آیهان بهمون گیر میده!
_ سلام خانم ها!
همگی به سمت صاحب صدای آشنایی برگشتیم که چشمم به دوگوی قهوه ای افتاد.
کت و شلوار مشکی جذبی پوشیده بود و موهاشو حالت دار به سمت بالا درست کرده بود.
_ خوبین آقای سرمد.. تبریک میگم بهتون!
شبنم پیش دستی کرد و منو از فکر و خیال دراورده بود.
_ مچکرم خوشحالم که اومدین.
_خانم محبی! خوش اومدین!
به دلشوره افتاده بودم و قلبم به شدت تند میزد.
_ ممنون از دعوتتون آقای مهندس سرمد!
سری بابت تشکر تکون داد و نگاه ناآشنایی به ماهک انداخت.
_ ایشون ماهک دوست بنده هستن! همونی که بابت اومدنش ازتون اجازه گرفتم.
کمی تعجب کرد اما به روی خودش نیاورد.
_ خوشوقتم خانم ماهک.
ماهک که تماما نگاهش بین من و مهندس رد وبدل میشد اظهار خوشوقتی کرد و لبخند مشکوکی به من زد.
تهدید وار نگاهمو به ماهک دوختم تا حرف اضافه ای نزنه!
_ شرمنده که جمع خانومانه شمارو بهم زدم..به رسم ادب پیشتون اومدم تا خوش امد گویی کنم.
از مهمونی تون لذت ببرین.فعلا
مهندس منتظر جواب ما نموند. عقب گرد کرد و از کنارمون به سمت بار حرکت کرد.
_ اولش که میخواستم بیام مهمونی گفتم یه مهمونی ساده و حوصله سر بَری هستش که فقط درباره کار صحبت میشه..اماتنهاچیزی که ندیدم بحث های کاری بود! به جاش متوجه چیزای جدیدی شدم!
_ اشتباه متوجه شدی ماهک جون. مهندس سرمد نامزد داره!
_ اِ جدی؟
خب مشکلی نیست که.. خیلی از نامزدی ها بهم میخوره حالا به هردلیلی! مگه نه شبنم؟
شبنم که سرش توی گوشیش بود و بالبخند چیزی تایپ می کرد گفت:
_ آره آره
ماهک که منتظر آتو گرفتن ازشبنم بود گفت:
_ پس بلاخره اعتراف کردی!اسمش چیه چیکاره ست؟
شبنم قفل گوشیشوفشارداد ودرکثری ازثانیه صفحه موبایلش خاموش شد.
بانگاهی متعجب و گنگ به ما چشم دوخت. انقدرحواسش به گوشیش بود که متوجه یه دستی زدن ماهک نشده بود.
شمرده شمرده حرف میزد
_خب... راستش... من... یعنی ما... اووووم.. یعنی.. چطوری بگم! فعلا چیزی بینمون نیست
_ اوووه این همه من و ما، اینو و اون کردی اخرشم اینوتحویلمون دادی
روبه ماهک گفتم:
_ اذیتش نکن بذار هروقت خودش خواست بهمون بگه!
شبنم نفس عیقی کشید وبه یکباره گفت:
_ مهندس فرخ رئیس بخشمون!
نفس آسوده ای کشید. احتیاج داشتم یه بار دیگه شبنم اسمش رو تکرار کنه تا ازشنیدن چیزی که گفت مطمئن تر شم
ماهک گیج و ناباورچشم به لبای شبنم دوخته بود تاادامه بده
_ خب من با رئیست چیکاردارم!
ماهک که سکوت مارودید،از گیج بازی خودش خنده اش گرفته بود
_ واووو..به به..مبارکه
@kadbanoiranii
🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋
🦋🦋
🦋
#بی_صدا_طلوع_کن
پارت_42
شبنم کمی خجالت زده بود.
_ البته تاقطعی نشدن جریان چیزی نمیخواستم به کسی بگم ازم دلخور نشین یه وقت.
گوشی شبنم به صدادرومد وبا دستپاچگی گفت:
_ وای بچه هاخودشه چیکار کنم؟
ماهک جواب داد :
_ ماکه میدونیم هولی ومیخوای مخ اون بدبخت روبزنی!اما الان مثل یه خانوم متشخص رفتار میکنی..یعنی خیلی آروم وریلکس جواب تلفن رومیدی.
شبنم دستشوروی قلبش گذاشت ونفس عمیقی کشید.بادست آزادش ضربه ای روی آیکون سبزِ برقراری تماس زد.
_ جانم!
ماهک دستش رو به علامت خاک برسرت به سمت شبنم نشون داد.
شبنم دست روی صدای گوشی گذاشت و کمی ازخودش دورکرد
_ خب خودت گفتی مثل خانم های متشخص رفتار کن.
از حرفاو واکنش های ماهک و شبنم خنده ام گرفته بود.. هردو به گونه ای عاشق شده بودند و دل در گرو مردی داده بودند.
_ ما تقریبا انتهای سالن نزدیک میز بار هستیم.
_......
_ بله بله.. چرا که نه! اتفاقا خیلی هم خوشحال میشیم!
_....
_ پس میبینمتون!
شبنم نگاه سوالی مارو دید و گفت:
_ مهندس فرخ و مهندس سرمد دارن میان پیشمون!
از شنیدن اسم مهندس سرمد کمی گُر گرفتم.. میدونستم هر واکنشی از خودم نشون بدم باعث سوتفاهم بین بچه ها میشم.به خاطر همین عکس العملی نشون ندادم.
در واقع خودمم دلیل این رفتارهامو نمیدونستم و ترجیح میدادم زیاد بهش فکر نکنم.
مهندس فرخ لبخند زنان،کنار مردی که اخم به چهره داشت به سمت ما حرکت میکردند.
سرمد پرغرور و قدرتمند قدم برمیداشت.به اطرافش اهمیتی نمیداد و چشم از روبه رو نمیگرفت.
_ سلام خانم ها!
ابتدا مهندس فرخ سلام کرد. با لبخند تحسین برانگیزی چشم در چشم شبنم دوخته بود و انصافا شبنم هم دلبری کردن رو خوب از بَر بود!
ماهک جواب سلام مهندس رو داد و خودشو معرفی کرد.
کمی استرس داشت و تمام حواسش به گوشیش بود.
کنار گوشش گفتم:
_ مشکلی پیش اومده؟
_راستش آیهان همش زنگ میزد منم بهش پیام دادم مهمونی هستیم.. اونم آدرس خواست.
میدونم اشتباه کردم اما آدرس بهش دادم و الان جلو دره!
ماهک شرمنده سرشو انداخت پایین و منتظر توبیخ من بود.
_ اشکال نداره کار خوبی کردی الان میرم پیشش و از نگرانی درش میارم.
ماهک که انتظار رفتار دیگه ای رو از من داشت با تعجب گفت:
_ یعنی از دستم ناراحت نیستی؟
_ نه! برای چی ناراحت باشم. این چندسال آیهان تقریبا همه جا مارو همراهی کرده. حالا این مهمونی یکم فرق داره و دعوت نشده .. توام خودتو ناراحت نکن کار درستی کردی. ما که جای بدی نیومدیم که نگران باشیم آیهان چیزی متوجه بشه یا نشه!
_ خانم محبی! مشکلی پیش اومده؟
_ نه.. چیزی نیست..فقط من چند دقیقه ای جمعتون رو ترک میکنم.یکی از اقوام جلوی دره باهامون کار داره!
شبنم با کلافگی گفت:
_ آیهان اومده؟
سری تکون دادم و متوجه اخم مهندس فرخ شدم!
_ آیهان کیه خانم محبی؟
رو به مهندس فرخ که ازم سوال پرسیده بود کردم و گفتم:
_ پسرعموی منه! اکثر مهمونی ها کنار ماست.. به قول خودش زمونه بدی شده و چندتا دختر مجرد نباید تنهایی مهمونی برن!
مهندس سرمد حرفمو تایید کرد و گفت :
_ درسته..بعضی مهمونی ها مناسب شما خانم ها نیست. کجاوایسادن بگین با نگهبان ها هماهنگ کنم بیان داخل!
انتظار این حرف رو از مهندس نداشتیم.
_ چرا اینجوری نگاه میکنید؟
این همه مهمون دعوت شدن..ایشونم میشه یه مهمون ناخونده!
از مهمون نوازی مهندس تشکری کردم و گفتم:
_ ممنون مهندس. الان باهاش تماس میگیرم.
بعد ازهماهنگی های لازم و گپ و گفت های دوستانه آیهان به جمع ما پیوست.
مهندس سرمد خدمه رو صدازد و به تعدادافراد دور میزکه 6نفر بودیم نوشیدنی خاصی رو سفارس داد.
آیهان رو به شبنم گفت:
_ شبنم خانم خیلی وقته کافه نیومدین.. از ماکم کاری دیدین؟
من و ماهک و بیشتراز همه شبنم، ازرفتار و ادای کلمه شبنم خانم توسط آیهان جا خورده بودیم.
شبنم با کمی مِن مِن جواب داد:
_ نه..چه مشکلی؟
_ گفتم شایددلخوری از ما داری نمیاین!
مهندس فرخ همچنان بااخم های روپیشونی ناظرصحبت های شبنم وآیهان بود.
_ نه مشکلی پیش نیومده فقط این چندوقت یکم سرم شلوغ بوده.
_ اشکال نداره میدونی که تورو همیشه مثل خواهرم میدونستم برای همین گفتم نکنه دلخوری نمیای!
آخرهفته بعد،همتون به کافه من دعوت میشین تا امشب رو براتون جبران کنم!
ازصحبت های آیهان چیزی سر درنمیاوردم.نمیدونستم چراتمام خطاب صبحت هاش به مهندس فرخ بود.
به آیهان کمی نزدیک شدم وگفتم:
_ چرابا شبنم اینجوری حرف میزنی!
_ مگه چطوری حرف میزنم؟
_ همین شبنم خانم صدا کردن ومثل خواهرمه و..
_ خب مگه مهندس فرخ نمیبینی؟اولش که اومدم اخم روصورتش بود وبه شبنم نزدیک ترشد! حس کردم باهم رابطه ای دارن.
من نگاه یه مرد رو میفهمم.احساس خطر کرده بود.اینجوری گفتم که خیالش ازبابت من راحت باشه!شایددنبال رابطه ای بین من وشبنم بود.امااینجوری گفتم تاخیالش راحت شه !
@kadbanoiranii
🦋🦋🦋
🦋🦋
🦋
#بی_صدا_طلوع_کن
پارت_42
شبنم کمی خجالت زده بود.
_ البته تاقطعی نشدن جریان چیزی نمیخواستم به کسی بگم ازم دلخور نشین یه وقت.
گوشی شبنم به صدادرومد وبا دستپاچگی گفت:
_ وای بچه هاخودشه چیکار کنم؟
ماهک جواب داد :
_ ماکه میدونیم هولی ومیخوای مخ اون بدبخت روبزنی!اما الان مثل یه خانوم متشخص رفتار میکنی..یعنی خیلی آروم وریلکس جواب تلفن رومیدی.
شبنم دستشوروی قلبش گذاشت ونفس عمیقی کشید.بادست آزادش ضربه ای روی آیکون سبزِ برقراری تماس زد.
_ جانم!
ماهک دستش رو به علامت خاک برسرت به سمت شبنم نشون داد.
شبنم دست روی صدای گوشی گذاشت و کمی ازخودش دورکرد
_ خب خودت گفتی مثل خانم های متشخص رفتار کن.
از حرفاو واکنش های ماهک و شبنم خنده ام گرفته بود.. هردو به گونه ای عاشق شده بودند و دل در گرو مردی داده بودند.
_ ما تقریبا انتهای سالن نزدیک میز بار هستیم.
_......
_ بله بله.. چرا که نه! اتفاقا خیلی هم خوشحال میشیم!
_....
_ پس میبینمتون!
شبنم نگاه سوالی مارو دید و گفت:
_ مهندس فرخ و مهندس سرمد دارن میان پیشمون!
از شنیدن اسم مهندس سرمد کمی گُر گرفتم.. میدونستم هر واکنشی از خودم نشون بدم باعث سوتفاهم بین بچه ها میشم.به خاطر همین عکس العملی نشون ندادم.
در واقع خودمم دلیل این رفتارهامو نمیدونستم و ترجیح میدادم زیاد بهش فکر نکنم.
مهندس فرخ لبخند زنان،کنار مردی که اخم به چهره داشت به سمت ما حرکت میکردند.
سرمد پرغرور و قدرتمند قدم برمیداشت.به اطرافش اهمیتی نمیداد و چشم از روبه رو نمیگرفت.
_ سلام خانم ها!
ابتدا مهندس فرخ سلام کرد. با لبخند تحسین برانگیزی چشم در چشم شبنم دوخته بود و انصافا شبنم هم دلبری کردن رو خوب از بَر بود!
ماهک جواب سلام مهندس رو داد و خودشو معرفی کرد.
کمی استرس داشت و تمام حواسش به گوشیش بود.
کنار گوشش گفتم:
_ مشکلی پیش اومده؟
_راستش آیهان همش زنگ میزد منم بهش پیام دادم مهمونی هستیم.. اونم آدرس خواست.
میدونم اشتباه کردم اما آدرس بهش دادم و الان جلو دره!
ماهک شرمنده سرشو انداخت پایین و منتظر توبیخ من بود.
_ اشکال نداره کار خوبی کردی الان میرم پیشش و از نگرانی درش میارم.
ماهک که انتظار رفتار دیگه ای رو از من داشت با تعجب گفت:
_ یعنی از دستم ناراحت نیستی؟
_ نه! برای چی ناراحت باشم. این چندسال آیهان تقریبا همه جا مارو همراهی کرده. حالا این مهمونی یکم فرق داره و دعوت نشده .. توام خودتو ناراحت نکن کار درستی کردی. ما که جای بدی نیومدیم که نگران باشیم آیهان چیزی متوجه بشه یا نشه!
_ خانم محبی! مشکلی پیش اومده؟
_ نه.. چیزی نیست..فقط من چند دقیقه ای جمعتون رو ترک میکنم.یکی از اقوام جلوی دره باهامون کار داره!
شبنم با کلافگی گفت:
_ آیهان اومده؟
سری تکون دادم و متوجه اخم مهندس فرخ شدم!
_ آیهان کیه خانم محبی؟
رو به مهندس فرخ که ازم سوال پرسیده بود کردم و گفتم:
_ پسرعموی منه! اکثر مهمونی ها کنار ماست.. به قول خودش زمونه بدی شده و چندتا دختر مجرد نباید تنهایی مهمونی برن!
مهندس سرمد حرفمو تایید کرد و گفت :
_ درسته..بعضی مهمونی ها مناسب شما خانم ها نیست. کجاوایسادن بگین با نگهبان ها هماهنگ کنم بیان داخل!
انتظار این حرف رو از مهندس نداشتیم.
_ چرا اینجوری نگاه میکنید؟
این همه مهمون دعوت شدن..ایشونم میشه یه مهمون ناخونده!
از مهمون نوازی مهندس تشکری کردم و گفتم:
_ ممنون مهندس. الان باهاش تماس میگیرم.
بعد ازهماهنگی های لازم و گپ و گفت های دوستانه آیهان به جمع ما پیوست.
مهندس سرمد خدمه رو صدازد و به تعدادافراد دور میزکه 6نفر بودیم نوشیدنی خاصی رو سفارس داد.
آیهان رو به شبنم گفت:
_ شبنم خانم خیلی وقته کافه نیومدین.. از ماکم کاری دیدین؟
من و ماهک و بیشتراز همه شبنم، ازرفتار و ادای کلمه شبنم خانم توسط آیهان جا خورده بودیم.
شبنم با کمی مِن مِن جواب داد:
_ نه..چه مشکلی؟
_ گفتم شایددلخوری از ما داری نمیاین!
مهندس فرخ همچنان بااخم های روپیشونی ناظرصحبت های شبنم وآیهان بود.
_ نه مشکلی پیش نیومده فقط این چندوقت یکم سرم شلوغ بوده.
_ اشکال نداره میدونی که تورو همیشه مثل خواهرم میدونستم برای همین گفتم نکنه دلخوری نمیای!
آخرهفته بعد،همتون به کافه من دعوت میشین تا امشب رو براتون جبران کنم!
ازصحبت های آیهان چیزی سر درنمیاوردم.نمیدونستم چراتمام خطاب صبحت هاش به مهندس فرخ بود.
به آیهان کمی نزدیک شدم وگفتم:
_ چرابا شبنم اینجوری حرف میزنی!
_ مگه چطوری حرف میزنم؟
_ همین شبنم خانم صدا کردن ومثل خواهرمه و..
_ خب مگه مهندس فرخ نمیبینی؟اولش که اومدم اخم روصورتش بود وبه شبنم نزدیک ترشد! حس کردم باهم رابطه ای دارن.
من نگاه یه مرد رو میفهمم.احساس خطر کرده بود.اینجوری گفتم که خیالش ازبابت من راحت باشه!شایددنبال رابطه ای بین من وشبنم بود.امااینجوری گفتم تاخیالش راحت شه !
@kadbanoiranii
🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋
🦋🦋
🦋
#بی_صدا_طلوع_کن
پارت_43
آیهان همیشه با درک و فهم بود و همه موارد رو میسنجید.
بارها و بارها شاهد رفتارهای منطقیش در مقابل تمام مشکلات شخصیش بودم..
مخصوصا زمانی که تصمیم داشت کافه بزرگی رو تاسیس کنه با مخالف های دوست و آشنا مواجه شده بود و در نهایت با درایت خودش توانست به آرزوش دست پیدا کنه و دنبال رویاهای خودش بره.
همچین مردی لایق بهترین ها و قطعا قابل تحسین بود.
همگی با کمال میل دعوت آیهان رو پذیرفتند.
خدمه ای کوتاه قد و خنده رو، همراه با میز پذیرایی چرخ داری به سمتمون اومد.
سلامی داد و با سرعت خاصی چندین نوشیدنی رنگارنگ رو، روی میز چید و بعد از گفتن' نوش جان ' جمع مارو ترک کرد.
مهندس سرمد رو به ما کرد و گفت:
_ من عاشق اِسموتی و موهیتو هستم.. امیدوارم که شما هم خوشتون بیاد..
اولین نفر مهندس سرمد بود که لیوان مخصوص اسموتی رو برداشت و تا نصفه سر کشید.
بعد از کمی مزه کردن و چشیدن اسموتی توت فرنگی داخل دستم، به سلیقه مهندس آفرینی گفتم. یکی از خوشمزه ترین اسموتی های عمرم بود که تا به الان خورده بودم.
بچه ها هر کدوم با لذت خاصی تعریف میکردند و راز خوشمزگی شو از مهندس میپرسیدند اما مهندس تنها در جواب سوالشون با شوخی و خنده بحث رو عوض میکرد.
چراغ های سالن به یک باره خاموش و رقص نورهای رنگی باعث شد جوان ها جیغ و دست بزنند.
صدای ملایم موزیک بلند شد و عده ای زوج به وسط پیست رقص رفتند.
دست در دست هم و شانه به شانه هم شروع به رقص ملایمی کردند.
مهندس فرخ بازوی خودش رو سمت شبنم گرفت و گفت:
_ افتخار رقص به بنده رو میدین؟
شبنم گونه هاش سرخ شد. با شرم پاسخ مثبت داد و دست دور بازوی مهندس انداخت..به محل سِن رفتن و رخ به رخ هم، شروع به رقص ملایم تانگو کردند.
ماهک آهی کشید و شبنم رو تماشا میکرد..
آیهان رو به ماهک گفت:
_ میخوای ما هم بریم برقصیم؟
منتظر جواب نموند و اخرین قطره موهیتوشو خورد.
به سمت ماهک چندقدمی جلو رفت .
دستشو به سمتش دراز کرد.. ماهک بین گرفتن و نگرفتن دست آیهان تردید داشت.
نگاهی بهم انداخت.انگار منتظر تاییدی از سمت من بود!
با لبخند چشمامو آروم باز و بسته کردم.
با کمی خجالت دست آیهان رو گرفت.. باهم به سمت پیست رقص رفتند و کمی دور تر از مهندس فرخ و شبنم مشغول به رقص شدند.
تقریبا تمام سالن تاریک شده بود و جز نور های کمرنگ تابیده شده از سقف، روشنایی دیگه ای وجود نداشت!
لحظه ای به شبنم و ماهک غبطه خوردم.. طعم عشق رو چشیده بودند و ماهک چقدر دوست داشت جای آیهان،در کنار عشق مرموزش میرقصید.
غصه خوردن فایده ای نداشت. نگاهم رو از روبه روم گرفتم وبه میز شیشه ای زیر دستم دوختم. اکثر لیوان ها کاملا خالی بود..
مهندس سرمد یک دستش رو داخل جیب شلوار کرده بود و با دستش دیگرش روی میز ضرب گرفته بود.
رویاهای دخترونم توی سرم رژه میرفتند.
_ شما نمیرقصین؟
در واقع جز خودِ مهندس، کسی رو برای رقص در اطرافم نه دیدم و نه پیشنهادی شنیدم!
شاید اگه پیشنهاد میداد...
سرمو به سمت چپ و راست تکون دادم تا خیال بافی نکنم.
_ میخواین باهم برقصین؟
قلبم به یک باره تند زد..جواب دلم رو میدونستم اما جواب ذهنم منطقی و عاقلانه تر بود..
_ نه ممنون
احساس کردم کمی با ناز و ادا نه رو گفتم.
شاید با دیدن شبنم و مهندس فرخ منم دلم نازکشیدن و خریدن میخواست!
_ خوبه که دوست نداری! چون تنها مردی که دور این میز مونده منم!
منم به عنوان رئیس شرکت ترجیح میدم خودم رو از حاشیه ها دور کنم!
همین الانشم کلی نگاه روی ما زوم شده تا سر تیتر خبرای اینستاگرام و فضای مجازی شون بشم!
لیوان مو به دستم گرفتم و با خوردن اخرین قطره های اسموتی گلومو تر کردم.
لیوان رو، روي میز گذاشتم و توی دستم فشار دادم.
تموم حرص مو سرش خالی کردم. هر آن احساس میکردم لیوان در حال خُرد
و تکه تکه شدنه..
تموم تلاشمو کردم تا با لحنی آروم جواب مهندس رو بدم:
_ بهتر! منم با هرکسی نمیرقصم و مونده بودم اگه پیشنهاد دادین چطور دست به سرتون کنم!
لبخند کجی زدم و پیروزمندانه چشم به مهندس دوختم !
تای ابرویی بالا انداخت و گفت:
_ خب فعلا من از پیش شما مرخص میشم تا به بقیه مهمون ها سری بزنم!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
🦋🦋🦋
🦋🦋
🦋
#بی_صدا_طلوع_کن
پارت_43
آیهان همیشه با درک و فهم بود و همه موارد رو میسنجید.
بارها و بارها شاهد رفتارهای منطقیش در مقابل تمام مشکلات شخصیش بودم..
مخصوصا زمانی که تصمیم داشت کافه بزرگی رو تاسیس کنه با مخالف های دوست و آشنا مواجه شده بود و در نهایت با درایت خودش توانست به آرزوش دست پیدا کنه و دنبال رویاهای خودش بره.
همچین مردی لایق بهترین ها و قطعا قابل تحسین بود.
همگی با کمال میل دعوت آیهان رو پذیرفتند.
خدمه ای کوتاه قد و خنده رو، همراه با میز پذیرایی چرخ داری به سمتمون اومد.
سلامی داد و با سرعت خاصی چندین نوشیدنی رنگارنگ رو، روی میز چید و بعد از گفتن' نوش جان ' جمع مارو ترک کرد.
مهندس سرمد رو به ما کرد و گفت:
_ من عاشق اِسموتی و موهیتو هستم.. امیدوارم که شما هم خوشتون بیاد..
اولین نفر مهندس سرمد بود که لیوان مخصوص اسموتی رو برداشت و تا نصفه سر کشید.
بعد از کمی مزه کردن و چشیدن اسموتی توت فرنگی داخل دستم، به سلیقه مهندس آفرینی گفتم. یکی از خوشمزه ترین اسموتی های عمرم بود که تا به الان خورده بودم.
بچه ها هر کدوم با لذت خاصی تعریف میکردند و راز خوشمزگی شو از مهندس میپرسیدند اما مهندس تنها در جواب سوالشون با شوخی و خنده بحث رو عوض میکرد.
چراغ های سالن به یک باره خاموش و رقص نورهای رنگی باعث شد جوان ها جیغ و دست بزنند.
صدای ملایم موزیک بلند شد و عده ای زوج به وسط پیست رقص رفتند.
دست در دست هم و شانه به شانه هم شروع به رقص ملایمی کردند.
مهندس فرخ بازوی خودش رو سمت شبنم گرفت و گفت:
_ افتخار رقص به بنده رو میدین؟
شبنم گونه هاش سرخ شد. با شرم پاسخ مثبت داد و دست دور بازوی مهندس انداخت..به محل سِن رفتن و رخ به رخ هم، شروع به رقص ملایم تانگو کردند.
ماهک آهی کشید و شبنم رو تماشا میکرد..
آیهان رو به ماهک گفت:
_ میخوای ما هم بریم برقصیم؟
منتظر جواب نموند و اخرین قطره موهیتوشو خورد.
به سمت ماهک چندقدمی جلو رفت .
دستشو به سمتش دراز کرد.. ماهک بین گرفتن و نگرفتن دست آیهان تردید داشت.
نگاهی بهم انداخت.انگار منتظر تاییدی از سمت من بود!
با لبخند چشمامو آروم باز و بسته کردم.
با کمی خجالت دست آیهان رو گرفت.. باهم به سمت پیست رقص رفتند و کمی دور تر از مهندس فرخ و شبنم مشغول به رقص شدند.
تقریبا تمام سالن تاریک شده بود و جز نور های کمرنگ تابیده شده از سقف، روشنایی دیگه ای وجود نداشت!
لحظه ای به شبنم و ماهک غبطه خوردم.. طعم عشق رو چشیده بودند و ماهک چقدر دوست داشت جای آیهان،در کنار عشق مرموزش میرقصید.
غصه خوردن فایده ای نداشت. نگاهم رو از روبه روم گرفتم وبه میز شیشه ای زیر دستم دوختم. اکثر لیوان ها کاملا خالی بود..
مهندس سرمد یک دستش رو داخل جیب شلوار کرده بود و با دستش دیگرش روی میز ضرب گرفته بود.
رویاهای دخترونم توی سرم رژه میرفتند.
_ شما نمیرقصین؟
در واقع جز خودِ مهندس، کسی رو برای رقص در اطرافم نه دیدم و نه پیشنهادی شنیدم!
شاید اگه پیشنهاد میداد...
سرمو به سمت چپ و راست تکون دادم تا خیال بافی نکنم.
_ میخواین باهم برقصین؟
قلبم به یک باره تند زد..جواب دلم رو میدونستم اما جواب ذهنم منطقی و عاقلانه تر بود..
_ نه ممنون
احساس کردم کمی با ناز و ادا نه رو گفتم.
شاید با دیدن شبنم و مهندس فرخ منم دلم نازکشیدن و خریدن میخواست!
_ خوبه که دوست نداری! چون تنها مردی که دور این میز مونده منم!
منم به عنوان رئیس شرکت ترجیح میدم خودم رو از حاشیه ها دور کنم!
همین الانشم کلی نگاه روی ما زوم شده تا سر تیتر خبرای اینستاگرام و فضای مجازی شون بشم!
لیوان مو به دستم گرفتم و با خوردن اخرین قطره های اسموتی گلومو تر کردم.
لیوان رو، روي میز گذاشتم و توی دستم فشار دادم.
تموم حرص مو سرش خالی کردم. هر آن احساس میکردم لیوان در حال خُرد
و تکه تکه شدنه..
تموم تلاشمو کردم تا با لحنی آروم جواب مهندس رو بدم:
_ بهتر! منم با هرکسی نمیرقصم و مونده بودم اگه پیشنهاد دادین چطور دست به سرتون کنم!
لبخند کجی زدم و پیروزمندانه چشم به مهندس دوختم !
تای ابرویی بالا انداخت و گفت:
_ خب فعلا من از پیش شما مرخص میشم تا به بقیه مهمون ها سری بزنم!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋
🦋🦋
🦋
#بی_صدا_طلوع_کن
پارت_44
با رفتن مهندس سرمد کمی دلخور شده و احساس تنهایی کردم. بلاخره من هم جزئی از مهمون های دعوت شده اش بودم!
اما به خودم نهیب زدم که نباید به خاطر نبودِ شخصی که هیچ صنمی با من نداشت دلخور و ناراحت شوم.
حتی دلیلی برای مواخذه اش در ذهنم پیدا نکردم.
مهندس نه دوستم بود و نه معشوقه ام..
دلیل از این محکم تر؟!!
ایستادن زیاد آن هم با این کفش های پاشنه بلند، خسته و کلافم کرده بود.
به سمت بار قدم برداشتم.. روی صندلی تکی نشستم و پشتم رو به دختر پسرهای درحال رقص کردم تا شاهد تنهایی خودم نباشم.
علاقه زیادی به درآوردن کفش هام داشتم تا کمی احساس راحتی کنم!
به اطرافم نگاهی انداختم.
نه کسی نزدیکم بود و نه تو این تاریکی چیزی دیده میشد.
خم شده و بند کفشم رو کمی شل کردم. کف پام رو از کفش بیرون کشیده و با صاف کردن زانوهام به سمت جلو، انگشت های پامو باز و بسته کردم.
خنکی هوارو، زیر پوست گرم پام حس کردم..
حس رهایی و آزادی از یه قفس تنگ رو داشتم..
زیرلب طوری که فقط خودم صدامو بشنوم ، آخیشی گفتم.
بعد از کمی کش و قوس دادن به انگشتانم، پاهامو داخل کفش کردم.
_ چیزی میل دارین خانم؟
رو به متصدی بار که لباس سفید رنگی به تن کرده بود، گفتم:
_ اسموتی توت فرنگی لطفا!
_اَلساعه بانو!
هنوز طعم خوشایند اسموتی چند دقیقه پیش رو، زیر زبونم حس میکردم.
لیوان بزرگ و دسته داری که داخلش پر از محتویات صورتی رنگ بود، جلوی دستم قرار گرفت..
آهنگ عاشقانه گوگوش در حال پخش بود.
دستم رو زیر چونه ام گذاشتم. با نی داخل لیوان مشغول به هم زدن اسموتی شدم وگوش به اهنگ سپردم:
"
تا وقتی که، تو رو دارم کنارم
چه فرقی میکنه کی هست و کی نیست
بگو داریم تو بیداری میبینیم
که بین دستامون هیچ مانعی نیست
عجب جایی به داد من رسیدی
تا من دنیا رو زیباتر ببینم
تا من اونقدر بخوام زنده بمونم
باهات رویامو تا آخر ببینم
"
اهنگ زیبا و قشنگی بود.. بی اختیار اشکی از گوشه چشمم چکید..
به سرعت با دستم پاک کردم و بغض گلوم رو با خوردن کمی اسموتی قورت دادم.
سیبک گلویم، از فشارِ بغض بد موقع ام، درد گرفته بود.
"
پر از خوشحالی بیوقفه میشم
تا دستام توی دستای تو میره
شاید این لحظه باورکردنی نیست
که از خوشحالی، من گریهام میگیره
ببین تا پر شدم از ناامیدی
غم و از تو دلم بیرون کشیدی
دارم دنیا رو زیباتر میبینم
عجب جایی به داد من رسیدی **
"
نی رو از داخل لیوان برداشتم و کناری گذاشتم.
قاشق کوچکی رو از بشقاب چینی زیر دستم بلند کرده و داخل اسموتی کردم.
کمی محتوای داخل لیوان رو هم زدم.
صندلی کنارم به عقب کشیده شده و کسی روی آن نشست.
بوی آشنایی به مشامم خورد.
_ یه اسموتی توت فرنگی هم برای من بیارین!
باشنیدن صداش شکم به یقین تبدیل شده بود..
بدون اینکه سرم روبلند کنم و خودم رو متوجه حضورش کنم، قاشقم روکمی پر کردم وبه آرومی به سمت لبام نزدیک کردم.
باشنیدن جمله ای که گفت دستم توهوا خشک شد!
_ چون من رفتم گریه کردی؟!
لحنش شوخ بود
از کجااشکامو دیده بود؟مگه همه جا تاریک نبود؟
پس حتمازمانی که پام رو ازکفشم دراورده بودم هم،دیده بود!
بیخیال به حرف ها و تیکه های همیشگی مهندس قاشق رو سمت دهنم نزدیک کردم و طعمش رو کمی مزه مزه کردم.
میتونم به جرات بگم که بااسموتی مخصوص مهندس زمین تا آسمون فرق داشت!
_ الان ازم دلخوری که تنهات گذاشتم یا مثلامیخوای وانمودکنی متوجه حضورم نشدی خانم محبی؟
کمی روی صندلی چرخیدم ومتمایل به مهندس شدم.
_ اولااینکه دلیلی برای دلخوری وجود نداره.
دومابوی عطرتکراری تون باعث شد بفهمم اونی که خلوت موبهم زده شمایین مهندس سرمد!
نیمچه لبخندی زد و گفت:
_ بعضی چیزا آدم رو یاد یه دوره ای خاص از زندگیش میندازه.بوی یه گل، بوی نم بارون،بوی یه عطر.
این عطرهم منو یادقدیم میندازه تا گذشته موفراموش نکنم!
یاداین میندازه که برای انجام تصمیمم هر روز مصمم تر ازدیروز باشم!
_ چه تصمیمی؟
_انتقام!
دوتا اَبروهام بالا پریدو میخ چشمای مهندس شدم.
انقدرموضوع برام جالب شده بود که دیگه توجهی به آهنگ نداشتم.
_ انتقام ازکی؟
مهندس کمی ازنوشیدنی شو خورد.به صندلی تکیه داد و دست به سینه نشست.
_ نه دیگه نشد!
یه سوال پرسیدی جوابتم گرفتی!
حالا من یه سوال میپرسم توجواب بده
منم متعاقباًبه صندلی تکیه دادم و پاهامو روی هم انداختم.
_ بپرسین
_ برای چی گریه میکردی؟
_ خب همونجور که خودتون گفتین بعضی چیزا ادم رو یادیه دورانی میندازه.
این اهنگ منوبه چندسال پیش برد.
اینکه چه اشتباهاتی انجام دادم و کاش اون موقع عقل الانم رو داشتم!
مهندس گلویی صاف کردو گفت:
_ یه روزی یه کلیپ از
حامد بهداد دیدم،همون بازیگری که تقریبا رفتاراش خاص تر از بقیه ست.کاری به رفتار ومدل حرف زدنش ندارم.اتفاقا خیلی هم دوسش دارم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
@kadbanoiranii
🦋🦋🦋
🦋🦋
🦋
#بی_صدا_طلوع_کن
پارت_44
با رفتن مهندس سرمد کمی دلخور شده و احساس تنهایی کردم. بلاخره من هم جزئی از مهمون های دعوت شده اش بودم!
اما به خودم نهیب زدم که نباید به خاطر نبودِ شخصی که هیچ صنمی با من نداشت دلخور و ناراحت شوم.
حتی دلیلی برای مواخذه اش در ذهنم پیدا نکردم.
مهندس نه دوستم بود و نه معشوقه ام..
دلیل از این محکم تر؟!!
ایستادن زیاد آن هم با این کفش های پاشنه بلند، خسته و کلافم کرده بود.
به سمت بار قدم برداشتم.. روی صندلی تکی نشستم و پشتم رو به دختر پسرهای درحال رقص کردم تا شاهد تنهایی خودم نباشم.
علاقه زیادی به درآوردن کفش هام داشتم تا کمی احساس راحتی کنم!
به اطرافم نگاهی انداختم.
نه کسی نزدیکم بود و نه تو این تاریکی چیزی دیده میشد.
خم شده و بند کفشم رو کمی شل کردم. کف پام رو از کفش بیرون کشیده و با صاف کردن زانوهام به سمت جلو، انگشت های پامو باز و بسته کردم.
خنکی هوارو، زیر پوست گرم پام حس کردم..
حس رهایی و آزادی از یه قفس تنگ رو داشتم..
زیرلب طوری که فقط خودم صدامو بشنوم ، آخیشی گفتم.
بعد از کمی کش و قوس دادن به انگشتانم، پاهامو داخل کفش کردم.
_ چیزی میل دارین خانم؟
رو به متصدی بار که لباس سفید رنگی به تن کرده بود، گفتم:
_ اسموتی توت فرنگی لطفا!
_اَلساعه بانو!
هنوز طعم خوشایند اسموتی چند دقیقه پیش رو، زیر زبونم حس میکردم.
لیوان بزرگ و دسته داری که داخلش پر از محتویات صورتی رنگ بود، جلوی دستم قرار گرفت..
آهنگ عاشقانه گوگوش در حال پخش بود.
دستم رو زیر چونه ام گذاشتم. با نی داخل لیوان مشغول به هم زدن اسموتی شدم وگوش به اهنگ سپردم:
"
تا وقتی که، تو رو دارم کنارم
چه فرقی میکنه کی هست و کی نیست
بگو داریم تو بیداری میبینیم
که بین دستامون هیچ مانعی نیست
عجب جایی به داد من رسیدی
تا من دنیا رو زیباتر ببینم
تا من اونقدر بخوام زنده بمونم
باهات رویامو تا آخر ببینم
"
اهنگ زیبا و قشنگی بود.. بی اختیار اشکی از گوشه چشمم چکید..
به سرعت با دستم پاک کردم و بغض گلوم رو با خوردن کمی اسموتی قورت دادم.
سیبک گلویم، از فشارِ بغض بد موقع ام، درد گرفته بود.
"
پر از خوشحالی بیوقفه میشم
تا دستام توی دستای تو میره
شاید این لحظه باورکردنی نیست
که از خوشحالی، من گریهام میگیره
ببین تا پر شدم از ناامیدی
غم و از تو دلم بیرون کشیدی
دارم دنیا رو زیباتر میبینم
عجب جایی به داد من رسیدی **
"
نی رو از داخل لیوان برداشتم و کناری گذاشتم.
قاشق کوچکی رو از بشقاب چینی زیر دستم بلند کرده و داخل اسموتی کردم.
کمی محتوای داخل لیوان رو هم زدم.
صندلی کنارم به عقب کشیده شده و کسی روی آن نشست.
بوی آشنایی به مشامم خورد.
_ یه اسموتی توت فرنگی هم برای من بیارین!
باشنیدن صداش شکم به یقین تبدیل شده بود..
بدون اینکه سرم روبلند کنم و خودم رو متوجه حضورش کنم، قاشقم روکمی پر کردم وبه آرومی به سمت لبام نزدیک کردم.
باشنیدن جمله ای که گفت دستم توهوا خشک شد!
_ چون من رفتم گریه کردی؟!
لحنش شوخ بود
از کجااشکامو دیده بود؟مگه همه جا تاریک نبود؟
پس حتمازمانی که پام رو ازکفشم دراورده بودم هم،دیده بود!
بیخیال به حرف ها و تیکه های همیشگی مهندس قاشق رو سمت دهنم نزدیک کردم و طعمش رو کمی مزه مزه کردم.
میتونم به جرات بگم که بااسموتی مخصوص مهندس زمین تا آسمون فرق داشت!
_ الان ازم دلخوری که تنهات گذاشتم یا مثلامیخوای وانمودکنی متوجه حضورم نشدی خانم محبی؟
کمی روی صندلی چرخیدم ومتمایل به مهندس شدم.
_ اولااینکه دلیلی برای دلخوری وجود نداره.
دومابوی عطرتکراری تون باعث شد بفهمم اونی که خلوت موبهم زده شمایین مهندس سرمد!
نیمچه لبخندی زد و گفت:
_ بعضی چیزا آدم رو یاد یه دوره ای خاص از زندگیش میندازه.بوی یه گل، بوی نم بارون،بوی یه عطر.
این عطرهم منو یادقدیم میندازه تا گذشته موفراموش نکنم!
یاداین میندازه که برای انجام تصمیمم هر روز مصمم تر ازدیروز باشم!
_ چه تصمیمی؟
_انتقام!
دوتا اَبروهام بالا پریدو میخ چشمای مهندس شدم.
انقدرموضوع برام جالب شده بود که دیگه توجهی به آهنگ نداشتم.
_ انتقام ازکی؟
مهندس کمی ازنوشیدنی شو خورد.به صندلی تکیه داد و دست به سینه نشست.
_ نه دیگه نشد!
یه سوال پرسیدی جوابتم گرفتی!
حالا من یه سوال میپرسم توجواب بده
منم متعاقباًبه صندلی تکیه دادم و پاهامو روی هم انداختم.
_ بپرسین
_ برای چی گریه میکردی؟
_ خب همونجور که خودتون گفتین بعضی چیزا ادم رو یادیه دورانی میندازه.
این اهنگ منوبه چندسال پیش برد.
اینکه چه اشتباهاتی انجام دادم و کاش اون موقع عقل الانم رو داشتم!
مهندس گلویی صاف کردو گفت:
_ یه روزی یه کلیپ از
حامد بهداد دیدم،همون بازیگری که تقریبا رفتاراش خاص تر از بقیه ست.کاری به رفتار ومدل حرف زدنش ندارم.اتفاقا خیلی هم دوسش دارم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
@kadbanoiranii
🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋
🦋🦋
🦋
#بی_صدا_طلوع_کن
پارت_45
حامد بهداد تو کلیپ میگفت:
لذت میبرم از زیستن ، حتی به غلط
پشیمونی یعنی چی....
زندگی کردم اون لحظه رو
وجود داشتم ، به غلط
اصلا کی تعیین میکنه درست و غلط چیه؟؟؟؟
اینو زمانی ازش شنیدم که خودم فکر میکردم بزرگترین اشتباه و غلط زندگیم رو دارم انجام میدم ..
اما مگه فقط منم؟
این همه ادم تو دنیا اشتباه میکنن.. ادم هایی رو میشناسم که دارن به غلط زندگی میکنن!
اصلا میدونی فرق این دوتا چیه!
اشتباه و غلط جفتشون یه معنی رو میده. اما از نظر من اشتباه یعنی متوجهی که کاری کردی درست نیست و شاید سعی تو جبرانش داشته باشی.
اما غلط زندگی کردن یعنی میدونی این کار اشتباهه اما بنا به دلایل شخصی خودت مجبوری انجام بدی یا حتی ادامه بدی.
حرفای مهندس برام کمی گیج کننده و گنگ بود!
این چه انتقامی بود که انقدر دلش رو به درد آورده بود!
_ خب الان شما اشتباه کردی یا داری به غلط زندگی میکنی؟
کمی از روی صندلی جابه جا شد و اسموتی رو سر کشید:
_ من هم اشتباه کردم و هم دارم غلط زندگی میکنم!
_ با این وجود پس چرا ادامه میدی!
نگاه عاقل اندر سهیفه ای به خودش گرفت و گفت:
_ سوال های تو تمومی نداره دختر جون! حالا تا منو به غلط کردن نندازی ولم نمیکنی!
از شوخی که کرده بود و سعی داشت جو حاکم بینمون رو عوض کنه لبخندی به لبام نشست.
بحث رو عوض کردم و گفتم:
_ هنوزم نمیخواین راز خوشمزه بودن اسموتی قبلی رو بگین؟
_ رازش عشقِ..
_ عشق؟
_ آره عشق.. هرکاری رو با عشق شروع کنی خستگی به تنت نمیاد
هرچیزی رو با عشق درست کنی مزه اش تو دهنت میمونه و ازش سیر نمیشی!
اون خانوم جوونی رو که دیدی بهش سفارش نوشیدنی مخصوص دادم کارش رو با عشق انجام میده.
فقط هم ازون میخوام برام موهیتو و اسموتی بذاره. چون عاشق اینکارشه.. عاشق اینه میوه هارو باهم ترکیب کنه و نوشیدنی های خوشمزه درست کنه!
موزیک بلند و شادی همراه با تلفیق صدای دست و جیغ جوون ها باعث شد حواسمون به سمت سِن پرت شه.
_بریم پیش بچه ها؟ الانِ که دنبالمون بگردن
با سر تاییدی کردم و نگاهی به لیوان های پره اسموتی کردم که حتی تا نصف هم خالی نشده بود!
مهندس زودتر از من بلند شد.
صندلی رو به عقب کشیدم و پاهامو روی زمین گذاشتم.بند کیف کوچکم رو، روی شونه ام انداختم. با اولین قدمی که برداشتم پام گیر کرد و مستقیم به سمت جلو پرتاب شدم!
دستام رو برای گرفتن جایی به حرکت دراوردم تا با سر به زمین برخورد نکنم.
"حامی سرمد"
تا همینجا هم زیاده روی کرده بودم. نباید انقدر به کسی نزدیک میشدم. میدونستم زیر ذره بین خیلی ها هستم.
با گفتن اینکه بچه ها الان دنبالمون میگردن از جام بلند شدم.
خورشید هم بلند شد اما حواسش به بند باز کفشش نبود.
اولین قدم رو که برداشت پاش گیر کرد و به جلو خم شد.از میز بلند بار کمی فاصله داشت و مسلما دستش نمیرسید تا با گرفتن اون از افتادنش جلوگیری کنه!
دوتا دستمو به سمتش جلو بردم و قبل ازینکه نقش بر زمین بشه بازوهاشو گرفتم!
از حرکتی که کردم سخت پشیمان شدم. خداروشکر هنوز فضا نیمه تاریک بود و زیاد توی دید نبودیم.
صاف ایستاد و بهم زل زد.
مژه های بلند و چشم ابرو های مشکیش و آرایش لایت ساده اش باعث شده بود چهره ای معصومانه به خودش بگیره!
گونه هاش از شرم کمی به سرخی میزد نگاهش رو به پایین دوخته بود.
احساس لرزی روی بازوهاش کردم. دستمو ازش جدا کردم و به حرکاتش دقت بیشتری کردم.
ترس رو به وضوح تو چهره اش میدیدم. با دستی لرزون خم شد و بند کفشش رو بست. بدون اینکه نگاهی بهم بندازه چرخیدو کمی ازم فاصله گرفت.
_ کجا میری؟
سرجاش ایستاد و تو همون حالت گفت:
_ سرویس بهداشتی!
صداش کمی لرز داشت.
_ ازین طرف باید بری!
مشخص بود که از برگشتن به سمت من تردید داره.
نمیدونستم چرا انقدر از نزدیکی با من میترسه! تا الان نه نگاه بدی بهش کرده بودم و نه دست درازی!
قصد برگشتن نداشت. شاید از مواجه شدن با من خجالت میکشید.
پشتم رو بهش کردم و راه افتادم.
_ دنبالم بیا!
کمی آروم قدم برداشتم.. سرمو کمی به عقب چرخوندم و زیر چشمی نگاهی بهش انداختم. دستاشو مشت کرده بود.
بلاخره با قدم هایی آهسته دنبالم راه افتاد.
وارد راهروی درازی شدیم. در سرویس رو براش باز کردم.
کنار وایسادم تا از جلوم رد بشه.
همچنان سرش پایین بود.
از پیشم که رد شد لحظه ای ایستاد.
بین گفتن و نگفتن چیزی شک داشت.
قدمی به داخل سرویس گذاشت .
قبل از اینکه در رو ببنده گفتم:
_ خورشید!
بلاخره اون دو گوی مشکی رو به چشام دوخت.
منتظر اخمش بابت شنیدن اسم خورشید بودم اما نه تنها اخم نداشت کاملا رنگ پریده و بی حس و حال به نظر میرسید.
یعنی دلیل حال بدش من بودم؟؟!!
_ همینجا وایسادم نگران نباش.
لبخند کم جونی زد. زیر لب گفت:
_ لطف بزرگی میکنی!
لحنش نه شوخی بود و نه کنایه آمیز!
به سرعت داخل سرویس رفت و درو بست
@kadbanoiranii
🦋🦋🦋
🦋🦋
🦋
#بی_صدا_طلوع_کن
پارت_45
حامد بهداد تو کلیپ میگفت:
لذت میبرم از زیستن ، حتی به غلط
پشیمونی یعنی چی....
زندگی کردم اون لحظه رو
وجود داشتم ، به غلط
اصلا کی تعیین میکنه درست و غلط چیه؟؟؟؟
اینو زمانی ازش شنیدم که خودم فکر میکردم بزرگترین اشتباه و غلط زندگیم رو دارم انجام میدم ..
اما مگه فقط منم؟
این همه ادم تو دنیا اشتباه میکنن.. ادم هایی رو میشناسم که دارن به غلط زندگی میکنن!
اصلا میدونی فرق این دوتا چیه!
اشتباه و غلط جفتشون یه معنی رو میده. اما از نظر من اشتباه یعنی متوجهی که کاری کردی درست نیست و شاید سعی تو جبرانش داشته باشی.
اما غلط زندگی کردن یعنی میدونی این کار اشتباهه اما بنا به دلایل شخصی خودت مجبوری انجام بدی یا حتی ادامه بدی.
حرفای مهندس برام کمی گیج کننده و گنگ بود!
این چه انتقامی بود که انقدر دلش رو به درد آورده بود!
_ خب الان شما اشتباه کردی یا داری به غلط زندگی میکنی؟
کمی از روی صندلی جابه جا شد و اسموتی رو سر کشید:
_ من هم اشتباه کردم و هم دارم غلط زندگی میکنم!
_ با این وجود پس چرا ادامه میدی!
نگاه عاقل اندر سهیفه ای به خودش گرفت و گفت:
_ سوال های تو تمومی نداره دختر جون! حالا تا منو به غلط کردن نندازی ولم نمیکنی!
از شوخی که کرده بود و سعی داشت جو حاکم بینمون رو عوض کنه لبخندی به لبام نشست.
بحث رو عوض کردم و گفتم:
_ هنوزم نمیخواین راز خوشمزه بودن اسموتی قبلی رو بگین؟
_ رازش عشقِ..
_ عشق؟
_ آره عشق.. هرکاری رو با عشق شروع کنی خستگی به تنت نمیاد
هرچیزی رو با عشق درست کنی مزه اش تو دهنت میمونه و ازش سیر نمیشی!
اون خانوم جوونی رو که دیدی بهش سفارش نوشیدنی مخصوص دادم کارش رو با عشق انجام میده.
فقط هم ازون میخوام برام موهیتو و اسموتی بذاره. چون عاشق اینکارشه.. عاشق اینه میوه هارو باهم ترکیب کنه و نوشیدنی های خوشمزه درست کنه!
موزیک بلند و شادی همراه با تلفیق صدای دست و جیغ جوون ها باعث شد حواسمون به سمت سِن پرت شه.
_بریم پیش بچه ها؟ الانِ که دنبالمون بگردن
با سر تاییدی کردم و نگاهی به لیوان های پره اسموتی کردم که حتی تا نصف هم خالی نشده بود!
مهندس زودتر از من بلند شد.
صندلی رو به عقب کشیدم و پاهامو روی زمین گذاشتم.بند کیف کوچکم رو، روی شونه ام انداختم. با اولین قدمی که برداشتم پام گیر کرد و مستقیم به سمت جلو پرتاب شدم!
دستام رو برای گرفتن جایی به حرکت دراوردم تا با سر به زمین برخورد نکنم.
"حامی سرمد"
تا همینجا هم زیاده روی کرده بودم. نباید انقدر به کسی نزدیک میشدم. میدونستم زیر ذره بین خیلی ها هستم.
با گفتن اینکه بچه ها الان دنبالمون میگردن از جام بلند شدم.
خورشید هم بلند شد اما حواسش به بند باز کفشش نبود.
اولین قدم رو که برداشت پاش گیر کرد و به جلو خم شد.از میز بلند بار کمی فاصله داشت و مسلما دستش نمیرسید تا با گرفتن اون از افتادنش جلوگیری کنه!
دوتا دستمو به سمتش جلو بردم و قبل ازینکه نقش بر زمین بشه بازوهاشو گرفتم!
از حرکتی که کردم سخت پشیمان شدم. خداروشکر هنوز فضا نیمه تاریک بود و زیاد توی دید نبودیم.
صاف ایستاد و بهم زل زد.
مژه های بلند و چشم ابرو های مشکیش و آرایش لایت ساده اش باعث شده بود چهره ای معصومانه به خودش بگیره!
گونه هاش از شرم کمی به سرخی میزد نگاهش رو به پایین دوخته بود.
احساس لرزی روی بازوهاش کردم. دستمو ازش جدا کردم و به حرکاتش دقت بیشتری کردم.
ترس رو به وضوح تو چهره اش میدیدم. با دستی لرزون خم شد و بند کفشش رو بست. بدون اینکه نگاهی بهم بندازه چرخیدو کمی ازم فاصله گرفت.
_ کجا میری؟
سرجاش ایستاد و تو همون حالت گفت:
_ سرویس بهداشتی!
صداش کمی لرز داشت.
_ ازین طرف باید بری!
مشخص بود که از برگشتن به سمت من تردید داره.
نمیدونستم چرا انقدر از نزدیکی با من میترسه! تا الان نه نگاه بدی بهش کرده بودم و نه دست درازی!
قصد برگشتن نداشت. شاید از مواجه شدن با من خجالت میکشید.
پشتم رو بهش کردم و راه افتادم.
_ دنبالم بیا!
کمی آروم قدم برداشتم.. سرمو کمی به عقب چرخوندم و زیر چشمی نگاهی بهش انداختم. دستاشو مشت کرده بود.
بلاخره با قدم هایی آهسته دنبالم راه افتاد.
وارد راهروی درازی شدیم. در سرویس رو براش باز کردم.
کنار وایسادم تا از جلوم رد بشه.
همچنان سرش پایین بود.
از پیشم که رد شد لحظه ای ایستاد.
بین گفتن و نگفتن چیزی شک داشت.
قدمی به داخل سرویس گذاشت .
قبل از اینکه در رو ببنده گفتم:
_ خورشید!
بلاخره اون دو گوی مشکی رو به چشام دوخت.
منتظر اخمش بابت شنیدن اسم خورشید بودم اما نه تنها اخم نداشت کاملا رنگ پریده و بی حس و حال به نظر میرسید.
یعنی دلیل حال بدش من بودم؟؟!!
_ همینجا وایسادم نگران نباش.
لبخند کم جونی زد. زیر لب گفت:
_ لطف بزرگی میکنی!
لحنش نه شوخی بود و نه کنایه آمیز!
به سرعت داخل سرویس رفت و درو بست
@kadbanoiranii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
⭐️چراغی در این شب
💗برایتان روشن میکنم
⭐️در تاریکی ایـــن شـــب
💗و آنگاہ از خـدا میخواهم
⭐️اگـر در خـــاموشــی
💗غم اسیر تنهایی شدید
⭐️چراغ امیدتان روشن بماند
💗شبتون بخیر و شادی
@kadbanoiranii
💗برایتان روشن میکنم
⭐️در تاریکی ایـــن شـــب
💗و آنگاہ از خـدا میخواهم
⭐️اگـر در خـــاموشــی
💗غم اسیر تنهایی شدید
⭐️چراغ امیدتان روشن بماند
💗شبتون بخیر و شادی
@kadbanoiranii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍃🌸به نام دوست
🍃🌸گشاییــم
🍃🌸دفتر دل را
🍃🌸به فر عشــق
🍃🌸فروزان کنیـم
🍃🌸محفــل را
🍃🌸به نام خـدای
🍃🌸حسابگر،حسابساز
🍃🌸حسابــرس وحسابــدار
🍃🌸زمین و آســمان
🍃🌸بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
🍃🌸الـــهــی بــه امــیــد تـــو
.
@kadbanoiranii
🍃🌸گشاییــم
🍃🌸دفتر دل را
🍃🌸به فر عشــق
🍃🌸فروزان کنیـم
🍃🌸محفــل را
🍃🌸به نام خـدای
🍃🌸حسابگر،حسابساز
🍃🌸حسابــرس وحسابــدار
🍃🌸زمین و آســمان
🍃🌸بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
🍃🌸الـــهــی بــه امــیــد تـــو
.
@kadbanoiranii