کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.85K subscribers
23K photos
28.3K videos
95 files
42.5K links
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی

#آموزش_آستر_کشی_کیک_بلند


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#سالاد_الویه_برای_۳۰_نفر

سیب زمینی 4 کیلو
تخم مرغ 10 عدد
خیار شور 1 کیلو
سینه مرغ 3 عدد کوچک
کالباس 300 گرم
نخود فرنگی 1 عدد قوطی کنسروی
سس به میزان دلخواه
نمک و فلفل به میزان لازم
ابلیمو سه ق غ
اب مرغ یک لیوان

طـرز تـهـیـه
* سیب‌زمینی و تخم‌مرغ‌ها را در قابلمه‌های جداگانه آب‌پز کنید. بعد از خنک شدن، سیب زمینی را در کاسه‌ای بزرگ با گوشت کوب بکوبید و تخم مرغ را رنده کنید.
* مرغ را با پیاز، کمی زردچوبه و نمک بپزید و پس از پخت کامل، ریش‌ریش کنید.
* خیارشورها را نگینی و بسیار ریز خرد کنید و به این مخلوط بیفزایید.
* نخودفرنگی را هم در ابکش ریخته تا ابش برود وبه مواد اضافه کنید .ژامبون ها رو هم ریز خرد کنید یا رنده درشت بزنید و به مواد اضافه کنید.
* در نهایت، تمام این مواد غذایی را با هم مخلوط و با سس مایونز مزه‌دار کنید و 20 دقیقه در یخچال قرار دهید تا طعم‌دار شوند. پس از گذشت این مدت زمان، الویه را با نان (ترجیحاً نان سبوس‌دار) سرو کنید.و یا داخل نان باگت قرار دهید.
 
 
7 شرط الویه
سالاد الویه غذایی است که در ایران شکل گرفته و به قول معروف «من‌درآوردی» است. البته به یک غذای روسی کمی شباهت دارد با این تفاوت که در آن به جای سس مایونز از روغن زیتون استفاده می‌شود و برعکس سالاد الویه تمام مواد از سیب‌زمینی تا خیارشور را نگینی خرد می‌کنند و سیب‌زمینی‌هایش خیلی نرم نیستند که بافت خود را از دست بدهند. پیازچه نیز از دیگر مواد تشکیل‌دهنده این غذاست، اما نکته‌هایی که باید در تهیه سالاد الویه به آن‌ها توجه کرد:
1. برای خوش طعم کردن این سالاد هویج را با کمی شکر یا عسل بخارپز و به صورت نگینی خرد کنید و به سایر محتویات بیفزایید.
2. برخی افراد به سالاد الویه فلفل دلمه‌ای، ذرت یا کالباس اضافه می‌کنند اما این کار را توصیه نمی‌کنم زیرا نه تنها طعم مناسبی ایجاد نمی‌کند، بلکه غذای به دست آمده دیگر سالاد الویه نخواهد بود.
3. چاشنی و ادویه مناسب این غذا، فلفل سیاه و کمی آب‌لیموی تازه است. آب‌لیمو را فقط باید به اندازه‌ای اضافه کرد که بوی تخم‌مرغ پخته را بپوشاند و سالاد ترش نشود.
4. بهتر است خیارشورها را قبل از افزودن بشویید و بعد نگینی و بسیار ریز خردشان کنید آنگاه آن‌ها را در سبدی بریزید و بگذارید تا کاملاً آبشان گرفته شود. این کار هم باعث می‌شود سالاد آب نیندازد و هم بوی نامناسب و ترشیدگی از غذا به مشام نرسد.
5. همراه این غذا فقط نان آن هم نان‌های سنتی مانند نان بربری یا سنگک را به شما توصیه می‌کنم که البته بهتر است سبوس‌دار باشند.
6. از رنده کردن مواد غذایی مانند هویج یا خیار شور جدا خودداری کنید زیرا این کار باعث می‌شود سالاد الویه آب بیندازد.
7. برای آنکه ماندگاری این غذا افزایش پیدا کند، فقط به میزان مصرف هر وعده به محتویات سالاد سس مایونز اضافه کنید زیرا در غیر این صورت به سرعت فاسد خواهد شد.🤍


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی

#لازانیا_گوشت_اسفناج

موادلازم:

18 ورقه لازانیا
برای ملات داخلی:
گوشت چرخ کرده 280 گرم
اسفناج 150 گرم
1 عدد پیاز
2 حبه سیر
1 هویج
فلفل کاپیا 1 عدد
400 گرم گوجه فرنگی کنسرو شده
200 میلی لیتر آب داغ
1 قاشق غذاخوری رب گوجه فرنگی
3 قاشق غذاخوری روغن زیتون
1.5 قاشق چایخوری نمک، پودر فلفل قرمز
1 قاشق چایخوری فلفل سیاه
1 قاشق چایخوری ریحان
یک پیمانه شکر

برای سس بشامل:
2 قاشق غذاخوری کره
2 قاشق غذاخوری آرد برای پر کردن
3.5 فنجان شیر سرد
فلفل سیاه، نمک، جوز هندی

برای موارد فوق:
پنیر چدار رنده شده



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی

#چیکن_کاری

مواد لازم:

فیله مرغ ۱۰ عدد
فلفل دلمه سبز ۱ عدد
فلفل دلمه قرمز ۱ عدد
زیتون سبز نصف پیمانه
قارچ ۱۰ عدد
ماست ۱ پیمانه
ادویه کاری ۲ قاشق چای خوری
روغن زیتون ۲ قاشق غذا خوری
لیمو نصف
نمک و فلفل سیاه
مواد سس
ماست نصف پیمانه
خیار شور ۱ عدد
سرکه ۲ قاشق غذا خوری
نمک و فلفل سیاه
پنیر موزارلا ۱۵۰ گرم
نون تافتون ۴ عدد
فیله رو مزه دار کنید و‌نیم ساعت استراحت بدین تو یخچال ،قارچ و تفت بدین با فیله مزه دار شده و مواد دیگه بریزید تو نون همین


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#کنسرو_ذرت

براى كنسرو ذرت از ذرت مكزيكى استفاده ميكنيم كه مخصوص آب پز كردنه و خيلى زود ميپزه
ذرت ها رو دون ميكنيم و داخل قابلمه ميريزيم به ازاى هر ذرت يك قاشق سرصاف شكر و يك ليوان سرخالى آب اضافه ميكنيم و ميزارم روى حرارت و از زمانى كه به جوش اومد بيست دقيقه تايم ميديم تا ذرت ها بپزن و بعد داخل شيشه ميريزيم و به نسبت مساوى از آبش هم ميريزيم تا كاملا پر بشه و درش رو محكم ميبنديم و ميزاريم داخل يه قابلمه كه تا دوسومش آب گرم ريختيم و ميزاريم ده دقيقه بجوشه و بعد شيشه ها رو برعكس ميكنيم و ده دقيقه هم به اين حالت ميجوشه و شعله رو خاموش ميكنيم و صبر ميكنيم از حرارت بيفته و بعد شيشه ها رو بيرون مياريم و به شكل دمرو چندين ساعت تو فضاى آشپزخونه ميزاريم بمونه تا كاملا هواگيرى بشه



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#کنسرو_ذرت


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#کمپوت_آلو

آبلیمو و آبغوره : 1قاشق غذاخوری(دلخواه)
نمک: 1 ق چای‌خوری
آلو: 1کیلوگرم
هرنوع آلو(زرد_قرمز_قطره طلا و یا.....)
شکر: یک و نیم پیمانه(باتوجه به ذائقه خودتان می‌توانید کم وزیادکنید.)

نکته:
می توان بر حسب علاقه؛کمپوت را شیرین، ملس و یا ترش تهیه کرد.

برای تهیه کمپوت ملس،
آلو های خود را شسته، آن ها را خشک کنید. در قابلمه نسبتا بزرگی آب بریزید و روی گاز قرار دهید تا به جوش بیاید. در این هنگام، به ازای هر کیلو آلو، یک قاشق غذاخوری نمک را در آب حل کنید.
وقتی آب به جوش آمد، آلو ها را در آن بریزید و پس از چند دقیقه شکر یا خاک قند را اضافه کنید.
این کمپوت باید 45 الی دقیقه الی 1 ساعت روی حرارت کمِ رو به متوسط بپزد. پس از آن طعم کمپوت را تست کنید؛ اگر شوری آن زیاد بود می توانید کمی شکر به آن بیفرایید و اگر شیرینی اش دلتان را زد، کمی نمک اضافه کرده، آن را چند دقیقه روی حرارت قرار دهید.
برای تهیه کمپوت ترش، در یک قابلمه مقداری آب ریخته، تا به جوش آمدن آن صبر کنید. وقتی به جوش آمد به آن کمی سرکه، آبلیمو یا آبغوره اضافه نمایید. آلو ها را اضافه کرده، به مدت زمان 45 دقیقه الی 1 ساعت روی حرارت قرار دهید.

و اما برای تهیه کمپوت آلوی شیرین باید پس از به جوش آمدن آب در قابلمه، به آن به ازای هر کیلو آلو، یک پیمانه و نیم شکر به آب بیفزایید و آن را به اندازه کمپوت های قبل روی حرارت متوسط قرار دهید.

نکته:
مقدارآب لازم برای تهیه کمپوت به اندازه ای است که درقابلمه یک بندانگشت از آلوها بالاتر باشه.


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#مربا_آلو
#مربای_آلو_سیاه

مواد لازم برای۴ نفر
آلو سیاه ۴ کیلوگرم
شکر ۳ کیلوگرم
گلاب به مقدار لازم
هل به مقدار لازم

۱- ابتدا آلوهارا شسته وخشک میکنیم
۲- آلوهارا درون قابلمه ریخته وشکر را به آن اضافه کرده درب قابلمه را گذاشته وبه مدت ۳ساعت کنار میگذاریم تا آب بندازد
۳- قابلمه را روی شعله متوسط میگذاریم تا خوب شکر آب شود و آلو ها پخته شود
۴- کف جمع شده روی مربا را برمیداریم
۵- مربا که قوام آمد هل و گلاب را اضافه میکنیم
۶- بعد از سرد شدن در ظرف مورد نظر میریزیم

سایر نکات
اندازه شکربستگی به طعم آلوها داره اگه شیرین باشه این اندازه شکر کفایت میکنه اگه ترش باشه نیم کیلو اضافه تر بردارید.
استفاده از هل وگلاب اختیاری است ولی برای خوش عطرشدن پیشنهاد میکنم استفاده کنید
درصورت تمایل میتونین هسته آلو رو بعد از سرد شدن جدا کنید.
نیاز به آب نداریم چون خود آلو ها خیلی آب میندازه


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک ما حرامست
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی

#کمپوت_میوه_های_فصل
#کمپوت_زرد_آلو🍑
#کمپوت_آلبالو🍒


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
🔴 #فیلم_آموزشی

#کمپوت آلو سیاه


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت دویستونوزدهم

ارشام خندید . از او فاصله گرفت ... به سمت پنجره رفت و گفت :
- بجای کنجکاوی تو موردی که بهت چیزی نمیگم... نمیخوای بدونی ماجرا چیه ؟
بهار از خجالت سرش را پایین انداخت و گفت :
- گوش میدم .
- بابات داره دنبال خونه میگرده ... میخواد جابجا شه . میگه بهار تو اون خونه اذیت میشه ...
- راست میگی ؟!
حیرت کمترین چیزی بود که بهار از خودش نشان داد . باورش سخت بود پدرش بخاطر او از آن
خانه و
خواهرش جدا شود .
آرشام دوباره خندید و گفت :
- شبیه علامت سوال شدیا ... حالا فهمیدی بابات ازت خسته نشده ... اینو گفتم تا در مورد خودت
و پدرت فکر بیخود نکنی.
با تمام این حرفها جواب من چی شد ؟
بهار شیطنتش گل کرده بود . انقدر حرفهای خوب و دلنشین شنیده بود که حسابی شارژشده بود .
چشمش را به برفهایی
که با سرعت روی زمین مینشست داد و گفت :
- از کجا بدونم حرفهایی که تو مستی میزنی فردا یادت نمیره ؟
آرشام کنارش ایستاد . به برفها خیره شد و گفت :
- اول این که من با دو گیلاس، مست نمیشم . دوم اگه بودم ، شنیدی میگن مستی و راستی ؟
سوم حاضرم برای اینکه
نشون بدم یادم نرفته چی گفتم هر روز بیام و عمال بهت ثابت کنم
بعد از پایان حرفش سریع خم شد و گونه ی بهار را بوسید و کنار کشید . نگاه بهار به سمتش
چرخید و با شرمی که صورتش را گلگون کرده بود گفت :
- من باید برم خیلی دیر شده ... فکر نمیکردم موندم تو این اتاق انقدر طولانی بشه .فعلا
خداحافظ .
آرشام کنارش و شانه به شانه اش حرکت کرد لبخندی عمیق روی لبانش نقش بسته بود . وقتی
در اتاق را باز کرد ، روبرویش ایستاد و گفت :
- جواب من چی شد ؟ فرصت میدی بهم ؟
بهار بدون آنگه به صورتش نگاه کند گفت :
- امیدوارم تجربه ی تلخی نشی برام .
پا تند کرد و به سمت در ورودی رفت . در را باز کرد و به آسمان سفید نگاه کرد . حضور آرشام را
در کنارش حس نمیکرد .
با حس کرختی از ساختمان خارج شد . انگار خیلی زود جواب داده بود . حس بدی داشت . ایکاش
ها دوباره به
ذهنش هجوم آوردند . دستانش از سرما روی بازوانش قرار گرفت .دانه های سپید برف روی تن و
صورتش مینشست .
چرخش دانه های ریز برف چشمش را به مهمانی سپیدهای دنیا دعوت کرد .
هجوم گرمای خاصی همراه با ، بوی الکل اطرافش را احاطه کرد . پالتویی که فراموشش کرده بود،
روی شانه اش
قرار گرفت و صدایی گوشش را نوازش داد .
- خانوم خوشگله... نکنه ، میخوای با حواس پرتیت ، منو بیچاره و خودتو مریض کنی؟
بهار با لبخندی سرش را پایین انداخت ونفس راحتی کشید . در دل خدا رو شکر کرد ،حرفهای
دلش را ..او نشنیده بود .دلش گرم حضورش شد.انگار بار سنگینی از روی دوشش برداشته شده
بود



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت دویستوبیستم

حس میکرد پاهایش توانی دیگر پیدا کرده و دلش گرم و امیدش بیشتر شده بود . نگاهش به راه
پیش رویش خیره ماند.
صدای خرچ خرچ برفهای نشسته روی زمین زیر پایشان، تنها صدایی بود که گاهی با صدای
قارقار کلاغی مخلوط میشد .
این صدای کلاغ برایش حزن آور و نشانه ی خبربد نبود . خبر از آینده ای بود که ، میتوانست اگر
خدا بخواهد
... خوب هم باشد . کسی که از فردا خبر نداشت . پس بهتر بود کمی ...فقط کمی خوش بین باشد
...همین .
***
شب یلدا شده بود . تمام خانواده در خانه ی آقاجون دعوت بودند . چقدر عزیز زحمت کشیده بود
تا رضایت زن بهروز را
برای آمدن به مهمانی جلب کند .
در دل بهار چراغانی بود . یک ماه گذشته بود و قرار بود بعد از مهمانی با پدرش به خانه برگردد .
با دو بار سر زدن
پدرش از جریانِ نقل مکان کردنشان ، با خبر شده بود . مهربانی و محبتی که در رفتار پدرش
میدید ، برایش تازگی
داشت .
نه اینکه قبلا هیچ وقت اینگونه نبوده ... بوده ، اما نوع محبتش به طور عجیبی بهار را تحت تأثیر
قرار میداد .
حس میکرد انقلاب بزرگی در رفتار و اخلاق پدرش رخ داده بود . که رؤیا هم تحت این شرایط
اخمهایش بازتر شده
بود و تا حدی غر زدنهایش کمتر به چشم می آمد
دیدن بهنام برایش از هرچیزی شیرین تر و دلچسب تر بود . دلتنگی شدید، برای بغل کردن این
برادر نوجوان و دلسوز، دستهایش را از هم باز کرد .
بهنام را محکم به خودش فشرد . بهنام صدایش دو رگه شده بود . کمی خودش را عقب کشید و با
لبخند گفت :
- آبجی ... من دیگه بزرگ شدم چرا مثل بچه ها منو بغل میکنی .
بهار با دقت به تارهای نازک سیاهی که مانند سبیل پشت لب برادرش سبز شده بود نگاه کرد .
دماغش بزرگتر از
قبل به چشم می آمد . حس میکرد از آن ظرافت گذشته خارج شده ، لبخند روی لبش پررنگتر شد
.در حالی که با ذوق
تماشایش میکرد گفت :
- آبجی به قربونت ... تو کی بزرگ شدی من نفهمیدم !! ...فدای قد و بالات برم داداشی ...
بوسه ای روی گونه ی بهنام زد و گفت :
- فقط یک ماه ندیدمت اما انگار یه ساله ندیدمت .
بهنام خندید و گفت :
- آخه آبجی جون اون وقتی هم که بودی ...انقدر تو لک بودی که منو نمیدیدی .
دستی به تارهای پشت لبش زد و گفت :
- اینا دوماهه در اومده ها ... اما تازه دیدیشون .
بهار دست روی شانه ی برادرش انداخت و گفت :
- راست میگی عزیزم ... گرفتاریام زیاد بود، این چند وقت ... از این به بعد آبجیت مثل گذشته
کنارته ... قربونت برم .
با دو انگشت لپ بهنام را کشید . بهنام با تعجب نگاهش کرد و گفت :
- خبریه



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت دویستوبیستویکم

نه ... مگه باید خبری باشه ؟
بهنام مشکوک نگاهش کرد و گفت :
- آخه خیلی وقته این طور سرحال ندیدمت . شایدم ندیدن ما روی روحیه ت اثر مثبت گذاشته ...
عزیزه دلِ برادر .
در همین حین نگاه تیز آرشام را شکار کرد . حس خاصی از نگاه او ، زیر پوستش به جریان افتاد .
سرش را پایین
انداخت . آب دهانش را قورت داد و گفت :
- عزیزم ... بعد از یه ماه دوری... دیدن داداشم باعث این خوشحالیم شده .
بهنام را همراه خود به سمت مبلی کشاند و کنارهم نشستند . هنوز خبری از خانواده ی عمه و
عمویش نبود .
چشمان آرشام ستاره باران بود . برای اینکه فکرش زیاد به سمت او کشیده نشود سعی میکرد
کمتر به او و پدر بزرگش
نگاه کند .
در این دو هفته روز به روز بیشتر از قبل نسبت به آرشام ، خجالت میکشید . سعی میکرد کمتر
نگاهش را روی صورتش بچرخاند .
حتی حجابش هم سفت تر و دقیق تر شده بود . تا زمان خواب یک لحظه بدون روسری نمیماند .
دست خودش نبود . شرم دخترانه اش اجازه ی آزاد بودن را به او نمیداد . سمت دیگر بهنام را با
وجودش پر کرد .
دستش را روی شانه ی بهنام انداخت و با نگاه خاصی به بهار گفت :
- بهنام خان با اومدنتون کاری کردی که دخترعمه ی ما دیگه تحویلمون نمیگیره ... نمیگین منی
که خواهر ندارم
حسودیم میشه ؟
بهنام خندید و گفت
بایدم حسودیت بشه ... تازه اگه خواهرت هم بود هیچ خواهری مثل آبجی من نمیشه .
آرشام بلند خندید و رو به بهار گفت :
- اگه منم یه برادری مثل این داشتم تا الان کارم رو زمین نمیموند .
- چطور ؟
به چشمان پر از سوال بهنام نگاه کرد و گفت :
- اگه مثل تو ازمن جلوی دیگران تعریف میکرد احتیاج نبود خودم رو به آب و آتیش بزنم تا به
چشم بعضیا بیام .
بهنام خندید و گفت :
- شما انقدر خوبی که احتیاج نیست کسی ازتون تعریف کنه ... اصلا خودم داداشت میشم به
شرطی که هر جا خواستی
بری هوای منم داشته باشی ... فقط طرف خواهر کوچیک داشته باشه ............
بهار با اخم نگاهش کرد وتشر زد :
- اِ... بهنام خجالت بکش ... آرشام از تو بزرگتره ... تو هنوز برای این حرفه جوجه ای .
بهنام خندید و گفت :
- آبجی انگار از دنیا عقبیا ... دوستای من دوتا ، سه تا دوست دختر دارن ... به داداش گلت نگاه
نکن به
دخترا محل نمیده .
دهان بهار و چشمان آرشام از تعجب باز ماند . بهار اخمی کرد و گفت :
- بهنام ... بهت رو دادما ... از من شرم نمیکنی از آرشام حیا کن .
بهنام پشت چشمی برایش نازک کرد و رو به آرشام کرد و گفت :
- تو برو پیش خانوما کاری به کار اقایون نداشته باش ... مگه نه آرشام خان .
آرشام زد زیر خنده ، ضربه ای روی شانه ی بهنام زد و گفت



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت دویستوبیستودوم

هر چی شما بگی سلطان .
بهار با حیرت به این تغییرات برادرش نگاه تاسف باری انداخت و با اشاره ی ارشام آنها را تنها
گذاشت . صورتش از
حرفهای برادرش سرخ شده بود . نیم وجب بچه هنوز پشت لبش سبز نشده تو چه حال و هوایی
بود .
نفسش را پر صدا بیرون داد و به سمت عزیز و رؤیا رفت . در کنار آنها ظرفهای پذیرایی را روی
کابینت میچید که
زنگ آیفون زده شد .
دقایقی بعد همه ی خانواده دور هم نشسته بودند . بهناز ناراحت بود و این از وجناتش مشخص
بود . بعد از مدتها
بدون اینکه بهار خودش را نزدیک ببرد ، او را به سمت خود کشید و در آغوش کشید . زیر لبی
پرسید :
- خوبی عزیز عمه ؟
بهار با حیرت نگاهش کرد و گفت :
- ممنون ... شما خوبین ؟
- مرسی عزیزم ... دیدی بعد از سالها بابات از اون خونه جدا شد و رفت .
بهار سرش را پایین انداخت و سکوت کرد . پس برای همین ناراحت بود .
- تو چرا منصرفشون نکردی ؟
بهار نگاه از کیمیا که به سمت آرشام میرفت گرفت و به صورت عمه ای که مثل گذشته شاد نبود ،
دادو گفت :
- منم خبر نداشتم . دوهفته ی پیش که بابا اومد بهم سر بزنه گفت ؛ در حال اسباب کشی هستن .
من هنوزم نمیدونم
کجا خونه گرفته
عمه با خشم نگاهش را با اشاره به سمت آرشام کشاند و با کنایه گفت :
- اون شازده براشون خونه پیدا کرد . امید داشتم بخاطر زمستون خونه ی خوب گیرشون نیاد ...
اما ... هی روزگار ، کی از
فرداش خبر داره ... باورم نمیشد یه روزی برسه که اینطور پخش و پال شیم . الان یه مدت هر چی
به بهروز اینا زنگ
میزنم بیان خونمون قبول نمیکنن ... بهرام هم اونطور رفت و دور شد ... دم پیری تنها شدم .
بهار آهی کشید و در سکوت رفتن بهناز به سمت عزیز را تماشا کرد . نگاه سر به زیر و ناراحت
کیوان هم به سردر گمی
او اضافه کرد .
حس میکرد در آن جمع برعکس هر سال هر کس از وجود شخصِ مشخصی در معذورات قرار
گرفته فقط نگاه گرم
آرشام بود که گهگاه به دلش گرما میبخشید . نگاهی که جدیدا برایش خیلی زیباتر و جذابتر از
گذشته شده بود .
نگاهی که روزی برایش هیچ معنای خاصی نداشت ، الان دنیایی از امید را برایش به همراه داشت
.
مینا از کنار مادرش تکان نمیخورد . میثاق هم بطوری که کسی را متوجه خودش نکند سرش را با
گوشی گرم کرده بود .
حس میکرد رفتار کیوان ، مینا ، میثاق و کیمیا که هنوز هم با اخم به او نگاه میکرد و بی محلی میکرد
، بطور خاصی
مصنوعی و ساختگیست .
بعد از اینکه توسط عزیز مامور به پذیرایی شد . به سمت آشپزخانه رفت .
- عزیز اول شیرینی تعارف کنم یا میوه ؟
- عزیزم اول شیرینی بعد میوه ... انارهای دون شده رو تو کاسه ریختم با کاسه ببریم





رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت دویستوبیستوسوم

همینکه بهمراه دیس شیرینی به عقب چرخید با ستونی از حجم به هم فشرده ی گوشت برخورد
کرد . سریع خودش را
عقب کشید .
- چیزی میخواستی ؟
لبخند دلنشینی روی لبانش نقش بست .
- بده من پذیرایی میکنم . تو همینجا بمون .
بهار نگاهی به عزیز کرد و به آرامی گفت :
- برو بشین الان فامیل شک میکنن.
آرشام از کنارش گذشت و رو به عزیز گفت :
- زنعمو من پذیرایی میکنم . بهار همینجا باشه اگه کاری دارین کمکتون کنه .
بدون این که منتظر جواب باشد سینی را از دست بهار کشید . بهار هاج و واج به رفتنش خیره ماند
. عزیز خندید و گفت :
- پسر خوب و جسوریه ... سر سختیش به جمشید خان رفته ... تو هم برو بشین تا شازده نگران
کارکردنت نشه .
در پس این حرف و خنده ی معنی دار عزیز گونه هایش سرخ شد . سریع از آشپزخانه خارج شد .
با نگاهی جای خود را پیدا کرد . کنار پدرش نشست . بهرام با دیدن بهار به آرشام اشاره کرد و
گفت :
- بابا جون درست نیست تو بشینی و مهمون پذیرایی کنه .
بهار شانه ای بالا انداخت و گفت :
- من میخواستم پذیرایی کنم اما خودش اومد به عزیز گفت اون اینکارو میکنه .
بهرام سری تکان داد و گفت
تو خونواده ی ما عجیبه یه مرد انقدر مشتاق به این کارا باشه ... فکر کنم نشونه ی فرهنگ اون
ور آبه .
- نه بابا من تو دانشگاه دوستی داشتم که تو خانوادشون بیشتره پذیرایی ...توی مهمونی به عهده
ی مرداشون بود ...
تو خونواده ی ما این طور رسمه که فقط زنها باید کار خونه کنن .
بهرام سری به علامت تایید تکان داد و دستش را روی شانه ی دخترش گذاشت و گفت :
- دختر بابا چطوره ؟
- ممنون ... شما خوب باشین منم خوبم ... برای کار میخواین چه کار کنین ...حالتون بهتر نشده ؟
بهرام به کیوان نگاه کرد و گفت :
- کیوان میگه برم شرکت اونا ... اما نادری پیغام داده برگردم شرکت ... دو هفته پیش اومده بود
در خونه و عذرخواهی
میکرد ... حتی میگفت تو هم برگردی سرکارت .
بهار لرزی به جانش افتاد . سرش را پایین انداخت و گفت :
- من که بمیرم هم به اونجا برنمیگردم ... شما میخواین چه کار کنین ؟
- نمیدونم ... بیشتر دلم میخواد تو یه شرکت دیگه کار بگیرم ... یاد اون روزهایی که با ترس و
دلهره گذروندی ،
نمیذاره نادری رو ببخشم . اون همه التماسش کردم که پای تو رو به دادگاه باز نکنه اما گوش نداد
... شاید توی یکی
از شرکتهایی که قبلا با هم ، همکاری داشتیم برم ... خستگی اسباب کشی از تنم بیرون بره
،تصمیم میگیرم .
تو چه تصمیمی برای خودت گرفتی ؟
بهار به آرشام خیره شد ...جلوی پدرش دولا شده بود و شیرینی را تعارف میکرد . به سمت او که
آمد ، پیش دستی را به




رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت دویستوبیستوچهارم

دست گرفت و تکه ای شیرینی برداشت و تشکر کرد . بعد از رفتن او به پدرش گفت :
- راستش میخوام بیخیال کار کردن بشم و خودمو برای آزمون فوق آماده کنم ... امسال رو از
دست دادم اما سال دیگه
حتما شرکت میکنم .
بهرام من من کنان و با تردید گفت :
- آرشام پیشنهاد داده بری پیش اون کار کنی ... میری اونجا .
بهار به کنجد روی شیرینی نگاه کرد وبا مکثی گفت :
- نه بابا ... حیفم میاد با درسی که خوندم جایی کار کنم که ربطی به رشته م نداشته باشه .فوق که
بگیرم میتونم توی
شرکتهای کامپیوتری یا جاهایی که مرتبط به رشته م باشه کار کنم .
نفس بهرام به راحتی بالا آمد و گفت :
- فکر عاقلانه ای کردی ... حیفه توئه که بری منشی یا حسابدار بشی ... تازه تو دادگاه فهمیدم
دخترم از دانشجوهای
خوب و ممتاز بوده ... درس خوندن برات بهتر از هر کاریه .
بهرام به بهنام نگاه کرد و گفت :
- بهنام پاشو به آقا آرشام کمک کن .
لبخند روی لبان بهار پررنگ شد . چه خوبه ، آدم از رفتار خوب دیگران تاثیر بگیرد . تحولاتی را
شاهد بود که روزی به
خواب هم نمیدید . زیرا ...
همراه بهنام ، کیوان هم برخاست و به آشپزخانه رفت . ظرف میوه دست بهنام و سینی بزرگی که
کاسه های انار درونش
چیده شده بود در دستان کیوان بود . صدای هم همه و خنده ی خانواده بلند شد . استارت شوخی
زده شد .
لبخند روی لبان همه مهمان شده بود . بیشتر از همه بهار احساس رضایت داشت . از اینکه کار
آرشام باعث تحول مثبتی
در خانواده شده بود . برایش خوشایند بود . هر چند که هنوز آن احساس قوی و پر کشش را
نسبت به او نداشت ...
او پسری دوست داشتنی و قابل اعتمادی بود . کسی بود که در جاهایی که تنها مانده بود در
کنارش مانده بود . جایی
که دیگران تهمت زدند او مرهم شد . هنوز باید به دلش فرصت میداد تا خوبی های او را کم کم
کشف کند .
همه در حال خداحافظی بودند . کیوان کنار ماشین پدرش ایستاده بود .بهرام هم آرام چیزی کنار
گوشش میگفت .
نگاه ناراحت کیوان را در تمام طول مهمانی حس کرده بود. اما این پچ پچ پدرش با او . بی علت با
آن حال و
روزش نبود. چیزی بود که او بیخبر بود .
بعد از خداحافظی با همه ی خانواده رو به آرشام ، به آرامی گفت :
- به دایی سلام برسون .
- باورکن شیفت داشت .
بهار سرش را تکان داد و با ناراحتی گفت :
- میدونم ... اما امیدوارم این شیفت های همیشگی یه روز تموم بشه .
آرشام پلک هایش را روی هم گذاشت و گفت :
- به من اعتماد داری ؟
- اگه بگم کاملِ کامل ...نه .. ناراحت میشی




رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت دویستوبیستوپنجم

آرشام لبخندی زد و گفت :
- آره ... اما بهت حق میدم ... بهتره اعتماد کنی ... خودم شیفت هاشو به مرور کم میکنم .
بهار لبخندی زد و گفت :
- ببینیمو تعریف کنیم .
- هم میبینی هم تعریف میکنی ... کمی صبر کن تا منو بیشتر بشناسی . خواهشا رفتی خونه به
پیامام جواب بده .
نذار به التماس بیوفتم .
بهار خندید و از کنارش عبور کرد تا چشمان تیز بین فامیل حرفی برای نشخوار پیدا نکند . همان
نگاه پر از خشم
کیمیا برای هفت پشتش کافی بود .
وقتی همه سوار ماشین هایشان شدند . به ترتیب از باغ خارج شدند . بهار هوای سرد داخل
ماشین را به ریه هایش داد
و با آرامش سرش را به شیشه تکیه داد و چشمانش را بست و دیری نپاید با تکانهای ماشین
چشمانش داغ شد و به
خواب رفت .
*
همانطور که به خارج شدن ماشین ها نگاه میکرد حضور پدربزرگش را حس کرد . نگاهی به او کرد
و گفت :
- اگه مایلید ما هم برگردیم ... شاید تا الان بابا برگشته باشه .
- آره خسته شدم ... ماشاالله خوب دور جعفر شلوغه ... هی روزگار من تو این سن جز تو و باباتو و
آرمیتا و بهار هیچ کسو
ندارم . آرمیتا هم که رفت . موندیم من و شما دو تا یالقوز ... بهارم رفت ... معلوم نیست دیگه کی
برگرده .
آرشام دستانش را درون جیب کاپشن فرو برد . سرمای آن وقت شب استخوان سوز بود .
- میترسم سرما بخورین ... بریم .
دستانش را پشت شانه ی پیرمرد حفاظ قرار داد و او را به سمت آقاجون و عزیز هدایت کرد .
بعد از خداحافظی از آن دو ، دوتایی آهسته و قدم زنان به سمت باغ خودشان رفتند . برای سهولت
در رفت
وآمدشان میانِ دیوارِ مشترکِ باغ، در گذاشته بودند .
در سیاهی شب مابین درختان لخت و عور، قدم زنان از در عبور کردند و داخل باغ خود شدند .
آرشام با دیدنِ چراغِ روشنِ ساختمان ،آهی کشید و گفت :
- بابا بزرگ ... چرا بابا نمیخواد در رفتارش با بهرام و بهار تجدید نظر کنه ؟
پیرمرد کمی ایستاد تا نفس تازه کند . دستش را روی شانه ی او گذاشت و گفت :
- بخاطر تو هم شده تجدید نظر میکنه ... زمان میخواد ... هنوز داغ داره ... تنها خواهرشو از دست
داده ، کم
چیزی نیست .
- منم نگفتم کم چیزیه ... اما از بابا بعیده ، گناه یکی دیگه رو به پای یکی دیگه بذاره ... اونم
بهاری که از همه بیشتر
آسیب دیده ... تا وقتی عمه زنده بود بابا بهارو خیلی دوست داشت ... نمیدونم چرا الان اینطور
رفتار میکنه .
هر دو به ساختمان رسیدند . آرشام دستان لرزان پدربزرگش را گرفت . کمک کرد از چهار تا پله
ی ایوان بالا رود .
پیرمرد نفس زنان ایستاد و گفت :
- پدرسوخته نمیخواد دلت زیادی برای بهار بسوزه ... بیشتر دلت برای خودت بسوزه که باید با
باباتو و بهرام وارد معامله



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دعامیکنم
در فراسوی این شب🌙
تاریک وسیاہ،خداوند
نورعشق بی حدش را
بتاباند برخوشه‌ی
آرزوهای شما🍃

شبتون بخیر 🌗

🌻کانال کدبانوی ایرانی خانم مرادی

@kadbanoiranii

.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌻🌻الهی صبح را آفریدی
  🍃و ما را خلقتی دوباره بخشیدی

🌻🌻خلقت دوباره ی تو
  🍃رادراین
#صبح_معنوی شاکریم

خدایا شکــــــرت🙏

ســـــلاااااام
#صبح_تون_بخیر


@kadbanoiranii
Havaye Eshgh
Ragheb
#راغب

#هوای عشق

یک فنجان موسیقی تقدیم نگاهتون

@kadbanoiranii