This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ترفند عالی برای برش زدن کیک🎂
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
ترفند عالی برای #برش_زدن_کیک🎂
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
ترفند عالی برای #برش_زدن_کیک🎂
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#نوشیدنی گلدونی😆
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#نوشیدنی گلدونی😆
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
✾࿐༅༅࿐✾
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 166
چند قدمی که دورتر شد یه دفعه برگشت و گفت:سبک قبلی موهاتون قدیمی شده بود وارد
سبک جدید شدین؟
با گیجی نگاهش کردم که بدون هیچ شیطنت و هیچ حس خاصی پرسید:دائمیه؟
اشاره ای به موهام کرد که گفتم:نه!
سری تکون داد و با طعنه گفت:به هرحال فرقیم نکرده همونطور که میخوای هرجور که
باشه آشغالای زیادی رو جذب میکنه!
وایستا ببینمممم.
آشغال جذب میکنه؟
داره میگه از قصد اینشکلی میکنم؟
اخمامو توهم کشیدم و سریع رفتم طرفش.
ی با همون کفشای ۲۰ سانت
لعنتی دویدم طرفش که پام بین سنگ فرش گیر کرد و فقط چند
ثانیه مونده بود تا مخم پخش شه کف حیاط که با دستاش بازوهامو چسبید.
پام بدجور پیچ خورده بود ولی هنوز عصبانی بودم.
درد پام هم که اضافه شده بود و بیشتر عصبی بودم.
دستاشو پس زدم و با عصبانیت و حرص گفتم:دستتو بکش...من سعی میکنم از قصد بقیرو به
خودم جذب کنم آره؟! خیلی فکرت مریضه!
+به من ربطی نداره خانوم فرهمند چرا میخواین برام توضیح بدین؟
جوابمو مثل خودم میداد!
حالا که آشوب به پا کرده بود خودشو میکشید عقب.
منم بلدم با همین استراتژی بیام جلو رادمان خان!
پوزخندی زدم و با طعنه گفتم:نخواستم توضیح بدم فقط خواستم بگم دیگ به دیگ میگه روت
سیاه...فکر نکنم این چیز خوبی باشه که شوخ طبعی و خوشمزگیت استفاده کنی تا دخترارو
به خودت جذب کنی! ماشالله نه یکی نه دوتا تقریبا یه هفت هشتایی میشدن درسته؟ به کم هم
قانع نیستی انگار.
ابروهاشو بالا انداخت و گفت:نه نیستم! میتونم از همه چیم استفاده کنم چرا که نه؟ کی جرم
شده؟
زل زدم تو چشماش و گفتم:عه؟ منم میتونم...کی برای من جرم شده؟
با عصبانیت گفت:پس بچرخ تا بچرخیم!
دستمو اوردم بالا و چرخوندمش و گفتم:بچرخیم ببینیم کی سرش گیج میره!
با اعتماد به نفس و خیلی عصبی داشتم میرفتم و اونم پست سرم که بازم این کفشای اعصاب
خورد کن پیچ افتادن!
ایندفعه قبل اینکه بگیرتم خودم تعادلمو حفظ کردم و حرصی پامو روی زمین کوبیدم و
گفتم:لعنتیا.
از کنارم رد شد و قبل اینکه بره داخل گفت:خانوم فرهمند شروع نشده دارین زمین
میخورینااا!
حرصی دسته ای از موهام که روی صورتم افتاده بود و فوت کردم و برزخی نگاهش کردم
که پوزخندی زد و رفت داخل.
پسره ی بی فکر نشونت میدم اخرش کی به کی التماس میکنه!
بقیه تولد هم با حرص دراوردن همدیگه و کلی سمج بازی رو به اتمام بود.
بیشتر مهمونا رفته بودن فقط چندتا از بچه های دانشگاه مونده بودن که اونا هم بعد یکم
حرف زدن رفتن.
حالا فقط من مونده بودم و سامیار و بهار و رادمان.
با خستگی کفشای لعنتیمو از پام دراوردم و چند تا فوش ابدار نثار روحشون کردم.
آخیشی گفتم و یکم پامو ماساژ دادم.
رادمان خان هم حالا که دختری نبود که بچسبه بهش ریلکس روی مبل لم داده بود میوه
میلمبوند.
حرصی نگاهش کردم تو دلم میگفتم اخ که بپره تو گلوش که چقدر حال میده.
نگاهی بهم انداخت که چشم غره ای بهش رفتم و نگاه ازش گرفتم.
رسما هیچی از مهمونی نفهمیدم همش یا درحال حرص خوردن بودم یا غر زدن درباره همه
چی.
اصلا یه حال کصافطی داشتم!
بهار و سامیارم مثل این کفترای عاشق یه گوشه درحال جیک جیک کردن بودن.
بی حوصله به در و دیوار خیره شده بودم تا بلکه یکم حالم جا بیاد و بتونم برم خونه.
از همینجا میتونستم ببینم سامیار واسه یه چیزی داره اصرار میکنه ولی بهار هی نه و نوچ
میکنه.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 166
چند قدمی که دورتر شد یه دفعه برگشت و گفت:سبک قبلی موهاتون قدیمی شده بود وارد
سبک جدید شدین؟
با گیجی نگاهش کردم که بدون هیچ شیطنت و هیچ حس خاصی پرسید:دائمیه؟
اشاره ای به موهام کرد که گفتم:نه!
سری تکون داد و با طعنه گفت:به هرحال فرقیم نکرده همونطور که میخوای هرجور که
باشه آشغالای زیادی رو جذب میکنه!
وایستا ببینمممم.
آشغال جذب میکنه؟
داره میگه از قصد اینشکلی میکنم؟
اخمامو توهم کشیدم و سریع رفتم طرفش.
ی با همون کفشای ۲۰ سانت
لعنتی دویدم طرفش که پام بین سنگ فرش گیر کرد و فقط چند
ثانیه مونده بود تا مخم پخش شه کف حیاط که با دستاش بازوهامو چسبید.
پام بدجور پیچ خورده بود ولی هنوز عصبانی بودم.
درد پام هم که اضافه شده بود و بیشتر عصبی بودم.
دستاشو پس زدم و با عصبانیت و حرص گفتم:دستتو بکش...من سعی میکنم از قصد بقیرو به
خودم جذب کنم آره؟! خیلی فکرت مریضه!
+به من ربطی نداره خانوم فرهمند چرا میخواین برام توضیح بدین؟
جوابمو مثل خودم میداد!
حالا که آشوب به پا کرده بود خودشو میکشید عقب.
منم بلدم با همین استراتژی بیام جلو رادمان خان!
پوزخندی زدم و با طعنه گفتم:نخواستم توضیح بدم فقط خواستم بگم دیگ به دیگ میگه روت
سیاه...فکر نکنم این چیز خوبی باشه که شوخ طبعی و خوشمزگیت استفاده کنی تا دخترارو
به خودت جذب کنی! ماشالله نه یکی نه دوتا تقریبا یه هفت هشتایی میشدن درسته؟ به کم هم
قانع نیستی انگار.
ابروهاشو بالا انداخت و گفت:نه نیستم! میتونم از همه چیم استفاده کنم چرا که نه؟ کی جرم
شده؟
زل زدم تو چشماش و گفتم:عه؟ منم میتونم...کی برای من جرم شده؟
با عصبانیت گفت:پس بچرخ تا بچرخیم!
دستمو اوردم بالا و چرخوندمش و گفتم:بچرخیم ببینیم کی سرش گیج میره!
با اعتماد به نفس و خیلی عصبی داشتم میرفتم و اونم پست سرم که بازم این کفشای اعصاب
خورد کن پیچ افتادن!
ایندفعه قبل اینکه بگیرتم خودم تعادلمو حفظ کردم و حرصی پامو روی زمین کوبیدم و
گفتم:لعنتیا.
از کنارم رد شد و قبل اینکه بره داخل گفت:خانوم فرهمند شروع نشده دارین زمین
میخورینااا!
حرصی دسته ای از موهام که روی صورتم افتاده بود و فوت کردم و برزخی نگاهش کردم
که پوزخندی زد و رفت داخل.
پسره ی بی فکر نشونت میدم اخرش کی به کی التماس میکنه!
بقیه تولد هم با حرص دراوردن همدیگه و کلی سمج بازی رو به اتمام بود.
بیشتر مهمونا رفته بودن فقط چندتا از بچه های دانشگاه مونده بودن که اونا هم بعد یکم
حرف زدن رفتن.
حالا فقط من مونده بودم و سامیار و بهار و رادمان.
با خستگی کفشای لعنتیمو از پام دراوردم و چند تا فوش ابدار نثار روحشون کردم.
آخیشی گفتم و یکم پامو ماساژ دادم.
رادمان خان هم حالا که دختری نبود که بچسبه بهش ریلکس روی مبل لم داده بود میوه
میلمبوند.
حرصی نگاهش کردم تو دلم میگفتم اخ که بپره تو گلوش که چقدر حال میده.
نگاهی بهم انداخت که چشم غره ای بهش رفتم و نگاه ازش گرفتم.
رسما هیچی از مهمونی نفهمیدم همش یا درحال حرص خوردن بودم یا غر زدن درباره همه
چی.
اصلا یه حال کصافطی داشتم!
بهار و سامیارم مثل این کفترای عاشق یه گوشه درحال جیک جیک کردن بودن.
بی حوصله به در و دیوار خیره شده بودم تا بلکه یکم حالم جا بیاد و بتونم برم خونه.
از همینجا میتونستم ببینم سامیار واسه یه چیزی داره اصرار میکنه ولی بهار هی نه و نوچ
میکنه.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
✾࿐༅༅࿐✾
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 167
موشکافانه نگاهشون میکردم که بهار دید.
با اشاره سر گفتم چیشده؟
از جاش بلند شد و اومد کنارم نشست.
+شهی...سامیار میگه امشب اینجا بمونم ولی میدونی که مامان بابای من گیرن،الان نمیدونم
چیکار کنم...از طرفیم امشب شب تولدمه سامیار اینهمه زحمت کشیده نمیخوام آخرش خراب
شه یا ناراحت شه.
سری تکون دادم و با خونسردی گفتم:اون که تصمیم خودته بخوای اینجا بمونی یا نه ولی
میتونی به مامان بابات بگی که خونه من میمونی...اگه لازم شد هم من میتونم باهاشون
صحبت کنم.
نیشش تا بناگوش باز شد و با خوشحالی گفت:آخ قربان اون عقل فسقلیت ببعی خانوم.
پشت چشمی براش نازک کردم و گفتم:حیف که شب تولدته...
با ذوق رفت پیش سامیار که در طی این مدت زل زده بود به ما.
تقریبا بعد 5 دقیقه که صحبت بین سامیار و بهار تموم شد و بهار رفت زنگ بزنه به مامان
باباش سامیارم رفت طرف رادمان و شروع کرد به پچ پچ کردن.
هرچقدرم میخواستم سر در بیارم چی میگن نمیشد که نمیشد!
بعد اینکه سامیار هم رفت پیش بهار رادمان نیم نگاهی به من انداخت و گفت:شما تشریف
نمیبرین خانوم فرهمند؟
چقدرم خونسرد داشت تخمه میشکست پسره خود درگیر!
مثل خودش گفتم:شما چرا تشریف نمیبرین؟
+من امشب اینجا میمونم...کار امشب نیست البته یه چند روزی میشه!
موشکافانه نگاهش کردم و گفتم:نظرت چیه امشب این دوتارو تنها بزاری؟ خیر سرشون تولد
بهاره.
یکدفعه انگار چشماش رنگ شیطنت گرفت و گفت:اول از همه که من هنوز واسه عمو شدن
آمادگی کامل ندارم...دوم اینکه نمیتونم برم خونه،مهتا خونمونه ترجیح میدم خودمم انقدر
سریع تبدیل به پدر نشم!
هر کلمه که از دهنش بیرون میومد بیشتر سرخ میشدم!
نگاش کن پسرهی بی ادبو!
سیبی رو از روی میز برداشتم و با حرص پرت کردم طرفش و گفتم:پسرهی بی حیا...
با خونسردی سیب و گرفت و یه گاز زد.
نگاه بدی بهش کردم و بلند شدم آماده شم تا برم خونه.
ساعت نزدیکای 12 شب بود و کلی خسته بودم.
رفتم تا از بهار و سامیار خداحافظی کنم.
بهار یه نگاه بهم کردو گفت:کجا؟
+میرم خونه دیگه...
ولش کن بابا چرا میخوای بری خونه؟ این رادمان که اینجا میمونه توهم بمون چه فرقی
میکنه؟!
فکر بدی نبود ولی لبمو کج کردم و گفتم:نه بهتره من برم آبم با این پسره تو یه جوب نمیره!
بهار چشماشو گرد کرد و با لحن آرومی گفت:منو میخوای اینجا تنها بذاری؟ حداقل بزار با
هم بمونیم توهم میخوای بری خونه چیکار؟ همش 24 ساعتی تو خونت چپیدی یکمم با
رفیقت وقت بگذرون...حداقل فردا تا یه جایی بریم.
با بی میلی قبول کردم...البته که فکر میکردم با بی میلی!
ته دلم یکم قنج میرفت.
یه دفعه یادم اومد من لباس ندارم! از بعدازظهر هم توی این لباس کلی عرق کردم.
با درموندگی به بهار گفتم:بهار من لباس ندارم! خودتم نداری الان میخوای چیکار کنی؟
بهار یکم عاقل اندر سفیهانه نگاهم کرد و گفت:خب تو با رادمان برو خونتون هم برای من
لباس بیار هم برای خودت.
پوکر نگاهش کردم و گفتم:خودمم تنها میتونم برم!
بهار هم پوکر نگاهم کرد و گفت:خنگه میدونم تنها هم میتونی بری این پسره رو با خودت
ببر من و سامیار یکم تنها شیم حداقل... چرا انقدر دیر میگیری تو اه!
پشت چشمی براش نازک کردم و گفتم:خودت کم دردسری شب تولدتم دردسره!
محکم زد به پشتم و گفت:برو ببینم وظیفه دوستیتو داری به جا میاری.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 167
موشکافانه نگاهشون میکردم که بهار دید.
با اشاره سر گفتم چیشده؟
از جاش بلند شد و اومد کنارم نشست.
+شهی...سامیار میگه امشب اینجا بمونم ولی میدونی که مامان بابای من گیرن،الان نمیدونم
چیکار کنم...از طرفیم امشب شب تولدمه سامیار اینهمه زحمت کشیده نمیخوام آخرش خراب
شه یا ناراحت شه.
سری تکون دادم و با خونسردی گفتم:اون که تصمیم خودته بخوای اینجا بمونی یا نه ولی
میتونی به مامان بابات بگی که خونه من میمونی...اگه لازم شد هم من میتونم باهاشون
صحبت کنم.
نیشش تا بناگوش باز شد و با خوشحالی گفت:آخ قربان اون عقل فسقلیت ببعی خانوم.
پشت چشمی براش نازک کردم و گفتم:حیف که شب تولدته...
با ذوق رفت پیش سامیار که در طی این مدت زل زده بود به ما.
تقریبا بعد 5 دقیقه که صحبت بین سامیار و بهار تموم شد و بهار رفت زنگ بزنه به مامان
باباش سامیارم رفت طرف رادمان و شروع کرد به پچ پچ کردن.
هرچقدرم میخواستم سر در بیارم چی میگن نمیشد که نمیشد!
بعد اینکه سامیار هم رفت پیش بهار رادمان نیم نگاهی به من انداخت و گفت:شما تشریف
نمیبرین خانوم فرهمند؟
چقدرم خونسرد داشت تخمه میشکست پسره خود درگیر!
مثل خودش گفتم:شما چرا تشریف نمیبرین؟
+من امشب اینجا میمونم...کار امشب نیست البته یه چند روزی میشه!
موشکافانه نگاهش کردم و گفتم:نظرت چیه امشب این دوتارو تنها بزاری؟ خیر سرشون تولد
بهاره.
یکدفعه انگار چشماش رنگ شیطنت گرفت و گفت:اول از همه که من هنوز واسه عمو شدن
آمادگی کامل ندارم...دوم اینکه نمیتونم برم خونه،مهتا خونمونه ترجیح میدم خودمم انقدر
سریع تبدیل به پدر نشم!
هر کلمه که از دهنش بیرون میومد بیشتر سرخ میشدم!
نگاش کن پسرهی بی ادبو!
سیبی رو از روی میز برداشتم و با حرص پرت کردم طرفش و گفتم:پسرهی بی حیا...
با خونسردی سیب و گرفت و یه گاز زد.
نگاه بدی بهش کردم و بلند شدم آماده شم تا برم خونه.
ساعت نزدیکای 12 شب بود و کلی خسته بودم.
رفتم تا از بهار و سامیار خداحافظی کنم.
بهار یه نگاه بهم کردو گفت:کجا؟
+میرم خونه دیگه...
ولش کن بابا چرا میخوای بری خونه؟ این رادمان که اینجا میمونه توهم بمون چه فرقی
میکنه؟!
فکر بدی نبود ولی لبمو کج کردم و گفتم:نه بهتره من برم آبم با این پسره تو یه جوب نمیره!
بهار چشماشو گرد کرد و با لحن آرومی گفت:منو میخوای اینجا تنها بذاری؟ حداقل بزار با
هم بمونیم توهم میخوای بری خونه چیکار؟ همش 24 ساعتی تو خونت چپیدی یکمم با
رفیقت وقت بگذرون...حداقل فردا تا یه جایی بریم.
با بی میلی قبول کردم...البته که فکر میکردم با بی میلی!
ته دلم یکم قنج میرفت.
یه دفعه یادم اومد من لباس ندارم! از بعدازظهر هم توی این لباس کلی عرق کردم.
با درموندگی به بهار گفتم:بهار من لباس ندارم! خودتم نداری الان میخوای چیکار کنی؟
بهار یکم عاقل اندر سفیهانه نگاهم کرد و گفت:خب تو با رادمان برو خونتون هم برای من
لباس بیار هم برای خودت.
پوکر نگاهش کردم و گفتم:خودمم تنها میتونم برم!
بهار هم پوکر نگاهم کرد و گفت:خنگه میدونم تنها هم میتونی بری این پسره رو با خودت
ببر من و سامیار یکم تنها شیم حداقل... چرا انقدر دیر میگیری تو اه!
پشت چشمی براش نازک کردم و گفتم:خودت کم دردسری شب تولدتم دردسره!
محکم زد به پشتم و گفت:برو ببینم وظیفه دوستیتو داری به جا میاری.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
✾࿐༅༅࿐✾
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 168
ماشاالله رو که نیست سنگ پا قزوینه!
دوباره لباسامو پوشیدم و رفتم بالا سر رادمان وایستادم که لم داده بود.
یکم کنجکاوانه نگاهم کرد و گفت:جایی میرین خانوم فرهمند؟
این خانوم فرهمند گفتناش رو مخم بود!
+آره میرم خونه،شما هم با من میای.
از جاش بلند شد و گفت:چرا باید بیام خونه شما؟
همینطور که میرفتم سمت در گفتم:ازم خواهش کردن تورو با خودم ببرم یه چند تا وسیله
بردارم بیارم..
یه ابروشو انداخت بالا و گفت:اگه نخوام بیام؟
+منم از دل خوشم شمارو با خودم نمیبرم،متاسفانه باید بخوای...
با سرعت رفتم توی ماشینم نشستم و منتظرش شدم.
یکم دیرتر اومد و اونم حتما بخاطر این بود که حرص منو دربیاره!
بدون هیچ حرفی ماشین و روشن کردم و به سمت خونه روندم.
هر از گاهی بیرون و نگاه میکرد و هر از گاهی هم به من نگاه میکرد.
بعد اینکه رسیدیم بی سر و صدا کلید انداختم و رفتیم تو.
پنی هم که دست همسایه بود و خیالم راحت بود که تنها نمیمونه.
در و که باز کردم رادمان نشست روی کاناپه و تلویزیونو روشن کرد.
خیلی برام عجیب بود که دیگه زیادی گیر نمیده و متلک نمیندازه!
درواقع یه حس بدی هم بهم دست داده بود.
حتما از حرفام ناراحت شده!
با همین خود درگیریا نفهمیدم کی شد که لباس عوض کردم و آرایشمو پاک کردم.
یه دست از لباسای خودمو برای بهار برداشتم با چند قلم لوازم آرایشی.
ساک کوچیکی که آماده کرده بودم و برداشتم و از اتاق اومدم بیرون.
نگاهم به رادمان خورد که جلوی تلویزیون روشن خوابش برده بود.
سرش به عقب خم شده بود و حس میکردم گردنش یکم ناراحته.
با اینکه خودمم خسته بودم و دلم میخواست زودتر برم ولی دلم نیومد بیدارش کنم.
مثل یه بچه خوابیده بود و تنفسش منظم بود.
بی سر و صدا یه قهوه درست کردم و سعی کردم یکم وقت کشی کنم تا دیرتر بیدارش کنم.
طفلی از صبح با سامیار مشغول کارای تولد بهار بود...بایدم اینهمه خسته باشه.
یه فنجون قهوه خوردم تا خواب آلودگیم بپره.
مطمعنم اینجوری که خوابیده وقتی بلند شه گردنش بدجور درد میگیره.
هی یه چیزی سیخونکم میکرد که برم و گردنشو درست کنم ولی یه چیزیم هی میگفت اگه
بیدارش کنی و سوال پیچت کنه چی؟
انقدر با خودم کلنجار رفتم تا اینکه تصمیم گرفتم گردنشو درست کنم.
پشت کاناپه وایستادم جوری که صورتش برعکس صورتم بود!
دستمو گذاشتم زیر سرش و سعی کردم آروم بیارمش بالا تا بیدار نشه.
دستم که به موهای نرمش خورد یه حس خوبی بهم منتقل شد.
نفسمو تو سینم حبس کرده بودم و با احتیاط داشتم کارمو میکردم که یهو با دیدن چشمای نیمه
بازش یه سکتهی ناقص زدم...
هینی کشیدم و تو دلم یه فحش آبدار بهش دادم که خودمم معنیشو نمیدونستم!
اون تیله های مشکی چشماش وقتی خمار خواب بودن بیشتر جذاب تر میشدن...
بعد چند ثانیه تحلیل حرفم یه فحش دیگه هم به خودم دادم که انقدر چرت و پرت نگم.
فرمول چشماش یه جوری بود انگار که یه کهکشان و توی مردمک چشمش حبس کردن!
بدون اینکه بفهمم سرمو خم کردم تا بیشتر سر دربیارم یه کهکشان پر ستاره توی چشماش
چیکار میکنه؟!
بین اونهمه مژه های بلند و فر خورده که مثل حصار دورشو گرفته بودن.
زبونم بند اومده بود و مغزم یاری نمیکرد تا حرفی به لب بیارم...اونم ساکت خیره شده بود
به منی که مات چشماش بودم.
مچ دستمو که زیر سرش بود گرفت.
انگار میخواست که ازم بپرسه دارم چیکار میکنم؟!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 168
ماشاالله رو که نیست سنگ پا قزوینه!
دوباره لباسامو پوشیدم و رفتم بالا سر رادمان وایستادم که لم داده بود.
یکم کنجکاوانه نگاهم کرد و گفت:جایی میرین خانوم فرهمند؟
این خانوم فرهمند گفتناش رو مخم بود!
+آره میرم خونه،شما هم با من میای.
از جاش بلند شد و گفت:چرا باید بیام خونه شما؟
همینطور که میرفتم سمت در گفتم:ازم خواهش کردن تورو با خودم ببرم یه چند تا وسیله
بردارم بیارم..
یه ابروشو انداخت بالا و گفت:اگه نخوام بیام؟
+منم از دل خوشم شمارو با خودم نمیبرم،متاسفانه باید بخوای...
با سرعت رفتم توی ماشینم نشستم و منتظرش شدم.
یکم دیرتر اومد و اونم حتما بخاطر این بود که حرص منو دربیاره!
بدون هیچ حرفی ماشین و روشن کردم و به سمت خونه روندم.
هر از گاهی بیرون و نگاه میکرد و هر از گاهی هم به من نگاه میکرد.
بعد اینکه رسیدیم بی سر و صدا کلید انداختم و رفتیم تو.
پنی هم که دست همسایه بود و خیالم راحت بود که تنها نمیمونه.
در و که باز کردم رادمان نشست روی کاناپه و تلویزیونو روشن کرد.
خیلی برام عجیب بود که دیگه زیادی گیر نمیده و متلک نمیندازه!
درواقع یه حس بدی هم بهم دست داده بود.
حتما از حرفام ناراحت شده!
با همین خود درگیریا نفهمیدم کی شد که لباس عوض کردم و آرایشمو پاک کردم.
یه دست از لباسای خودمو برای بهار برداشتم با چند قلم لوازم آرایشی.
ساک کوچیکی که آماده کرده بودم و برداشتم و از اتاق اومدم بیرون.
نگاهم به رادمان خورد که جلوی تلویزیون روشن خوابش برده بود.
سرش به عقب خم شده بود و حس میکردم گردنش یکم ناراحته.
با اینکه خودمم خسته بودم و دلم میخواست زودتر برم ولی دلم نیومد بیدارش کنم.
مثل یه بچه خوابیده بود و تنفسش منظم بود.
بی سر و صدا یه قهوه درست کردم و سعی کردم یکم وقت کشی کنم تا دیرتر بیدارش کنم.
طفلی از صبح با سامیار مشغول کارای تولد بهار بود...بایدم اینهمه خسته باشه.
یه فنجون قهوه خوردم تا خواب آلودگیم بپره.
مطمعنم اینجوری که خوابیده وقتی بلند شه گردنش بدجور درد میگیره.
هی یه چیزی سیخونکم میکرد که برم و گردنشو درست کنم ولی یه چیزیم هی میگفت اگه
بیدارش کنی و سوال پیچت کنه چی؟
انقدر با خودم کلنجار رفتم تا اینکه تصمیم گرفتم گردنشو درست کنم.
پشت کاناپه وایستادم جوری که صورتش برعکس صورتم بود!
دستمو گذاشتم زیر سرش و سعی کردم آروم بیارمش بالا تا بیدار نشه.
دستم که به موهای نرمش خورد یه حس خوبی بهم منتقل شد.
نفسمو تو سینم حبس کرده بودم و با احتیاط داشتم کارمو میکردم که یهو با دیدن چشمای نیمه
بازش یه سکتهی ناقص زدم...
هینی کشیدم و تو دلم یه فحش آبدار بهش دادم که خودمم معنیشو نمیدونستم!
اون تیله های مشکی چشماش وقتی خمار خواب بودن بیشتر جذاب تر میشدن...
بعد چند ثانیه تحلیل حرفم یه فحش دیگه هم به خودم دادم که انقدر چرت و پرت نگم.
فرمول چشماش یه جوری بود انگار که یه کهکشان و توی مردمک چشمش حبس کردن!
بدون اینکه بفهمم سرمو خم کردم تا بیشتر سر دربیارم یه کهکشان پر ستاره توی چشماش
چیکار میکنه؟!
بین اونهمه مژه های بلند و فر خورده که مثل حصار دورشو گرفته بودن.
زبونم بند اومده بود و مغزم یاری نمیکرد تا حرفی به لب بیارم...اونم ساکت خیره شده بود
به منی که مات چشماش بودم.
مچ دستمو که زیر سرش بود گرفت.
انگار میخواست که ازم بپرسه دارم چیکار میکنم؟!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
✾࿐༅༅࿐✾
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 169
نگاهش همهی اجزای صورتمو بالا و پایین میکرد و من...من حس میکردم که تموم
احساساتم توی صورتم جمع شد و گر گرفت!
آروم لب زد:قرمز شدی!
صدای مردونه و کلفتش حالا که غرق خواب بود صدبرابر بیشتر دلو میلرزوند.
نمیدونم از شرم بود یا استرس و هیجان که لب پایینمو گاز گرفتم.
انقدر محکم که از دردش ابروم خمیده شد.
نگاهش ُسر خورد روی لبم و من حرکت سریع سیبک گلوشو دیدم که بی قرارانه بالا و
پایین شد.
چشماشو بست و نفس عمیقی کشید...انگار که میخواست افکارشو سر و سامون بده.
مچ دستمو از دستش بیرون کشیدم و صاف ایستادم.
حالا فاصلهی بین من و صورتش بیشتر شده بود و هوش و حواسمون هم جمع تر!
بخاطر این حواس پرتیم صدبار خودمو سرزنش کردم و سریع از نشیمن دور شدم.
بهتر بود هرچی زودتر بریم.
ا میتونی ُ با صدای آرومی که به زور شنیده میشد گفتم:میرم لباس بپوشم...سوئیچ روی پنه
بری تو ماشین.
بدون اینکه منتظر تاییدی ازش باشم خودمو رسوندم به اتاقم.
به در تکیه دادم و نفس حبس شدمو بیرون دادم.
انگار که تب داشته باشم بدنم گرم شده بود...ضربان قلبم انگار میلیون بر ثانیه بود.
دستام از هیجان میلرزید و عقلم سرزنشم میکرد و بهم میگفت تو خیلی ضعیف شدی و سپر
دفاعیتو آوردی پایین ، ولی قلبم زمزمه های قشنگی زیر گوشم میکرد که حرفای عقلم اصلا
به چشم نمیومد!
مثل یه دیوونه بودم که بین عقل و قلبش یه بحث و جدل بزرگ بود.
بیخیال اینهمه درگیری شدم و سریع رفتم پایین.
پشت فرمون نشسته بود و با انگشتاش روی فرمون ضربه میزد.
نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم بدون نگاه کردن بهش بشینم توی ماشین.
راه افتاد و من به روبرو خیره شدم ولی انگار چیزی نمیدیدم...همهی حواسم پرت عطرش
شد که ماشین و پر کرده بود.
مثل چشماش که یبار گرمه و شیطون و یبار سرد و یخی ، عطرشم ترکیبی از سردی و
گرمی بود.
یه بوی دلنشین که از به مشام کشیدنش سیر نمیشدم.
نیمچه لبخندی روی لبم نقش بست که توی جمع کردنش موفق نبودم.
بعد یه ربع که برای من اندازه یه ثانیه گذشت بالاخره رسیدیم.
میگن که وقتی خوشی و احساس خوبی داری زمان زود میگذره!
پیاده شدم و آروم آروم رفتم سمت در.
زنگ در و زدم و یکم طول کشید تا بازش کنن.
رادمان هم انگار مثل من دلش نمیخواست زیاد چشم تو چشم بشیم و همش خودشو سرگرم یه
چیزی میکرد.
وارد خونه شدم و ساک و دادم دست بهار و گفتم:بهار من خیلی خستم میشه یه تشک بگیری
از سامیار من بخوابم؟
بهار نگاه کنجکاوانه ای بهم انداخت و گفت:چیزی شده؟ خیلی بی حوصله ای.
پوکر نگاهش کردم...همینو کم داشتم که سوال پیچم کنه.
+خستم خب نباید بی حوصله باشم؟!
شونه بالا انداخت و یه نگاه معنا دار بهم کرد.
سامیار گوشهی نشیمن یه تشک برام انداخت و کلی هم معذرت خواهی کرد که اتاق مهمون
رو هم رادمان برداشته و باید تو نشیمن میخوابیدم.
همه رفته بودن که بخوابن و نشیمن هم تاریک بود.
با بی حوصلگی روی تشک نشستم.
خیلی خسته بودم ولی خوابم نمیبرد.
به معنای واقعی خوابم پریده بود و به در و دیوار زل زده بودم.
یه چیزی وسوسم میکرد که برم توی حیاط.
دم صبح هم بود و هوا گرگ و میش.
بدون سر و صدا پالتومو برداشتم در و باز کردم و رفتم بیرون.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 169
نگاهش همهی اجزای صورتمو بالا و پایین میکرد و من...من حس میکردم که تموم
احساساتم توی صورتم جمع شد و گر گرفت!
آروم لب زد:قرمز شدی!
صدای مردونه و کلفتش حالا که غرق خواب بود صدبرابر بیشتر دلو میلرزوند.
نمیدونم از شرم بود یا استرس و هیجان که لب پایینمو گاز گرفتم.
انقدر محکم که از دردش ابروم خمیده شد.
نگاهش ُسر خورد روی لبم و من حرکت سریع سیبک گلوشو دیدم که بی قرارانه بالا و
پایین شد.
چشماشو بست و نفس عمیقی کشید...انگار که میخواست افکارشو سر و سامون بده.
مچ دستمو از دستش بیرون کشیدم و صاف ایستادم.
حالا فاصلهی بین من و صورتش بیشتر شده بود و هوش و حواسمون هم جمع تر!
بخاطر این حواس پرتیم صدبار خودمو سرزنش کردم و سریع از نشیمن دور شدم.
بهتر بود هرچی زودتر بریم.
ا میتونی ُ با صدای آرومی که به زور شنیده میشد گفتم:میرم لباس بپوشم...سوئیچ روی پنه
بری تو ماشین.
بدون اینکه منتظر تاییدی ازش باشم خودمو رسوندم به اتاقم.
به در تکیه دادم و نفس حبس شدمو بیرون دادم.
انگار که تب داشته باشم بدنم گرم شده بود...ضربان قلبم انگار میلیون بر ثانیه بود.
دستام از هیجان میلرزید و عقلم سرزنشم میکرد و بهم میگفت تو خیلی ضعیف شدی و سپر
دفاعیتو آوردی پایین ، ولی قلبم زمزمه های قشنگی زیر گوشم میکرد که حرفای عقلم اصلا
به چشم نمیومد!
مثل یه دیوونه بودم که بین عقل و قلبش یه بحث و جدل بزرگ بود.
بیخیال اینهمه درگیری شدم و سریع رفتم پایین.
پشت فرمون نشسته بود و با انگشتاش روی فرمون ضربه میزد.
نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم بدون نگاه کردن بهش بشینم توی ماشین.
راه افتاد و من به روبرو خیره شدم ولی انگار چیزی نمیدیدم...همهی حواسم پرت عطرش
شد که ماشین و پر کرده بود.
مثل چشماش که یبار گرمه و شیطون و یبار سرد و یخی ، عطرشم ترکیبی از سردی و
گرمی بود.
یه بوی دلنشین که از به مشام کشیدنش سیر نمیشدم.
نیمچه لبخندی روی لبم نقش بست که توی جمع کردنش موفق نبودم.
بعد یه ربع که برای من اندازه یه ثانیه گذشت بالاخره رسیدیم.
میگن که وقتی خوشی و احساس خوبی داری زمان زود میگذره!
پیاده شدم و آروم آروم رفتم سمت در.
زنگ در و زدم و یکم طول کشید تا بازش کنن.
رادمان هم انگار مثل من دلش نمیخواست زیاد چشم تو چشم بشیم و همش خودشو سرگرم یه
چیزی میکرد.
وارد خونه شدم و ساک و دادم دست بهار و گفتم:بهار من خیلی خستم میشه یه تشک بگیری
از سامیار من بخوابم؟
بهار نگاه کنجکاوانه ای بهم انداخت و گفت:چیزی شده؟ خیلی بی حوصله ای.
پوکر نگاهش کردم...همینو کم داشتم که سوال پیچم کنه.
+خستم خب نباید بی حوصله باشم؟!
شونه بالا انداخت و یه نگاه معنا دار بهم کرد.
سامیار گوشهی نشیمن یه تشک برام انداخت و کلی هم معذرت خواهی کرد که اتاق مهمون
رو هم رادمان برداشته و باید تو نشیمن میخوابیدم.
همه رفته بودن که بخوابن و نشیمن هم تاریک بود.
با بی حوصلگی روی تشک نشستم.
خیلی خسته بودم ولی خوابم نمیبرد.
به معنای واقعی خوابم پریده بود و به در و دیوار زل زده بودم.
یه چیزی وسوسم میکرد که برم توی حیاط.
دم صبح هم بود و هوا گرگ و میش.
بدون سر و صدا پالتومو برداشتم در و باز کردم و رفتم بیرون.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
✾࿐༅༅࿐✾
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 170
سنگ ریزه های زیر پامو شوت میکردم و توی خلوت خودم لذت میبردم.
یه دفعه صدای اذون اومد..
انگار نزدیکی های اینجا یه مسجده.
با نماز و قرآن آشنایی داشتم ولی هروقت این صدارو میشنیدم یه حسی بهم دست میداد.
نمیشد بهش گفت حس بد...عجیب بود!
یادمه مامانم قدیما که ایران بودیم میگفت وقتی اذان صبح و شنیدی و یه آرزو کن و اگه
بهش ایمان داشته باشی حتما بهش میرسی.
برگشتم تا برم توی خونه که چشمم به یکی از پنجره ها خورد.
برقش روشن بود و ناخوداگاه این اومد تو ذهنم که شاید اتاق رادمان باشه.
یکم بهش خیره شدم و بعد برگشتم توی خونه.
انگار یکم باد که به سرم خورده آروم شدم و خوابم برگشته.
طبق عادتم زودتر از همه بیدار شدم و لزومی ندیدم وقتی خونه انقدر کثیفه اونا بخوابن.
لباسامو مرتب کردم و وسایل تمیزکاری رو اماده کردم.
با اینکه کم خوابیده بودم ولی حس میکردم انرژیم بیشتره.
یه مینی اسکارف به سرم بستم تا فقط موهام نیاد جلو چشمم.
رفتم سمت اتاق سامیار و محکم در زدم.
بهار با صدای بلندی گفت:میمیری دو دقه کخ نریزی خب خواب بودیم.
لبمو گاز گرفتم تا صدای خندم بلند نشه.
در کنار باز شد و رادمان خواب آلود اومد بیرون.
با لحن آب زیر کاهی گفتم:اگه خواب بودی که انقدر زود جواب نمیدادی فزه خانوم.
اینو گفتم و فقط فرار کردم...
صدای جیغ بهار و از اون فاصله هم میتونستم بشنوم.
سعی کردم توجهی به رادمان نکنم و خودمو سرگرم یه کاری کنم.
اول از همه آت و آشغالای که واسه تولد بود و توی یه جعبه جمع کردم.
واقعا وقتی آهنگ نباشه آدم حس و حال هیچ تمیزکاری و نداره.
گوشیمو برداشتم و آهنگ "با من باش" از بابک جهانبخش و پلی کردم و همینطور که زیر
لب میخوندم وسایلو جمع میکردم.
چه آرومی وقتی با منی
از احساسم دل نمیکنی
هرکی ندونه من که میدونم که
یه وقتایی که دلخوری ازم
نگو که دل میبری ازم
هرکی ندونه من که میدونم که
که چشمات واسه من بی قراره
این رویا با من ادامه داره
تاا بارون میباره
با من باش که بی تو نفسی نیست
تو دنیات شبیه من کسی نیست
با من باش با من باش
مشکلی با اینکه داری منو میکشی ندارم
من که به جز بودن تو دلخوشی ندارم
مشکلی با اینکه داری منو میکشی ندارم
من که به جز بودن تو دلخوشی ندارم
دلهره دارم اسم تو ببره یکی دیگه
شک ندارم که عاشقی چشمات دروغ نمیگه
شک ندارم که عاشقم قلبم دروغ نمیگه....
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 170
سنگ ریزه های زیر پامو شوت میکردم و توی خلوت خودم لذت میبردم.
یه دفعه صدای اذون اومد..
انگار نزدیکی های اینجا یه مسجده.
با نماز و قرآن آشنایی داشتم ولی هروقت این صدارو میشنیدم یه حسی بهم دست میداد.
نمیشد بهش گفت حس بد...عجیب بود!
یادمه مامانم قدیما که ایران بودیم میگفت وقتی اذان صبح و شنیدی و یه آرزو کن و اگه
بهش ایمان داشته باشی حتما بهش میرسی.
برگشتم تا برم توی خونه که چشمم به یکی از پنجره ها خورد.
برقش روشن بود و ناخوداگاه این اومد تو ذهنم که شاید اتاق رادمان باشه.
یکم بهش خیره شدم و بعد برگشتم توی خونه.
انگار یکم باد که به سرم خورده آروم شدم و خوابم برگشته.
طبق عادتم زودتر از همه بیدار شدم و لزومی ندیدم وقتی خونه انقدر کثیفه اونا بخوابن.
لباسامو مرتب کردم و وسایل تمیزکاری رو اماده کردم.
با اینکه کم خوابیده بودم ولی حس میکردم انرژیم بیشتره.
یه مینی اسکارف به سرم بستم تا فقط موهام نیاد جلو چشمم.
رفتم سمت اتاق سامیار و محکم در زدم.
بهار با صدای بلندی گفت:میمیری دو دقه کخ نریزی خب خواب بودیم.
لبمو گاز گرفتم تا صدای خندم بلند نشه.
در کنار باز شد و رادمان خواب آلود اومد بیرون.
با لحن آب زیر کاهی گفتم:اگه خواب بودی که انقدر زود جواب نمیدادی فزه خانوم.
اینو گفتم و فقط فرار کردم...
صدای جیغ بهار و از اون فاصله هم میتونستم بشنوم.
سعی کردم توجهی به رادمان نکنم و خودمو سرگرم یه کاری کنم.
اول از همه آت و آشغالای که واسه تولد بود و توی یه جعبه جمع کردم.
واقعا وقتی آهنگ نباشه آدم حس و حال هیچ تمیزکاری و نداره.
گوشیمو برداشتم و آهنگ "با من باش" از بابک جهانبخش و پلی کردم و همینطور که زیر
لب میخوندم وسایلو جمع میکردم.
چه آرومی وقتی با منی
از احساسم دل نمیکنی
هرکی ندونه من که میدونم که
یه وقتایی که دلخوری ازم
نگو که دل میبری ازم
هرکی ندونه من که میدونم که
که چشمات واسه من بی قراره
این رویا با من ادامه داره
تاا بارون میباره
با من باش که بی تو نفسی نیست
تو دنیات شبیه من کسی نیست
با من باش با من باش
مشکلی با اینکه داری منو میکشی ندارم
من که به جز بودن تو دلخوشی ندارم
مشکلی با اینکه داری منو میکشی ندارم
من که به جز بودن تو دلخوشی ندارم
دلهره دارم اسم تو ببره یکی دیگه
شک ندارم که عاشقی چشمات دروغ نمیگه
شک ندارم که عاشقم قلبم دروغ نمیگه....
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Lalaee
Susan Roshan
ترانهی جدید "# لالایی " با صدای " #سوزان_روشن "
چقدر خالیه جات تو خونه ی من
یک جرعه دلخوشی تقدیم نگاهتون
🦋🥀🦋
شبتون عاشقانه ❤️🦋
🦋 @kadbanoiranii
چقدر خالیه جات تو خونه ی من
یک جرعه دلخوشی تقدیم نگاهتون
🦋🥀🦋
شبتون عاشقانه ❤️🦋
🦋 @kadbanoiranii
♥️بارالها
💫بر عزیزانم
♥️آنگونه تقدیر کن:
💫تاهمواره
♥️زیستن شان از سر ذوق
💫خندیدن شان از ته دل
♥️وگریستن شان
💫از سر شـوق باشد...آمین
♥️شبتون آروم ، خوابتون رنگی
@kadbanoiranii
💫بر عزیزانم
♥️آنگونه تقدیر کن:
💫تاهمواره
♥️زیستن شان از سر ذوق
💫خندیدن شان از ته دل
♥️وگریستن شان
💫از سر شـوق باشد...آمین
♥️شبتون آروم ، خوابتون رنگی
@kadbanoiranii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
✨ به نام خداوندی که نور است ✨
🌸✨دور از غـم و غصه هاى
🤍✨بـــى عــلــت بـــاش
🌸✨سرشار از تلاش و كوشش
🤍✨و هـــمـــت بــــاش
🌸✨آغازگرِ هفته ى نو باش مـدام
🤍✨لبخند بزن، انرژىِ مثبت باش
🌸✨سـلام روزتـون بـخـیـر✋
🤍✨سرآغاز هفتتون بخیر وشادمانی
🌸✨هفتتون پر از خبرای خوب😉
@kadbanoiranii
🌸✨دور از غـم و غصه هاى
🤍✨بـــى عــلــت بـــاش
🌸✨سرشار از تلاش و كوشش
🤍✨و هـــمـــت بــــاش
🌸✨آغازگرِ هفته ى نو باش مـدام
🤍✨لبخند بزن، انرژىِ مثبت باش
🌸✨سـلام روزتـون بـخـیـر✋
🤍✨سرآغاز هفتتون بخیر وشادمانی
🌸✨هفتتون پر از خبرای خوب😉
@kadbanoiranii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#گرد_غوره
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#گرد_غوره
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#کوکی_رژیمی
مواد لازم:
آرد
پودر کاکائو
کره ی بادام زمینی
عسل
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#کوکی_رژیمی
مواد لازم:
آرد
پودر کاکائو
کره ی بادام زمینی
عسل
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#مربای_گردو :
گردو تازه..۴۰عدد(میتونید مغزگردو خشک رو هم خیس کنید چند ساعت و پوسته روی مغز گردو رو ازش جدا کنید
شکر...یک لیوان
زعفران سابیده...هربیشتر خوشرنگتر
هل سابیده ...۴عدد(یا یه قاشق عرق هل عالی)
گلاب دوآتیشه ...دوق غذاخوری
آب ...یک لیوان
آبلیموتازه...یک قاشق غذاخوری(برای اینکه شکرک نزنه)
حتما پوسته روی مغز گردوهای تازه رو جدا کنید و کنار بذارید
درادامه شکر+آب+گلاب+زعفران+هل+آبلیمورو بذارید روی حرارت ملایم تا جوش بیاد بعد بهش مغز گردوهارو اضافه کنید و زمان بدید تا به آرامی شهد قوام بیاد(قاشق رو توی شربت بزنید اگر قطره شربت باسرعت ازش چکه نکرد یعنی قوام اومده)وشعله ارو خاموش کنید
بعد سرد شدن مربا اون رو در ظرف مناسب بکشید و بزارید توی یخچال😊
نوووش جااان
پ.ن:دقت کنید شربت مربا بعد خنک شدن غلیظ تر میشه پس روی حرارت نذارید خیلی غلیظ شه چون بعد خنک شد کاملا سفت میشه وخوب نمیشه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی
گردو تازه..۴۰عدد(میتونید مغزگردو خشک رو هم خیس کنید چند ساعت و پوسته روی مغز گردو رو ازش جدا کنید
شکر...یک لیوان
زعفران سابیده...هربیشتر خوشرنگتر
هل سابیده ...۴عدد(یا یه قاشق عرق هل عالی)
گلاب دوآتیشه ...دوق غذاخوری
آب ...یک لیوان
آبلیموتازه...یک قاشق غذاخوری(برای اینکه شکرک نزنه)
حتما پوسته روی مغز گردوهای تازه رو جدا کنید و کنار بذارید
درادامه شکر+آب+گلاب+زعفران+هل+آبلیمورو بذارید روی حرارت ملایم تا جوش بیاد بعد بهش مغز گردوهارو اضافه کنید و زمان بدید تا به آرامی شهد قوام بیاد(قاشق رو توی شربت بزنید اگر قطره شربت باسرعت ازش چکه نکرد یعنی قوام اومده)وشعله ارو خاموش کنید
بعد سرد شدن مربا اون رو در ظرف مناسب بکشید و بزارید توی یخچال😊
نوووش جااان
پ.ن:دقت کنید شربت مربا بعد خنک شدن غلیظ تر میشه پس روی حرارت نذارید خیلی غلیظ شه چون بعد خنک شد کاملا سفت میشه وخوب نمیشه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#تزئین_زیبا_با_شکلات
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#تزئین_زیبا_با_شکلات
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#گل_با_میوه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#گل_با_میوه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#شیرینی_انجیر_ترکیه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#شیرینی_انجیر_ترکیه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#شيريني_انجير_ترکیه:
مواد لازم خمير:
٢٥٠ گرم كره
اليوان ماست
١ فنجان چاي خوري پودر قند
١قاشق غذاخوري سركه
بكينگ پودر
آرد به ميزان لازم
مواد لازم داخل شيريني:
١٠ عدد انجير
دارچين
پسته
مواد خمير را با هم مخلوط ميكنيم تا خمير نرمي بدست آيد سپس براي استراحت آن را كنار ميگذاريم.
براي داخل شيريني نيز انجير هارا با ميكسر له كرده و به آن پسته و دارچين اضافه ميكنيم. مانند فيلم خمير را به چندين قسمت تقسيم كرده سپس انجير ها را درون آن قرار ميدهيم سپس درون فر با ١٨٠ درجه ميپزيم.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
مواد لازم خمير:
٢٥٠ گرم كره
اليوان ماست
١ فنجان چاي خوري پودر قند
١قاشق غذاخوري سركه
بكينگ پودر
آرد به ميزان لازم
مواد لازم داخل شيريني:
١٠ عدد انجير
دارچين
پسته
مواد خمير را با هم مخلوط ميكنيم تا خمير نرمي بدست آيد سپس براي استراحت آن را كنار ميگذاريم.
براي داخل شيريني نيز انجير هارا با ميكسر له كرده و به آن پسته و دارچين اضافه ميكنيم. مانند فيلم خمير را به چندين قسمت تقسيم كرده سپس انجير ها را درون آن قرار ميدهيم سپس درون فر با ١٨٠ درجه ميپزيم.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#گاناش_کشی_اصولی
مواد لازم:
شکلات تلخ کارات ۵۰۰ گرم
خامه صبحانه به دمای محیط رسیده ۲۰۰ گرم
پلکسی ۲ عدد که از قطر کیک نیم سانت بزرگتر باشد
کیک آسترکشی فریز شده
🔴نکته:
برای گاناش کشی کیک ، حتما بعد از آسترکشی، از چند ساعت قبل کیک را درون فریزر بگذارید. حتی میتوانید از چند روز قبل هم کیک را آماده کرده و درون فریزر قرار دهید
برای صاف کردن گاناش حتمأ از کاردک گاناش استفاده کنید
از این گاناش برای ماسوره زدن هم میتوانید استفاده کنید
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
مواد لازم:
شکلات تلخ کارات ۵۰۰ گرم
خامه صبحانه به دمای محیط رسیده ۲۰۰ گرم
پلکسی ۲ عدد که از قطر کیک نیم سانت بزرگتر باشد
کیک آسترکشی فریز شده
🔴نکته:
برای گاناش کشی کیک ، حتما بعد از آسترکشی، از چند ساعت قبل کیک را درون فریزر بگذارید. حتی میتوانید از چند روز قبل هم کیک را آماده کرده و درون فریزر قرار دهید
برای صاف کردن گاناش حتمأ از کاردک گاناش استفاده کنید
از این گاناش برای ماسوره زدن هم میتوانید استفاده کنید
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪