This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴#فیلم_آموزشی
#فرم_دادن_خامه
#فرم_دادن_خامه_با_طعم_قهوه
فیلم آموزشی مراحل فرم دادن به خامه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#فرم_دادن_خامه
#فرم_دادن_خامه_با_طعم_قهوه
فیلم آموزشی مراحل فرم دادن به خامه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴#فیلم_آموزشی
#فرم_دادن_خامه
#فرم_دادن_خامه_با_طعم_قهوه
فیلم آموزشی مراحل فرم دادن به خامه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#فرم_دادن_خامه
#فرم_دادن_خامه_با_طعم_قهوه
فیلم آموزشی مراحل فرم دادن به خامه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
عزیزای دلم بازم اومدم با یه دونات خوشمزه و جذاب دیگه😉🍩
.
تهیه این دونان خیلی ساده ست و آنقدر ترده که توی دهان آب میشه😋
.
پیشنهاد میکنم حتما امتحان کنید👌🏻👌🏻
.
#دونات_شکری
مواد لازم:
250 گرم آرد؛
100 میلی لیتر شیر گرم؛
20 گرم کره ، به دمای اتاق رسیده باشد.
20 گرم شکر؛
10 گرم خمیر مایه تازه؛(یا 1قاشق غذاخوری پر خمیر مایه خشک)
1 عدد تخم مرغ؛
½ قاشق چایخوری نمک.
1 قاشق مرباخوری شکر (برای خمیرمایه)
.
طرز تهیه:
ابتدا 1 قاشق مرباخوری شکر را در مقداری شیر گرم حل کرده و مخمر تازه را اضافه کنید. برای فعال کردن 10 دقیقه کنار بگذارید.
آرد و نمک را با هم مخلوط کنید. سپس شیر گرم و یک تخم مرغ را درون آن بریزید ، ورز دهید تا خمیر یکدست شود. و بعد ، کره نرم را اضافه کنید ، و خوب با دست ورز دهید.
خمیر را با سلفون بپوشانید و به مدت 1 ساعت کنار بگذارید.
سپس خمیر را به 8 قطعه تقسیم کرده و مجددا 30 دقیقه استراحت دهید.
سپس هر کدام از چانه ها را به شکل طناب رول کرده و مانند حلزون بپیچانید. و روی یک تکه از کاغذ روغنی قرار دهید. به مدت 20 دقیقه استراحت دهید.
روغن را داغ کنید و سپس روی حرارت خیلی کم قرار دهید دونات ها را به آرامی در آن قرار دهید .
هر دونات را به مدت 5-6 دقیقه در هر طرف (مجموعا 10 الی 12 دقیقه )سرخ کنید.
سپس دونات ها را در شکر بغلتانید و گرم سرو کنید.
.
دونات شکری شما آماده ست 😋
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
.
تهیه این دونان خیلی ساده ست و آنقدر ترده که توی دهان آب میشه😋
.
پیشنهاد میکنم حتما امتحان کنید👌🏻👌🏻
.
#دونات_شکری
مواد لازم:
250 گرم آرد؛
100 میلی لیتر شیر گرم؛
20 گرم کره ، به دمای اتاق رسیده باشد.
20 گرم شکر؛
10 گرم خمیر مایه تازه؛(یا 1قاشق غذاخوری پر خمیر مایه خشک)
1 عدد تخم مرغ؛
½ قاشق چایخوری نمک.
1 قاشق مرباخوری شکر (برای خمیرمایه)
.
طرز تهیه:
ابتدا 1 قاشق مرباخوری شکر را در مقداری شیر گرم حل کرده و مخمر تازه را اضافه کنید. برای فعال کردن 10 دقیقه کنار بگذارید.
آرد و نمک را با هم مخلوط کنید. سپس شیر گرم و یک تخم مرغ را درون آن بریزید ، ورز دهید تا خمیر یکدست شود. و بعد ، کره نرم را اضافه کنید ، و خوب با دست ورز دهید.
خمیر را با سلفون بپوشانید و به مدت 1 ساعت کنار بگذارید.
سپس خمیر را به 8 قطعه تقسیم کرده و مجددا 30 دقیقه استراحت دهید.
سپس هر کدام از چانه ها را به شکل طناب رول کرده و مانند حلزون بپیچانید. و روی یک تکه از کاغذ روغنی قرار دهید. به مدت 20 دقیقه استراحت دهید.
روغن را داغ کنید و سپس روی حرارت خیلی کم قرار دهید دونات ها را به آرامی در آن قرار دهید .
هر دونات را به مدت 5-6 دقیقه در هر طرف (مجموعا 10 الی 12 دقیقه )سرخ کنید.
سپس دونات ها را در شکر بغلتانید و گرم سرو کنید.
.
دونات شکری شما آماده ست 😋
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#فینگرفود
#بقچه_مرغ
از این بقچه های مرغ گوگولی تر نداریم، برای مهمونات حتما درست کن
⭐️طرز تهیه کرپ؛
⬅️یک لیوان شیر رو با یک عدد تخم مرغ خیلی خوب هم میزنیم تا تخم مرغ از لختگی در بیاد، بعد دو قاشق جعفری خرد شده و یک لیوان آرد رو آروم آروم بهش اضافه کنید تا مواد کرپ آماده بشه
و داخل ماهیتابه نچسب کرپهارو درست کنید و کنار بزارید
مواد لازم؛
_ سینه یا فیله مرغ
_یک عدد پیاز
_ قارچ خرد شده
_نمک و فلفل
_سه قاشق خامه به دلخواه
🌸میتونید خوراک مرغتون رو هر جوری دوست دارید درست کنید
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#بقچه_مرغ
از این بقچه های مرغ گوگولی تر نداریم، برای مهمونات حتما درست کن
⭐️طرز تهیه کرپ؛
⬅️یک لیوان شیر رو با یک عدد تخم مرغ خیلی خوب هم میزنیم تا تخم مرغ از لختگی در بیاد، بعد دو قاشق جعفری خرد شده و یک لیوان آرد رو آروم آروم بهش اضافه کنید تا مواد کرپ آماده بشه
و داخل ماهیتابه نچسب کرپهارو درست کنید و کنار بزارید
مواد لازم؛
_ سینه یا فیله مرغ
_یک عدد پیاز
_ قارچ خرد شده
_نمک و فلفل
_سه قاشق خامه به دلخواه
🌸میتونید خوراک مرغتون رو هر جوری دوست دارید درست کنید
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#قارچ شکم پُر
#فینگرفود
مواد لازم :
قارچ درشت به تعداد لازم
گوشت چرخ کرده ۲۰۰ گرم
فلفل دلمه رنگی ۲ عدد
پیاز برای پیاز داغ
نمک فلفل زردچوبه پاپریکا
پنیر پیتزا به مقدار لازم
سس قرمز و خردل
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#قارچ شکم پُر
#فینگرفود
مواد لازم :
قارچ درشت به تعداد لازم
گوشت چرخ کرده ۲۰۰ گرم
فلفل دلمه رنگی ۲ عدد
پیاز برای پیاز داغ
نمک فلفل زردچوبه پاپریکا
پنیر پیتزا به مقدار لازم
سس قرمز و خردل
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
✾࿐༅༅࿐✾
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 51
محو فرمول نوشتنش شدم که یهو بعد تقه ای در کلاس باز شد و اقای محبی اومد داخل.
از پشت میز بلند شدم و سلام و علیکی کردم که رو به دانشجو ها گفت : خب! سلام بچه ها
... مثل هرسال بازم ما یه ازمون رقابتی داریم ... ازمون رقابتی هم استانیه! یعنی
دانشجوهای همهی استان های کشور توی این ازمون شرکت میکنن.
با یکم مکث و نگاهی به من سمتم اومد و یه پاکت معمولی داد دستم و گفت: توی این پاکت
اسامی دو تا دانشجو نوشته شده که دانشجوهای برتر کالسن و برای این ازمون انتخاب
شدن... ما از شما کمال همکاری رو میخوایم که سرفراز از این ازمون بیرون بیایم و اگه
خدا بخواد مقام اول و از آن دانشگاه خودمون کنیم!
لبخند کوچیکی زدم که اقای محبی رو به من گفت: دخترم از شماهم میخوام شرکت کننده
هارو واسه ازمون اماده کنی! تا جایی که میتونی باهاشون کار کنی یا کلاس خصوصی
بزاری...
چشمی گفتم که استاد محبی بعد تشکر از کلاس رفت بیرون.
چهرهی دانشجوها شبیه عالمت سوال شده بود!
از تصورش خندم گرفت و اروم خندیدم.
کلاس خصوصی هم باید برای این دو نفر نامعلوم بزارم!
مثلا کجا میخوام براشون کلاس خصوصی بزارم؟
این چه ازمونی میتونه باشه؟
نگاهی به رادمان انداختم که سوالی به پاکت دستم نگاه میکرد و مثل میخ کنار تخته وایستاده
دود.
پاکت و اروم باز کردم و برگه رو کشیدم بیرون.
بعد چند تا متن قلمبه سلمبه و چند تا جمله اسم انتخاب شده هارو نوشته بود.
دانشجوها یکم همهمه راه انداختن که با دستم روی میز زدم تا ساکت شن.
با دیدن اسم انتخاب شده ها قیافم وا رفت.
اخه ادم قحطه؟
من واسه این بز کوهی کلاس خصوصی بزارم؟
هرجای برگه رو خوندم اسم شخصی که تو کلاس ما باشه نبود به غیر از رادمان!
مگه نگفتن دو نفرن؟ اینجا که بین شرکت کننده ها فقط رادمان تو کلاس منه!
با صدای ارومی گفتم: چند لحظه صبر کنین بچه ها الان برمیگردم.
صدای دانشجوها بلند شد که میگفتن: استاد اسمای کیا بود؟ استاد چی توش نوشته بود؟ استاد
کجا میرین؟
دو دقیقه ادم و ول نمیکنین اینا اه...
در دفتر اقای محبی و زدم وارد شدم.
سرش توی برگه ها بود و داشت چیزی یادداشت میکرد.
با دیدنم از جاش بلند شد و گفت: چیزی شده دخترم؟
رفتم سمت میزش و گفتم: استاد مگه نگفتین اسم دو نفره؟ بین این اسمایی که اینجاست فقط
رادمان ملکی تو کلاس منه!
برگه رو از دستم گرفت و عینکشو یکم بالا و پایین کرد و گفت: نمیدونم دخترم شاید تعداد
شرکت کننده ها زیاد بوده!
لبام اویزون شد و گفتم: حالا نمیشه من با یه دانشجوی دیگه کار کنم؟ اخه اقای ملکی؟!
استاد محبی خندید و گفت: خدارو چه دیدی شاید بین این کلاسا و ... رادمان یکم ادم شد!
انگار که کشتی هام غرق شده باشن برگه رو از اقای محبی گرفتم و باشه ای گفتم.
رفتم سمت کلاسم و پشت میز نشستم.
بچه ها منتظر نگاهم میکردن و ملکی رفته بود سرجاش نشسته بود.
با صدای بلند و رسایی گفتم: خب ، مثل اینکه کلا یه نفر از کلاس فارماکولوژیه ما واسهی
ازمون انتخاب شده! اقای ملکی خودتونو واسه ازمونه هفته بعد اماده کنین!
نگاهی به ساعت مچیم انداختم و ادامه دادم: تایم کلاسای خصوصیتونم مشخص میکنم و
بهتون میگم...
حالا نگاه کن تروخدا! نیششو ببین!
شانس ندارم من دیگه! از بین ۱۰ نفری که توی کل دانشگاه انتخاب شدن فقط رادمان توی
کلاس منه!
بچه ها بلند شدن و همه برای رادمان دست زدن
خب بابا!هنوز که خبری نیست فقط قراره یه شرکت کننده باشه قبول نشده که
لبخند ضایعه ای نشست رو لبم
رادمان یهو بلند شد و شروع کرد همراه بقیه برای خودش دست زدن صدای خنده ی بچه ها
بلند شد و باعث شد منم تک خنده ای بزنم واقعا چقدر اعتماد به نفس داره این بشر
رادمان که نگاهش به خنده ی من افتاد چشمکی تحویلم داد که پشیمون شدم و خندم و قورت
دادم
_استاد باعث زحمتتون نشه،از کی شروع میکنیم؟
دوباره دستمو محکم کوبیدم رو میز که همهمه ایجاد شده خوابید و همراه با نگاه جدی به
رادمان گفتم
+بفرمایید بشینید اقای ملکی،بعد اطلاع میدم بهتون
ابرویی بالا انداخت و نشست تا اخر کلاس خیلی جدی به درس دادنم ادامه دادم طوری که
هیچکس جرعت نفس کشیدنم نداشت
بعد کلاس جواب سوال دانشجوهارو دادم و رفتم بیرون
یجورایی اعصابم خورد بود اینکه همچین وظیفه ای و بهم سپرده بودن خوب بود ولی چرا با
رادمان؟کسی که اصلا به حرفمم گوش نمیده و قطعا باعث ابرو ریزی من میشه
_استاد فرهمند
سرجام وایستادم و به خودم زحمت چرخیدن ندادم که خودش مجبور شد بیاد جلوم
_نگفتید کی کلاسارو شروع میکنیم؟باید بیام خونتون؟من مشکلی ندارم با این موضوع فقط
شما ساعتشو به...
هشدار دهنده گفتم
+رادمان
_جونم
وای که از اخر سکته میکنم از دست این نگاه بعضیا رومون بود سعی کردم به کلمه ای که
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
@kadbanoiranii
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 51
محو فرمول نوشتنش شدم که یهو بعد تقه ای در کلاس باز شد و اقای محبی اومد داخل.
از پشت میز بلند شدم و سلام و علیکی کردم که رو به دانشجو ها گفت : خب! سلام بچه ها
... مثل هرسال بازم ما یه ازمون رقابتی داریم ... ازمون رقابتی هم استانیه! یعنی
دانشجوهای همهی استان های کشور توی این ازمون شرکت میکنن.
با یکم مکث و نگاهی به من سمتم اومد و یه پاکت معمولی داد دستم و گفت: توی این پاکت
اسامی دو تا دانشجو نوشته شده که دانشجوهای برتر کالسن و برای این ازمون انتخاب
شدن... ما از شما کمال همکاری رو میخوایم که سرفراز از این ازمون بیرون بیایم و اگه
خدا بخواد مقام اول و از آن دانشگاه خودمون کنیم!
لبخند کوچیکی زدم که اقای محبی رو به من گفت: دخترم از شماهم میخوام شرکت کننده
هارو واسه ازمون اماده کنی! تا جایی که میتونی باهاشون کار کنی یا کلاس خصوصی
بزاری...
چشمی گفتم که استاد محبی بعد تشکر از کلاس رفت بیرون.
چهرهی دانشجوها شبیه عالمت سوال شده بود!
از تصورش خندم گرفت و اروم خندیدم.
کلاس خصوصی هم باید برای این دو نفر نامعلوم بزارم!
مثلا کجا میخوام براشون کلاس خصوصی بزارم؟
این چه ازمونی میتونه باشه؟
نگاهی به رادمان انداختم که سوالی به پاکت دستم نگاه میکرد و مثل میخ کنار تخته وایستاده
دود.
پاکت و اروم باز کردم و برگه رو کشیدم بیرون.
بعد چند تا متن قلمبه سلمبه و چند تا جمله اسم انتخاب شده هارو نوشته بود.
دانشجوها یکم همهمه راه انداختن که با دستم روی میز زدم تا ساکت شن.
با دیدن اسم انتخاب شده ها قیافم وا رفت.
اخه ادم قحطه؟
من واسه این بز کوهی کلاس خصوصی بزارم؟
هرجای برگه رو خوندم اسم شخصی که تو کلاس ما باشه نبود به غیر از رادمان!
مگه نگفتن دو نفرن؟ اینجا که بین شرکت کننده ها فقط رادمان تو کلاس منه!
با صدای ارومی گفتم: چند لحظه صبر کنین بچه ها الان برمیگردم.
صدای دانشجوها بلند شد که میگفتن: استاد اسمای کیا بود؟ استاد چی توش نوشته بود؟ استاد
کجا میرین؟
دو دقیقه ادم و ول نمیکنین اینا اه...
در دفتر اقای محبی و زدم وارد شدم.
سرش توی برگه ها بود و داشت چیزی یادداشت میکرد.
با دیدنم از جاش بلند شد و گفت: چیزی شده دخترم؟
رفتم سمت میزش و گفتم: استاد مگه نگفتین اسم دو نفره؟ بین این اسمایی که اینجاست فقط
رادمان ملکی تو کلاس منه!
برگه رو از دستم گرفت و عینکشو یکم بالا و پایین کرد و گفت: نمیدونم دخترم شاید تعداد
شرکت کننده ها زیاد بوده!
لبام اویزون شد و گفتم: حالا نمیشه من با یه دانشجوی دیگه کار کنم؟ اخه اقای ملکی؟!
استاد محبی خندید و گفت: خدارو چه دیدی شاید بین این کلاسا و ... رادمان یکم ادم شد!
انگار که کشتی هام غرق شده باشن برگه رو از اقای محبی گرفتم و باشه ای گفتم.
رفتم سمت کلاسم و پشت میز نشستم.
بچه ها منتظر نگاهم میکردن و ملکی رفته بود سرجاش نشسته بود.
با صدای بلند و رسایی گفتم: خب ، مثل اینکه کلا یه نفر از کلاس فارماکولوژیه ما واسهی
ازمون انتخاب شده! اقای ملکی خودتونو واسه ازمونه هفته بعد اماده کنین!
نگاهی به ساعت مچیم انداختم و ادامه دادم: تایم کلاسای خصوصیتونم مشخص میکنم و
بهتون میگم...
حالا نگاه کن تروخدا! نیششو ببین!
شانس ندارم من دیگه! از بین ۱۰ نفری که توی کل دانشگاه انتخاب شدن فقط رادمان توی
کلاس منه!
بچه ها بلند شدن و همه برای رادمان دست زدن
خب بابا!هنوز که خبری نیست فقط قراره یه شرکت کننده باشه قبول نشده که
لبخند ضایعه ای نشست رو لبم
رادمان یهو بلند شد و شروع کرد همراه بقیه برای خودش دست زدن صدای خنده ی بچه ها
بلند شد و باعث شد منم تک خنده ای بزنم واقعا چقدر اعتماد به نفس داره این بشر
رادمان که نگاهش به خنده ی من افتاد چشمکی تحویلم داد که پشیمون شدم و خندم و قورت
دادم
_استاد باعث زحمتتون نشه،از کی شروع میکنیم؟
دوباره دستمو محکم کوبیدم رو میز که همهمه ایجاد شده خوابید و همراه با نگاه جدی به
رادمان گفتم
+بفرمایید بشینید اقای ملکی،بعد اطلاع میدم بهتون
ابرویی بالا انداخت و نشست تا اخر کلاس خیلی جدی به درس دادنم ادامه دادم طوری که
هیچکس جرعت نفس کشیدنم نداشت
بعد کلاس جواب سوال دانشجوهارو دادم و رفتم بیرون
یجورایی اعصابم خورد بود اینکه همچین وظیفه ای و بهم سپرده بودن خوب بود ولی چرا با
رادمان؟کسی که اصلا به حرفمم گوش نمیده و قطعا باعث ابرو ریزی من میشه
_استاد فرهمند
سرجام وایستادم و به خودم زحمت چرخیدن ندادم که خودش مجبور شد بیاد جلوم
_نگفتید کی کلاسارو شروع میکنیم؟باید بیام خونتون؟من مشکلی ندارم با این موضوع فقط
شما ساعتشو به...
هشدار دهنده گفتم
+رادمان
_جونم
وای که از اخر سکته میکنم از دست این نگاه بعضیا رومون بود سعی کردم به کلمه ای که
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
@kadbanoiranii
✾࿐༅༅࿐✾
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 53
اخه تقصیر منم نبود ولی بازم با اون غلطایی که بهار کرد خجالت اور بود راست راست
جلوش راه برم و طوری وانمود کنم انگار نه انگار.
دستی به گوشهی ابروم کشیدم و خواستم چیزی بگم که پیش دستی کرد و گفت: وقتی کنار
ابروتو دست میکشی یعنی کلافه و مضطربی! فکر نکنم چیزی واسه مضطرب و کلافه
بودن باشه! پس بهتره بریم بقیه روزمونو خوش بگذرونیم هوم؟
با حیرت نگاهی بهش انداختم که لبخند مهربونی روی لبش داشت.
اخه چقدر این پسر آقا و فهمیده بود!
همه حرکاتمو از بَر بود! انگار که همیشه منو زیر نظر داشت.
زبونم بند اومده بود که هلم داد سمت ماشینش تا بشینم.
هنوز تو شوک حرفی که زده بود، بودم که صدای رادمان از اونور محوطه بلند شد که با
داد گفت: استاد فرهمند؟؟؟
کلافه برگشتم سمت رادمان که تند تند قدم برمیداشت به این سمت.
نگاه کل دانشجوها سمت ما بود و قشنگ حس میکردم مضحکه خاص و عام شدم!
باچهرهای پوکر من و محمد خیره شدیم به رادمان که نفس نفس زنون یکم ایستاد بعد و گفت:
استاد نگفتین کی بیام برای کلاس خصوصی؟
با این حرفش اخم کمرنگی روی پیشونی محمد نشست و رو به من با صدای ارومی گفت:
کدوم کلاس خصوصی؟
خواستم جوابشو بدم که رادمان خیلی جدی گفت: واسهی ازمون استانی استاد محبی گفتن
کلاس خصوصی بزارن برای من ...
ابروهای محمد بالا پرید و انگار که طلبکار باشه هم منو هم رادمان و نگاه کرد.
با لحن عصبی رو به رادمان گفتم: اقای ملکی گفتم که بهتون اطلاع میدم این کارا چیه؟ فردا
صبح که اومدین دانشگاه تایم کلاسای خصوصیتونو میدم ...
لب باز کرد حرفی بزنه که مهلتی بهش ندادم و سوار ماشین شدم.
محمدم نشست و درحالی که استارت میزد زیر زیرکانه نگاهم کرد و گفت: حالا کجا قراره
براش کلاس بزاری؟
دستی به مقنعم کشیدم و گفتم: معلومه دیگه! کتابخونه.
لبخند کوچیکی زد و گفت: اول بریم یکم پاساژگردی کنیم و تفریح کنیم تا شب! بعد بریم شام
چطوره؟
منم به تبعیت ازش لبخندی زدم و گفتم:عالیه.
****
خسته و کوفته وارد خونه شدم.
پنی به استقبالم نیومد پس یعنی خواب بود.
اخ بگردم دور دخترم این روزا خیلی تنهاست.
با خستگی لباسامو دراوردم و پرش زدم روی تخت.
نگاهم افتاد به ادکلنی که محمد به عنوان هدیه برام گرفته بود!
یه لبخند ناخوداگاه نشست کنج لبم!
امشب خیلی خوش گذشت بهم...الان میتونم به این ایمان بیارم که محمد پسر فوق العادیه.
****
دزدگیر ماشین و زدم و راه افتادم سمت دفتر اساتید.
در و باز کردم که با محمد و استاد زارع (یکی از اساتید دانشگاه) رو به رو شدم.
لبخند ملیحی روی لبم نشوندم و سلام دادم بهشون.
محمد لیوان چای و گرفت سمتم که ازش گرفتم و تشکر کردم.
تقریبا بعد چند دقیقه استاد زارع بعد برداشتن چند تا پوشه از اتاق اساتید زد بیرون.
منم مشغول چک کردن کلاسای روزانم بودم که محمد کنارم نشست و بدون هیچ فاصله ای
خودش و چسبوند بهم.
یکم احساس معذب بودن داشتم ولی چیزی نگفتم.
صورتشو برگردوند طرفم که قشنگ رفت تو حلقم!
سرمو یکم ازش فاصله دادم که چشماشو بست و عمیق بو کشید.
عین یه پسر بچه خندید و گفت: ادکلنی که برات گرفتم و زدی!
اوهومی گفتم که چشماشو باز کرد و خیره به چشمام شد.
همینطور نگاهش میکردم که اروم لب زد: ادم دلش میخواد ببوستش!
شوکه نگاه کردمش که یهو صدای دستگیره در اومد و باز شدنش که خیلی سریع محمد
پریداونطرف مبل و مثلا خودشو مشغول گوشیش کرد!
از این حرکت یهوییش یکمی خندم گرفت و خودمو کنترل کردم.
نگاهی به شخصی که اینشکلی در و باز کرده بود انداختم و ناله ای کردم.
خدایا این بزکوهی همیشه و همه جا باید مزاحم من شه!
چرا اینجوریه این بشر؟
طلبکار نگاهش کردم و گفتم: باز چی میخوای ملکی؟
نگاه مشکوکی به ما دوتا انداخت و گفت: اومدم تایم کلاسارو بگیرم ازتون استاد!
درمونده نگاهش کردم و گفتم: مگه نگفتم خودم بهت میدم ملکی؟ چرا اینجوری هی وقت و
بی وقت میپری جلو من؟ این چه طرز در باز کردنه؟
یهویی چهرش شیطون شد.
نیم نگاهی به محمد کردم که داشت چایی میخورد و به بحث ما گوش میداد.
رادمان با لحن شیطونی گفت: اول از همه که استاد فکر کردم یادتون رفته تایم و بگین و
میدونین که منم فرصت زیادی ندارم! دوم از همه هم که از قدیم گفتن دو تا جوون نامحرم تو
اتاق نفر سوم شیطونه! بیشتر حس میکنم ثواب کردم تا اینکه کار بی ادبانهای انجام داده
باشم!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 53
اخه تقصیر منم نبود ولی بازم با اون غلطایی که بهار کرد خجالت اور بود راست راست
جلوش راه برم و طوری وانمود کنم انگار نه انگار.
دستی به گوشهی ابروم کشیدم و خواستم چیزی بگم که پیش دستی کرد و گفت: وقتی کنار
ابروتو دست میکشی یعنی کلافه و مضطربی! فکر نکنم چیزی واسه مضطرب و کلافه
بودن باشه! پس بهتره بریم بقیه روزمونو خوش بگذرونیم هوم؟
با حیرت نگاهی بهش انداختم که لبخند مهربونی روی لبش داشت.
اخه چقدر این پسر آقا و فهمیده بود!
همه حرکاتمو از بَر بود! انگار که همیشه منو زیر نظر داشت.
زبونم بند اومده بود که هلم داد سمت ماشینش تا بشینم.
هنوز تو شوک حرفی که زده بود، بودم که صدای رادمان از اونور محوطه بلند شد که با
داد گفت: استاد فرهمند؟؟؟
کلافه برگشتم سمت رادمان که تند تند قدم برمیداشت به این سمت.
نگاه کل دانشجوها سمت ما بود و قشنگ حس میکردم مضحکه خاص و عام شدم!
باچهرهای پوکر من و محمد خیره شدیم به رادمان که نفس نفس زنون یکم ایستاد بعد و گفت:
استاد نگفتین کی بیام برای کلاس خصوصی؟
با این حرفش اخم کمرنگی روی پیشونی محمد نشست و رو به من با صدای ارومی گفت:
کدوم کلاس خصوصی؟
خواستم جوابشو بدم که رادمان خیلی جدی گفت: واسهی ازمون استانی استاد محبی گفتن
کلاس خصوصی بزارن برای من ...
ابروهای محمد بالا پرید و انگار که طلبکار باشه هم منو هم رادمان و نگاه کرد.
با لحن عصبی رو به رادمان گفتم: اقای ملکی گفتم که بهتون اطلاع میدم این کارا چیه؟ فردا
صبح که اومدین دانشگاه تایم کلاسای خصوصیتونو میدم ...
لب باز کرد حرفی بزنه که مهلتی بهش ندادم و سوار ماشین شدم.
محمدم نشست و درحالی که استارت میزد زیر زیرکانه نگاهم کرد و گفت: حالا کجا قراره
براش کلاس بزاری؟
دستی به مقنعم کشیدم و گفتم: معلومه دیگه! کتابخونه.
لبخند کوچیکی زد و گفت: اول بریم یکم پاساژگردی کنیم و تفریح کنیم تا شب! بعد بریم شام
چطوره؟
منم به تبعیت ازش لبخندی زدم و گفتم:عالیه.
****
خسته و کوفته وارد خونه شدم.
پنی به استقبالم نیومد پس یعنی خواب بود.
اخ بگردم دور دخترم این روزا خیلی تنهاست.
با خستگی لباسامو دراوردم و پرش زدم روی تخت.
نگاهم افتاد به ادکلنی که محمد به عنوان هدیه برام گرفته بود!
یه لبخند ناخوداگاه نشست کنج لبم!
امشب خیلی خوش گذشت بهم...الان میتونم به این ایمان بیارم که محمد پسر فوق العادیه.
****
دزدگیر ماشین و زدم و راه افتادم سمت دفتر اساتید.
در و باز کردم که با محمد و استاد زارع (یکی از اساتید دانشگاه) رو به رو شدم.
لبخند ملیحی روی لبم نشوندم و سلام دادم بهشون.
محمد لیوان چای و گرفت سمتم که ازش گرفتم و تشکر کردم.
تقریبا بعد چند دقیقه استاد زارع بعد برداشتن چند تا پوشه از اتاق اساتید زد بیرون.
منم مشغول چک کردن کلاسای روزانم بودم که محمد کنارم نشست و بدون هیچ فاصله ای
خودش و چسبوند بهم.
یکم احساس معذب بودن داشتم ولی چیزی نگفتم.
صورتشو برگردوند طرفم که قشنگ رفت تو حلقم!
سرمو یکم ازش فاصله دادم که چشماشو بست و عمیق بو کشید.
عین یه پسر بچه خندید و گفت: ادکلنی که برات گرفتم و زدی!
اوهومی گفتم که چشماشو باز کرد و خیره به چشمام شد.
همینطور نگاهش میکردم که اروم لب زد: ادم دلش میخواد ببوستش!
شوکه نگاه کردمش که یهو صدای دستگیره در اومد و باز شدنش که خیلی سریع محمد
پریداونطرف مبل و مثلا خودشو مشغول گوشیش کرد!
از این حرکت یهوییش یکمی خندم گرفت و خودمو کنترل کردم.
نگاهی به شخصی که اینشکلی در و باز کرده بود انداختم و ناله ای کردم.
خدایا این بزکوهی همیشه و همه جا باید مزاحم من شه!
چرا اینجوریه این بشر؟
طلبکار نگاهش کردم و گفتم: باز چی میخوای ملکی؟
نگاه مشکوکی به ما دوتا انداخت و گفت: اومدم تایم کلاسارو بگیرم ازتون استاد!
درمونده نگاهش کردم و گفتم: مگه نگفتم خودم بهت میدم ملکی؟ چرا اینجوری هی وقت و
بی وقت میپری جلو من؟ این چه طرز در باز کردنه؟
یهویی چهرش شیطون شد.
نیم نگاهی به محمد کردم که داشت چایی میخورد و به بحث ما گوش میداد.
رادمان با لحن شیطونی گفت: اول از همه که استاد فکر کردم یادتون رفته تایم و بگین و
میدونین که منم فرصت زیادی ندارم! دوم از همه هم که از قدیم گفتن دو تا جوون نامحرم تو
اتاق نفر سوم شیطونه! بیشتر حس میکنم ثواب کردم تا اینکه کار بی ادبانهای انجام داده
باشم!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
✾࿐༅༅࿐✾
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 54
گیج نگاهش کردم که بعد چند لحظه صدای سرفه های محمد بلند شد.
انگار که چایی پریده باشه تو گلوش!
سوالی نگاهی به رادمان کردم و گفتم: یعنی چی؟ نفهمیدم.
ابروهاشو بالا داد و گفت: میخواین واضح تر بگم؟ باشه فقط قول بدین این واحد منو نندازین
دیگه خواست خودتونه توضیحات بیشتری بدم عرضم به حضورتون که استاد ...
محمد پرید بین حرفش و با صدای نسبتا بلندی گفت: ملکی برو بیرون نیاز به توضیح
نیست...
+باشه استاد فقط اگه استاد فرهمند آندرستند (همون بفهمیم خودمون) شدن زیاد تنها نمونین
میدونین دیگه همون دو تا جوون و ...
+ملکی میری بیرون یا نه؟
با این حرف محمد دستاشو برد بالا و گفت: باشه باشه تسلیم، من رفتم...
منم عین یه اسگل خنگ گیج و ویج این دوتارو نگاه میکردم!
خب انگار میمیرن توضیح بدن اینجا چه خبره؟؟؟
سوالی نگاهی به محمد کردم که تک سرفه ای کرد و گفت: فکر کنم کلاست دیر شه برو سر
کلاس .
پشت چشمی براش نازک کردم.
انگار من یه دانشجوی تازه واردم اینجوری باهام صحبت میکنه.
وسایلمو برداشتم و راه افتادم سمت کلاسم .
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 54
گیج نگاهش کردم که بعد چند لحظه صدای سرفه های محمد بلند شد.
انگار که چایی پریده باشه تو گلوش!
سوالی نگاهی به رادمان کردم و گفتم: یعنی چی؟ نفهمیدم.
ابروهاشو بالا داد و گفت: میخواین واضح تر بگم؟ باشه فقط قول بدین این واحد منو نندازین
دیگه خواست خودتونه توضیحات بیشتری بدم عرضم به حضورتون که استاد ...
محمد پرید بین حرفش و با صدای نسبتا بلندی گفت: ملکی برو بیرون نیاز به توضیح
نیست...
+باشه استاد فقط اگه استاد فرهمند آندرستند (همون بفهمیم خودمون) شدن زیاد تنها نمونین
میدونین دیگه همون دو تا جوون و ...
+ملکی میری بیرون یا نه؟
با این حرف محمد دستاشو برد بالا و گفت: باشه باشه تسلیم، من رفتم...
منم عین یه اسگل خنگ گیج و ویج این دوتارو نگاه میکردم!
خب انگار میمیرن توضیح بدن اینجا چه خبره؟؟؟
سوالی نگاهی به محمد کردم که تک سرفه ای کرد و گفت: فکر کنم کلاست دیر شه برو سر
کلاس .
پشت چشمی براش نازک کردم.
انگار من یه دانشجوی تازه واردم اینجوری باهام صحبت میکنه.
وسایلمو برداشتم و راه افتادم سمت کلاسم .
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
✾࿐༅༅࿐✾
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 54
خسته نباشید جلسهی بعد کوئیز داریم خوب بخونید روی نمرهی پایان ترمتون تاثیر داره.
بازم دانشجوها با ناله از کلاس زدن بیرون و منم تکیه زدم به صندلیم.
چقدر امروز خسته کننده بود.
یه تیکه کاغذ برداشتم و ساعت و روز کلاسای خصوصی رادمان و نوشتم و تا کردمش تا
بهش بدم.
کچلم کرد انقدر درمورد کلاساش پرسید.
خواستم از در کلاس برم بیرون که محکم خوردم به یکی و با شدت به در برخورد کردم.
شونم درد گرفت و اخ ریزی گفتم.
نگاه برزخی به رادمان کردم که مسبب این اتفاق بود.
رسما کورم شده دیگه! اخ که بگیری بزنیش ...
عصبی گفتم: اقای ملکی کورم شدین خدا بخواد؟
دستمو به شونم گرفتم و ناله ای کردم.
خیلی درد میکرد.
ابرویی بالا انداخت و گفت: ببخشید استاد انقدر کوچیک بودین ندیدمتون.
ای پسره بیشعور بز کوهی.
من کوچیکم؟
با حرص گفتم: من کوچیک نیستم شما زیادی گنده تشریف داری مثل اینکه!
سرشو خم کرد پایین و مقابل صورتم گفت: یه ببعی تا چه حد میتونه کوچیک باشه؟
فکم قفل کرده بود از این همه بی پروایی و بی احترامیش!
از چشماش شیطنت میبارید،با شیطنت ادامه داد:من هرچی ببعی تاحالا دیدم از این گوشتیا و
دمبه ایا و ...
با حرص غریدم: احترام خودتو نگه دار ملکی!
نیشخند زد و گفت:دروغ که نمیگم استاد! ببعیا معمولا گوشتی و دمبه دارن! در عجبم شما
چرا انقدر کوچولو و تو بغلیاین؟!
برگهی تایم کلاساشو محکم زدم تخت سینش که کمی عقبتر رفت.
با قدمای محکم ازش دور شدم و گفتم: روز خوش جناب ملکی...
دیگه کلا همینم کم داشتم این بیاد اعصاب منو قشنگ خط خطی کنه و روش یورتمه بره.
یه لحظه وسط محوطه وایستادم و شروع کردم به تحلیل و پردازش.
من الان باید برم کتابخونه کلاس بزارم واسه این مرتیکهی دیوونه.
با کف دست زدم تو پیشونیم.
چقدر میتونم حواس پرت باشم اخه.
هوفی گفتم و رفتم بیرون تا یه چیزی بخورم که نمیرم از گشنگی.
یه رستوران نزدیکای دانشگاه بود رفتم همونجا و یه پرس کباب سفارش دادم زمان زیادیم
نداشتم
اخه نمیدونم مگه خودم کم کلاس دارم که هی بهمم برنامه اضاف میکنن؟
برعکس چیزی که فکر میکردم اصال کار اسونی نیست و بعضی وقتام خسته کننده میشه
مخصوصا سر و کله زدن با اون همه دانشجو دیگه چه برسه اینکه یکیشون مشکل مغزیم
داشته باشه!
کبابمو با عجله خوردم و پولشو حساب کردم و رفتم بیرون
با چندتا از دانشجو های دانشگاه چشم تو چشم شدم که خودم رومو برگردوندم والا ادم هیجا
ارامش نداره که
خوبه اومدم غذا بخورم نیومدم کار غیر شرع انجام بدم.
جلوی کتابخونه وایستادم و همینطور که تو گوشیم با کاوه چت میکردم منتظر بودم تا رادمان
بیاد
نوشت: امشب با نیکا بریم بیرون؟والا خسته شدم انقد از خونه رفتم سرکار از سرکار رفتم
خونه
تند تند تایپ کردم
+مگه زن تو حامله نیست؟
***
_چه ربطی داره اتفاقا براشم خوبه سرش هوا میخوره میای یا نه؟
+باشه فقط ساعتشو بهم پیام بده
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 54
خسته نباشید جلسهی بعد کوئیز داریم خوب بخونید روی نمرهی پایان ترمتون تاثیر داره.
بازم دانشجوها با ناله از کلاس زدن بیرون و منم تکیه زدم به صندلیم.
چقدر امروز خسته کننده بود.
یه تیکه کاغذ برداشتم و ساعت و روز کلاسای خصوصی رادمان و نوشتم و تا کردمش تا
بهش بدم.
کچلم کرد انقدر درمورد کلاساش پرسید.
خواستم از در کلاس برم بیرون که محکم خوردم به یکی و با شدت به در برخورد کردم.
شونم درد گرفت و اخ ریزی گفتم.
نگاه برزخی به رادمان کردم که مسبب این اتفاق بود.
رسما کورم شده دیگه! اخ که بگیری بزنیش ...
عصبی گفتم: اقای ملکی کورم شدین خدا بخواد؟
دستمو به شونم گرفتم و ناله ای کردم.
خیلی درد میکرد.
ابرویی بالا انداخت و گفت: ببخشید استاد انقدر کوچیک بودین ندیدمتون.
ای پسره بیشعور بز کوهی.
من کوچیکم؟
با حرص گفتم: من کوچیک نیستم شما زیادی گنده تشریف داری مثل اینکه!
سرشو خم کرد پایین و مقابل صورتم گفت: یه ببعی تا چه حد میتونه کوچیک باشه؟
فکم قفل کرده بود از این همه بی پروایی و بی احترامیش!
از چشماش شیطنت میبارید،با شیطنت ادامه داد:من هرچی ببعی تاحالا دیدم از این گوشتیا و
دمبه ایا و ...
با حرص غریدم: احترام خودتو نگه دار ملکی!
نیشخند زد و گفت:دروغ که نمیگم استاد! ببعیا معمولا گوشتی و دمبه دارن! در عجبم شما
چرا انقدر کوچولو و تو بغلیاین؟!
برگهی تایم کلاساشو محکم زدم تخت سینش که کمی عقبتر رفت.
با قدمای محکم ازش دور شدم و گفتم: روز خوش جناب ملکی...
دیگه کلا همینم کم داشتم این بیاد اعصاب منو قشنگ خط خطی کنه و روش یورتمه بره.
یه لحظه وسط محوطه وایستادم و شروع کردم به تحلیل و پردازش.
من الان باید برم کتابخونه کلاس بزارم واسه این مرتیکهی دیوونه.
با کف دست زدم تو پیشونیم.
چقدر میتونم حواس پرت باشم اخه.
هوفی گفتم و رفتم بیرون تا یه چیزی بخورم که نمیرم از گشنگی.
یه رستوران نزدیکای دانشگاه بود رفتم همونجا و یه پرس کباب سفارش دادم زمان زیادیم
نداشتم
اخه نمیدونم مگه خودم کم کلاس دارم که هی بهمم برنامه اضاف میکنن؟
برعکس چیزی که فکر میکردم اصال کار اسونی نیست و بعضی وقتام خسته کننده میشه
مخصوصا سر و کله زدن با اون همه دانشجو دیگه چه برسه اینکه یکیشون مشکل مغزیم
داشته باشه!
کبابمو با عجله خوردم و پولشو حساب کردم و رفتم بیرون
با چندتا از دانشجو های دانشگاه چشم تو چشم شدم که خودم رومو برگردوندم والا ادم هیجا
ارامش نداره که
خوبه اومدم غذا بخورم نیومدم کار غیر شرع انجام بدم.
جلوی کتابخونه وایستادم و همینطور که تو گوشیم با کاوه چت میکردم منتظر بودم تا رادمان
بیاد
نوشت: امشب با نیکا بریم بیرون؟والا خسته شدم انقد از خونه رفتم سرکار از سرکار رفتم
خونه
تند تند تایپ کردم
+مگه زن تو حامله نیست؟
***
_چه ربطی داره اتفاقا براشم خوبه سرش هوا میخوره میای یا نه؟
+باشه فقط ساعتشو بهم پیام بده
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
✾࿐༅༅࿐✾
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 55
_استاد
هنوز ارسال نکرده بودم که باز خروس بی محل اومد سرمو اوردم بالا و طلبکارانه نگاهش
کردم
+پنج دقیقه تاخیر داشتید اقای ملکی
_اینجا که کلاس نیست استاد
+حد خودتونو بدونید اینجا من استادم نه شما،شمایید که باید حواستون به درساتون باشه
برای یاددگیری درست
دکمه ارسال و زدم و با عجله رفتم تو
محیط کتابخونه کاملا ساکت بود و تعداد خیلی کمی داخلش بودند به قسمتی که نسبتا خالی
بود رفتم و رو صندلی نشستم...
چون میخواستم حرف بزنم نباید مزاحم بقیه بشم!
پس رفتم گوشه ترین قسمت کتابخونه.
رادمانم اومد رو صندلی کناریم نشست
جزوه همراهمو رو میز گذاشتم و نگاهی بهش انداختم
+خب دقیقا چه جاهایی مشکل داری؟
_بخش فرمول نویسی
ابرویی بالا انداختم و برگه سفیدی بینمون گذاشتم همینطوری مشغول توضیح دادن شدم و
چندتا مثلا حل کردم سعی میکردم خیلی بلند صحبت نکنم که مزاحم بقیه نشم یه وقت!
با حس دستی رو پیشونیم سریع سرمو بالا اوردم و به دست رادمان که داشت تیکه موی فرم
و داخل مقنعم میداد نگاه کردم
تمام حواسش به همون تیکه مو بود و منی که...
نفسم بند اومده بود!
بعد از تموم شدن کارش دستشو برداشت و نگاه پر عمقشو تو چشمام دوخت
انگار تازه تونستم نفس لرزونم و بیرون بدم!
دوباره یه خورده از موهام با لجاجت بیرون اومدن
لباش به لبخندی باز شد و باعث شد نگاه منم بره روی اون لبخند کوچیک
_مثل خودت لجبازن...حرف گوش نمیدن
دستشو اورد سمت صورتم که به خودم اومدم و عقب رفتم
نگاهمو به زمین دوختم تا به خودم بیام و این ضربان تند و کنترل کنم تا بلکم بتونم حرف
بزنم
اصلا به چه حقی اینکار و کرد
عصبی نگاه کردم بهش که باهمون نگاه ارومش جوابمو داد
+ده دفعه بهت گفتم حد خودتو بدون نمیفهمی تو؟به چه حقی به من دست میزنی؟
وقتی دیدم جوابمو نمیده بیشتر غریدم تو صورتش
+این همه دارم وقتمو میزارم برای تدریس اصلا گوش میدی به توضیحاتم واستا اینو
مینویسم و خیلی سریع فرمول نویسی میکنی براش وگرنه دیگه هیچ مسئولیتی قبول نمیکنم
در رابطه بااینکه به تووو درسی بدم
تند تند کاغذ سفید و سیاه کردم و جلوش هل دادم و با اشاره ابرو گفتم که حل کنه
منتظر وایستاده بودم تا یه ذره دلم خنک شه
هم بخاطر کاری که کرده بود هم بخاطر بی جنبه بازی خودم!
وقتی برگه رو جلوم گذاشت متعجب به اعداد و حروف نگاه کردم هنوز یه دقیقم نشده بود
و...!!
کاملا درست نوشته بود
رادمان ابرویی بالا انداخت که بشدت حرصم گرفت لعنت بهش.
اخم ظریفی روی پیشونیم نشوندم و گفتم: تو که نیاز به تمرین نداری، کامال بلدی!
ابروهاشو بالا انداخت و نگاهی به برگه کرد.
بعد کمی مکث گفت: به هرحال تمرین لازمه استاد هرچی بیشتر از شما یاد بگیرم بهتره...
هوفی کشیدم و کلافه نگاهش کردم.
اصلا حوصلهی اذیتاشو نداشتم.
سعی کردم مسالمت امیز بگم: ببین ملکی توضیح میدم خوب گوش بده سرم درد میکنه
میخوام برم خونه.
با لحن خبیثی گفت: خب بریم خونتون استاد اینشکلی راحت ترم هستیم.
چشم غرهی توپی بهش رفتم که ادامه داد: یا منو ببر به خونتون یا بیا به خونهی ما!
یاد اون اهنگ قدیمی افتادم که میگفت یا منو ببر به خونتون یا بیا به خونهی ما... ریتمش
توی ذهنم پلی شد که باعث شد چند ثانیه مکث کنم.
از مکث کردنم سواستفاده کرد و با شیطنت گفت: موافقین استاد؟
اخمامو کشیدم تو هم و گفتم: ملکی دست از مسخره بازی بردار یا گوش بده یا وقتمو نگیر و
بزار برم.
لبشو کج کردو یکم به دور و بر نگاه کرد و گفت: استاد بریم یکم قفسه هارو بگردیم یه چند
تا کتاب مربوط به درس پیدا کنیم؟
فکر بدی نبود!
اینشکلی یه کتابای سنگینم بهش میدادم که قشنگ تلافی شه.
از جام بلند شدم و گفتم: دنبالم بیا.
بین قفسه های تو در توی کتابا قدم میزدم و رادمانم پشت سرم میومد.
به قسمتی که کتابای علوم دامپزشکی و میذاشتن رسیدیم.
چند تا کتابی که خودم میشناختم و خیلی معروف بودن و تقریبا سنگین و انتخاب کردم و
انداختم تو بغلش.
با تعجب گفت: اینهمه؟
پوزخندی زدم و گفتم: اینا که چیزی نیست! هنوز کلی مونده.
ابروهاش بالا پرید و گفت:خودتم اینارو خوندی؟
عصبی میشدم وقتی یبار به صورت جمع یباهام صحبت میکرد و یبار به صورت شخص!
تکلیفش با خودش مشخص نیست.
دستی به ابروم کشیدم و گفتم: معلومه که اره.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی
پارتِ : 55
_استاد
هنوز ارسال نکرده بودم که باز خروس بی محل اومد سرمو اوردم بالا و طلبکارانه نگاهش
کردم
+پنج دقیقه تاخیر داشتید اقای ملکی
_اینجا که کلاس نیست استاد
+حد خودتونو بدونید اینجا من استادم نه شما،شمایید که باید حواستون به درساتون باشه
برای یاددگیری درست
دکمه ارسال و زدم و با عجله رفتم تو
محیط کتابخونه کاملا ساکت بود و تعداد خیلی کمی داخلش بودند به قسمتی که نسبتا خالی
بود رفتم و رو صندلی نشستم...
چون میخواستم حرف بزنم نباید مزاحم بقیه بشم!
پس رفتم گوشه ترین قسمت کتابخونه.
رادمانم اومد رو صندلی کناریم نشست
جزوه همراهمو رو میز گذاشتم و نگاهی بهش انداختم
+خب دقیقا چه جاهایی مشکل داری؟
_بخش فرمول نویسی
ابرویی بالا انداختم و برگه سفیدی بینمون گذاشتم همینطوری مشغول توضیح دادن شدم و
چندتا مثلا حل کردم سعی میکردم خیلی بلند صحبت نکنم که مزاحم بقیه نشم یه وقت!
با حس دستی رو پیشونیم سریع سرمو بالا اوردم و به دست رادمان که داشت تیکه موی فرم
و داخل مقنعم میداد نگاه کردم
تمام حواسش به همون تیکه مو بود و منی که...
نفسم بند اومده بود!
بعد از تموم شدن کارش دستشو برداشت و نگاه پر عمقشو تو چشمام دوخت
انگار تازه تونستم نفس لرزونم و بیرون بدم!
دوباره یه خورده از موهام با لجاجت بیرون اومدن
لباش به لبخندی باز شد و باعث شد نگاه منم بره روی اون لبخند کوچیک
_مثل خودت لجبازن...حرف گوش نمیدن
دستشو اورد سمت صورتم که به خودم اومدم و عقب رفتم
نگاهمو به زمین دوختم تا به خودم بیام و این ضربان تند و کنترل کنم تا بلکم بتونم حرف
بزنم
اصلا به چه حقی اینکار و کرد
عصبی نگاه کردم بهش که باهمون نگاه ارومش جوابمو داد
+ده دفعه بهت گفتم حد خودتو بدون نمیفهمی تو؟به چه حقی به من دست میزنی؟
وقتی دیدم جوابمو نمیده بیشتر غریدم تو صورتش
+این همه دارم وقتمو میزارم برای تدریس اصلا گوش میدی به توضیحاتم واستا اینو
مینویسم و خیلی سریع فرمول نویسی میکنی براش وگرنه دیگه هیچ مسئولیتی قبول نمیکنم
در رابطه بااینکه به تووو درسی بدم
تند تند کاغذ سفید و سیاه کردم و جلوش هل دادم و با اشاره ابرو گفتم که حل کنه
منتظر وایستاده بودم تا یه ذره دلم خنک شه
هم بخاطر کاری که کرده بود هم بخاطر بی جنبه بازی خودم!
وقتی برگه رو جلوم گذاشت متعجب به اعداد و حروف نگاه کردم هنوز یه دقیقم نشده بود
و...!!
کاملا درست نوشته بود
رادمان ابرویی بالا انداخت که بشدت حرصم گرفت لعنت بهش.
اخم ظریفی روی پیشونیم نشوندم و گفتم: تو که نیاز به تمرین نداری، کامال بلدی!
ابروهاشو بالا انداخت و نگاهی به برگه کرد.
بعد کمی مکث گفت: به هرحال تمرین لازمه استاد هرچی بیشتر از شما یاد بگیرم بهتره...
هوفی کشیدم و کلافه نگاهش کردم.
اصلا حوصلهی اذیتاشو نداشتم.
سعی کردم مسالمت امیز بگم: ببین ملکی توضیح میدم خوب گوش بده سرم درد میکنه
میخوام برم خونه.
با لحن خبیثی گفت: خب بریم خونتون استاد اینشکلی راحت ترم هستیم.
چشم غرهی توپی بهش رفتم که ادامه داد: یا منو ببر به خونتون یا بیا به خونهی ما!
یاد اون اهنگ قدیمی افتادم که میگفت یا منو ببر به خونتون یا بیا به خونهی ما... ریتمش
توی ذهنم پلی شد که باعث شد چند ثانیه مکث کنم.
از مکث کردنم سواستفاده کرد و با شیطنت گفت: موافقین استاد؟
اخمامو کشیدم تو هم و گفتم: ملکی دست از مسخره بازی بردار یا گوش بده یا وقتمو نگیر و
بزار برم.
لبشو کج کردو یکم به دور و بر نگاه کرد و گفت: استاد بریم یکم قفسه هارو بگردیم یه چند
تا کتاب مربوط به درس پیدا کنیم؟
فکر بدی نبود!
اینشکلی یه کتابای سنگینم بهش میدادم که قشنگ تلافی شه.
از جام بلند شدم و گفتم: دنبالم بیا.
بین قفسه های تو در توی کتابا قدم میزدم و رادمانم پشت سرم میومد.
به قسمتی که کتابای علوم دامپزشکی و میذاشتن رسیدیم.
چند تا کتابی که خودم میشناختم و خیلی معروف بودن و تقریبا سنگین و انتخاب کردم و
انداختم تو بغلش.
با تعجب گفت: اینهمه؟
پوزخندی زدم و گفتم: اینا که چیزی نیست! هنوز کلی مونده.
ابروهاش بالا پرید و گفت:خودتم اینارو خوندی؟
عصبی میشدم وقتی یبار به صورت جمع یباهام صحبت میکرد و یبار به صورت شخص!
تکلیفش با خودش مشخص نیست.
دستی به ابروم کشیدم و گفتم: معلومه که اره.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
نیایش شبانه با حضـــــرت عشق
خداوندا 🤲
دلهای ناآرام ما را آرام فرما
در امور زندگی راهنمایمان باش
ایمانمان را قوی کن✨
که تو را در تنهایی خود گم نکنیم 😔
خداوندا 🤲
ما فراموش کاریم اگر گاهی
یا لحظه ای فراموشت میکنیم
تو هیچ وقت فراموشمان نکن😔
خداوندا 🤲
رهایمان مکن حتی اگر همه رهایمان کردند😔
و معجزه هایت را در زندگیمان جاری فرما🤲
آمیـــن یا رب العالمین🤲
✨زمانهایی فرا میرسد
که تصور میکنی همه
چیز به پایان رسیده است
اما خیلی غیرمنتظره
نوری نمایان میشود در زندگیت✨❣
وخدا معجزه اش را نشانت میدهد✨😇
✨شبتون پر از معجزه های الهی و خوشی هاتون از چشم بد دور
🧿 🌧🌺﷽🌺🌧🧿
@kadbanoiranii
خداوندا 🤲
دلهای ناآرام ما را آرام فرما
در امور زندگی راهنمایمان باش
ایمانمان را قوی کن✨
که تو را در تنهایی خود گم نکنیم 😔
خداوندا 🤲
ما فراموش کاریم اگر گاهی
یا لحظه ای فراموشت میکنیم
تو هیچ وقت فراموشمان نکن😔
خداوندا 🤲
رهایمان مکن حتی اگر همه رهایمان کردند😔
و معجزه هایت را در زندگیمان جاری فرما🤲
آمیـــن یا رب العالمین🤲
✨زمانهایی فرا میرسد
که تصور میکنی همه
چیز به پایان رسیده است
اما خیلی غیرمنتظره
نوری نمایان میشود در زندگیت✨❣
وخدا معجزه اش را نشانت میدهد✨😇
✨شبتون پر از معجزه های الهی و خوشی هاتون از چشم بد دور
🧿 🌧🌺﷽🌺🌧🧿
@kadbanoiranii
🌷بسم الله الرحمن الرحیم 🌷
🍃بارالها…
🌷از كوی تو بيرون نشود پای خيالم
🍃نكند فرق به حالم ....
🌷چه برانی،
🍃چه بخوانی …
🌷چه به اوجم برسانی
🍃چه به خاكم بكشانی …
🌷نه من آنم كه برنجم
🍃نه تو آنی كه برانی ...
🌷نه من آنم كه ز فيض نگهت چشم بپوشم
🍃نه تو آنی كه گدا را ننوازی به نگاهی
🌷در اگر باز نگردد …
🍃نروم باز به جايی
🌷پشت ديوار نشينم چو گدا بر سر راهی
🍃كس به غير از تو نخواهم
🌷چه بخواهی چه نخواهی
🍃باز كن در كه جز اين خانه مرا نيست پناهی
🌷تقدیم ب خدای خوبم🌷
@kadbanoiranii
🍃بارالها…
🌷از كوی تو بيرون نشود پای خيالم
🍃نكند فرق به حالم ....
🌷چه برانی،
🍃چه بخوانی …
🌷چه به اوجم برسانی
🍃چه به خاكم بكشانی …
🌷نه من آنم كه برنجم
🍃نه تو آنی كه برانی ...
🌷نه من آنم كه ز فيض نگهت چشم بپوشم
🍃نه تو آنی كه گدا را ننوازی به نگاهی
🌷در اگر باز نگردد …
🍃نروم باز به جايی
🌷پشت ديوار نشينم چو گدا بر سر راهی
🍃كس به غير از تو نخواهم
🌷چه بخواهی چه نخواهی
🍃باز كن در كه جز اين خانه مرا نيست پناهی
🌷تقدیم ب خدای خوبم🌷
@kadbanoiranii
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#کریسپی_سیب_زمینی_و_مرغ
مواد لازم :
سیب زمینی ۴ عدد
پنیر پارمسان ۱/۳ پیمانه
مرغ پخته خرد شده ۱/۲ پیمانه
نشاسته ذرت ۲ ق غ
نمک، فلفل سیاه ۱ ق چ
پودر سیر ۱/۲ ق غ
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#کریسپی_سیب_زمینی_و_مرغ
مواد لازم :
سیب زمینی ۴ عدد
پنیر پارمسان ۱/۳ پیمانه
مرغ پخته خرد شده ۱/۲ پیمانه
نشاسته ذرت ۲ ق غ
نمک، فلفل سیاه ۱ ق چ
پودر سیر ۱/۲ ق غ
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#کیک_لی_لی_پوت_بازاری
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#کیک_لی_لی_پوت_بازاری
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#فیلم_آموزشی
#کیک
#کیک_بازاری
#کیک_لی_لی_پوت_بازاری
#کیک_لی_لی_پوت_پرتقالی
#کیک_لی_لی_پوت_پرتقالی_بازاری
رسپی از مرضیه بزرگ
کیک نوستالژیه بچگیامونو با اون بافت نرم و عطر و طعم پرتقالیش
میتونید از مقدار کمی کشمش هم داخل این کیک استفاده کنید تا کیک لی لی پوت کشمشی داشته باشید
مواد لازم:
آرد 110 گرم
شیر خشک قنادی 15 گرم
بکینگ پودر 3 گرم
روغن مایع 30 گرم
شربت سن ایچ(یا شربت بار) 40 گرم
آب پرتقال طبیعی 40 گرم
تخممرغ 2 عدد
شکر 65 گرم
رنده پوست پرتقال نصف قاشق چایخوری
اسانس پرتقال و تافی چند قطره
وانیل پودری یک هشتم قاشق چایخوری
نکات:
در این دستور زرده و سفیده از هم جدا میشوند
بعد از پخت کیک ها برای براق شدن روی سطح کیک روی کیک را شربت بار یا شربت سن ایچ میزنیم و حدود 30 ثانیه دیگه داخل فر میگذاریم و گریل را روشن میکنیم(البته این مرحله اختیاریه)
(داخل فیلم گفتم 2_3 دقیقه کهاشتباه بود منظور 30 ثانیه است)
این کیک را بعد از پخت داخل ظرف در بسته داخل یخچال به مدت چند روز نگهداری کنید و برای ماندگاری بیشتر میتونید کیک را با پوشش کامل فریز کنید
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
@kadbanoiranii
#کیک
#کیک_بازاری
#کیک_لی_لی_پوت_بازاری
#کیک_لی_لی_پوت_پرتقالی
#کیک_لی_لی_پوت_پرتقالی_بازاری
رسپی از مرضیه بزرگ
کیک نوستالژیه بچگیامونو با اون بافت نرم و عطر و طعم پرتقالیش
میتونید از مقدار کمی کشمش هم داخل این کیک استفاده کنید تا کیک لی لی پوت کشمشی داشته باشید
مواد لازم:
آرد 110 گرم
شیر خشک قنادی 15 گرم
بکینگ پودر 3 گرم
روغن مایع 30 گرم
شربت سن ایچ(یا شربت بار) 40 گرم
آب پرتقال طبیعی 40 گرم
تخممرغ 2 عدد
شکر 65 گرم
رنده پوست پرتقال نصف قاشق چایخوری
اسانس پرتقال و تافی چند قطره
وانیل پودری یک هشتم قاشق چایخوری
نکات:
در این دستور زرده و سفیده از هم جدا میشوند
بعد از پخت کیک ها برای براق شدن روی سطح کیک روی کیک را شربت بار یا شربت سن ایچ میزنیم و حدود 30 ثانیه دیگه داخل فر میگذاریم و گریل را روشن میکنیم(البته این مرحله اختیاریه)
(داخل فیلم گفتم 2_3 دقیقه کهاشتباه بود منظور 30 ثانیه است)
این کیک را بعد از پخت داخل ظرف در بسته داخل یخچال به مدت چند روز نگهداری کنید و برای ماندگاری بیشتر میتونید کیک را با پوشش کامل فریز کنید
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
@kadbanoiranii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#کیک_لی_لی_پوت_بازاری
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#کیک_لی_لی_پوت_بازاری
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#کیک_لی_لی_پوت_بازاری
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#کیک_لی_لی_پوت_بازاری
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#کیک_لی_لی_پوت
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#کیک_لی_لی_پوت
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر