This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#_نیمرو_با_فلفل
کامل با تمام نکات👌
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#_نیمرو_با_فلفل
کامل با تمام نکات👌
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#فریکاسی_مرغ_باسس_قارچ_وسیر
سینه مرغ ۵۰۰ گرم
2 قاشق چایخوری ادویه
نمک
فلفل
2 قاشق غذاخوری روغن زیتون
پیاز متوسط 1 عدد
2 هویج متوسط ، پوست کنده و خرد شده
2 ساقه کرفس برش خورده
2 حبه سیر خرد شده
4- 100 گرم قارچ خرد شده
1 قاشق غذاخوری برگ آویشن
2 قاشق غذاخوری آرد بدون گلوتن
2 فنجان شیر بادام یا شیر لبنی
100 گرم مارچوبه یا لوبیا سبز خرد شده
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#فریکاسی_مرغ_باسس_قارچ_وسیر
سینه مرغ ۵۰۰ گرم
2 قاشق چایخوری ادویه
نمک
فلفل
2 قاشق غذاخوری روغن زیتون
پیاز متوسط 1 عدد
2 هویج متوسط ، پوست کنده و خرد شده
2 ساقه کرفس برش خورده
2 حبه سیر خرد شده
4- 100 گرم قارچ خرد شده
1 قاشق غذاخوری برگ آویشن
2 قاشق غذاخوری آرد بدون گلوتن
2 فنجان شیر بادام یا شیر لبنی
100 گرم مارچوبه یا لوبیا سبز خرد شده
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#شیرینی_کشمشی_بدون_فر
مواد لازم :
تخممرغ ۱عدد
وانیل نوک ق چ
پودر قنددو سوم پ
روغن مایع یک سوم پ
آرد ۱پ سر پر
بکینگ پودر ۱ق چ
کشمش نصف پ
حتما شعله پخش کن بزارید
بعد از یک ربع چک کنید
اگه نپخته یود زمان بیشتری بدین
شیرینی ها را با فاصله بچینید
داخل فر با دمای ۱۷۰درجه به مدت ۱۲تا ۱۵ دقیقه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#شیرینی_کشمشی_بدون_فر
مواد لازم :
تخممرغ ۱عدد
وانیل نوک ق چ
پودر قنددو سوم پ
روغن مایع یک سوم پ
آرد ۱پ سر پر
بکینگ پودر ۱ق چ
کشمش نصف پ
حتما شعله پخش کن بزارید
بعد از یک ربع چک کنید
اگه نپخته یود زمان بیشتری بدین
شیرینی ها را با فاصله بچینید
داخل فر با دمای ۱۷۰درجه به مدت ۱۲تا ۱۵ دقیقه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#آموزش_دسر_شکلاتی_با_نان_تست
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#آموزش_دسر_شکلاتی_با_نان_تست
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#چرا_کیکم_خوب_پف_نمیکنه؟
اگر كيك ميپزيد و كيك تون بخوبى پف نميكنه حتما موارد زير رو چك كنيد👇🏻
🔸تنظیم بودن دمای فر
حتما باید مواد کیک به دمای محیط برسه
🔸بکینگ پودر کهنه نباشه
🔸ارد و بکینگ پودر دو بار الک بشه
🔸اندازه ی قالب نسبت به مایه کیک کوچک یا بزرگ نباشه
🔸موقع اضافه کردن آرد فقط در حد مخلوط شدن باید هم زده بشه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
اگر كيك ميپزيد و كيك تون بخوبى پف نميكنه حتما موارد زير رو چك كنيد👇🏻
🔸تنظیم بودن دمای فر
حتما باید مواد کیک به دمای محیط برسه
🔸بکینگ پودر کهنه نباشه
🔸ارد و بکینگ پودر دو بار الک بشه
🔸اندازه ی قالب نسبت به مایه کیک کوچک یا بزرگ نباشه
🔸موقع اضافه کردن آرد فقط در حد مخلوط شدن باید هم زده بشه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#سه_مدل_بورک
من اینجا از یک بسته خمیر یوفکا استفاده کردم.
برای بورک پینزایی:
یه پیاز متوسط
سه تا سوسیس
سه تا فلفل دلمه رنگی
قارچ یک بسته کوچیک
ادویه ها به دلخواه
برای بورک سبزیجات:
دو تا هویج متوسط به صورت رشته ای خرد کردم
فلفل دلمه ای سه تا
قارچ یک بسته کوچیک
ادویه ها به میزان دلخواه(نمک ،فلفل سیاه، زردچوبه، آویشن،پودر سیر)
پیاز یک عدد متوسط
بورک سیب زمینی:
دوتا سیب زمینی متوسط
پنج عدد ساقه پیازچه
سه قاشق جعفری خرد شده
پیاز خلالی دو تا متوسط
ادویه ها(نمک زردچوبه فلفل سیاه، تخم گشنیز)
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
من اینجا از یک بسته خمیر یوفکا استفاده کردم.
برای بورک پینزایی:
یه پیاز متوسط
سه تا سوسیس
سه تا فلفل دلمه رنگی
قارچ یک بسته کوچیک
ادویه ها به دلخواه
برای بورک سبزیجات:
دو تا هویج متوسط به صورت رشته ای خرد کردم
فلفل دلمه ای سه تا
قارچ یک بسته کوچیک
ادویه ها به میزان دلخواه(نمک ،فلفل سیاه، زردچوبه، آویشن،پودر سیر)
پیاز یک عدد متوسط
بورک سیب زمینی:
دوتا سیب زمینی متوسط
پنج عدد ساقه پیازچه
سه قاشق جعفری خرد شده
پیاز خلالی دو تا متوسط
ادویه ها(نمک زردچوبه فلفل سیاه، تخم گشنیز)
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#سه_مدل_بورک
#پارت۲
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#سه_مدل_بورک
#پارت۲
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#سه_مدل_بورک
#پارت۳
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#سه_مدل_بورک
#پارت۳
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#سه_مدل_بورک
#پارت۴
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#سه_مدل_بورک
#پارت۴
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#غذای_فوری_بدون_گوشت
✅سویا یک لیوان
✅سیب زمینی متوسط یک عدد
✅پیاز یک عدد
✅سیر یک حبه
✅تخم مرغ یک عدد
✅پودر سوخاری ۴ الی ۵ قاشق غذاخوری
✅نمک ،فلفل سیاه ،پودر پاپریکا ،پودرزیره و زردچوبه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#غذای_فوری_بدون_گوشت
✅سویا یک لیوان
✅سیب زمینی متوسط یک عدد
✅پیاز یک عدد
✅سیر یک حبه
✅تخم مرغ یک عدد
✅پودر سوخاری ۴ الی ۵ قاشق غذاخوری
✅نمک ،فلفل سیاه ،پودر پاپریکا ،پودرزیره و زردچوبه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#غذای_فوری_بدون_گوشت
#پارت۲
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#غذای_فوری_بدون_گوشت
#پارت۲
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#موساکا
مواد لازم :
بادمجان ۲ عدد
سیب زمینی ۲ عدد
گوشت چرخ کرده ۲۰۰ گرم
پياز ١ عدد
كره ٥٠ گرم
شير يك ليوان
آرد يك چهارم پيمانه
رب دو ق غ
ادويه:
نمك و فلفل و پودر سير و آويشن و پاپريكا و زردچوبه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#موساکا
مواد لازم :
بادمجان ۲ عدد
سیب زمینی ۲ عدد
گوشت چرخ کرده ۲۰۰ گرم
پياز ١ عدد
كره ٥٠ گرم
شير يك ليوان
آرد يك چهارم پيمانه
رب دو ق غ
ادويه:
نمك و فلفل و پودر سير و آويشن و پاپريكا و زردچوبه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#موساکا
#پارت۲
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#موساکا
#پارت۲
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#فیلم_آموزشی
#موساکا
پارت اخر
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#موساکا
پارت اخر
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#تافی_ریس
شکر سیصد گرم
خامه صبحانه ( پاکت صورتی) صدوپنجاه گرم
کره سی گرم
عزیزانی که خامه پاکتی در دسترسشون نیست از خامه سی و پنج درصد ( ویپینگ کِرِم)
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#تافی_ریس
شکر سیصد گرم
خامه صبحانه ( پاکت صورتی) صدوپنجاه گرم
کره سی گرم
عزیزانی که خامه پاکتی در دسترسشون نیست از خامه سی و پنج درصد ( ویپینگ کِرِم)
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#آفوگاتو
چیزایی که لازم داریم.
- ۲ شات قهوه اسپرسو داغ
- ۲ اسکوپ بستنی وانیلی ( بستنی من تکههای شکلات داشت)
- حدود ۱ قاشق سس شکلات برای دیوارهی لیوان .
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#آفوگاتو
چیزایی که لازم داریم.
- ۲ شات قهوه اسپرسو داغ
- ۲ اسکوپ بستنی وانیلی ( بستنی من تکههای شکلات داشت)
- حدود ۱ قاشق سس شکلات برای دیوارهی لیوان .
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت53 رمان پارادوکس انتظار داشتم که جفتشون دلداریم بدن و از دلم در بیارن ولی انگار اصلا براشون مهم نبود. تازه با شوخی خنده باهم دیگه حرف میزدن و کوچیکترین توجهی به من نداشتن. اخمامو کشیدم تو هم بازم تو دلم شروع کردم به غر غر کردن. انقدر مثل دیوونه ها…
#پارت54
رمان پارادوکس
پروانه نزدیکم شد و با خنده گفت:
_ تولدت مبارک خانوم خانومااا.
درحالیکه سعی میکردم از لرزش صدام جلوگیری کنم گفتم:
_ ممنونم. اصلا یادم نبود.
_ میدونستم فراموش میکنی. برو لباساتو عوض کن بیا.
دوباره نگاهی به جمع انداختم.چشمم به خانوم دکتر خورد.با لبخند نگام میکرد.اروم لب زد:
_ سلام
سرمو براش تکون دادم و از همه عذرخواهی کردم تا برم لباسمو عوض کنم.در کمدمو کامل باز کردم بعد برداشتن لباس مورد نظرم رفتم پشتش تا بتونم لباسمو عوض کنم.داشتم شالمو سرم میکردم که با حس کشیده شدن لباسم سرمو اوردم پایین.چشمم به ارزو خورد که خنده ی قشنگش نگام میکرد.زانو زدم جلوشو گفتم:
_ چیشده خاله؟
دستای کوچولوی قاب صورتم کرد و گفت:
_ چقدر خوشمل شدی خاله
سرمو کج کردمو دستاشو بوسیدم:
_ خوشگل شدم ولی نه به اندازه تو.
ذوق زده خندید و یه دور با لباسش چرخ زد. دوباره گفتمش و با یه اخم الکی گفتم:
_ شیطون تو میدونستی نه؟
سرشو تند تند تکون داد و گفت:
_ مامان فاطمه گفت بهت نگیم تا سوپلایز بشی.
محکم به خودم فشارش دادمو گفتم:
_ فدای زبونت بشم. سورپرایز. نه سوپلایز.
_ اوهوم. همون که شمامیگی.
_ آمین مادر نمیای؟
جوری که مامان بشنوه گفتم:
_ اومدم مامان.
بالبخند رو لبم به سمت مهمونا رفتم و مشغول احوالپرسی شدم.تعداشون زیاد نبود اما همونقدری که بودن همون کسایی بودن که از بچگی باهم خاطره داشتیم. رفتم اونجایی که پروانه بهم گفت و نشستم . یه چیزی شبیه به میز کوچولو کم ارتفاع جلوم گذاشتو و چند لحظه بعد کیک پر از شمع روشن و با دستش به دسمتم اورد. همزمان بقیه هم با دست زدن اهنگ تولدت مبارکو میخوندن.کیک رو میز قرار گرفت. با لبخند خم شدم که شمعای روشو فوت کنم اما با صدای مامان مکث کردم:
_ آمین ارزو یادت نره ..
خواستم جوابشو بدم که ارزو با شیرین زبونیش گفت:
_ نه مامانی خاله آمین هیچوقت منو یادش نمیره.
صدای خنده ی بقیه بلند شد. مامان محکم لپ ارزو و بوسید و گفت:
_ معلومه که یادش نمیره. اما من منظورم این بود که یادش نره ارزو کنه.
ارزو اهانی گفت و به من خیره شد. در واقع همه منتظر بودن تا من شمعارو فوت کنم. زیر لب فقط از خدا خواستم به قدری بهم قدرت بده که بتونم از پس مشکلاتم برمیام. و یه روزی بتونم انتقاممو از کسی که این بلارو سرم اورد بگیرم.نگاهی به عدد20روی کیک انداختم چشامو بستم و فوت کردم.صدای دست و جیغشون بلند شد. چقدر کارشون برام تازگی داشت. چقدر خوشحال شده بودم.
@kadbanoiranii
رمان پارادوکس
پروانه نزدیکم شد و با خنده گفت:
_ تولدت مبارک خانوم خانومااا.
درحالیکه سعی میکردم از لرزش صدام جلوگیری کنم گفتم:
_ ممنونم. اصلا یادم نبود.
_ میدونستم فراموش میکنی. برو لباساتو عوض کن بیا.
دوباره نگاهی به جمع انداختم.چشمم به خانوم دکتر خورد.با لبخند نگام میکرد.اروم لب زد:
_ سلام
سرمو براش تکون دادم و از همه عذرخواهی کردم تا برم لباسمو عوض کنم.در کمدمو کامل باز کردم بعد برداشتن لباس مورد نظرم رفتم پشتش تا بتونم لباسمو عوض کنم.داشتم شالمو سرم میکردم که با حس کشیده شدن لباسم سرمو اوردم پایین.چشمم به ارزو خورد که خنده ی قشنگش نگام میکرد.زانو زدم جلوشو گفتم:
_ چیشده خاله؟
دستای کوچولوی قاب صورتم کرد و گفت:
_ چقدر خوشمل شدی خاله
سرمو کج کردمو دستاشو بوسیدم:
_ خوشگل شدم ولی نه به اندازه تو.
ذوق زده خندید و یه دور با لباسش چرخ زد. دوباره گفتمش و با یه اخم الکی گفتم:
_ شیطون تو میدونستی نه؟
سرشو تند تند تکون داد و گفت:
_ مامان فاطمه گفت بهت نگیم تا سوپلایز بشی.
محکم به خودم فشارش دادمو گفتم:
_ فدای زبونت بشم. سورپرایز. نه سوپلایز.
_ اوهوم. همون که شمامیگی.
_ آمین مادر نمیای؟
جوری که مامان بشنوه گفتم:
_ اومدم مامان.
بالبخند رو لبم به سمت مهمونا رفتم و مشغول احوالپرسی شدم.تعداشون زیاد نبود اما همونقدری که بودن همون کسایی بودن که از بچگی باهم خاطره داشتیم. رفتم اونجایی که پروانه بهم گفت و نشستم . یه چیزی شبیه به میز کوچولو کم ارتفاع جلوم گذاشتو و چند لحظه بعد کیک پر از شمع روشن و با دستش به دسمتم اورد. همزمان بقیه هم با دست زدن اهنگ تولدت مبارکو میخوندن.کیک رو میز قرار گرفت. با لبخند خم شدم که شمعای روشو فوت کنم اما با صدای مامان مکث کردم:
_ آمین ارزو یادت نره ..
خواستم جوابشو بدم که ارزو با شیرین زبونیش گفت:
_ نه مامانی خاله آمین هیچوقت منو یادش نمیره.
صدای خنده ی بقیه بلند شد. مامان محکم لپ ارزو و بوسید و گفت:
_ معلومه که یادش نمیره. اما من منظورم این بود که یادش نره ارزو کنه.
ارزو اهانی گفت و به من خیره شد. در واقع همه منتظر بودن تا من شمعارو فوت کنم. زیر لب فقط از خدا خواستم به قدری بهم قدرت بده که بتونم از پس مشکلاتم برمیام. و یه روزی بتونم انتقاممو از کسی که این بلارو سرم اورد بگیرم.نگاهی به عدد20روی کیک انداختم چشامو بستم و فوت کردم.صدای دست و جیغشون بلند شد. چقدر کارشون برام تازگی داشت. چقدر خوشحال شده بودم.
@kadbanoiranii
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت54 رمان پارادوکس پروانه نزدیکم شد و با خنده گفت: _ تولدت مبارک خانوم خانومااا. درحالیکه سعی میکردم از لرزش صدام جلوگیری کنم گفتم: _ ممنونم. اصلا یادم نبود. _ میدونستم فراموش میکنی. برو لباساتو عوض کن بیا. دوباره نگاهی به جمع انداختم.چشمم به خانوم دکتر…
#پارت55
رمان پارادوکس
نگاهم که به دستای افراد حاضر در جمع افتاد ته دلم قنج رفت. باورم نمیشد که برام کادو خریده باشن.همه تلاشمو کردم که اون ذوق و شوقمو نشون ندم ولی جلوی برق چشمامو نمیتونستم بگیرم. تک به تک با کادوهاشون اومدن جلو بعد از تبریک کادومو بهم دادن. نشستم و مشغول باز کردن شدم. لباس، ادکلن، لوازم ارایش، کتاب، و.. تا حالا تو عمرم اینهمه کادو یه جا نگرفته بودم.بعد اینکه مهمونا شامی و که پروانه تدارک دیده بود خوردن تشکر کردن و تک تک از خونه خارج شدن. لحظه اخر خانوم دکتر به سمتم اومد و گفت:
_ تولدت مبارک باشه عزیزم. از خدا میخوام تو تولد سال دیگت تمام مشکلاتت برطرف بشه.
لبخند مهربونی بهش زدمو گفتم:
_ممنونم خانوم دکتر. منم امیدوارم.
دستامو به گرمی فشرد و گفت:
_برای اخر هفته فراموش نکنی که نوبت داری.
_ نه خانوم دکتر یادم هست.
_ عزیزم راحت باش. حدیث صدام کن.
_ اخه اینطوری....
_ من اینجوری راحت ترم. مثل دو تو دوست.
_ چشم.
لبخندی زد و گفت:
_ چشمت بی بلا عزیزم. من دیگه برم دیروقته.
_خیلی خوشحالم کردی که اومدی. واقعا ممنونم.
_ وقتی مامانت بهم زنگ زد و گفت تولدته با تموم مشغله ای که داشتم نتونستم نیام.
_لطف کردی
_ کاری نکردم. مواظب خودت باش. اخر هفته میبینمت.
_ انشالا.
_ خداحافظ
_ خدا به همراتون.
بعد اینکه حدیث رفت برگشتم تو خونه. اول از همه چشمم به قیافه ی خواب الود ارزو خورد که هی دستشو به چشمم میکشید. لبخندی زدم و رفتم سمتش. اروم تو بغلم گرفتمش که چشماشو بست.
رو به پروانه لب زدم:
_ جاشو بنداز.
سرشو به معنی باشه تکون داد. بعد یه یه تشک کوچیک و بالشت اورد و رو زمین پهن کرد. ارزو رو خوابوندم روش.
پتو رو کشیدم تنش و خودم بلند شدم تا لباسامو عوض کنم.
کارم که تموم شد اومدم برم سرجام که دیدم مامان از دستشویی اومد بیرون. با دیدنم لبخندی زد. اروم گفتم:
_ مامان خانوم داشتیم؟ چرا بهم نگفتی امشب چخبره؟
با خنده گفت:
_ اگه بهت میگفتم اونوقت به قول ارزو دیگه اسمش سوپلایز نبود.
لب زدم :
_ خیلی عالی بود. ممنونم
دستاشو باز کردبه سمتم. با تمام وجود طرفش رفتم و منو تو آغوشش کشید و روی سرمو بوسه بارون کرد.
_ برات از خدا بهترینارو میخوام.
چند لحظه تو اون حالت بودیم که صدای پر از اعتراض پرواه بلند شد:
_ پس من چی؟
_ توام دختر گلمی عزیز مامان. بیا پیشم ببینم.
نزدیک شد و خودشو تو بغل مامان فاطمه جا کرد. اروم بهش گفت:
_ حسود خانوم.
@kadbanoiranii
رمان پارادوکس
نگاهم که به دستای افراد حاضر در جمع افتاد ته دلم قنج رفت. باورم نمیشد که برام کادو خریده باشن.همه تلاشمو کردم که اون ذوق و شوقمو نشون ندم ولی جلوی برق چشمامو نمیتونستم بگیرم. تک به تک با کادوهاشون اومدن جلو بعد از تبریک کادومو بهم دادن. نشستم و مشغول باز کردن شدم. لباس، ادکلن، لوازم ارایش، کتاب، و.. تا حالا تو عمرم اینهمه کادو یه جا نگرفته بودم.بعد اینکه مهمونا شامی و که پروانه تدارک دیده بود خوردن تشکر کردن و تک تک از خونه خارج شدن. لحظه اخر خانوم دکتر به سمتم اومد و گفت:
_ تولدت مبارک باشه عزیزم. از خدا میخوام تو تولد سال دیگت تمام مشکلاتت برطرف بشه.
لبخند مهربونی بهش زدمو گفتم:
_ممنونم خانوم دکتر. منم امیدوارم.
دستامو به گرمی فشرد و گفت:
_برای اخر هفته فراموش نکنی که نوبت داری.
_ نه خانوم دکتر یادم هست.
_ عزیزم راحت باش. حدیث صدام کن.
_ اخه اینطوری....
_ من اینجوری راحت ترم. مثل دو تو دوست.
_ چشم.
لبخندی زد و گفت:
_ چشمت بی بلا عزیزم. من دیگه برم دیروقته.
_خیلی خوشحالم کردی که اومدی. واقعا ممنونم.
_ وقتی مامانت بهم زنگ زد و گفت تولدته با تموم مشغله ای که داشتم نتونستم نیام.
_لطف کردی
_ کاری نکردم. مواظب خودت باش. اخر هفته میبینمت.
_ انشالا.
_ خداحافظ
_ خدا به همراتون.
بعد اینکه حدیث رفت برگشتم تو خونه. اول از همه چشمم به قیافه ی خواب الود ارزو خورد که هی دستشو به چشمم میکشید. لبخندی زدم و رفتم سمتش. اروم تو بغلم گرفتمش که چشماشو بست.
رو به پروانه لب زدم:
_ جاشو بنداز.
سرشو به معنی باشه تکون داد. بعد یه یه تشک کوچیک و بالشت اورد و رو زمین پهن کرد. ارزو رو خوابوندم روش.
پتو رو کشیدم تنش و خودم بلند شدم تا لباسامو عوض کنم.
کارم که تموم شد اومدم برم سرجام که دیدم مامان از دستشویی اومد بیرون. با دیدنم لبخندی زد. اروم گفتم:
_ مامان خانوم داشتیم؟ چرا بهم نگفتی امشب چخبره؟
با خنده گفت:
_ اگه بهت میگفتم اونوقت به قول ارزو دیگه اسمش سوپلایز نبود.
لب زدم :
_ خیلی عالی بود. ممنونم
دستاشو باز کردبه سمتم. با تمام وجود طرفش رفتم و منو تو آغوشش کشید و روی سرمو بوسه بارون کرد.
_ برات از خدا بهترینارو میخوام.
چند لحظه تو اون حالت بودیم که صدای پر از اعتراض پرواه بلند شد:
_ پس من چی؟
_ توام دختر گلمی عزیز مامان. بیا پیشم ببینم.
نزدیک شد و خودشو تو بغل مامان فاطمه جا کرد. اروم بهش گفت:
_ حسود خانوم.
@kadbanoiranii
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت55 رمان پارادوکس نگاهم که به دستای افراد حاضر در جمع افتاد ته دلم قنج رفت. باورم نمیشد که برام کادو خریده باشن.همه تلاشمو کردم که اون ذوق و شوقمو نشون ندم ولی جلوی برق چشمامو نمیتونستم بگیرم. تک به تک با کادوهاشون اومدن جلو بعد از تبریک کادومو بهم دادن.…
#پارت56
رمان پارادوکس
زبونشو برام در اورد و روشو ازم گرفت.
_ خوب دیگه دخترااا، دیروقته. بریم بخوابیم که هر سه تامون فردا باید بریم سر کار.
با گفتن این حرف سه تاییمون سمت تشک حرکت کردیم و هرکس تو جای خودش دراز کشید. من سمت ارزو بودم، اروم طوری که بیدار نشه کشیدمش تو بغلم و پیشونیش بوسیدم.صدای نفسای منظم مامان و پروانه نشون میداد که خوابیدن. نگاهی به چهره ی غرق در ارامش ارزو انداختم و گفتم:
_ از خدا میخوام اینده ی روشنی جلوی روت باشه. از خدا میخوام مثل من نشی.
نفسمو پرصدا دادم بیرون و چشامو بستم.
*****
باعجله داشتم لوازم روی میزمو مرتب میکردم که صدای زنگ ارایشگاه بلند شد.
از دیشب که میشا بهمون خبر داده بود که برای امروز عروس داریم مثل دفعه های قبل همه تند تند مشغول اماده کردن لوازم شدن. مریم سمت در رفتو ، بازش کرد. صدای پاشنه کفش باعث شد سرمو بالا بگیرم که با دیدن شخص رو به روم شونه از دستم افتاد رو سرامیک کف سالن. صدا پیچید و همه برگشتن سمت من. اما من نمیتونستم چشم ازش بردارم. با پوزخند اومد سمتمو گفت:
_ به به. آمین خانوم. شما کجا اینجا کجا؟
سعی کردم خودمو جمع و جور کنم. به زور لبخندی زدمو گفتم:
_ سلام. خوش اومدی. من اینجا کار میکنم. برای اصلاح اومدی؟
تره ای از موهای رنگ شدشو پشت گوشش زدو با ناز گفت:
_ نه خیر. مگه میشا بهتون نگفته؟ امشب عروسیمه. یه کار عالی ازتون میخوام.
لبخند غمگینی زدم و گفتم:
_ بسلامتی. انشالا خوشبخت بشی.
اومد جوابمو بده که صدای میشا بلند شد:
_سلام هانیه جان. خوش اومدی. لباساتو عوض کن تا دیر نشده شروع کنیم.
درحالیکه دکمه های مانتوشو باز میکرد گفت:
_ عزیزم فقط حدودی بهم میگی چه ساعتی کارم تمومه؟ باید به حمید خبر بدم.
انگار یه سطل اب یخ ریختن روم. حس میکردم رنگم پریده. سرشو که بلند کرد با دیدن رنگ و روی پریدم پوزخندی زد و گفت:
_ حمید هفته پیش ازم خواستگاری کرد. انقدر بی قرارم بود که گفت حتما تو این هفته عروسیو بگیریم.
اب دهنمو قورت دادم با لکنت گفتم:
_ ان..شالله.. خو..شبخت بشید.
و بعد هول خم شدم شونه ی افتاده رو زمینو برداشتم و رو میز گزاشتم. و رو به میشا گفتم :
_ الان برمیگردم.
سعی کردم بی توجه به نگاه تمسخر امیز هانیه ازونجا دور شم. نیاز داشتم یه ابی به صورتم بزنم. احساس خفگی میکردم
@kadbanoiranii
رمان پارادوکس
زبونشو برام در اورد و روشو ازم گرفت.
_ خوب دیگه دخترااا، دیروقته. بریم بخوابیم که هر سه تامون فردا باید بریم سر کار.
با گفتن این حرف سه تاییمون سمت تشک حرکت کردیم و هرکس تو جای خودش دراز کشید. من سمت ارزو بودم، اروم طوری که بیدار نشه کشیدمش تو بغلم و پیشونیش بوسیدم.صدای نفسای منظم مامان و پروانه نشون میداد که خوابیدن. نگاهی به چهره ی غرق در ارامش ارزو انداختم و گفتم:
_ از خدا میخوام اینده ی روشنی جلوی روت باشه. از خدا میخوام مثل من نشی.
نفسمو پرصدا دادم بیرون و چشامو بستم.
*****
باعجله داشتم لوازم روی میزمو مرتب میکردم که صدای زنگ ارایشگاه بلند شد.
از دیشب که میشا بهمون خبر داده بود که برای امروز عروس داریم مثل دفعه های قبل همه تند تند مشغول اماده کردن لوازم شدن. مریم سمت در رفتو ، بازش کرد. صدای پاشنه کفش باعث شد سرمو بالا بگیرم که با دیدن شخص رو به روم شونه از دستم افتاد رو سرامیک کف سالن. صدا پیچید و همه برگشتن سمت من. اما من نمیتونستم چشم ازش بردارم. با پوزخند اومد سمتمو گفت:
_ به به. آمین خانوم. شما کجا اینجا کجا؟
سعی کردم خودمو جمع و جور کنم. به زور لبخندی زدمو گفتم:
_ سلام. خوش اومدی. من اینجا کار میکنم. برای اصلاح اومدی؟
تره ای از موهای رنگ شدشو پشت گوشش زدو با ناز گفت:
_ نه خیر. مگه میشا بهتون نگفته؟ امشب عروسیمه. یه کار عالی ازتون میخوام.
لبخند غمگینی زدم و گفتم:
_ بسلامتی. انشالا خوشبخت بشی.
اومد جوابمو بده که صدای میشا بلند شد:
_سلام هانیه جان. خوش اومدی. لباساتو عوض کن تا دیر نشده شروع کنیم.
درحالیکه دکمه های مانتوشو باز میکرد گفت:
_ عزیزم فقط حدودی بهم میگی چه ساعتی کارم تمومه؟ باید به حمید خبر بدم.
انگار یه سطل اب یخ ریختن روم. حس میکردم رنگم پریده. سرشو که بلند کرد با دیدن رنگ و روی پریدم پوزخندی زد و گفت:
_ حمید هفته پیش ازم خواستگاری کرد. انقدر بی قرارم بود که گفت حتما تو این هفته عروسیو بگیریم.
اب دهنمو قورت دادم با لکنت گفتم:
_ ان..شالله.. خو..شبخت بشید.
و بعد هول خم شدم شونه ی افتاده رو زمینو برداشتم و رو میز گزاشتم. و رو به میشا گفتم :
_ الان برمیگردم.
سعی کردم بی توجه به نگاه تمسخر امیز هانیه ازونجا دور شم. نیاز داشتم یه ابی به صورتم بزنم. احساس خفگی میکردم
@kadbanoiranii
Shabe Ghashang
Ali Derakhshan
آهنگ #شب_قشنگ #علی،درخشان
هدیه شبانه
اهنگ پیشنهادی شامگاهی،
@kadbanoiranii
هدیه شبانه
اهنگ پیشنهادی شامگاهی،
@kadbanoiranii