This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کیک رژیمی
#کیک_رژیمی
مواد لازم:
آرد یک ویک سوم لیوان
شیره انگور نصف لیوان
تخم مرغ:دوعدد
شیریا آب یک سوم لیوان
کنجد برای تزیین به مقدار لازم
بکینگ پودریک ق غ
وانیل :نصف ق چ
🟣بکینگ پودروآرد با هممخلوط کنید و سه مرتبه الک کنید
🟣کنجد دلبخواهی اگه دوست داشتین بعد اینکه مواد و داخل فنجان ها ریختین روی مواد بریزید
🟣بعد اینکه کیک پخت دوباره دمکنی و بزارید تا پف کیک نخوابد
🟣به جای شیره ی انگور میتونید از شیره ی توت یا همراهم استفاده کنید
🟣حرارت متوسط باشد
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#کیک_رژیمی
مواد لازم:
آرد یک ویک سوم لیوان
شیره انگور نصف لیوان
تخم مرغ:دوعدد
شیریا آب یک سوم لیوان
کنجد برای تزیین به مقدار لازم
بکینگ پودریک ق غ
وانیل :نصف ق چ
🟣بکینگ پودروآرد با هممخلوط کنید و سه مرتبه الک کنید
🟣کنجد دلبخواهی اگه دوست داشتین بعد اینکه مواد و داخل فنجان ها ریختین روی مواد بریزید
🟣بعد اینکه کیک پخت دوباره دمکنی و بزارید تا پف کیک نخوابد
🟣به جای شیره ی انگور میتونید از شیره ی توت یا همراهم استفاده کنید
🟣حرارت متوسط باشد
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#کوکو_سبزی_به_شکل_خورشید
نمک به میزان لازم
گردو 100 گرم
زرشک 2 ق غ
تخم مرغ 3 عدد
سبزی کوکو 500 گرم
خمیر بربری 1 کیلو
🔸اول مواد کوکو سبزی را مخلوط کرده و کنار بگذارید.اگرمواد کوکو آب داشت با کمی فشار آبش را بگیرید. بعد خمیر بربری را روی تخته بگذارید و آرد پاشی کنید به طوری که به دست نچسبد.
سپس با وردنه نصف خمیر را پهن کرده داخل سینی فر بگذارید ومانند عکس مواد را روی آن قرار دهید. نصفه دیگر خمیر را هم پهن کرده و روی لایه قبلی قرار دهید. بقیه مراحل هم مانند عکس یک کاسه در وسط قرا دهید بعد با چاقو آن را برش بزنید.
بهتراست چاقو را چرب کنید تا مواد به آن نچسبد. بعد از این مرحله تکه ها را برگردانده و در فر با حرارت حدودا ۱۷۰ درجه بپزید.
وقتی خمیر طلایی شد کوکو آماده است
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
نمک به میزان لازم
گردو 100 گرم
زرشک 2 ق غ
تخم مرغ 3 عدد
سبزی کوکو 500 گرم
خمیر بربری 1 کیلو
🔸اول مواد کوکو سبزی را مخلوط کرده و کنار بگذارید.اگرمواد کوکو آب داشت با کمی فشار آبش را بگیرید. بعد خمیر بربری را روی تخته بگذارید و آرد پاشی کنید به طوری که به دست نچسبد.
سپس با وردنه نصف خمیر را پهن کرده داخل سینی فر بگذارید ومانند عکس مواد را روی آن قرار دهید. نصفه دیگر خمیر را هم پهن کرده و روی لایه قبلی قرار دهید. بقیه مراحل هم مانند عکس یک کاسه در وسط قرا دهید بعد با چاقو آن را برش بزنید.
بهتراست چاقو را چرب کنید تا مواد به آن نچسبد. بعد از این مرحله تکه ها را برگردانده و در فر با حرارت حدودا ۱۷۰ درجه بپزید.
وقتی خمیر طلایی شد کوکو آماده است
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#گلاب #پارت_۲۴ اسم بچه رو گذاشتن بهار(تو فصل بهار به دنيا اومد)دو سه سالي گذشت، تو اون چندسال اتفاق خاصي نيفتاد،ارباب هنوزم راضي نشده بود ازدواج كنه.. محمد فعلا بچه نميخواست، ميگفت بذار يكم كار كنم بريم شهر اونجا بچه دار بشيم. منم از خدا خواسته ميگفتم باشه..…
#گلاب #پارت_۲۵
اينكه روز سوم محمدم منو تنها گذاشت و رفت، عفونت توي خونش رفته بود و نميشد كاري براش كرد(لعنت به امكانات ضعيف قديما) در عرض شش ماه پدرمو شوهرمو از دست داده بودم.. خيلي براي محمد گريه كردم، هركي اونجا بود و منو ميديد به حالم زار ميزد،درسته من عاشقش نبودم اما محرمم بود، بهش عادت كرده بودم، تكيه گاه زندگيم بود، از همه لحاظ مرد خوبي بود..
بعد از فوت محمد خيلي حالم بد بود، انگار يه چيزي كم داشتم، تازه ميفهميدم چه گوهري رو از دست دادم، كاش قدرشو ميدونستم، با وجودش هيچ كمبودي نداشتم، انقدر بهم محبت ميكرد كه وقتي رفت عين يه بچه كه مادرشو از دست ميده، بهانه گير شده بودم.هرروز يكي دو ساعت ميرفتم خونه مادرشوهرم،تو اتاق خودمو محمد با قاب عكسش حرف ميزدم. وضعيت مادرشوهرمم بهتراز من نبود.... سال پدرم گذشت، سال محمدم گذشت اما داغ دل من كم نشد، هرروز براي محمد بيقرارتر بودم.. كلا گوشه گير و اروم شده بودم... يه روز رفتم رودخونه لباس بشورم، وقتي ميخواستم برگردم اربابو ديدم كه سوار بر اسبش دور ميزد، اما منو نديد.. خيلي وقت بود نميديدمش، انگار حسي بهش نداشتم، نميدونم چرا انقد محمد تو ذهنم پررنگ شده بود، شايدم حسم به ارباب همون عشق بود اما بخاطر عذاب وجدان از نبوده محمد، حسمو سركوب ميكردم.. بدون اينكه خودمو بهش نشون بدم راه افتادم سمت خونمون.. دو سه هفته بعد تو حياط ظرف ميشستم كه صداي در حياط بلند شد.. درو باز كردم ثريا پشت در بود.. بغلش كردم تعارفش كردم بياد داخل..گفت گلاب جان من عجله دارم تا خانوم بزرگ نفهميده بايد برگردم..ارباب منو فرستاده بهت بگم هنوزم با جون و دل عاشقته و منتظرته تا عروس عمارت بشي، منو فرستاد تا نظرتو بدونم، فكراتو بكن فردا ميام ازت جواب بگيرم،بعد صورتمو بوسيد و گفت اخ كه چه خوب ميشه تو خانومِ عمارت بشي،بعدم خدافظي كرد و رفت.. گيج بودم، نميدونستم چي بايد بگم.. اون شب تا صبح فكر كردم، فردا وقتي ثريا اومد جواب بگيره بهش گفتم برو به ارباب بگو تمام احساس من مُرده، من بعد از اقاجانمو محمد يه مرده ي متحركم،زندگي با من بد تا كرد، من ديگه حوصله ي غرغر و تهديد خانوم بزرگو ندارم، از دار دنيا فقط خانوم جانم مونده كه همه زندگي منه.. ثريا از حرفام تعجب كرد،يكم ديگه اصرار كرد اما وقتي ديد من رو جوابم اصرار دارم، رفت..ارباب چند بار ديگه هم ادم فرستاد اما جواب من يك كلمه بود:نه... يه روز ثريا و عطيه اومدن خونمون و بهم گفتن ميخوان برن سمت كوههاي بالا و از من خواستن باهاشون برم..اونجا خيلي خلوت بود، در طول سال بيشتر از دو بار ادم نميرفت اونجا..تعجب كردم گفتم اونجا واسه چي؟ ثريا گفت ميخوايم بريم گياه دارويي بچينيم.. قبول كردم و راه افتاديم..وقتي رسيديم يه پارچه اي پهن كرديم و نشستيم.. يكم انگور و نون شيريني خورديم.. بعد از نيم ساعت ثريا رفت كه گياه بچينه.. من و عطيه مونديم و مشغول صحبت شديم...
ثريا يكم از ما دور شده بود،عطيه بحثو كشوند به من و ارباب..گفت گلاب يه چيز بهت ميگم اما از من نشنيده بگير..ديروز احسان داشت با خانوم بزرگ و ارباب راجع به تو حرف ميزد، ميگفت تورو دوست داره، خانوم بزرگم از حرفش استقبال كرد اما ارباب گفت احسان من و گلاب قراره با هم ازدواج كنيم،فقط منتظريم يكم شرايط روحي گلاب بهتر بشه، احسانم عذرخواهي كرد و گفت نميدونسته.. ولي گلاب نميدوني خانوم بزرگ چه اشوبي به پا كرد،انقد جيغ و داد كرد كه ارباب از عمارت زد بيرون..به عطيه گفتم واقعا اينهمه اصرار ارباب براي چيه؟ وقتي مادرش راضي نيست من باهاش ازدواج نميكنم اخه عطيه جان تو كه ميدوني من تو دنيا فقط خانوم جانمو دارم، طاقت يه غم ديگه رو ندارم.. من اگه زن ارباب بشم خانوم بزرگ منو مادرمو راحت نميذاره..گفت حق داري گلاب جان اما دلم براي ارباب ميسوزه، تمام دلخوشيش اينه كه تو برگردي عمارت و زنش بشي.. يكم ديگه حرف زديم و برگشتيم خونه..حرفاي عطيه ترس انداخت تو جونم، ميترسيدم ارباب دستور بده كه به زور زنش بشم و براي خانوم جانم اتفاقي بيفته.. واسه همين تصميم گرفتم باهاش حرف بزنم و بهش الكي بگم دوسش ندارم بلكه دست از سرم برداره.. ميدونستم هميشه اخر هفته ها ميره سمت جنگل و رودخونه براي شكار،دقيقا همونجايي كه عاشقش شده بودم بايد ازش جدا ميشدم..راه افتادم سمت رودخونه.. يه كلبه ي كوچيك اونجا ساخته بود كه براي استراحت بين شكار ميرفت اونجا..رفتم دم در كلبه نشستم تا بياد.
@kadbanoiranii
اينكه روز سوم محمدم منو تنها گذاشت و رفت، عفونت توي خونش رفته بود و نميشد كاري براش كرد(لعنت به امكانات ضعيف قديما) در عرض شش ماه پدرمو شوهرمو از دست داده بودم.. خيلي براي محمد گريه كردم، هركي اونجا بود و منو ميديد به حالم زار ميزد،درسته من عاشقش نبودم اما محرمم بود، بهش عادت كرده بودم، تكيه گاه زندگيم بود، از همه لحاظ مرد خوبي بود..
بعد از فوت محمد خيلي حالم بد بود، انگار يه چيزي كم داشتم، تازه ميفهميدم چه گوهري رو از دست دادم، كاش قدرشو ميدونستم، با وجودش هيچ كمبودي نداشتم، انقدر بهم محبت ميكرد كه وقتي رفت عين يه بچه كه مادرشو از دست ميده، بهانه گير شده بودم.هرروز يكي دو ساعت ميرفتم خونه مادرشوهرم،تو اتاق خودمو محمد با قاب عكسش حرف ميزدم. وضعيت مادرشوهرمم بهتراز من نبود.... سال پدرم گذشت، سال محمدم گذشت اما داغ دل من كم نشد، هرروز براي محمد بيقرارتر بودم.. كلا گوشه گير و اروم شده بودم... يه روز رفتم رودخونه لباس بشورم، وقتي ميخواستم برگردم اربابو ديدم كه سوار بر اسبش دور ميزد، اما منو نديد.. خيلي وقت بود نميديدمش، انگار حسي بهش نداشتم، نميدونم چرا انقد محمد تو ذهنم پررنگ شده بود، شايدم حسم به ارباب همون عشق بود اما بخاطر عذاب وجدان از نبوده محمد، حسمو سركوب ميكردم.. بدون اينكه خودمو بهش نشون بدم راه افتادم سمت خونمون.. دو سه هفته بعد تو حياط ظرف ميشستم كه صداي در حياط بلند شد.. درو باز كردم ثريا پشت در بود.. بغلش كردم تعارفش كردم بياد داخل..گفت گلاب جان من عجله دارم تا خانوم بزرگ نفهميده بايد برگردم..ارباب منو فرستاده بهت بگم هنوزم با جون و دل عاشقته و منتظرته تا عروس عمارت بشي، منو فرستاد تا نظرتو بدونم، فكراتو بكن فردا ميام ازت جواب بگيرم،بعد صورتمو بوسيد و گفت اخ كه چه خوب ميشه تو خانومِ عمارت بشي،بعدم خدافظي كرد و رفت.. گيج بودم، نميدونستم چي بايد بگم.. اون شب تا صبح فكر كردم، فردا وقتي ثريا اومد جواب بگيره بهش گفتم برو به ارباب بگو تمام احساس من مُرده، من بعد از اقاجانمو محمد يه مرده ي متحركم،زندگي با من بد تا كرد، من ديگه حوصله ي غرغر و تهديد خانوم بزرگو ندارم، از دار دنيا فقط خانوم جانم مونده كه همه زندگي منه.. ثريا از حرفام تعجب كرد،يكم ديگه اصرار كرد اما وقتي ديد من رو جوابم اصرار دارم، رفت..ارباب چند بار ديگه هم ادم فرستاد اما جواب من يك كلمه بود:نه... يه روز ثريا و عطيه اومدن خونمون و بهم گفتن ميخوان برن سمت كوههاي بالا و از من خواستن باهاشون برم..اونجا خيلي خلوت بود، در طول سال بيشتر از دو بار ادم نميرفت اونجا..تعجب كردم گفتم اونجا واسه چي؟ ثريا گفت ميخوايم بريم گياه دارويي بچينيم.. قبول كردم و راه افتاديم..وقتي رسيديم يه پارچه اي پهن كرديم و نشستيم.. يكم انگور و نون شيريني خورديم.. بعد از نيم ساعت ثريا رفت كه گياه بچينه.. من و عطيه مونديم و مشغول صحبت شديم...
ثريا يكم از ما دور شده بود،عطيه بحثو كشوند به من و ارباب..گفت گلاب يه چيز بهت ميگم اما از من نشنيده بگير..ديروز احسان داشت با خانوم بزرگ و ارباب راجع به تو حرف ميزد، ميگفت تورو دوست داره، خانوم بزرگم از حرفش استقبال كرد اما ارباب گفت احسان من و گلاب قراره با هم ازدواج كنيم،فقط منتظريم يكم شرايط روحي گلاب بهتر بشه، احسانم عذرخواهي كرد و گفت نميدونسته.. ولي گلاب نميدوني خانوم بزرگ چه اشوبي به پا كرد،انقد جيغ و داد كرد كه ارباب از عمارت زد بيرون..به عطيه گفتم واقعا اينهمه اصرار ارباب براي چيه؟ وقتي مادرش راضي نيست من باهاش ازدواج نميكنم اخه عطيه جان تو كه ميدوني من تو دنيا فقط خانوم جانمو دارم، طاقت يه غم ديگه رو ندارم.. من اگه زن ارباب بشم خانوم بزرگ منو مادرمو راحت نميذاره..گفت حق داري گلاب جان اما دلم براي ارباب ميسوزه، تمام دلخوشيش اينه كه تو برگردي عمارت و زنش بشي.. يكم ديگه حرف زديم و برگشتيم خونه..حرفاي عطيه ترس انداخت تو جونم، ميترسيدم ارباب دستور بده كه به زور زنش بشم و براي خانوم جانم اتفاقي بيفته.. واسه همين تصميم گرفتم باهاش حرف بزنم و بهش الكي بگم دوسش ندارم بلكه دست از سرم برداره.. ميدونستم هميشه اخر هفته ها ميره سمت جنگل و رودخونه براي شكار،دقيقا همونجايي كه عاشقش شده بودم بايد ازش جدا ميشدم..راه افتادم سمت رودخونه.. يه كلبه ي كوچيك اونجا ساخته بود كه براي استراحت بين شكار ميرفت اونجا..رفتم دم در كلبه نشستم تا بياد.
@kadbanoiranii
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#گلاب #پارت_۲۵ اينكه روز سوم محمدم منو تنها گذاشت و رفت، عفونت توي خونش رفته بود و نميشد كاري براش كرد(لعنت به امكانات ضعيف قديما) در عرض شش ماه پدرمو شوهرمو از دست داده بودم.. خيلي براي محمد گريه كردم، هركي اونجا بود و منو ميديد به حالم زار ميزد،درسته من…
#گلاب #پارت_۲۶
دو سه ساعتي گذشت اما خبري نشد، هوا باروني بود، ديگه داشتم ميترسيدم، فكر كردم نمياد، بلند شدم برم،هنوز چندتا قدم دور نشده بودم كه صداي پاي اسبش اومد.رفتم نشستم سرجام..اومد اما تنها نبود، لعنت به اين شانس..اوني كه همراهش بود و نميشناختم،انگار شهري بود،حدس زدم از دوستاي شهريش باشه..بارون شديد تر شد..وقتي از اسبش اومد پايين رفتم جلو اما سرم پايين بود، اصلا نگاهش نميكردم، منو كه ديد گفت گلاب خير باشه اينجا چيكار ميكني؟ گفتم اقاجان من يه مشكلي داشتم كه ميخواستم خصوصي باهاتون حرف بزنم بخاطر همين نيومدم عمارت..فهميد ميخوام راجع به خودمون حرف بزنم به اون دوستش گفت تو برو عمارت،بارونم شديد شد شكار فايده نداره، منم ببينم اين رعيت مشكلش چيه؟دوستش گفت ميخواي بمونم؟اين رعيت بعضي وقتا خطرناك ميشن.ارباب گفت اين گلاب زير دست خودم بزرگ شده نامردي تو كارش نيست برو خيالت راحت..فهميدم داره به من كنايه ميزنه.. خلاصه دوستش رفت..من همچنان سرم پايين بود.. بارونم همچنان ميباريد اما به شدت قبل نبود..استرس داشتم انگار نبضم نميزد...
اومد جلو،اصلا نگاهش نميكردم. سرم پايين بود، نزديكم شد بغلم كرد موهامو نوازش كرد و گفت قربون موهاي خيست گلابم، بيا بريم توي كلبه يخ زدي.. باهاش رفتم،يه پارچه ضخيم گذاشت روي سرم،با دوتا دستش صورتمو اورد بالا تازه باهاش چشم تو چشم شدم. دونه دونه اجزاي صورتشو ديد زدم، تازه يادم اومد من يه روزي به حدّ مرگ عاشق اين مرد بودم،با خودم فكر ميكردم كه ايا هنوزم براي من خواستنيه؟يه قطره اشك از چشماش ريخت،همون چشمي كه يه روزي براي من جذابترين بودن..اره من عاشق اين مرد بودم و هنوزم برام خواستني بود، نميتونستم ازش دل بكنم،اين همونيه كه باهاش به ارامش ميرسم، اين همونيه كه ميتونه مراقب من باشه..من نميتونم ازش دل بكنم،كف دستاش روي دو طرف صورتم بود، تا چند دقيقه فقط همو نگاه ميكرديم،بي اختيار دستامو حلقه كردم دور كمرش،داشتم به چند تار موي سفيد روي شقيقه هاش نگاه ميكردم كه يهو لبشو گذاشت رو لبمو شروع كرد به بوسيدنم،لمس شده بودم،انقدر اون لحظه دلتنگش بودم و ميخواستمش كه بدون هيچ اعتراضي فقط همراهيش كردم،حلقه ي دستمو دور كمرش تنگتر كردم اونم اروم اروم موهامو نوازش ميكرد،يهو به خودم اومد فهميدم دارم چيكار ميكنم زودي خودمو كشيدم كنار تند تند لبمو پاك كردم.. اونم متعجب از كاري كه كرد پشت سرهم عذرخواهي كرد و از كلبه رفت بيرون..باورم نميشد همچين كاري كردم اما فهميدم كه نميتونم از اين ادم دل بكنم، عشقش هيچوقت كمرنگ نشد،فقط بخاطر ترسي كه براي از دست دادن مادرم داشتم ، ميخواستم احساسمو سركوب كنم،اما من به اين ادم احتياج داشتم،ازش ارامش ميگرفتم..رفتم بيرون ديدم كنار رودخونه نشسته و داره تفنگشو تميز ميكنه، بارون بند اومده بود،داشتم ميرفتم پايين كه برم كنارش بشينم باهاش حرف بزنم يهو پاهام ليز خورد و افتادم روي زمين،بارون زده بود همه جا خيس و گِلي بود..دوييد سمتم دستمو گرفت،خواستم بلند شم كه صداي پارگي لباسم به گوشم خورد، وقتي زمين خوردم قسمت بالاي استينم به يه تيكه چوب گير كرده بود وقتي ارباب خواست منو بلند كنه استينم كشيده و پاره شد..بازوهام مشخص شدن خجالت كشيدم، كل لباسمو موهام گلي شده بودن، رفتيم كنار رودخونه دست و صورتمو شستم، گفت پاشو برو خونه سرما ميخوري، گفتم من امروز اومدم اينجا حرف بزنم تا حرفامو نزنم از اينجا نميرم..رفت از تو كلبه يكم هيزم اورد اتيش روشن كرد.. يكم گرم شدم، گفت بذار برم يه چيز بيارم بخوريم بعد حرفاتو بزن..گفتم من گرسنه نيستم.. گفت ولي من گشنمه...دوباره رفت تو كلبه..يهوصداي پاي اسب اومد.هركي وضع لباسمو ميديد شك ميكرد،ترسيدم..
تو افكار خودم بودم كه خانوم بزرگ بهم نزديك شد،يعني خون تنم خشك شد،از شدت استرس كم مونده بود نفسم بند بياد،خيلي عصباني بود، چشمش موند روي بازوم كه مشخص بود، يهو با چوب دستيش بهم حمله كرد،داد ميزدم،ارباب صدامونو شنيد، وسيله هارو پرت كرد روي زمين و دوييد سمتمون،خانوم بزرگم موهامو ميكشيد و با چوب كتكم ميزد،ميگفت دختره ي خراب براي پسرم نقشه كشيدي؟دريده ي فاحشه من جنازه ي پسرمم به تو نميدم...ارباب رسيد خانوم بزرگو گرفت،منم با صداي بلند گريه ميكردم، استخوناي بدنم درد گرفته بودن..ارباب خانوم بزرگو نشوند رو زمين و اومد بغلم كرد بعدم رو كرد به خانوم بزرگو گفت حيف كه مادرمي و احترامت واجبه، اينجا چيكار ميكني؟؟
@kadbanoiranii
دو سه ساعتي گذشت اما خبري نشد، هوا باروني بود، ديگه داشتم ميترسيدم، فكر كردم نمياد، بلند شدم برم،هنوز چندتا قدم دور نشده بودم كه صداي پاي اسبش اومد.رفتم نشستم سرجام..اومد اما تنها نبود، لعنت به اين شانس..اوني كه همراهش بود و نميشناختم،انگار شهري بود،حدس زدم از دوستاي شهريش باشه..بارون شديد تر شد..وقتي از اسبش اومد پايين رفتم جلو اما سرم پايين بود، اصلا نگاهش نميكردم، منو كه ديد گفت گلاب خير باشه اينجا چيكار ميكني؟ گفتم اقاجان من يه مشكلي داشتم كه ميخواستم خصوصي باهاتون حرف بزنم بخاطر همين نيومدم عمارت..فهميد ميخوام راجع به خودمون حرف بزنم به اون دوستش گفت تو برو عمارت،بارونم شديد شد شكار فايده نداره، منم ببينم اين رعيت مشكلش چيه؟دوستش گفت ميخواي بمونم؟اين رعيت بعضي وقتا خطرناك ميشن.ارباب گفت اين گلاب زير دست خودم بزرگ شده نامردي تو كارش نيست برو خيالت راحت..فهميدم داره به من كنايه ميزنه.. خلاصه دوستش رفت..من همچنان سرم پايين بود.. بارونم همچنان ميباريد اما به شدت قبل نبود..استرس داشتم انگار نبضم نميزد...
اومد جلو،اصلا نگاهش نميكردم. سرم پايين بود، نزديكم شد بغلم كرد موهامو نوازش كرد و گفت قربون موهاي خيست گلابم، بيا بريم توي كلبه يخ زدي.. باهاش رفتم،يه پارچه ضخيم گذاشت روي سرم،با دوتا دستش صورتمو اورد بالا تازه باهاش چشم تو چشم شدم. دونه دونه اجزاي صورتشو ديد زدم، تازه يادم اومد من يه روزي به حدّ مرگ عاشق اين مرد بودم،با خودم فكر ميكردم كه ايا هنوزم براي من خواستنيه؟يه قطره اشك از چشماش ريخت،همون چشمي كه يه روزي براي من جذابترين بودن..اره من عاشق اين مرد بودم و هنوزم برام خواستني بود، نميتونستم ازش دل بكنم،اين همونيه كه باهاش به ارامش ميرسم، اين همونيه كه ميتونه مراقب من باشه..من نميتونم ازش دل بكنم،كف دستاش روي دو طرف صورتم بود، تا چند دقيقه فقط همو نگاه ميكرديم،بي اختيار دستامو حلقه كردم دور كمرش،داشتم به چند تار موي سفيد روي شقيقه هاش نگاه ميكردم كه يهو لبشو گذاشت رو لبمو شروع كرد به بوسيدنم،لمس شده بودم،انقدر اون لحظه دلتنگش بودم و ميخواستمش كه بدون هيچ اعتراضي فقط همراهيش كردم،حلقه ي دستمو دور كمرش تنگتر كردم اونم اروم اروم موهامو نوازش ميكرد،يهو به خودم اومد فهميدم دارم چيكار ميكنم زودي خودمو كشيدم كنار تند تند لبمو پاك كردم.. اونم متعجب از كاري كه كرد پشت سرهم عذرخواهي كرد و از كلبه رفت بيرون..باورم نميشد همچين كاري كردم اما فهميدم كه نميتونم از اين ادم دل بكنم، عشقش هيچوقت كمرنگ نشد،فقط بخاطر ترسي كه براي از دست دادن مادرم داشتم ، ميخواستم احساسمو سركوب كنم،اما من به اين ادم احتياج داشتم،ازش ارامش ميگرفتم..رفتم بيرون ديدم كنار رودخونه نشسته و داره تفنگشو تميز ميكنه، بارون بند اومده بود،داشتم ميرفتم پايين كه برم كنارش بشينم باهاش حرف بزنم يهو پاهام ليز خورد و افتادم روي زمين،بارون زده بود همه جا خيس و گِلي بود..دوييد سمتم دستمو گرفت،خواستم بلند شم كه صداي پارگي لباسم به گوشم خورد، وقتي زمين خوردم قسمت بالاي استينم به يه تيكه چوب گير كرده بود وقتي ارباب خواست منو بلند كنه استينم كشيده و پاره شد..بازوهام مشخص شدن خجالت كشيدم، كل لباسمو موهام گلي شده بودن، رفتيم كنار رودخونه دست و صورتمو شستم، گفت پاشو برو خونه سرما ميخوري، گفتم من امروز اومدم اينجا حرف بزنم تا حرفامو نزنم از اينجا نميرم..رفت از تو كلبه يكم هيزم اورد اتيش روشن كرد.. يكم گرم شدم، گفت بذار برم يه چيز بيارم بخوريم بعد حرفاتو بزن..گفتم من گرسنه نيستم.. گفت ولي من گشنمه...دوباره رفت تو كلبه..يهوصداي پاي اسب اومد.هركي وضع لباسمو ميديد شك ميكرد،ترسيدم..
تو افكار خودم بودم كه خانوم بزرگ بهم نزديك شد،يعني خون تنم خشك شد،از شدت استرس كم مونده بود نفسم بند بياد،خيلي عصباني بود، چشمش موند روي بازوم كه مشخص بود، يهو با چوب دستيش بهم حمله كرد،داد ميزدم،ارباب صدامونو شنيد، وسيله هارو پرت كرد روي زمين و دوييد سمتمون،خانوم بزرگم موهامو ميكشيد و با چوب كتكم ميزد،ميگفت دختره ي خراب براي پسرم نقشه كشيدي؟دريده ي فاحشه من جنازه ي پسرمم به تو نميدم...ارباب رسيد خانوم بزرگو گرفت،منم با صداي بلند گريه ميكردم، استخوناي بدنم درد گرفته بودن..ارباب خانوم بزرگو نشوند رو زمين و اومد بغلم كرد بعدم رو كرد به خانوم بزرگو گفت حيف كه مادرمي و احترامت واجبه، اينجا چيكار ميكني؟؟
@kadbanoiranii
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#گلاب #پارت_۲۶ دو سه ساعتي گذشت اما خبري نشد، هوا باروني بود، ديگه داشتم ميترسيدم، فكر كردم نمياد، بلند شدم برم،هنوز چندتا قدم دور نشده بودم كه صداي پاي اسبش اومد.رفتم نشستم سرجام..اومد اما تنها نبود، لعنت به اين شانس..اوني كه همراهش بود و نميشناختم،انگار…
#گلاب #پارت_۲۷
خانوم بزرگ با حرص گفت چيه؟ حرصت گرفت وسط عشق بازي و دريدگي اين گدازاده مزاحمت شدم؟ ارباب گفت خانوم بزرگ خجالت بكش،اين حرفا چيه؟ گلاب زمين خورد خواست بلند شه لباسش گير كرد به چوب و پاره شد..گفت اره مشخصه،همون لحظه كه جمشيد(دوست شهري ارباب) گفت يه رعيت خوشگل با ارباب كار خصوصي داشت فهميدم اين جادوگر اومده اينجا و واست نقشه كشيده..از اينهمه غرغر خسته شده بودم گفتم خانوم بزرگ من نيومدم پسرتونو از راه بدر كنم اومدم بهش بگم نميخوام باهاش ازدواج كنم..گفت اره از سرووضعت مشخصه، تف تو قبر پدرت كه بلد نبود يه دختر تربيت كنه..اينو كه گفت قاطي كردم داد زدم گفتم راجع به پدرم اينجوري حرف نزنيد،بعد رو كردم به ارباب با فرياد گفتم اصلا ميدوني چيه؟ همه ي اينا نقشه ي مادرته.. اون منو تهديد كرد كه خانوادمو ميكشه، منو از روستا فراري داد، منو به زور زن محمد كرد، منو به زور اورد عمارت كه بهت بگم ازدواج كردم، اقا من هيچوقت به ميل خودم از عمارت نرفتم، من از تمام جونم و احساسم گذشتم كه از عمارت رفتم، چندسال دلتنگي رو تحمل كردم، چند سال دوري و غربتو تحمل كردم، اين همه عذاب كشيدم، رو احساسم به شما پا گذاشتم فقط بخاطر اينكه مادرتون جون خانوادمو نگيره، الانم بخاطر مادرتون جوابم به شما منفيه، چون من دوبار داغ ديدم تحمل سومي رو ندارم،ارباب چشماش گرد شد، گفتم اره من نميخوام اين زن جون مادرمو بگيره وگرنه من جونمم برات ميره اما نميتونم از مادرم بگذرم، ميترسم، ميترسم زنت بشمو اين زن مادرمو ازم بگيره،ارباب رو كرد به مادرشو گفت گلاب راست ميگه؟ هيچي نگفت. ارباب داد زد:پرسيدم گلاب راست ميگه؟ داد زد گفت اره اما من بخاطر تو همه ي اينكارارو كردم، نميخوام اربابِ روستا با يه رعيتزاده ازدواج كنه، اين دختر كنيز تو بود،حالا بياد زنت بشه؟!من نميذارم....
ارباب خيلي از كاراي مادرش عصباني بود،بهش گفت: تو كي انقد بدجنس شدي؟ تو ديدي كه من بعد از رفتن گلاب چقدر زجر كشيدم چقدر عذاب ديدم اما به روي خودت نياوردي! تو چه جور مادري هستي كه پا روي دل پسرت ميذاري؟ چرا انقد اين دخترو اذيت كردي؟ تو ميخواستي جون خانوادشو بگيري؟ مگه ميتوني؟ جون چند نفرو گرفتي؟ تو كي ياد گرفتي كه اينجوري ادمارو تهديد به مرگ كني؟ باورم نميشه اينهمه سال عذابِ من دليلش تو باشي! يه كاري كردي كه بچه ي من داره بي مادر بزرگ ميشه در صورتيكه بچه هاي من و گلاب الان ميتونستن كنار ما لذت ببرن..حالا الانم طوري نيست هنوز دير نشده، گلاب زن من ميشه،مادرشم مياد تو عمارت كنار خودمون،به خداوندي خدا اگه كوچيكترين اسيبي بهشون بزني نگاه نميكنم كه مادرمي،ميفرستمت تو كلبه چوبي تنها زندگي كني،خانوم بزرگ عصباني شد گفت؛ بخاطر اين دختره ي خراب با مادرت اينجوري حرف ميزني؟ ارباب گفت با زن من درست حرف بزن، قراره عروست بشه، اينهمه عذابش دادي كابوسش شدي بس نبود.. بعدم اومد دست منو گرفت،تمام بدنم درد ميكرد،جلوي مادرش سرمو بوسيد،گفت گلاب من بخاطر همه ي اين سالها ازت معذرت ميخوام،هم از طرف خودم هم ازطرف مادرم،بعدم بي توجه به مادرش راه افتاديم سمت كلبه،از داخل كلبه يه پارچه بهم داد گذاشتم روم كه دستم مشخص نباشه، بعدم منو با اسب تا نزديكي روستا رسوند،رفتم خونه،خداروشكر مادرم نبود،زودي تنمو موهامو شستم و لباسمو عوض كردم،خيلي خسته بودم،دراز كشيدم خوابم برد،با صداي ثريا از خواب بيدار شدم..گفت خانوم بزرگ حالش بد شده بردنش شهر،ارباب منو فرستاد بيام بهت بگم با مادرت لوازمتونو جمع كنيد بريم عمارت..گفتم باشه تو برو ما هم ميايم.. وقتي ثريا رفت با خودم فكر كردم يعني اين ازدواج واقعا ارزششو داره كه جون مادرم به خطر بيفته و خانوم بزرگ راهي دواخونه بشه؟تو فكر بودم كه مادرم وارد شد، يكم كه گذشت جريانو براش تعريف كردم،گريه كرد گفت بالاخره حرفاتو به ارباب زدي دخترم؟ تورو خدا به فكر من نباش، مرگ و زندگي دست خداست، تا خدا نخواد اتفاقي برام نميفته، دخترم تو يكبار زوري ازدواج كردي اما ديگه پا روي دلت نذار، من مطمئنم ارباب مراقبته...دو روز بعد منو مادرم رفتيم عمارت، همه از ديدن ما خوشحال شدن، عطيه دوييد سمتم بغلم كرد گفت بيا ببين ارباب چه اتاقي براتون اماده كرده..يه اتاق بزرگ براي مادرم كه تخت هم داشت و بزرگترين اتاق عمارت براي من و خودش،يه تخت دونفره ي خوشگل،يه دست مبل شيك، با فرش و پرده هاي بلند و قشنگ، يه ميز چوبي كه روش دكوري و قاب عكس بود..
اونروز غروب ارباب برگشت عمارت اما بدونِ خانوم بزرگ..وقتي منو تو اتاق ديد بغلم كرد گفت ممنون كه اومدي و به من اعتماد كردي.گفتم حال خانوم بزرگ چطوره؟ چرا نياوردينش خونه؟ گفت متاسفانه حالش اصلا خوب نيست،بايد بمونه، دكتر ميگه فشار عصبي بهش وارد شده.گفتم: همش بخاطر من و شماست،كاش اينجوري نميشد..گفت تو نگران نباش من درستش ميكنم،مشغول حرف زدن بوديم كه بهار وارد شد و رفت بغل ارباب..
@kadbanoiranii
خانوم بزرگ با حرص گفت چيه؟ حرصت گرفت وسط عشق بازي و دريدگي اين گدازاده مزاحمت شدم؟ ارباب گفت خانوم بزرگ خجالت بكش،اين حرفا چيه؟ گلاب زمين خورد خواست بلند شه لباسش گير كرد به چوب و پاره شد..گفت اره مشخصه،همون لحظه كه جمشيد(دوست شهري ارباب) گفت يه رعيت خوشگل با ارباب كار خصوصي داشت فهميدم اين جادوگر اومده اينجا و واست نقشه كشيده..از اينهمه غرغر خسته شده بودم گفتم خانوم بزرگ من نيومدم پسرتونو از راه بدر كنم اومدم بهش بگم نميخوام باهاش ازدواج كنم..گفت اره از سرووضعت مشخصه، تف تو قبر پدرت كه بلد نبود يه دختر تربيت كنه..اينو كه گفت قاطي كردم داد زدم گفتم راجع به پدرم اينجوري حرف نزنيد،بعد رو كردم به ارباب با فرياد گفتم اصلا ميدوني چيه؟ همه ي اينا نقشه ي مادرته.. اون منو تهديد كرد كه خانوادمو ميكشه، منو از روستا فراري داد، منو به زور زن محمد كرد، منو به زور اورد عمارت كه بهت بگم ازدواج كردم، اقا من هيچوقت به ميل خودم از عمارت نرفتم، من از تمام جونم و احساسم گذشتم كه از عمارت رفتم، چندسال دلتنگي رو تحمل كردم، چند سال دوري و غربتو تحمل كردم، اين همه عذاب كشيدم، رو احساسم به شما پا گذاشتم فقط بخاطر اينكه مادرتون جون خانوادمو نگيره، الانم بخاطر مادرتون جوابم به شما منفيه، چون من دوبار داغ ديدم تحمل سومي رو ندارم،ارباب چشماش گرد شد، گفتم اره من نميخوام اين زن جون مادرمو بگيره وگرنه من جونمم برات ميره اما نميتونم از مادرم بگذرم، ميترسم، ميترسم زنت بشمو اين زن مادرمو ازم بگيره،ارباب رو كرد به مادرشو گفت گلاب راست ميگه؟ هيچي نگفت. ارباب داد زد:پرسيدم گلاب راست ميگه؟ داد زد گفت اره اما من بخاطر تو همه ي اينكارارو كردم، نميخوام اربابِ روستا با يه رعيتزاده ازدواج كنه، اين دختر كنيز تو بود،حالا بياد زنت بشه؟!من نميذارم....
ارباب خيلي از كاراي مادرش عصباني بود،بهش گفت: تو كي انقد بدجنس شدي؟ تو ديدي كه من بعد از رفتن گلاب چقدر زجر كشيدم چقدر عذاب ديدم اما به روي خودت نياوردي! تو چه جور مادري هستي كه پا روي دل پسرت ميذاري؟ چرا انقد اين دخترو اذيت كردي؟ تو ميخواستي جون خانوادشو بگيري؟ مگه ميتوني؟ جون چند نفرو گرفتي؟ تو كي ياد گرفتي كه اينجوري ادمارو تهديد به مرگ كني؟ باورم نميشه اينهمه سال عذابِ من دليلش تو باشي! يه كاري كردي كه بچه ي من داره بي مادر بزرگ ميشه در صورتيكه بچه هاي من و گلاب الان ميتونستن كنار ما لذت ببرن..حالا الانم طوري نيست هنوز دير نشده، گلاب زن من ميشه،مادرشم مياد تو عمارت كنار خودمون،به خداوندي خدا اگه كوچيكترين اسيبي بهشون بزني نگاه نميكنم كه مادرمي،ميفرستمت تو كلبه چوبي تنها زندگي كني،خانوم بزرگ عصباني شد گفت؛ بخاطر اين دختره ي خراب با مادرت اينجوري حرف ميزني؟ ارباب گفت با زن من درست حرف بزن، قراره عروست بشه، اينهمه عذابش دادي كابوسش شدي بس نبود.. بعدم اومد دست منو گرفت،تمام بدنم درد ميكرد،جلوي مادرش سرمو بوسيد،گفت گلاب من بخاطر همه ي اين سالها ازت معذرت ميخوام،هم از طرف خودم هم ازطرف مادرم،بعدم بي توجه به مادرش راه افتاديم سمت كلبه،از داخل كلبه يه پارچه بهم داد گذاشتم روم كه دستم مشخص نباشه، بعدم منو با اسب تا نزديكي روستا رسوند،رفتم خونه،خداروشكر مادرم نبود،زودي تنمو موهامو شستم و لباسمو عوض كردم،خيلي خسته بودم،دراز كشيدم خوابم برد،با صداي ثريا از خواب بيدار شدم..گفت خانوم بزرگ حالش بد شده بردنش شهر،ارباب منو فرستاد بيام بهت بگم با مادرت لوازمتونو جمع كنيد بريم عمارت..گفتم باشه تو برو ما هم ميايم.. وقتي ثريا رفت با خودم فكر كردم يعني اين ازدواج واقعا ارزششو داره كه جون مادرم به خطر بيفته و خانوم بزرگ راهي دواخونه بشه؟تو فكر بودم كه مادرم وارد شد، يكم كه گذشت جريانو براش تعريف كردم،گريه كرد گفت بالاخره حرفاتو به ارباب زدي دخترم؟ تورو خدا به فكر من نباش، مرگ و زندگي دست خداست، تا خدا نخواد اتفاقي برام نميفته، دخترم تو يكبار زوري ازدواج كردي اما ديگه پا روي دلت نذار، من مطمئنم ارباب مراقبته...دو روز بعد منو مادرم رفتيم عمارت، همه از ديدن ما خوشحال شدن، عطيه دوييد سمتم بغلم كرد گفت بيا ببين ارباب چه اتاقي براتون اماده كرده..يه اتاق بزرگ براي مادرم كه تخت هم داشت و بزرگترين اتاق عمارت براي من و خودش،يه تخت دونفره ي خوشگل،يه دست مبل شيك، با فرش و پرده هاي بلند و قشنگ، يه ميز چوبي كه روش دكوري و قاب عكس بود..
اونروز غروب ارباب برگشت عمارت اما بدونِ خانوم بزرگ..وقتي منو تو اتاق ديد بغلم كرد گفت ممنون كه اومدي و به من اعتماد كردي.گفتم حال خانوم بزرگ چطوره؟ چرا نياوردينش خونه؟ گفت متاسفانه حالش اصلا خوب نيست،بايد بمونه، دكتر ميگه فشار عصبي بهش وارد شده.گفتم: همش بخاطر من و شماست،كاش اينجوري نميشد..گفت تو نگران نباش من درستش ميكنم،مشغول حرف زدن بوديم كه بهار وارد شد و رفت بغل ارباب..
@kadbanoiranii
🌺پــرودگــارا
⭐️در این شب دل انگیز
🌺آنچه را که بیصدا
⭐️از قلب عزیزانم گذر کرده
🌺در تقدیرشان قرار ده
⭐️تا لذتی دو چندان را
🌺برایشان به ارمغان بیاورد
⭐️شبتون به لطافت گل
@kadbanoiranii
⭐️در این شب دل انگیز
🌺آنچه را که بیصدا
⭐️از قلب عزیزانم گذر کرده
🌺در تقدیرشان قرار ده
⭐️تا لذتی دو چندان را
🌺برایشان به ارمغان بیاورد
⭐️شبتون به لطافت گل
@kadbanoiranii
به نام آنکه
در جان و روان است
توانایی ده هر ناتوانست
با توکل به اسم اعظم الله
شروع میکنیم روزی نو را
بسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ
ای مقصد حرفهای بسیارم
دریاب مرا که دوستت دارم
الهی به امید تو نه خلق روزگار
@kadbanoiranii
در جان و روان است
توانایی ده هر ناتوانست
با توکل به اسم اعظم الله
شروع میکنیم روزی نو را
بسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ
ای مقصد حرفهای بسیارم
دریاب مرا که دوستت دارم
الهی به امید تو نه خلق روزگار
@kadbanoiranii
Shalizar
Ragheb
#راغب
#شالیزار
🍁🍃🌷🍃🍁
شاد باش و شادی ات را باب ڪن
اخم را در چھــره ها ڪمیاب ڪن
آنقــدر با مردمان خوش باش ڪہ
غصہ را در ذهنِ مردم خواب ڪن
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#شالیزار
🍁🍃🌷🍃🍁
شاد باش و شادی ات را باب ڪن
اخم را در چھــره ها ڪمیاب ڪن
آنقــدر با مردمان خوش باش ڪہ
غصہ را در ذهنِ مردم خواب ڪن
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#صبحانه_رژیمی
مواد لازم :
جودوسر پرک ۳الی۴ ق
شیرکم چرب ۱ ل
عسل نصف ق
برای تاپینگ گرانولا و شکلات صبحانه رژیمی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#صبحانه_رژیمی
مواد لازم :
جودوسر پرک ۳الی۴ ق
شیرکم چرب ۱ ل
عسل نصف ق
برای تاپینگ گرانولا و شکلات صبحانه رژیمی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#صبحانه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#صبحانه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#پاناکوتا_ژله_هویج
مواد لازم:
خامه : ۱۰۰ گرم نصف پاکت
شیر : ۲ لیوان
( پودر ) ژلاتین : ۳ قاشق چایخوری
شکر دانه ریز : ۱/۳ لیوان
گلاب ۳ قاشق غذا خوری
برای ژله هویج :
هویج متوسط : ۳ عدد
شکر : ۱/۲ لیوان
آب : ۲ لیوان
نشاسته ذرت : ۲/۵ قاشق غذاخوری
میوه خورد شده: سلیقه ایی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#پاناکوتا_ژله_هویج
مواد لازم:
خامه : ۱۰۰ گرم نصف پاکت
شیر : ۲ لیوان
( پودر ) ژلاتین : ۳ قاشق چایخوری
شکر دانه ریز : ۱/۳ لیوان
گلاب ۳ قاشق غذا خوری
برای ژله هویج :
هویج متوسط : ۳ عدد
شکر : ۱/۲ لیوان
آب : ۲ لیوان
نشاسته ذرت : ۲/۵ قاشق غذاخوری
میوه خورد شده: سلیقه ایی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#پاناکوتا_ژله_هویج
#پارت۲
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#پاناکوتا_ژله_هویج
#پارت۲
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#سالاد_سیب_زمینی
مواد لازم👇
300 گرم سیب زمینی
1 عدد پیاز
3 عدد خیار شور
2 قاشق غذاخوری شوید
1 قاشق غذاخوری پیازچه
مواد لازم برای سس👇
8 قاشق غذاخوری روغن زیتون
2 قاشق غذاخوری سرکه سفید
2 قاشق غذاخوری آب لیمو
1 قاشق غذاخوری سس مایونز
1 قاشق غذاخوری سس خردل و شوید (یا سس خردل معمولی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#سالاد_سیب_زمینی
مواد لازم👇
300 گرم سیب زمینی
1 عدد پیاز
3 عدد خیار شور
2 قاشق غذاخوری شوید
1 قاشق غذاخوری پیازچه
مواد لازم برای سس👇
8 قاشق غذاخوری روغن زیتون
2 قاشق غذاخوری سرکه سفید
2 قاشق غذاخوری آب لیمو
1 قاشق غذاخوری سس مایونز
1 قاشق غذاخوری سس خردل و شوید (یا سس خردل معمولی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#کوکی_کوکوستار
موادلازم:
2 عدد موز رسیده
پودر نارگیل 50 گرم (بسته های کوچک 50 گرم)
1 عدد تخم مرغ
شكلات تلخ بنماری شده به مقدار لازم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#کوکی_کوکوستار
موادلازم:
2 عدد موز رسیده
پودر نارگیل 50 گرم (بسته های کوچک 50 گرم)
1 عدد تخم مرغ
شكلات تلخ بنماری شده به مقدار لازم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#ترشی_پیاز
مواد لازم :
۳ عدد پیاز بنفش
۶۰ میلی لیتر سرکه (انگور یا سیب)
آب جوش برای پر کردن شیشه
۲ قاشق مرباخوری نمک (سر خالی)
۱ قاشق مرباخوری شکر
چند دانه خردل(اختیاری)
چند دانه فلفل سیاه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#ترشی_پیاز
مواد لازم :
۳ عدد پیاز بنفش
۶۰ میلی لیتر سرکه (انگور یا سیب)
آب جوش برای پر کردن شیشه
۲ قاشق مرباخوری نمک (سر خالی)
۱ قاشق مرباخوری شکر
چند دانه خردل(اختیاری)
چند دانه فلفل سیاه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#_پودینگ_گلاب
مواد لازم:
شیر پرچرب - یک لیتر
* آردبرنج - ۱۰۰گرم
کره - ۴۰گرم
شکر - ۵۰گرم
گلاب - یک قاشق مرباخوری
طرز تهیه:
شیر را در قابلمه ای به جوش بیاورید.
آردبرنج را با آب مخلوط کنید و زمان جوشیدن شیر، مخلوط را به آن اضافه کنید. کره و شکر را نیز اضافه کنید و در حالی که مرتب هم می زنید بگذارید به مدت ۲۰ تا ۳۰دقیقه روی حرارت کم بپزد.
زمانی که مواد غلیظ شد، از روی حرارت بردارید و گلاب را به آن اضافه کنید و بگذارید خنک شود.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
مواد لازم:
شیر پرچرب - یک لیتر
* آردبرنج - ۱۰۰گرم
کره - ۴۰گرم
شکر - ۵۰گرم
گلاب - یک قاشق مرباخوری
طرز تهیه:
شیر را در قابلمه ای به جوش بیاورید.
آردبرنج را با آب مخلوط کنید و زمان جوشیدن شیر، مخلوط را به آن اضافه کنید. کره و شکر را نیز اضافه کنید و در حالی که مرتب هم می زنید بگذارید به مدت ۲۰ تا ۳۰دقیقه روی حرارت کم بپزد.
زمانی که مواد غلیظ شد، از روی حرارت بردارید و گلاب را به آن اضافه کنید و بگذارید خنک شود.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#پودینگ گلاب
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#_کیک_پیروک_مارمالادی
🔻مواد لازم :
▫️کره نرم شده 150گرم
▫️شکر نصف پیمانه (100گرم)
▫️تخم مرغ 2 عدد
▫️بیکینگ پودر 1 قاشق چای خوری
▫️وانیل 8/1قاشق چای خوری
▫️مارمالاد دلخواه یک پیمانه
▫️آرد 250 گرم
▫️زرده تخم مرغ برای رومال .
✍فر را با دمای 180 درجه سانتی گراد گرم میکنیم . کره را همراه شکر با همزن برقی می زنیم تا کاملا نرم و پوک شود . تخم مرغ ها را یکی یکی اضافه کرده و پس از اضافه کردن هر تخم مرغ به مدت یک دقیقه هم می زنیم .وانیل را نیز به مواد اضافه می کنیم آرد و بیکینگ پودر را مخلوط و الک کرده ؛سپس به مواد افزوده و با همزن مخلوط میکنیم . خمیر نسبتا سفتی حاصل خواهد شد . خمیر را در قالب 20 تا 23 سانتی متری پهن کرده و با قاشق سطح آن را صاف میکنیم مارمالاد را روی خمیر طوری که از اطراف ، فاصله داشته باشد پهن می کنیم .4/1 باقی مانده خمیر را با مقداری آرد ورز می دهیم تا سفت شود و روی سطح آرد پاشیده شده ،با وردنه به ضخامت سه میلی متر باز کرده و آن را به صورت نوار های باریک به عرض یک سانتی متر ، برش می دهیم . نوار ها را روی مارمالاد به صورت ضربدر چیده و روی آن را با قلمو ، زرده تخم مرغ می زنیم . قالب را در فر گرم شده حدود 45 دقیقه قرار می دهیم تا پخته و روی آن طلائی شود 🌀
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
🔻مواد لازم :
▫️کره نرم شده 150گرم
▫️شکر نصف پیمانه (100گرم)
▫️تخم مرغ 2 عدد
▫️بیکینگ پودر 1 قاشق چای خوری
▫️وانیل 8/1قاشق چای خوری
▫️مارمالاد دلخواه یک پیمانه
▫️آرد 250 گرم
▫️زرده تخم مرغ برای رومال .
✍فر را با دمای 180 درجه سانتی گراد گرم میکنیم . کره را همراه شکر با همزن برقی می زنیم تا کاملا نرم و پوک شود . تخم مرغ ها را یکی یکی اضافه کرده و پس از اضافه کردن هر تخم مرغ به مدت یک دقیقه هم می زنیم .وانیل را نیز به مواد اضافه می کنیم آرد و بیکینگ پودر را مخلوط و الک کرده ؛سپس به مواد افزوده و با همزن مخلوط میکنیم . خمیر نسبتا سفتی حاصل خواهد شد . خمیر را در قالب 20 تا 23 سانتی متری پهن کرده و با قاشق سطح آن را صاف میکنیم مارمالاد را روی خمیر طوری که از اطراف ، فاصله داشته باشد پهن می کنیم .4/1 باقی مانده خمیر را با مقداری آرد ورز می دهیم تا سفت شود و روی سطح آرد پاشیده شده ،با وردنه به ضخامت سه میلی متر باز کرده و آن را به صورت نوار های باریک به عرض یک سانتی متر ، برش می دهیم . نوار ها را روی مارمالاد به صورت ضربدر چیده و روی آن را با قلمو ، زرده تخم مرغ می زنیم . قالب را در فر گرم شده حدود 45 دقیقه قرار می دهیم تا پخته و روی آن طلائی شود 🌀
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#کیک پیروک مارمالاد
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG