کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.85K subscribers
23.1K photos
29.3K videos
95 files
43.6K links
Download Telegram
#دسر_بی نظیر_لیمویی

مواد تشکیل دهنده:

100 گرم آب لیمو
150 گرم شکر
2 عدد تخم مرغ
2 قاشق غذاخوری نشاسته ذرت
نصف لیوان شیر
کمی وانیل
70 گرم کره

طرز تهیه:

100 گرم آب لیمو ، 150 گرم شکر با 2 تخم مرغ ، دو قاشق نشاسته ، شیر و وانیل را روی حرارت گاز قرار داده و مخلوط کنید تا غلیظ شود ، 70 گرم کره اضافه کنید و مخلوط کنید و یک شب در یخچال بذارید.

مقداری بیسکویت را خرد می کنیم و در لیوان میریزیم.
یک لایه خامه اضافه می کنیم رویش،مجددا این کاررا تکرار میکنیم.
و روی آن را با خامه فرم گرفته و یک بیسکویت تزیین میکنیم.‌

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#سوهان_آجیلی_بدون_شکر

کنجد سفید دو فنجان
بادام زمینی یاگردو نگینی یک لیوان سرخالی
پودر نارگیل یک سوم لیوان
شیره انگور سه قاشق غذاخوری
عسل دو قاشق غذاخوری
ارده دو قاشق غذاخوری
پودر پسته و خلال بادام برای تزیین

طرز تهیه

ابتدا داخل تابه کنجد را میریزیم و با شعله کم ۵ دقیقه تفت میدهیم، لازم نیست کنجد تغییر رنگ بده، بعدبادام و پودر نارگیل را اضافه میکنیم چنددقیقه همه روباهم بومیدیم شعله را خاموش میکنیم، بعد ارده عسل و شیره را اضافه میکنیم و مخلوط میکنیم تا حالت خمیری و چسبنده پیدا کنه
داخل ظرف موردنظر نایلون پهن میکنیم و مواد را میریزیم و صاف میکنیم و با ته لیوان یابادست فشرده میکنیم و روی آن را با خلال بادام وپسته تزیین میکنیم میزاریم یخچال تایکمی خودشوبگیره من یک ساعت گزاشتم
بعد از نایلون جدا کرده داخل ظرف گذاشته و با چاقو به اندازه دلخواه برش میدهیم.

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#سوهان_آجیلی_بدون_شکر

کنجد سفید دو فنجان
بادام زمینی یاگردو نگینی یک لیوان سرخالی
پودر نارگیل یک سوم لیوان
شیره انگور سه قاشق غذاخوری
عسل دو قاشق غذاخوری
ارده دو قاشق غذاخوری
پودر پسته و خلال بادام برای تزیین

قسمت دوم

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی

#اکبر_جوجه


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_اموزشی

#روغن_نارگیل_خانگی

درست کردن با تمام نکات


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی

#کوفته تبریزی

#پارت_اول

سبزی کوفته کمی تره ،ریحان و مرزه



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی

#کوفته تبریزی

#پارت_دوم

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی

#بیسکوییت خرمایی بدون فر


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
خونتان را با دمنوش آویشن سم زدایی کنید 👌

تحقیقات ثابت کرده است ، دمنوش آویشن خواص فراوانی دارد ولی بارزترین خاصیت آن تصفیه خون است.

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#گلاب #پارت_۲۱ براي ثريا از شرط خانوم بزرگ گفتم، خيلي ناراحت شد اما خب اون بنده خدا هم نميتونست كاري از پيش ببره... دو روز مهلتم تموم شده بود، خانوم بزرگ صدام كرد.. گفت تصميمتو گرفتي؟ گفتم بله خانوم جان، از اينجا ميرم. گفت خوبه خوشم اومد دختر عاقلي هستي،من…
#گلاب #پارت_۲۲
چند ماه گذشت،تا اينكه يه روز بهادر وقتي اومد كه خرجيمونو بهمون بده، گفت خانوم بزرگ براتون پيغام فرستاده،گفت به گلاب بگو اگه انجام نده فاتحه خانوادشو بخونه..
از شنيدن حرفاي بهادر قلبم به تپش افتاد..گفتم خب بگو ميشنوم..بهادر گفت: خانوم بزرگ خيلي اصرار كردن ارباب ازدواج كنه اما ارباب تمام كار و زندگيشو ول كرده و دنبال تو ميگرده..خانوم بزرگم پيغام فرستاد بهت بگم فرداشب پسره قاسم بنا مياد خواستگاريت،وقتي عقد كردين بياين روستاي خودمون كه ارباب ببينه شما ازدواج كردين بلكه بيخيال تو بشه و ازدواج كنه..از چيزي كه شنيدم حالم بد شد و اشكم ريخت، دوييدم تو اتاق عكس اربابو بغل كردم و زار زار اشك ريختم..بهادر كه رفت اقاجانم اومد تو اتاق و بهم گفت: گلاب دخترجان من از روي تو شرمنده هستم تو بخاطر ما داري عذاب ميكشي.. هيچي نگفتم فقط تو بغلش زار زدم.. بايد قبول ميكردم چاره اي نداشتم..قبلا از خانوم بزرگ يه چيزايي ديده و شنيده بودم كه مطمئنم ميكرد اگه كاري كه گفته رو انجام ندم،حتما خانوادمو از دست ميدم.. فردا شب محمد(پسر قاسم بنا) با مادر و پدرش اومدن خونه ي ما... وقتي مارو ديدن خيلي گريه كردن، دلشون به حال ما و خودشون ميسوخت.. حرفي براي زدن نداشتيم، راضي يا ناراضي بايد اينكار انجام ميشد.. من و محمد اصلا خوشحال نبوديم، اون كسي رو دوست نداشت اما اينكه ميدونست من عاشق اربابم ازارش ميداد، ولي اونم مثل من مجبور بود اين ازدواجو قبول كنه.در عرض يكهفته عقد انجام شد، روز عقدم روز مرگم بود، روح و جسمم تو عذاب بود. همش اربابو كنارم تصور ميكردم.. در اخر با هق هق گريه يه بله ي اروم گفتم و زن رسمي و شرعي محمد شدم.. تمام روياهام نابود شدن..سختترين لحظه براي من برگشتن به روستاي خودمون بود..اينم شرط خانوم بزرگ بود..روزي كه برگشتيم روستا تمام خاطراتم تبديل به اشك شدن و از چشمام ريختن..چه روزهاي پر از عشقي تو اين روستا داشتم كه حالا بايد خاطراتشو با خودم به گور ميبردم.. زندگي مشترك من و محمد تو يكي از اتاقهاي خونه ي پدرش شروع شد.. هيچ رابطه اي با هم نداشتيم و من هنوز دختر بودم.. من نميذاشتم بهم دست بزنه اونم هيچ ميلي به من نداشت.. دو هفته از برگشتن ما به روستا گذشت كه يه روز ثريا اومد خونه ي ما..وقتي ديدمش تا نيم ساعت نتونستم باهاش حرف بزنم فقط و فقط گريه ميكرديم..دلم خيلي براش تنگ شده بود.. بهم گفت گلاب جان نميدوني وقتي نبودي چي به ارباب گذشت، بعضي شبا صداي گريه هاش دل سنگو اب ميكرد اما اون زن بدجنس دلش به رحم نيومد..به ارباب گفت تو با ميل خودت فرار كردي اما ارباب باور نكرد..كلي دنبالت گشت تا اينكه خانوم بزرگ بهش گفت تو ازدواج كردي..
ثريا ادامه داد: گلاب جان ارباب باور نكرده كه تو ازدواج كردي..حالا خانوم بزرگ گفته بهت بگم بياي عمارت و خودت بهش بگي كه ازدواج كردي، اقا محمدم با خودت بيار..گفتم چييييي؟ نه ثوري خانوم من ديگه تحمل اينكارو ندارم،نميام..ثريا گفت اما خانوم بزرگ گفت اگه نياي خودش مياد اينجا، گلاب جان بيا بريم از اين عجوزه همه كار برمياد، تورو خدا بهانه دستش نده.. اون روز محمد كه اومد جريانو بهش گفتم بدون هيچ حرفي قبول كرد،تا برسيم عمارت هزار بار پشيمون شدم اما از خانوم بزرگ ميترسيدم، جان پدر و مادرم تو دستاي من بود، بايد به حرفاش گوش ميدادم..رسيديم عمارت.. اكبر تا مارو ديد رفت خانوم بزرگ و صدا كرد..تمام اهالي عمارت ريختن تو حياط.. من سرم پايين بود و فقط اشك ميريختم..خانوم بزرگ كه اومد پايين رفتيم جلو دستشو بوسيديم، به اكبر گفت برو به ارباب بگو بياد...زماني كه ارباب اومد روي ايوان، خانوم بزرگ گفت: بيا ابراهيم خان بيا ببين چجوري دختري كه سنگشو به سينه ميزدي دست تو دست با شوهرش اومده عمارت..قلبم داشت اتيش ميگرفت از حرفاش، خواستم داد بزنم بگم اخه عفريته اين نونيه كه خودت گذاشتي تو دامنم اما خودمو كنترل كردم..رو كرد به من و گفت انگار امده بودي يه چيزي بگي؟ با تته پته گفتم بله خانوم جان امدم بگم ازدواج كردم، ارباب بعد از شنيدن اين حرفم رفت تو اتاقو درو محكم بست..منم بدون توجه به بقيه و محمد با گريه دوييدم سمت خونه.. دلم ميخواست بميرم اما ارباب راجع به من و عشقم بد فكر نكنه.. از ته دلم خانوم بزرگو نفرين كردم و واگذارش كردم به خدا..
يكسال گذشت، من همچنان دختر بودم، هيچ رابطه اي با محمد نداشتم. بيشتر شبيه خواهر برادر بوديم، تمام حرف بين ما فقط سلام و خداحافظ بود..هيچ كدوممون اعتراضي به اين رابطه نداشتيم..خانوادشم با من كاري نداشتن ادماي خوبي بودن. روزهامون تكراري سپري ميشد تا اينكه يه روز كه رفتم رودخونه لباس بشورم زينت(يكي از خدمه عمارت) ديدم.. خودش اومد جلو بغلم كرد، گفت گلاب جان ارباب اصلا حال خوشي نداره، از روزيكه تو و شوهرتو با هم ديده عصبي شده.. بخدا كه هنوزم باورش نميشه تو به ميل خودت رفتي و ازدواج كردي..

@kadbanoiranii
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#گلاب #پارت_۲۲ چند ماه گذشت،تا اينكه يه روز بهادر وقتي اومد كه خرجيمونو بهمون بده، گفت خانوم بزرگ براتون پيغام فرستاده،گفت به گلاب بگو اگه انجام نده فاتحه خانوادشو بخونه.. از شنيدن حرفاي بهادر قلبم به تپش افتاد..گفتم خب بگو ميشنوم..بهادر گفت: خانوم بزرگ خيلي…
#گلاب #پارت_۲۳
الانم چند روزه با اصرار خانوم بزرگ يه زن طلاق گرفته رو صيغه كرده و شرط كرده كه فقط يه شب كنارش ميخوابه، اگه بچه دار شد بعد از زايمان بچه رو ميگيره و صيغه رو باطل ميكنه و اگه بچه دار نشد ديگه با هيچ زني عقد يا صيغه نميشه
وقتي فهميدم ارباب زن صيغه كرده ناراحت شدم اما بازم خوشحال بودم كه بعد از زايمان صيغه رو باطل ميكنه.. يه مدت گذشت خبر دادن كه زن ارباب بارداره..تو عمارت جشن گرفته بودن و همه اهالي روستارو دعوت كرده بودن اما من و محمد و خانواده هامون نرفتيم.. چند وقت بعد يه شب محمد اومد خونه براي اولين بار گفت بيا كارت دارم.. رفتيم تو اتاق خودمون..گفت ببين گلاب خودت ميدوني كه من قرباني كاراي تو شدم و هيچ عشق و علاقه اي بين ما نيست..كاملا از احوالت مشخصه كه عاشق اربابي هنوز..من چند ماهه عاشق يه دختري شدم و ميخوام باهاش ازدواج كنم اما اون حاضر نيست زن دوم من بشه..گفته بايد زنتو طلاق بدي..گفتم خب الان اينارو ميگي كه چي؟ ميخواي طلاقم بدي؟ گفت اره، يه نگاه به زندگيمون بنداز، تو زن شرعي مني ولي جلوي من حجاب ميذاري،رختخوابت از من جداست، ما حتي عين خواهر و برادرم نيستيم.. تو اصلا منو نميبيني.. نگران نباش حالا كه ارباب خودش زن گرفته و داره بچه دار ميشه، خانوم بزرگ ديگه كاري به تو و خانوادت نداره.. گفتم يعني اگه من عين زناي ديگه باهات رفتار ميكردم الان منو طلاق نميدادي؟ هيچي نگفت و از اتاق رفت بيرون.. مغزم كار نميكرد، نميدونستم بايد چيكار كنم.. مطمئن بودم اگه محمد منو طلاق ميداد و خانوم بزرگ ميفهميد حتما يه بلايي سر من و محمد و خانواده هامون مياورد، چون زن ارباب قرار نبود دائمي باشه و خانوم بزرگ حتما از طلاقِ من عصباني ميشد.. اون شب براي اولين بار رفتم تو اتاق خودمون و براي خودمو محمد كنار هم رختخواب پهن كردم.. محمد اومد از تو اتاق براي خودش تشك برداره وقتي رختخوابو ديد تعجب كرد، يه نگاه به من انداخت، گفتم هيچ زني دلش نميخواد مهر طلاق رو پيشونيش بخوره و مطلقه باشه، از امشب من و تو زن و شوهر ميشيم، محمد انگاري خوشحال شده بود گفت مطمئني؟ در اتاقو بستم و گفتم اره..اون شب من بالاخره زن محمد شدم و از دنياي دخترانه خدافظي كردم، فردا صبح كه بيدار شديم محمد كنارم بود، بعد از صبح بخير بهم گفت گلاب من عاشق هيچ دختري نيستم، تو اين يك سال و چندماهي كه ميگذره من عاشقت شدم..ديشب اون حرفارو زدم كه بلكه يه تغييري تو زندگيمون به وجود بياد، گلاب من خيلي دوست دارم، ميدونم طول ميكشه تا عاشقم بشي شايدم نشي اما من سعي خودمو ميكنم.. هيچي نگفتم، چون براي من فقط پدر و مادرم مهم بودن..خانوم بزرگ ادمايي داشت كه به راحتي اب خوردن ادم ميكشتن، بخاطر همين ازش ميترسيدم.. از اون روز سعي كردم زندگي با محمدو قبول كنم و به ارباب فكر نكنم هرچند كه خيلي سخت بود..
ماهها گذشت، منو محمد يه زندگي معمولي داشتيم، اون عاشق من بود اما من فقط بهش احترام ميذاشتم.. دختر ارباب به دنيا اومد و ارباب صيغه رو باطل كرد، به اون زن پول داد، اون زنم رفت و پشت سرشو نگاه نكرد.

@kadbanoiranii
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#گلاب #پارت_۲۳ الانم چند روزه با اصرار خانوم بزرگ يه زن طلاق گرفته رو صيغه كرده و شرط كرده كه فقط يه شب كنارش ميخوابه، اگه بچه دار شد بعد از زايمان بچه رو ميگيره و صيغه رو باطل ميكنه و اگه بچه دار نشد ديگه با هيچ زني عقد يا صيغه نميشه وقتي فهميدم ارباب زن…
#گلاب #پارت_۲۴
اسم بچه رو گذاشتن بهار(تو فصل بهار به دنيا اومد)دو سه سالي گذشت، تو اون چندسال اتفاق خاصي نيفتاد،ارباب هنوزم راضي نشده بود ازدواج كنه.. محمد فعلا بچه نميخواست، ميگفت بذار يكم كار كنم بريم شهر اونجا بچه دار بشيم. منم از خدا خواسته ميگفتم باشه.. مرد خوبي بود خيلي احتراممو داشت، هميشه حواسش به من بود، خانوادشم خيلي منو ميخواستن.. روزهامون عادي ميگذشت تا اينكه اون روز نحس رسيد.. صبح زود بود كه صداي داد و فرياد از تو كوچه ميومد، يكي در حياطو محكم ميكوبيد. محمد رفت دم در ، يكي از اهالي ده بود.. حرفاشو زد و رفت.. محمد دوييد تو خونه. گفتم اقامحمد چي شده؟ به پدرش گفت اقاجان لباس بپوش بريم. مادرش گفت خير باشه پسر! محمد گفت اهالي ده بالا اومدن تو زمينامون دارن حصار ميزنن(زمين اقاجانم و محمد و پدرش و كلي از اهالي روستامون تو مرزِ يه روستاي ديگه و روستاي ما بود،اونا ادعا داشتن اون زمينا واسه اوناست و ماهم ادعا داشتيم كه واسه ماست و بخاطر همين بين دوتا روستا دشمني شكل گرفت)محمد گفت ارباب اعلام كرده بريم از زمينامون دفاع كنيم..اسم ارباب ميومد دلم ميلرزيد.محمد و پدرش رفتن دنبال اقا جانم و با هم رفتن سمت زمينا..چند ساعت گذشت هيچ خبري ازشون نشد، مادرمم اومده بود خونه ي ما، من و مادرم و مادرشوهرم فقط دعا ميكرديم اتفاقي براشون نيفته..تقريبا از ظهر گذشته بود كه حسين(يكي از اهالي ده) اومد بهمون خبر داد اهالي روستاي بالا با چوب حمله كردن به اهالي روستاي ما و كلي ادم زخمي شدن.اينو كه گفت ديگه نشنيدم چي ميگه،با مادرو مادرشوهرم فقط دوييديم. تو راه فقط دعا ميكردم سالم باشن، بدبختيهاي من تمومي نداشت..وقتي رسيديم اونجا اربابو ديدم، مادر و مادرشوهرم رفتن دنبال مردامون بگردن. ارباب اومد جلو بهم گفت گلاب خواهش ميكنم تو جلو نرو من خودم درستش ميكنم،با گريه ميگفتم اقاجانم كجاست؟ محمد چي شد؟ با دستش بازوهامو گرفت و گفت اروم باش گلاب خواهش ميكنم اروم باش..دلم ميخواست خودمو پرت كنم تو بغلش اما نميشد
دستاشو پس زدمو دوييدم سمت زمينا، يهو صداي جيغ مادرمو شنيدم، اروم اروم رفتم سمتش، نميخواستم باور كنم واسه اقاجانم اتفاقي افتاده، رفتم جلو ديدم جنازه ي اقاجانم پرت شده تو يه چاله ي بزرگ كه چهار پنج متر از زمين فاصله داشت ... انگاري كسي هولش داده بود.. صورتش كبود شده بود.. خانوم جانم از بالا فقط جيغ ميزد، منم وقتي فهميدم واقعا اقاجانمه فقط جيغ ميزدم. ارباب و اكبر دوييدن سمت من، ارباب هركاري كرد ارومم كنه نتونست...ادماش اقاجانمو اوردن بيرون،تمام زندگي من اقاجانِ مهربونم سرش يه شكاف بزرگ برداشته بود و كل سر و صورتش خوني شده بودن..دلم خون بود، از حال اون زمانم چيزي ندارم بگم چون خودمم زياد يادم نمياد، پهلوي محمد خورده بود به تيزي سنگ و پاره شده بود، زخمش عميق بود، پدرشم دستش شكسته بود.. اونارو بردن شهر پيش طبيب.. من موندم و مادرمو جنازه ي اقاجانم.. حالمون خيلي بد بود، من كه فقط جيغ و فرياد و اشك بودم..ادما ميومدن و ميرفتن اما كسي نتونست داغ دلمو كم كنه..ارباب چند بار باهام حرف زد اما ازش خواهش كردم جلوي مادرشوهرم ابروريزي نكنه..هفتم اقاجانم كه تموم شد محمد و پدرشو از شهر اوردن... دست پدرشوهرم بسته بود و محمدم با كمك راه ميرفت.. ما نتونستيم با شكايت كاري از پيش ببريم چون دعوا گروهي بود و اصلا مشخص نبود كي از كي شاكيه.. منم به مادرم گفتم خانوم جان مهم اقاجانم بود كه رفت،ما واگذارشون ميكنيم به خدا.... حال روحي خوبي نداشتم، هرروز از صبح ميرفتم سرمزار اقاجانم باهاش حرف ميزدم و قبل از تاريك شدن هوا برميگشتم خونه.. محمد از كار افتاده شده بود، رسما خونه نشين بود، هرروز از درد ناله ميكرد، چند بار زخمش عفونت كرد برديمش شهر بهتر شد برگشتيم خونه تا اينكه بعد از شش ماه محمد حالش بدتر شد، همش بالا مياورد، زخمش چركي شده بود، غذا نميتونست بخوره، برديمش دواخونه توي شهر، چندوقتي بستري شد اما حالش بدتر شد،شكمش ورم كرده بود، صورتش سياه شده بود، سفيدي چشمش به زرد و نارنجي ميزد، دو سه روز اخر ديگه اجابت مزاجم نميكرد، تا اينكه روز سوم

@kadbanoiranii
Bi Atefe
Masoud Sadeghloo
آهنگ #بی‌عاطفه
#مسعود،صادقلو
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
آهنگ پیشنهادی شامگاه

@kadbanoiranii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌸خدایا امشب
آرامشی از جنس
🌸فرشته هایت نصیب
همه دلها
🌸و شبی بی دغدغه
آرام وبی نظیر
🌸قسمت عزیزانم بگردان
به امیدفردایی عالی

🌸شبتون بخیر
وپر از آرامش الهی

@kadbanoiranii
به نام خداوند دلهای پاک
که نامش بود در دلت تابناک
به نام کسی که تو را آفرید
سرآغاز عشقست و نور امید


بِسم اللّه الرّحمٰن الرّحیم


@kadbanoiranii
Dardesar Saz
Evan Band
آهای دختر بارون
پری چهره ی زیبا
تو گیسوی تو جنگل
تو چشمای تو دریا
🔉🎙

شاد باش و شادی ات را باب ڪن

اخم را در چھــره ها ڪمیاب ڪن

آنقــدر با مردمان خوش باش ڪہ

غصہ را در ذهنِ مردم خواب ڪن


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی


#آموزش_خرما_بار

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی

#حلوا_يخچالى_رژيمى

نصف ليوان ارده
نصف ليوان آرد نارگيل يا بادوم
نصف ليوان گردو يا هر مغز ديگه
١/٣ ليوان شربت آگاوِ يا عسل ، شيره انگور


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#آموزش_ترفنده_آشپزی

یه ترفند عالی اما آسون و کار راه انداز
خیلی از قالبهای طرحدار رو نمیشه کفش کاغذ روغنی انداخت یا وقتی با روغن چرب میکنی موقع برگردوندن کیک نصف کیک به قالب میچسبه و کلی زحمت و انرژیت به حدر میره
با این ترفندی که امروز واستون اوردم دیگه اصلا اصلا کیکاتون به قالب نمیچسبه
۲ قاشق غذاخوری آرد رو با ۳ قاشق غذاخوری روغن جامد(من نداشتم مایع استفاده کردم. جواب داد)
مخلوط کنید .با برس به کل قالب بکشید.
بعد از اینکه قالب رو کامل چرب کردید ۱۰ دقیقه داخل فریزر بذارید.بعد از ۱۰ دقیقه مایع کیکتونو داخل قالب بریزید و بذارید داخل فر.
بعد از پخت اجازه بدید کیک سرد بشه.وقتی سرد شد چند بار قالب رو تکون بدید کیک به راحتی از قالب جدا میشه
به همین راحتی و به همین خوشمزگی.


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی

#آموزش_کرم_بستنی


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG