کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.2K videos
95 files
43.5K links
Download Telegram
🌈 پارت۳۰۶
#Part306

📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖

به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒

🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁

نگام رو پایین میارم تا گوشیش که دستم مونده ... هول و مسخره می خنده : آ ... آره ... شیر ... شیر ریـ ... ریـ ...
جلو میاد ... اخم کرده ... زل زده ، با دقت ... میگه : خب ... هیس باران ... باشه ! ... آروم باش ...
آب دهنم رو قورت میدم ... حنجره م درد میگیره... خشک شده ... از ترس ! ... آیهان بفهمه ساره مادرمه همینقدر آرومه ؟...
ملایم هلم میده سمت صندلی تا نشستنم و میگه : گفتم بهت بخواب .... کی گفت میز بچینی ؟ ...
گوشیش توی دستمه ... اونقدر محکم گرفتمش که سر ناخن هام سفیده ... آیهان نگاهش رو پایین میکشه تا گوشی توی دستام مونده ... گوشیش رو میگیره و تقریبا میکشه : باران ... ععع ...
گوشی رو ول میکنم ... نگاش میکنم ... سر بالا میگیرم .. میگم : دلم نمی خواد گرسنه بری ! ...
لبخند کجا میزنه ... دستی رو سرم میکشه .. شکله یه بچه ! ... بدم میاد که فکر کنم اون فکر میکنه بچه م ... من یه مادرم ... مادر ؟... بغضم میگیره ... کاش مادر بمونم ... کاش ساره بذاره ...
گوشی رو روی میز می ذاره و دستمال برمیدارم از کنار سینک میاد و شیری که ریخته شده رو دستمال میکشه ... میگه : شما به خودت برس ، من خوبم ! ...
ـ من ... من خوبم ! ..
دستمال رو میندازه توی سینک و روی صندلی رو به روم میشینه ... میگه : په ریختت رو توی آینه ندیدی ! ...
من حواسم به حرفاش نیست ... به گوشیه ... به گوشیش ... خاموشه ... روی میزه هنوز ... کاش بلاک میکردم شماره ش رو ، مسدود بشه حداقل .... بارانه احمق ... نمی تونه با شماره ی دیگه زنگ بزنه ؟ ..
ـ باران داری گوه میزنی به اعصابما ! ....
سر بلند میکنم ... نگاه خیره م رو از گوشیش بر میدارم و میگم : ها ؟ ...


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
🍃 پارت ۳۰۶
#Part306

📕 رمان " مرداب فریب "

به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒


🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼


کنایه میزنم : منو وسیله نمی بینه ... آدم می بینه ... خیلی زشته که میدونی محتاج به موندنه اینجام و هرطور دلت بخواد باهام حرف میزنی ...
بهش پشت میکنم و بیرون میزنم از دفتر ... از ساختمون شرکت تا خیابون ... کجا پارک کرده ؟ .. غمگینم .. بد حرف زدم ، تند حرف زدم ... لازم بود ... باید بد و تند حرف میزدم ...
ـ سَمین ...
سمت راست برمیگردم ... پویان عینک آفتابی زده و دست تکون میده برام ... با لبخند گشادی که روی لباش پهن کرده ... جذابه ... مودبه ... شیک و خوش استایله ... تحصیل کرده س ... ولی سیاوش نیست ... برای من سیاوش نیست !
جلو میرم و مهوش رو روی صندلی شاگرد می بینم که با اون بینی ورم کرده و با مزه ش لبخند میزنه و دستی برام تکون میده ... در عقب ماشین رو باز میکنم و سوار میشم ... لب میزنم : سلام ...
مهوش خوشرو میگه : سلام عزیزم ...
پویان استارت میزنه و از آینه ی جلو منو نگاه میکنه ... میگه : آقا غوله گذاشت بیای ؟ ...
مهوش مشتی به بازوی پویان میزنه و میگه : کوفت ... نگو داداشمو ..
به لبخند زدن اکتفا میکنم ... پویان اشستارت میزنه و من سمت پنجره برمیگردم ف سمت برج شیشه ای با شیشه های رفلکس و تیره رنگش ، آخرین طبقه ، اون باید یاد بگیره که آدما ، وسیله نیستن که هر طور خواست باهاشون حرف بزنه !
تو مسیر به خان جون زنگ میزنم و از اومدن مهمون های نا خونده خبر میدم ، بیشتر میخوام پریا قایم بشه و کسی اونو نبینه ! ...
طول میکشه تا برسیم و وقتی میرسیم من زودتر پیاده میشم و کلید رو توی قفل می ندازم ... ترسیده م ... اگه پریا باشه چی ؟ ... اگه ببیننش ... دست دست میکنم برای باز کردن در که پویان کنارم میرسه و میگه : طوری شده ؟ ..



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG