کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.2K videos
95 files
43.5K links
Download Telegram
🌈 پارت ۲۶۶
#Part266

📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖

به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒

🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁

من اخم میکنم ... رو به ماهک میگم : منم دلم نمی خواست بیام ! ...
لیلا نفس عمیقی میکشه و ماهک دهن باز میکنه تا جوابم رو بده که لیلا چشم غره میره و میگه : مودب باشین ! ...
مخاطبش هردوی ما هستیم ... چقدر پر حسرت به ماهک نگاه می کنم ... لیلا انگاری داره دو تا دخترش رو ادب میکنه و چدر مادره خوب داشتن ، خوبه !
ماهک تکیه ش رو از در میگیره و سمت یکی از اتاقای این سالن بزرگ میره ... از روی کانتر شاهین رو می بینم که لیوانش رو از آب میوه ی روی میز آشپزخونه پر میکنه ... نارنجی ، آب پرتقاله ! ... میگه : شام چی داریم ؟ ...
ـ کباب ...
دلم قرمه می خواد چون آیهان دلش خواسته ... لیلا با همون لبخند با همون لطف میگه : بیا آشپزخونه پیشم بشین اگه خسته نیستی ...
سرم رو به علامت نه تکون میدم ... لیلا جلوتر وارد آشپزخونه میشه و منم دنبالش ... شاهین از کنارم رد میشه ... بیرون میره ... قبل از بیرون رفتنش از خونه میگه : من رفتم کلانتری ....
لیلا تند میگه : خبری شد زنگ بزن ...
صدای بسته شدن در میاد ... لیلا یکی از صندلی ها رو میکشه و میگه : بشین ...
نگاش میکنم ... به شومیز صورتی تنش و شلوار مشکیش ... به موهای شیک درست شده ش ... از کوهیار خیلی سره ... اونقدر که چشمام رو اشک پر میکنه و با مکث میگم : ازت ... ازت خجالت میکشم !



🍃 @Kadbanoiranii
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
🍃 پارت ۲۶۵ #Part265 📕 رمان " مرداب فریب " به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒 🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼 پر میشم از خشم ... از این همه حماقته خودم ، رد شده بودم از این حرفا ... گوش نداده بودم ، حالا جایی نزدیک به قلبم تیر میکشه ! شاید شکسته ... شاید باید باور کنم…
🍃 پارت ۲۶۶
#Part266

📕 رمان " مرداب فریب "

به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒


🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼

نگاه تحقیر امیزی به من می ندازه ... من ... ظاهرم ... شکل نگاه خریدار به جنس کم ارزشه انتهای ویترین ، خاک گرفته ، از مُد افتاده ... دقیقا همون نگاه ... تهش لب میزنه : لَوَندیت هم ... با من !
لبام می لرزه ... تنم ... از خشم ... اون یه عوضیه ... یه عوضی ای که من هنوزم دوسش دارم ... اما ... اما لب میزنم : تو یه آشغالی ! ...
لبخندش عمق میگیره و دستم رو محکم ول میکنه ... رد شدن پر سرعت خون بین رگ هام تا رسیدن به پنجه هام رو حس میکنم ...
می خنده ، خونسرد ... لب میزنه : بمون و ببین !
ـ چی باعث شده فکر کنی می مونم و تحملت میکنم ؟!
این لحظه سها یادم نیست .... اصلا یادم نیست ... این لحظه حتی یادم نیست این آدم رو به رویی سیاوشه ... همون سیاوشی که حتی بعد از این سه چهار سالم شبا برای نداشتنش گریه میکنم ... بعد از 3 تا 365 روز ! ... هیچی یادم نیست و بهش پشت میکنم ... اولین قدم رو برمی دارم و لب میزنه : به خودت شک کردی !
دست می ذاره روی غرورم ... روی غرور دخترانه ای که لجبازی با اون همراهه ... پر نفرت عقب برمیگردم ... اون ولی می خنده ... یه لبخند زشت روی فَک جذاب و محکم مردونه ای که ته ریش روی اون رو گرفته !
لب میزنه : بمون و ببین کم میاری .... من کسی نیستم که بشه از کنارش راحت گذشت !
میدونم ... حداقل من کسی ام که جون میدم براش ... من .. من عاشقش بودم ... هنـ ... هنوزم هستم ! ... هِی ... به خودت بیا .... سُها چی ؟ ... بِمیره ؟! ... در واقع تو باید بمونی ... باید ... بایدی که باعث میشه سر سخت لب بزنم ...



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG