کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.85K subscribers
23.1K photos
29.3K videos
95 files
43.6K links
Download Telegram
🌈 پارت ۲۵۴
#Part254

📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖

به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒

🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁

مرد اما اخم کرده سمتش برمیگرده : بگو آمبولانس بیاد این پسر رو ببره ... این زن حامله س ... اینو ببر ... از خط ویژه برو زودتر برسی ...
جمع به تکاپو می افته ... آیهان روی دستاش بلندم میکنه ... از درد لب پایینم رو گاز میگیرم ... میگه : هیچی نیست عزیزم .. می شنوی باران ؟ ... حرف بزن باهام ... حرف بزن لعنتی ...
ـ خـ .. خو ...
زبونم نمی چرخه بیشتر بگم ! ... بیشتر حرف بزنم ... خوب نیستم .. اصلا خوب نیستم ... نگاهم به محمد مونده ... مامورا سمتش رفتن ... سه نفرن کلا ... سوار ماشین میشیم و یکی از اونا کنار محمد میاد تا آمبولانس برسه ! ... صندلی عقب جا میگیریم ... بغلشم .. حتی روی صندلی منو نذاشته .... ماشین با سرعت راه می افته ! ..
شقیقه م رو به قفسه ی سینه ش تکیه دادم ... چشم بسته م ... لباش روی سرم مونده ... این بار حس می کنم بوسه های ریزش رو ... تهش فاصله میگیره و زمان می بره تا بشنوم : کجایی ؟ ... بیا بیمارستان ()... زر نزن بهراد ... زود باش ... جلسه ی چی ؟ ... گه خورده زنیکه ... دستش جایی بند نیست ... مهم نیست به سهامدارا چی میگه ... میگم بیا بیمارستان ... من نه ... باران ! ...
دیگه چیزی نمی شنوم و می فهمم قطع کرده ... بینیم رو بالا میکشم ... پهلوم تیر میکشه ... بچه آروم نداره ... تکون می خوره ... اونم بیقراره ؟ ... اون یه تیکه از منه ... از من ! ...



🍃 @Kadbanoiranii
🍃 پارت ۲۵۴
#Part254

📕 رمان " مرداب فریب "

به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒


🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼

آب دهنم رو قورت میدم ... نه ... من با خودم دعوا دارم ... برای خودم ترسیدم ! اونقدر ترسیدم که نمی دونم چی بگم ؟ کجا برم ؟ ... اونقدر که لبام رو بازبونم تر میکنم و میگم : نه ... معذرت میخوام ... اشکالی نداره !
خودش رو جلو میکشه و دستاش رو دور گردنم حلقه میکنه ... میرم تا اتاق و ریحانه رو می بینم که مشغول بستن زیپ چمدونشه ... با داخل رفتنم سر بلند میکنه و با دیدنم لبخند میزنه ... موذی ... میشه درکش کرد ... محل نمیدم ... سها رو روی تخت می ذارم و میشنوم صداشو : به نفعته ازش دور باشی !
سمتش برمیگردم ... دست برداشته از چمدونش و روی زمین نشسته ... وقتی نگاهم رو به خودش می بینه میگه : سیاوش رو میگم ... پریرخ راحتت نمی ذاره !
نگاه طولانیم رو که می بینه فکر میکنه نمی دونم پریرخ کیه ؟! که توضیح میده : زنشو می گم ... قورتت میده ... درسته !
خواهرم رو میگه ... پریناز ... چیزی بیشتر از قورت دادنه ... اون می تونه تا مرز جون گرفتن بره ... تا مرز کشتن ! وقتی خواهرشو فدا میکنه ... می سوزونه ... اون سایه مهران بود ... با همون دستمال گردنی که خودم بهش داده بودم ... وقتی که از دوری پریناز به بیچارگی رسیده بود !
عشق می تونه آدم رو ذلیل کنه ... زمین بزنه ... بشکنه ! ... عاشقی که همیشه ضعیفه ! ... شکل مهران ... پریناز اونو دوست نداشت ... هیچوقت ...



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG