🌈 پارت ۱۴۹
#Part149
📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁
می خنده : امروز که گذشت باید یه دکتر خوب پیدا کنیم .... چه می دونم از این مراقبت های بارداری و این مسخره بازی ها ... میگم شکیبا بگرده ... من نمی شناسم این چیزا رو ... خریدی چیزی داری بگو ... تو اصلا پول از کجا میاری ؟ ....
ـ دیگه از هیچ جا .... مامان فرانکم بهم می داد ... حقوق بازنشتگیش رو ...
ـ صحیح ! ...
*
ـ چه خبره اینجا ؟ ...
تکیه م رو از صندلی میگیرم و زل میزنم به سه تا ماشینی که جلوی ساختمون پارک شدن ... به بهراد پشت فرمونی که داره با دختر کناریش حرف میزنه ... اون دختر رو نمی شناسم .... اما ماهک رو میبینم که از پنجره خم شده و داره باهاشون حرف میزنه ... فرزینی که توی ماشین دیگه نشسته و ماشین بعدی هم شکیباس .... کنار شاهین ....
آیهان کمی با فاصله از اونا پارک میکنه و پیاده میشه ...
ـ چه خبره ؟ .... ختمه کدومتونه ؟ ...
بهراد ماهک رو کنار هل میده تا از پنجره سرک بکشه و میکشه ... میگه : تو بگو عروسیه کیه ؟ ...
دختر کناریش با مشت به بازوش میزنه و اخم کرده پیاده میشه ... غر غر کردنش رو میشنویم : الاغ .... گفتم می خوام سورپرایزش کنم ! ...
ابرو بالا می ندازم ... آیهان میگه : شوهرکردنت سورپرایزم داره ... بالاخره باس اسطوره ی بدشانسی شناسایی بشه ! ....
🍃 @kadbanoiranii ✍
#Part149
📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁
می خنده : امروز که گذشت باید یه دکتر خوب پیدا کنیم .... چه می دونم از این مراقبت های بارداری و این مسخره بازی ها ... میگم شکیبا بگرده ... من نمی شناسم این چیزا رو ... خریدی چیزی داری بگو ... تو اصلا پول از کجا میاری ؟ ....
ـ دیگه از هیچ جا .... مامان فرانکم بهم می داد ... حقوق بازنشتگیش رو ...
ـ صحیح ! ...
*
ـ چه خبره اینجا ؟ ...
تکیه م رو از صندلی میگیرم و زل میزنم به سه تا ماشینی که جلوی ساختمون پارک شدن ... به بهراد پشت فرمونی که داره با دختر کناریش حرف میزنه ... اون دختر رو نمی شناسم .... اما ماهک رو میبینم که از پنجره خم شده و داره باهاشون حرف میزنه ... فرزینی که توی ماشین دیگه نشسته و ماشین بعدی هم شکیباس .... کنار شاهین ....
آیهان کمی با فاصله از اونا پارک میکنه و پیاده میشه ...
ـ چه خبره ؟ .... ختمه کدومتونه ؟ ...
بهراد ماهک رو کنار هل میده تا از پنجره سرک بکشه و میکشه ... میگه : تو بگو عروسیه کیه ؟ ...
دختر کناریش با مشت به بازوش میزنه و اخم کرده پیاده میشه ... غر غر کردنش رو میشنویم : الاغ .... گفتم می خوام سورپرایزش کنم ! ...
ابرو بالا می ندازم ... آیهان میگه : شوهرکردنت سورپرایزم داره ... بالاخره باس اسطوره ی بدشانسی شناسایی بشه ! ....
🍃 @kadbanoiranii ✍
🍃 پارت ۱۴۹
#Part149
📕 رمان " مرداب فریب "
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼
خاله ؟؟ ... ته دلم تکون می خوره .... یه حس بد ... یه حس تلخ ... کوچیکه ، ریزه میزه س... میشه گفت هم سن سها حدودا .... ولی باهوشه .... باهوش و زبون دراز ، حتی توی حرف زدنم مشکلی نداره ! بازم خلاف سها ! ...
جا می خورم از این حرف زدنش ... کیارش لب میزنه : پسره ی هیز !
صدرا باز میپرسه : هیز یعنی چی ؟! ...
کیارش سرخ میشه از خشم و رو به من میگه : بدبختی که شاخ و دم نداره ... پسره سیاوش خودش بدبختیه ..
ماتم میبره .. پسرش ؟ نمی شنوم دیگه کیارش چی میگه ! ... نگاهم رو پایین کش میدم ، سمت پسر بچه ای که جین مشکیش رو روی کتونی های سفیدش پوشیده و تی شرت یقه اسکی سفید رنگی تنشه ... خیلی به روز و شیک ... از پریناز بر میاد ، این طوری به روز بودن ، شیک بودن !
مادرش پرینازه ، خواهرم .... خواهرزاده مه ؟ ... زشته بگم دوست ندارم ببینمش ؟ ... نتیجه ی عشق بازی شوهرم با خواهرم حساب میشه آخه .... من ... من به خودم حق میدم بابت لمس این نفرت ... بابت حسه زبونه های حسادت که از ریشه از پا درم میاره و هزار برابر بیشتر متنفر میشم از پرینازی که جای من داره برای سیاوش دلبری میکنه ...
ـ خانوم ترابی .... سمین خانوم ... الو ...
تکون سختی می خورم ... نگاهم منحرف میشه سمت دستی که داره جلوی صورتم بالا پایین میشه تا حواسم رو بیاره سرجاش ... عرق نشسته روی پیشونیم ... لب میزنم : بـ ... بله !
کیارش غافل از حالم لب میزنه : جلسه دارم ، خب ؟ ... پیشت باشه تا بیام .... باشه ؟ ... حقوق این ماهت رو دوبل حساب میکنم ...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#Part149
📕 رمان " مرداب فریب "
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼
خاله ؟؟ ... ته دلم تکون می خوره .... یه حس بد ... یه حس تلخ ... کوچیکه ، ریزه میزه س... میشه گفت هم سن سها حدودا .... ولی باهوشه .... باهوش و زبون دراز ، حتی توی حرف زدنم مشکلی نداره ! بازم خلاف سها ! ...
جا می خورم از این حرف زدنش ... کیارش لب میزنه : پسره ی هیز !
صدرا باز میپرسه : هیز یعنی چی ؟! ...
کیارش سرخ میشه از خشم و رو به من میگه : بدبختی که شاخ و دم نداره ... پسره سیاوش خودش بدبختیه ..
ماتم میبره .. پسرش ؟ نمی شنوم دیگه کیارش چی میگه ! ... نگاهم رو پایین کش میدم ، سمت پسر بچه ای که جین مشکیش رو روی کتونی های سفیدش پوشیده و تی شرت یقه اسکی سفید رنگی تنشه ... خیلی به روز و شیک ... از پریناز بر میاد ، این طوری به روز بودن ، شیک بودن !
مادرش پرینازه ، خواهرم .... خواهرزاده مه ؟ ... زشته بگم دوست ندارم ببینمش ؟ ... نتیجه ی عشق بازی شوهرم با خواهرم حساب میشه آخه .... من ... من به خودم حق میدم بابت لمس این نفرت ... بابت حسه زبونه های حسادت که از ریشه از پا درم میاره و هزار برابر بیشتر متنفر میشم از پرینازی که جای من داره برای سیاوش دلبری میکنه ...
ـ خانوم ترابی .... سمین خانوم ... الو ...
تکون سختی می خورم ... نگاهم منحرف میشه سمت دستی که داره جلوی صورتم بالا پایین میشه تا حواسم رو بیاره سرجاش ... عرق نشسته روی پیشونیم ... لب میزنم : بـ ... بله !
کیارش غافل از حالم لب میزنه : جلسه دارم ، خب ؟ ... پیشت باشه تا بیام .... باشه ؟ ... حقوق این ماهت رو دوبل حساب میکنم ...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG