کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.85K subscribers
23.1K photos
29.3K videos
95 files
43.6K links
Download Telegram
🌈 پارت ۱۰۹
#Part109

📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖

به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒

🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁

شاهین سر بلند میکنه ... ماهک زل میزنه به من ... منیژه و لیلا سمتمون برمیگردن ... آیهان توبیخگر میگه : از کی تا حالا تو دکتری ؟ ...
بهراد تند میگه : جهته تسلی خاطر اومدیم ...
ـ تو خودت مُخلِ آسایشی ! ...
پریوش تند میگه : بابا توی اتاقشه ... برین داخل .... برین عزیزم ...
آیهان مچ دستم رو ول میکنه ... عوضش دستی بین کفتم می ذاره و ملایم سمت چپ سالن هل میده ... رو به شاهین میگه : تمرگیدی اینجا ، بستی کافه رو ؟ ... نمیگی باس از پس خرجه خودت بربیای ؟ ....
شاهین هول میگه : بابا گفت بیام ، عمو کمک خواست باشم ! ...
داریم سمت دری که بسته شده و گوشه ی سالنه میریم و آیهان باز تشر میزنه : کوهیار رو باس تفهیم کرد سرِخر عالمی فرق داره با نیرو کمکی ! ...
ماهک رو می بینم که می خنده ... لیلا هم راضیه ... منیژه پشت چشمی برای آیهان نازک می کنه و پریوشه بیچاره انگاری مسئوله تامین آرامشه و حالا آیهان رو خلافه آرامشه نسبی حاکم توی سالن میبینه که میگه : منتظره ها قربونت برم ... برو داخل ... ها ؟ ...
آیهان در یه اتاق رو باز میکنه و کنار می ایسته تا اول من برم و میرم ... خودش دنبالم میاد ... فرزین یه وری لبه ی پنجره ی اتاق که رو به باغ هست نشسته آقا بزرگ پشته میز باریک و بلندی جا خوش کرده ... اتاق کاره ؟ ...
یه سمتش کتاب خونه س ... سمت دیگه ش یه عالمه تابلوی خطاطی و هنر ! ... من سر جام جلوی در می ایستم ... آیهان از کنارم رد میشه و روی یکی از مبلا می شینه ... تشر میزنه به فرزینه اونجا نشسته و میگه :
ـ باس حتمی آویزونه در و دیوار باشی ؟ ... میخ داره مبل ؟ ...



🍃 @kadbanoiranii
🍃 پارت ۱۰۹
#Part109

📕 رمان " مرداب فریب "

به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒


🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼

محل نمیده به من ... خودش رو میکشه جلوتر ... وول می خوره .. منم باز خودمو جلوتر میکشم و همه ی حواسم به دوخت دامنش مونده ... چین های هم سانت و چشمی اندازه میگیرم ببینم خوب درست کردم یا نه که برای بار چندم خودش رو جلو میکشه و کفری میگم :
_ سُهااااا ... !!!
میخکوب میشه سرجاش ... تکون نمی خوره ... نگاهم میره به روی میز ... چشمام گرد میشه از دیدن نایلون فریزر پاره شده ... انگار که یه موش اونو سوراخ کرده باشه و تند از جام بلند میشم ...
وا رفته میگم : اینو کی سوراخ کرده ؟!
نگاه اخم کرده م رو پای میز به سُهایی که لبای غنچه ایش رو با زبون تَر میکنه میدوزم که میگه : داشتن خفه میشدن ... دُفتَن سُها تولوخدا ما رو نجات بده !
چشمام گرد میشن و شاکی میگم : ععععع ... سُها ... الان مامان بیاد چی میگی بهش تو؟! ... اینو برای عاطفه خانوم گرفته بود !
لباشو جمع میکنه ‌‌‌.. با چشمای درشتش بهم زل میزنه و میگه : مامان میگه برای اون هِکی ام بخور !
کلافه میشم ... واقعا عصبی ام ازش و میگم : اون یکی کیه ؟ ...
_ همون که همه ش دعفام می چُنه!
صدای باز شدن در شیشه ای ساختمون میاد ... میفهمم منظور سُها مریم خانومه ... همون پیر زنی که دل خوشی از سُها نداره ...
صدای سُها رو می شنوم : مامان تُجا لَفتی ؟ ببین سَمینا دعفام می چُنه !
خان جون از خم دیوار میگذره تا من و میگه : چیکار کردی دخترمو ؟!
من اخمام باز نمیشه و شاکی به سُهایی نگاه میکنم که طلبکار اخم کرده و دست به سینه کنار خان جون ایستاده ! انگار نه انگار چند دقیقه ی پیش با چهره ی مظلوم رو به روی من ایستاده بود !


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG