Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#صفر_تا_صد_خامه_کشی_کیک_استوانه ای
بخش دوم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#صفر_تا_صد_خامه_کشی_کیک_استوانه ای
بخش دوم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#صفر_تا_صد_خامه_کشی_کیک_مربع
بخش اول
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#صفر_تا_صد_خامه_کشی_کیک_مربع
بخش اول
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#صفر_تا_صد_خامه_کشی_کیک_مربع
بخش دوم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#صفر_تا_صد_خامه_کشی_کیک_مربع
بخش دوم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#خامه_مشکی
#مشکی_کردن_خامه_قنادی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#خامه_مشکی
#مشکی_کردن_خامه_قنادی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#روش_صحیح_قرار_دادن_عکس_روی_کیک_خامه_ای
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#روش_صحیح_قرار_دادن_عکس_روی_کیک_خامه_ای
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#تاپر_پاندا
ساخت تاپر
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
ساخت تاپر
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#تاپر_آشپز
#تاپر_قناد
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#تاپر_قناد
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#کیک_تصویری_دختر_با_دامن
#تم_متنوع
#تم_دختر #دامن #عکس_خوراکی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#تم_متنوع
#تم_دختر #دامن #عکس_خوراکی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#ایده_تاپر_دختر_پروانه_ای_خمیری
#تم_متنوع
#تاپر_عروسک
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#ایده_تاپر_دختر_پروانه_ای_خمیری
#تم_متنوع
#تاپر_عروسک
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#ایجاد_طرح_روی_کیک_خامه_ای با قلموی سیلیکونی
#تم_متنوع
#تم_خامه_کشی #کیک_خامه_ای
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#ایجاد_طرح_روی_کیک_خامه_ای با قلموی سیلیکونی
#تم_متنوع
#تم_خامه_کشی #کیک_خامه_ای
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
صدوهشتادویکم
سال گذشته استاد کریمی از من خواست ببینم کی در سایت دانشگاه اختلال ایجاد کرده . منم
هر چی تلاش کردم نفهمیدم
اما با رهنمایی خود استاد فهمیدم شخصی که وارد سایت میشه و خرابکاری میکنه اسمش سیروان
نادریه .
به استاد که گفتم ... اول استاد خودش سیستم رو چک کرد . بعد از اینکه مطمئن شد اسمشو به
رئیس دانشگاه گفت .
بدبختی من اینه استاد برای اینکه منو تشویق کنه به همه گفت من این خرابکارو شناسایی کردم .
سیروان سر همون برنامه از دانشگاه اخراج شد . به قول خودش دنبالم میگشته تا انتقام بگیره .
بهرام نفس عمیقی کشید و گفت :
- آخه بعد از اخراجش از دانشگاه پدرش هم از خونه بیرونش کرد و پشتش و خالی کرد . با
پرونده ای که دانشگاه براش درست کرده بود ماهها در حال رفت و آمد بود . حتما برای همین
............
صدای زنگ گوشی پدرش همراه با شنیدن اسم مخاطب بهت همگان را به همراه داشت . تا بهرام
گفت :
- سلام نادری جان .
در سکوت فرو رفت و هر لحظه رنگش رو به سرخی میرفت . در نهایت گفت :
- مرد حسابی اول از اصل قضیه با خبر شو بعد تهمت بزن .
دوباره سکوت و حرص خوردنهای بهرام ... بهار با ترس و دلهره به صورت پدرش خیره شده بود .
ناگهان فریاد بهرام به
آسمان رفت .
- حرف دهنتو بفهم ... دختر منو این حرفا .... مرتیکه موش تو خونه ی خودته دنبال اون بگرد تا
اینکه انگشت اتهامتو...........
بعد از مکث کوتاهی گفت :
شکایت ... با چه دلیل و مدرکی ؟!!
دل بهار آشوب شد . با ترس به آرشامی نگاه کرد که با اخم های درهم رفته به دهان بهرام خیره
شده بود .
دوباره فریاد بهرام و متعاقب آن پرت شدن لیوان چای به سمت دیوار .
- اگه به شکایت باشه این منم که باید شکایت کنم که پسر عوضیت رفته سراغ دختر من . نادری
کاری نکن بخاطر
پسر ناخلفت دوستی این چند ساله رو زیر پام له کنم ....
گوشی هم به جایی که لیوان رفته بود پیوست . از جا برخاست و با خشم به بهار غرید و گفت :
- وقتی منه احمق میگفتم بشین تو خونه و تو وِرد برداشتی میخوام کار کنم... حالا بیا و درستش
کن .
در حالی که به شدت عرق کرده بود مشتش را به دیوار کوبید و غرش کنان فریاد زد :
- میخواد بره ازت شکایت کنه به عنوان اینکه میخواستی به اسناد محرمانه شرکت دست پیدا کنی
و اونو به رقبای
شرکت بفروشی .
بهار از جا جست و گفت :
- بابا شما که میدونی دروغ میگه ... اینا کار سیروانه ... میخواد تلافی کنه .
بهرام روبروی بهار ایستاد و گفت :
- آخه احمق تو فکر نکردی کسی که تونسته سایت دانشگاه رو از کار بندازه برای رمزگشایی
کامپیوتر پدرش
چه احتیاجی به تو داشته ؟! ... اون حتی دوربین توی اتاق پدرشو هم دست کاری کرده . نادری
میگفت توی
فیلم دیده بهار پشت میز بوده و سیروان به موقع رسیده و دعواتون شده
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
صدوهشتادویکم
سال گذشته استاد کریمی از من خواست ببینم کی در سایت دانشگاه اختلال ایجاد کرده . منم
هر چی تلاش کردم نفهمیدم
اما با رهنمایی خود استاد فهمیدم شخصی که وارد سایت میشه و خرابکاری میکنه اسمش سیروان
نادریه .
به استاد که گفتم ... اول استاد خودش سیستم رو چک کرد . بعد از اینکه مطمئن شد اسمشو به
رئیس دانشگاه گفت .
بدبختی من اینه استاد برای اینکه منو تشویق کنه به همه گفت من این خرابکارو شناسایی کردم .
سیروان سر همون برنامه از دانشگاه اخراج شد . به قول خودش دنبالم میگشته تا انتقام بگیره .
بهرام نفس عمیقی کشید و گفت :
- آخه بعد از اخراجش از دانشگاه پدرش هم از خونه بیرونش کرد و پشتش و خالی کرد . با
پرونده ای که دانشگاه براش درست کرده بود ماهها در حال رفت و آمد بود . حتما برای همین
............
صدای زنگ گوشی پدرش همراه با شنیدن اسم مخاطب بهت همگان را به همراه داشت . تا بهرام
گفت :
- سلام نادری جان .
در سکوت فرو رفت و هر لحظه رنگش رو به سرخی میرفت . در نهایت گفت :
- مرد حسابی اول از اصل قضیه با خبر شو بعد تهمت بزن .
دوباره سکوت و حرص خوردنهای بهرام ... بهار با ترس و دلهره به صورت پدرش خیره شده بود .
ناگهان فریاد بهرام به
آسمان رفت .
- حرف دهنتو بفهم ... دختر منو این حرفا .... مرتیکه موش تو خونه ی خودته دنبال اون بگرد تا
اینکه انگشت اتهامتو...........
بعد از مکث کوتاهی گفت :
شکایت ... با چه دلیل و مدرکی ؟!!
دل بهار آشوب شد . با ترس به آرشامی نگاه کرد که با اخم های درهم رفته به دهان بهرام خیره
شده بود .
دوباره فریاد بهرام و متعاقب آن پرت شدن لیوان چای به سمت دیوار .
- اگه به شکایت باشه این منم که باید شکایت کنم که پسر عوضیت رفته سراغ دختر من . نادری
کاری نکن بخاطر
پسر ناخلفت دوستی این چند ساله رو زیر پام له کنم ....
گوشی هم به جایی که لیوان رفته بود پیوست . از جا برخاست و با خشم به بهار غرید و گفت :
- وقتی منه احمق میگفتم بشین تو خونه و تو وِرد برداشتی میخوام کار کنم... حالا بیا و درستش
کن .
در حالی که به شدت عرق کرده بود مشتش را به دیوار کوبید و غرش کنان فریاد زد :
- میخواد بره ازت شکایت کنه به عنوان اینکه میخواستی به اسناد محرمانه شرکت دست پیدا کنی
و اونو به رقبای
شرکت بفروشی .
بهار از جا جست و گفت :
- بابا شما که میدونی دروغ میگه ... اینا کار سیروانه ... میخواد تلافی کنه .
بهرام روبروی بهار ایستاد و گفت :
- آخه احمق تو فکر نکردی کسی که تونسته سایت دانشگاه رو از کار بندازه برای رمزگشایی
کامپیوتر پدرش
چه احتیاجی به تو داشته ؟! ... اون حتی دوربین توی اتاق پدرشو هم دست کاری کرده . نادری
میگفت توی
فیلم دیده بهار پشت میز بوده و سیروان به موقع رسیده و دعواتون شده
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت صدوهشتادودوم
زانوان بهار سست شد . چرا خودش فکرش به اینجا نرسیده بود !!! پس اگر آرشام نیامده بود
حتما بلایی که به عنوان
تهدید به زبان رانده بود را اجرا میکرد ...
از ته دل خدا را شکر کرد که در آن لحظات سخت ناجیش را فرستاده بود .
آرشام سرفه ای مصلحتی کرد و گفت :
- به نظر من بهتره اول بریم کلانتری و از سیروان شکایت کنیم و برگه پزشک قانونی هم بگیریم .
باید هر طور شده
کاری کنیم دستشون زیاد برای شکایت باز نباشه .
بهرام کلافه طول و عرض پذیرایی را قدم رو می رفت . با صدای در رؤیا در را باز کرد . با دیدن
کیوان همه در سکوت به او
خیره شدند .
کیوان با نگرانی پرسید :
- چه خبر شده ؟ ... صدای فریاد دایی رو شنیدم دلواپس شدم .
بهرام پوفی کرد و گفت :
- هنوز مونده نگران بشی کیوان جان ... وقتی مردی خر بشه و افسار زندگیشو به زنها بسپاره بهتر
از این نمیشه .
بهار سر در گریبان به زمین خیره شد . هیچ حرفی برای دفاع نداشت . ترس و دلشوره از اینکه او
را محکوم کنند و
به زندان بیوفتد دمار از روزگارش در آورده بود .دیگر رمقی در جانش نمانده بود .
برای اینکه به روال عادی زندگی برگردد به این کاری که هیچ ربطی به رشته ی تحصیلیش
نداشت تن داده بود اما چه فکر کرده بود و چه شده بود !!
در دل کیان را لعنت کرد ولی دلش نیامد نابلدی خودش را گردن او بیاندازد و لب گزید
کیوان با حیرت رو به آرشام کرد و گفت :
- چی شده ؟ بهار که رنگ به رو نداره . تو که داغونی ... دایی هم که اینطور ... زلزله شده .
بهرام اجازه ی حرف زدن به آرشام را نداد و فریاد زد :
- از زلزله بدتر شده ... دو روز دیگه برای دیدن دخترم باید برم زندان ، پشت میله ها و در کنار یه
عده دزد و قاتل ببینمش.
کیوان بهت زده به افراد روبرویش که رنگ به چهره نداشتند نگاه کرد و گفت :
- یعنی چی ؟ ... بهار چه کار کردی؟!
بغض بهار ترکید . هق هق گریه اش دل بهرام را سوزاند . دستش را گرفت و کنار خود نشاند و در
آغوشش گرفت :
- دِ لامصب اشک نریز ... من که میدونم بی گناهی ... اینو چه جوری به اون نادری احمق حالی کنم
که ، پسری رو که
تا دیروز سایه شو با تیر میزد الان براش شده پسر پیغمبر و حرفاش وحی مُنزَل ... اگه یه شب
بخوای تو زندون بمونی
من دق میکنم میفهمی ؟! ... وقتی گفتم جامعه پر از گرگه ، چی بهم گفتی ... گفتی خودت مراقب
رفتار و کردارتی
کاری میکنی کسی جرات نکنه بهت جسارتی کنه .... بیا حالا جمعش کن .
آرشام به آرامی برای کیوان موضوع را تعریف کرد . کیوان کمی فکر کرد و گفت :
- دایی من یکی از دوستام وکیله ... البته نه از اون معرفا . چون مثل خودم 26 سالشه و اول کارشه
اما شاید از طریق
اساتید و آشناهاش بتونه بهمون کمک کنه . الان زنگ میزنم بیاد .
با دیدن رنگ بهار که از سفیدی زیاد شبیه میّت شده بود ، نگران گفت:
- زندایی اول یه آب قند به بهار بدین . اگه اینجور پیش بره تا چند روز باید تو بیمارستانا قدم رو
بریم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
قسمت صدوهشتادودوم
زانوان بهار سست شد . چرا خودش فکرش به اینجا نرسیده بود !!! پس اگر آرشام نیامده بود
حتما بلایی که به عنوان
تهدید به زبان رانده بود را اجرا میکرد ...
از ته دل خدا را شکر کرد که در آن لحظات سخت ناجیش را فرستاده بود .
آرشام سرفه ای مصلحتی کرد و گفت :
- به نظر من بهتره اول بریم کلانتری و از سیروان شکایت کنیم و برگه پزشک قانونی هم بگیریم .
باید هر طور شده
کاری کنیم دستشون زیاد برای شکایت باز نباشه .
بهرام کلافه طول و عرض پذیرایی را قدم رو می رفت . با صدای در رؤیا در را باز کرد . با دیدن
کیوان همه در سکوت به او
خیره شدند .
کیوان با نگرانی پرسید :
- چه خبر شده ؟ ... صدای فریاد دایی رو شنیدم دلواپس شدم .
بهرام پوفی کرد و گفت :
- هنوز مونده نگران بشی کیوان جان ... وقتی مردی خر بشه و افسار زندگیشو به زنها بسپاره بهتر
از این نمیشه .
بهار سر در گریبان به زمین خیره شد . هیچ حرفی برای دفاع نداشت . ترس و دلشوره از اینکه او
را محکوم کنند و
به زندان بیوفتد دمار از روزگارش در آورده بود .دیگر رمقی در جانش نمانده بود .
برای اینکه به روال عادی زندگی برگردد به این کاری که هیچ ربطی به رشته ی تحصیلیش
نداشت تن داده بود اما چه فکر کرده بود و چه شده بود !!
در دل کیان را لعنت کرد ولی دلش نیامد نابلدی خودش را گردن او بیاندازد و لب گزید
کیوان با حیرت رو به آرشام کرد و گفت :
- چی شده ؟ بهار که رنگ به رو نداره . تو که داغونی ... دایی هم که اینطور ... زلزله شده .
بهرام اجازه ی حرف زدن به آرشام را نداد و فریاد زد :
- از زلزله بدتر شده ... دو روز دیگه برای دیدن دخترم باید برم زندان ، پشت میله ها و در کنار یه
عده دزد و قاتل ببینمش.
کیوان بهت زده به افراد روبرویش که رنگ به چهره نداشتند نگاه کرد و گفت :
- یعنی چی ؟ ... بهار چه کار کردی؟!
بغض بهار ترکید . هق هق گریه اش دل بهرام را سوزاند . دستش را گرفت و کنار خود نشاند و در
آغوشش گرفت :
- دِ لامصب اشک نریز ... من که میدونم بی گناهی ... اینو چه جوری به اون نادری احمق حالی کنم
که ، پسری رو که
تا دیروز سایه شو با تیر میزد الان براش شده پسر پیغمبر و حرفاش وحی مُنزَل ... اگه یه شب
بخوای تو زندون بمونی
من دق میکنم میفهمی ؟! ... وقتی گفتم جامعه پر از گرگه ، چی بهم گفتی ... گفتی خودت مراقب
رفتار و کردارتی
کاری میکنی کسی جرات نکنه بهت جسارتی کنه .... بیا حالا جمعش کن .
آرشام به آرامی برای کیوان موضوع را تعریف کرد . کیوان کمی فکر کرد و گفت :
- دایی من یکی از دوستام وکیله ... البته نه از اون معرفا . چون مثل خودم 26 سالشه و اول کارشه
اما شاید از طریق
اساتید و آشناهاش بتونه بهمون کمک کنه . الان زنگ میزنم بیاد .
با دیدن رنگ بهار که از سفیدی زیاد شبیه میّت شده بود ، نگران گفت:
- زندایی اول یه آب قند به بهار بدین . اگه اینجور پیش بره تا چند روز باید تو بیمارستانا قدم رو
بریم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت صدوهشتادوسوم
فضای خانه را نگرانی و اضطراب پر کرده بود . آرشام با ناراحتی خود را مسبب این جریانات
میدانست .
او بود که بهرام را راضی کرده بود و به بهار پیشنهاد کار داده بود . چه میدانست مردانی به پستی و
رذالت سیروان
وجود دارند که عقده های خود را با خراب کردن و بردن آبروی دختر آرام و سربزیری چون بهار ،
خالی میکنند .
در دل هر کدام از حاضرین در خانه بلوایی برپا بود . هیچ کس از دل بهار خبر نداشت ... ترس
زندان رفتن او را به مرز
جنون کشانده بود . مانده بود ، اگر یک شب در حبس بماند فردا در این خانواده و جامعه ، چگونه
سر بالا کند .
چگونه بود هر چه خودش آرام و بی جنجال بود این همه مشکالت دربرابرش قد علم میکردند .
دردی شدید در ناحیه ی گیجگاهش آزارش میداد .
با دست سرش را فشار میداد تا از درد کاسته شود . ترس و وحشتی که مهمان دلش شده بود
مانند موریانه تمام توانش را میخورد و او را به سقوط نزدیک و نزدیکتر میکرد .
در حالی که، به لیوان آب قندی که با دست رؤیا روبریش گرفته شده بود نگاه میکرد ، سرش سبک
شد و احساس
بی وزنی زیاد درست مانند یک پر را تجربه کرد .
تا دستش را برای گرفتن لیوان بالا برد بی اراده به سمت عقب کشیده شد و از هوش رفت .
صدای پر از نگرانی رؤیا
دیگران را متوجه ی او کرد .
- وای خدا ... بهار چی شدی ؟!!
همان شب دوست کیوان با معرفی استادش و تماسهایی که در همان ساعات گرفته شد، تا
حدودی خیال خانواده راحت کرد که نادری دلیل کافی برای این اتهام ندارد.
روز بعد ، بهرام به همراهی کیوان و آرشام به شرکت رفت . اما هر چه با نادری حرف زده بودند
افاقه نکرد و مرغ آقای
نادری یک پا داشت .
روزی که از دادسرا برای بهار نامه آمد . قلب بهار تیر کشید .
در بهت و ناباوری به احضاریه نگاه میکرد . اتهام وارده مانند پتکی روی سرش کوبیده شد .
سرقت پرونده های محرمانه .
باور کردنی نبود . چگونه به صرف سخنان یک نفر چنین اتهامی به او زده شده بود .
شانسی که آورده بود آرشام هم از طریق کلانتری از سیروان شکایت کرده بود . کال همه چیز در
هم و برهم شده بود .
آرشام برای سیروان خط و نشان کشیده بود اگر واقعیت را نگوید او را به خاک سیاه مینشاند .
سیروان هم تهدید کرده بود آبروی بهار را میبرد و تا بهار را به زندان بیاندازد ، آرام نمیگیرد . در
این میان مردان خانواده
به تالش افتاده بودند تا از هر راهی که میتوانند برای بسته شدن زودتر پرونده اقدام کنند .
وکیلی که توسط دوست کیوان گرفته شد پیام داده بود باید با بهار و آرشام خصوصی صحبت کند
.بعد از شنیدن حرف هردو
لبخندی از رضایت روی لبانش نقش بست و گفت :
- خدا رو شکر انقدر این پسر در فکر انتقام بوده که برای این اتهام از قبل نقشه نکشیده و خیلی
زود اقدام کرده همین باعث شده ادله ای که باید قاضی را متقاعد کند در دست نداره . فقط ممکنه
منشی شرکت با شهادتش کمی کار رو سخت
کنه ... امیدوارم اونم آدم ناشی و ترسویی باشه و زود خودشو لو بده . نگران نباشین ... تمام سعیم
رو میکنم تا در اولین دادگاه حکم به نفع شما باشه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
قسمت صدوهشتادوسوم
فضای خانه را نگرانی و اضطراب پر کرده بود . آرشام با ناراحتی خود را مسبب این جریانات
میدانست .
او بود که بهرام را راضی کرده بود و به بهار پیشنهاد کار داده بود . چه میدانست مردانی به پستی و
رذالت سیروان
وجود دارند که عقده های خود را با خراب کردن و بردن آبروی دختر آرام و سربزیری چون بهار ،
خالی میکنند .
در دل هر کدام از حاضرین در خانه بلوایی برپا بود . هیچ کس از دل بهار خبر نداشت ... ترس
زندان رفتن او را به مرز
جنون کشانده بود . مانده بود ، اگر یک شب در حبس بماند فردا در این خانواده و جامعه ، چگونه
سر بالا کند .
چگونه بود هر چه خودش آرام و بی جنجال بود این همه مشکالت دربرابرش قد علم میکردند .
دردی شدید در ناحیه ی گیجگاهش آزارش میداد .
با دست سرش را فشار میداد تا از درد کاسته شود . ترس و وحشتی که مهمان دلش شده بود
مانند موریانه تمام توانش را میخورد و او را به سقوط نزدیک و نزدیکتر میکرد .
در حالی که، به لیوان آب قندی که با دست رؤیا روبریش گرفته شده بود نگاه میکرد ، سرش سبک
شد و احساس
بی وزنی زیاد درست مانند یک پر را تجربه کرد .
تا دستش را برای گرفتن لیوان بالا برد بی اراده به سمت عقب کشیده شد و از هوش رفت .
صدای پر از نگرانی رؤیا
دیگران را متوجه ی او کرد .
- وای خدا ... بهار چی شدی ؟!!
همان شب دوست کیوان با معرفی استادش و تماسهایی که در همان ساعات گرفته شد، تا
حدودی خیال خانواده راحت کرد که نادری دلیل کافی برای این اتهام ندارد.
روز بعد ، بهرام به همراهی کیوان و آرشام به شرکت رفت . اما هر چه با نادری حرف زده بودند
افاقه نکرد و مرغ آقای
نادری یک پا داشت .
روزی که از دادسرا برای بهار نامه آمد . قلب بهار تیر کشید .
در بهت و ناباوری به احضاریه نگاه میکرد . اتهام وارده مانند پتکی روی سرش کوبیده شد .
سرقت پرونده های محرمانه .
باور کردنی نبود . چگونه به صرف سخنان یک نفر چنین اتهامی به او زده شده بود .
شانسی که آورده بود آرشام هم از طریق کلانتری از سیروان شکایت کرده بود . کال همه چیز در
هم و برهم شده بود .
آرشام برای سیروان خط و نشان کشیده بود اگر واقعیت را نگوید او را به خاک سیاه مینشاند .
سیروان هم تهدید کرده بود آبروی بهار را میبرد و تا بهار را به زندان بیاندازد ، آرام نمیگیرد . در
این میان مردان خانواده
به تالش افتاده بودند تا از هر راهی که میتوانند برای بسته شدن زودتر پرونده اقدام کنند .
وکیلی که توسط دوست کیوان گرفته شد پیام داده بود باید با بهار و آرشام خصوصی صحبت کند
.بعد از شنیدن حرف هردو
لبخندی از رضایت روی لبانش نقش بست و گفت :
- خدا رو شکر انقدر این پسر در فکر انتقام بوده که برای این اتهام از قبل نقشه نکشیده و خیلی
زود اقدام کرده همین باعث شده ادله ای که باید قاضی را متقاعد کند در دست نداره . فقط ممکنه
منشی شرکت با شهادتش کمی کار رو سخت
کنه ... امیدوارم اونم آدم ناشی و ترسویی باشه و زود خودشو لو بده . نگران نباشین ... تمام سعیم
رو میکنم تا در اولین دادگاه حکم به نفع شما باشه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت صدوهشتادوچهارم
با امیدی که آقای فهیمی داد تا حدی دل بهار آرام شد .
اما ترسی که با گذاشتن وثیقه و بیرون ماندنش کمرنگ شده بود دست از سرش بر نمیداشت .
ترس از اینکه اگه دادگاه رأی
به گناهکاریش دهد او را دیوانه کرده بود . مدام توی اتاق مینشست و به گوشه اش زل میزد .
شب و روزش یکی
شده بود .
حضور مداوم آرشام و کیوان در خانه ی آنها بهناز و کیمیا را کنجکاو کرده بود . اما تمام افرادی که
از ماجرا باخبر
بودند با جدیت سر در مخفی کردن آن اتفاق داشتند .حتی بهنام را به بهانه ی امتحاناتش از خانه
دور کردند .
روز دادگاه فرا رسید . اهالی خانه از دلشوره و استرس تا خود صبح بیدار بودند . در سکوت آزار
دهنده ای به ساعت
خیره شده بودند تا آن ثانیه ها و دقایق کش آمده زودتر سپری شود .
شب طولانی و زجرآور تمام شدنی نبود . آرشام هم در خانه ی آنها مانده بود . تنها بهار متوجه
خشمِ نشسته در نگاه کیوان شده بود . آن هم زمانی که کیوان برای خواب به خانه ی خودشان
میرفت و با ناراحتی ازبهار پرسیده بود:
- این پسر داییت خونه و زندگی نداره !!
بهار با ناراحتی و بی حوصلگی تمام ، صورتش را برگردانده بود . کیوان عصبی و خسته از
تلاشهای آن چند روز به اتاقش
رفت . جواب مادرش را نداده بود وقتی پرسیده بود :
- خونه ی داییت چه خبره همه اونجا جمع شدین ؟ چرا جدیدا بهار و بهرام اخالقشون یه جوری
شده . اصلا تو عالم دیگه ای
سیر میکنن
کیوان با دو انگشت شصت و سبابه چشمانش را ماساژداده بود و گفته بود :
- من خبر خاصی ندارم .
کیمیا از فرصت استفاده کرده بود و با طعنه پرسید :
- چی شده از وقتی کیان رفته ، تو و آرشام از خونه ی دایی دل نمیکنین ؟
کیوان اخمی نثارش کرد و با خشم گفت :
- سرت تو کار خودت باشه کیمیا ... من میرم بخوابم .
شبِ پر از انتظار و کشدار هم با اولین اشعه ی نور خورشید به پایان رسید . بهار به همراه سه
مردی که حامیش شده بودند
وارد سالن دادگاه شدند .
کیوان مدام به ساعت نگاه میکرد و منتظر آقای فهیمی بود . با دیدنش به سمتش رفت . آرشام
تلاش کیوان را زیر ذره بین
نگاهش قرار داده بود . زمان ، زمانه حسادت و کج اندیشی نبود .
بهار برای هر دوی آنها مهم بود و از هر چیز مهمتر این بود که بهار چنان در عالم خود غرق بود که
هیچ کس و هیچ چیز
را نمیدید و درک نمیکرد . انگار در عالم هپروت سیر میکرد .
****
با تمام شدن زمان دادگاهش ، بهمراه پدر ودیگر همراهانش از اتاقی که دقایقی پیش ، مانند
قفس او را در خود حبس
کرده بود بیرون آمد .
لبخند روی لبان هر چهار نفر نشسته بود .اما بهار هنوز گیج بود و درک نمیکرد آنها که هیچ مدرکی
نداشتند چگونه برای
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
قسمت صدوهشتادوچهارم
با امیدی که آقای فهیمی داد تا حدی دل بهار آرام شد .
اما ترسی که با گذاشتن وثیقه و بیرون ماندنش کمرنگ شده بود دست از سرش بر نمیداشت .
ترس از اینکه اگه دادگاه رأی
به گناهکاریش دهد او را دیوانه کرده بود . مدام توی اتاق مینشست و به گوشه اش زل میزد .
شب و روزش یکی
شده بود .
حضور مداوم آرشام و کیوان در خانه ی آنها بهناز و کیمیا را کنجکاو کرده بود . اما تمام افرادی که
از ماجرا باخبر
بودند با جدیت سر در مخفی کردن آن اتفاق داشتند .حتی بهنام را به بهانه ی امتحاناتش از خانه
دور کردند .
روز دادگاه فرا رسید . اهالی خانه از دلشوره و استرس تا خود صبح بیدار بودند . در سکوت آزار
دهنده ای به ساعت
خیره شده بودند تا آن ثانیه ها و دقایق کش آمده زودتر سپری شود .
شب طولانی و زجرآور تمام شدنی نبود . آرشام هم در خانه ی آنها مانده بود . تنها بهار متوجه
خشمِ نشسته در نگاه کیوان شده بود . آن هم زمانی که کیوان برای خواب به خانه ی خودشان
میرفت و با ناراحتی ازبهار پرسیده بود:
- این پسر داییت خونه و زندگی نداره !!
بهار با ناراحتی و بی حوصلگی تمام ، صورتش را برگردانده بود . کیوان عصبی و خسته از
تلاشهای آن چند روز به اتاقش
رفت . جواب مادرش را نداده بود وقتی پرسیده بود :
- خونه ی داییت چه خبره همه اونجا جمع شدین ؟ چرا جدیدا بهار و بهرام اخالقشون یه جوری
شده . اصلا تو عالم دیگه ای
سیر میکنن
کیوان با دو انگشت شصت و سبابه چشمانش را ماساژداده بود و گفته بود :
- من خبر خاصی ندارم .
کیمیا از فرصت استفاده کرده بود و با طعنه پرسید :
- چی شده از وقتی کیان رفته ، تو و آرشام از خونه ی دایی دل نمیکنین ؟
کیوان اخمی نثارش کرد و با خشم گفت :
- سرت تو کار خودت باشه کیمیا ... من میرم بخوابم .
شبِ پر از انتظار و کشدار هم با اولین اشعه ی نور خورشید به پایان رسید . بهار به همراه سه
مردی که حامیش شده بودند
وارد سالن دادگاه شدند .
کیوان مدام به ساعت نگاه میکرد و منتظر آقای فهیمی بود . با دیدنش به سمتش رفت . آرشام
تلاش کیوان را زیر ذره بین
نگاهش قرار داده بود . زمان ، زمانه حسادت و کج اندیشی نبود .
بهار برای هر دوی آنها مهم بود و از هر چیز مهمتر این بود که بهار چنان در عالم خود غرق بود که
هیچ کس و هیچ چیز
را نمیدید و درک نمیکرد . انگار در عالم هپروت سیر میکرد .
****
با تمام شدن زمان دادگاهش ، بهمراه پدر ودیگر همراهانش از اتاقی که دقایقی پیش ، مانند
قفس او را در خود حبس
کرده بود بیرون آمد .
لبخند روی لبان هر چهار نفر نشسته بود .اما بهار هنوز گیج بود و درک نمیکرد آنها که هیچ مدرکی
نداشتند چگونه برای
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت صدوهشتادوپنجم
او پرونده تشکیل داده بودند !
وقتی سیروان روبروی قاضی گفته بود او را در حال سرک کشیدن در کامپیوتر پدرش دیده و مچ او
را گرفته و خواسته
از اتاق بیرونش کند ...و در آخر کارشان به زد و خورد کشیده ...
وکیل چیزهایی از دادگاه خواسته بود که میدانست برد با اوست .
اینکه ساعتی که روی فیلم دوربین مداربسته حک شده دوباره چک شود تا قطع شدن قسمت اول
فیلم منتفی بشود ...
دوم انگشت نگاری از کیبرد کامپیوتر را ، خواسته بود ... این مورد اخم های سیروان را در هم فرو
برده بود .
برای اولین بار دل بهار قرص شده بود، چون ایمان داشت اصلا به کیبرد و کامپیوتر دست نزده بود
.
دیگر سوالی بود که از شاهد پرسیده بود ؛ چرا زمانی که رئیس شرکت توی اتاقش نبوده اجازه ی
ورود به اتاق را به بهار
داده بود و جلوی او را نگرفته بود ؟!
یا چرا زمانی که سیروان مچ بهار را زمان ارتکاب به جرم گرفته او به پلیس زنگ نزده؟ ...یا اینکه
چرا در آن زمان از شرکت بیرون رفته ؟...
این موضوع با دیدن فیلم دوربینها ی مدار بسته مشخص شده بود ... درست زمانی که سیروان با
بهار درگیر بود او با خیالی آسوده از شرکت بیرون میرفت ....
این چراها و سوالات باعث شد منشی به لکنت بیوفتد . قاضی با اخم به پرونده نگاه کرده بود . در
آخر بررسی
بیشتر پرونده را خواسته بود و گفته بود؛ متعاقبا حکم اعلام میشود .
وقتی نادری و پسرش پشت سر آنها از اتاق خارج شدند . کیوان و آرشام به سمت سیروان حمله
بردند . که به واسطه
پادر میانی بهرام و آقای فهیمی آن دو کنار کشیدند . آرشام با چشمان به خون نشسته انگشت
سبابه اش را به شکل هشدار
برایش تکان داد و گفت :
- از این جا به بعد با من طرفی ... کاری میکنم از به دنیا اومدنت پشیون بشی ، بیشرف .
رو به نادری کرد وگفت :
- تو هم برو کالهتو بالاتر بنداز از بچه ای که پس انداختی . کاری میکنم با پای خودت جلوی بهار
زانو بزنی و طلب
بخشش کنی .آبروی شرکتت رو میبرم .
رنگ از رخ نادری پرید . باورش نمیشد با دست خودش به ورطه ی نابودی سقوط کرده باشد .
وقتی به سیروان نگاه کرد با دیدن لبخند شیطانیش نیشتر بر قلبش خورد . در دل به خود ناسزا
گفت .
نباید با طناب پوسیده ی پسرش در آن چاه سقوط میکرد . سیروان برخلاف انتظار دیگران که باید
ناراحت
میبود . روبروی بهار ایستاد و گفت :
- یک یک مساوی . تو کاری کردی پای من به دادگاه باز بشه . منم همین کارو کردم . فقط یک
تشکر بهت بدهکارم ...
خندید و به پدرش نگاه کرد و گفت :
- کمکم کردی آبروی پدرمو بریزم ... بدون اینکه خودت بدونی بزرگترین لطفو در حق من کردی
که وکیل خوبی گرفتی .
از فردا کسی تف تو صورت نادری بزرگ هم نمیندازه ... کسی که به رفیق شفیقش پشت پا زد و
آبروشو برد ....
به چشمان سرخ پدرش که در حال انفجار بود نگاه کرد و رو به بهار ادامه داد :
- دیگه اعتباری پیش کارمنداش نداره . از فردا کم کم کارمنداشو از دست میده ...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
قسمت صدوهشتادوپنجم
او پرونده تشکیل داده بودند !
وقتی سیروان روبروی قاضی گفته بود او را در حال سرک کشیدن در کامپیوتر پدرش دیده و مچ او
را گرفته و خواسته
از اتاق بیرونش کند ...و در آخر کارشان به زد و خورد کشیده ...
وکیل چیزهایی از دادگاه خواسته بود که میدانست برد با اوست .
اینکه ساعتی که روی فیلم دوربین مداربسته حک شده دوباره چک شود تا قطع شدن قسمت اول
فیلم منتفی بشود ...
دوم انگشت نگاری از کیبرد کامپیوتر را ، خواسته بود ... این مورد اخم های سیروان را در هم فرو
برده بود .
برای اولین بار دل بهار قرص شده بود، چون ایمان داشت اصلا به کیبرد و کامپیوتر دست نزده بود
.
دیگر سوالی بود که از شاهد پرسیده بود ؛ چرا زمانی که رئیس شرکت توی اتاقش نبوده اجازه ی
ورود به اتاق را به بهار
داده بود و جلوی او را نگرفته بود ؟!
یا چرا زمانی که سیروان مچ بهار را زمان ارتکاب به جرم گرفته او به پلیس زنگ نزده؟ ...یا اینکه
چرا در آن زمان از شرکت بیرون رفته ؟...
این موضوع با دیدن فیلم دوربینها ی مدار بسته مشخص شده بود ... درست زمانی که سیروان با
بهار درگیر بود او با خیالی آسوده از شرکت بیرون میرفت ....
این چراها و سوالات باعث شد منشی به لکنت بیوفتد . قاضی با اخم به پرونده نگاه کرده بود . در
آخر بررسی
بیشتر پرونده را خواسته بود و گفته بود؛ متعاقبا حکم اعلام میشود .
وقتی نادری و پسرش پشت سر آنها از اتاق خارج شدند . کیوان و آرشام به سمت سیروان حمله
بردند . که به واسطه
پادر میانی بهرام و آقای فهیمی آن دو کنار کشیدند . آرشام با چشمان به خون نشسته انگشت
سبابه اش را به شکل هشدار
برایش تکان داد و گفت :
- از این جا به بعد با من طرفی ... کاری میکنم از به دنیا اومدنت پشیون بشی ، بیشرف .
رو به نادری کرد وگفت :
- تو هم برو کالهتو بالاتر بنداز از بچه ای که پس انداختی . کاری میکنم با پای خودت جلوی بهار
زانو بزنی و طلب
بخشش کنی .آبروی شرکتت رو میبرم .
رنگ از رخ نادری پرید . باورش نمیشد با دست خودش به ورطه ی نابودی سقوط کرده باشد .
وقتی به سیروان نگاه کرد با دیدن لبخند شیطانیش نیشتر بر قلبش خورد . در دل به خود ناسزا
گفت .
نباید با طناب پوسیده ی پسرش در آن چاه سقوط میکرد . سیروان برخلاف انتظار دیگران که باید
ناراحت
میبود . روبروی بهار ایستاد و گفت :
- یک یک مساوی . تو کاری کردی پای من به دادگاه باز بشه . منم همین کارو کردم . فقط یک
تشکر بهت بدهکارم ...
خندید و به پدرش نگاه کرد و گفت :
- کمکم کردی آبروی پدرمو بریزم ... بدون اینکه خودت بدونی بزرگترین لطفو در حق من کردی
که وکیل خوبی گرفتی .
از فردا کسی تف تو صورت نادری بزرگ هم نمیندازه ... کسی که به رفیق شفیقش پشت پا زد و
آبروشو برد ....
به چشمان سرخ پدرش که در حال انفجار بود نگاه کرد و رو به بهار ادامه داد :
- دیگه اعتباری پیش کارمنداش نداره . از فردا کم کم کارمنداشو از دست میده ...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌗شب با تمام یک رنگیش
✨چه ساده آرامش میبخشد
🌗چه خوب میشد ما هم
✨مثل شب باشیم
🌗یکرنگ ولی آرام بخش
✨خدایا همهی ما را
🌗عاقبت بخیر بگردان
✨"شبتــون در پنـــاه خــدا"
@kadbanoiranii
✨چه ساده آرامش میبخشد
🌗چه خوب میشد ما هم
✨مثل شب باشیم
🌗یکرنگ ولی آرام بخش
✨خدایا همهی ما را
🌗عاقبت بخیر بگردان
✨"شبتــون در پنـــاه خــدا"
@kadbanoiranii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
❤️✨الـهی تـو را سپـاس میگويم
🤍✨از اينکه دوباره خورشيد مهرت
❤️✨از پشت پـرده ی
🤍✨تاريکی و ظلمت طلوع کرد
❤️✨و جـلوه ی روز را
🤍✨بر دنيـای کائنات گستراند
❤️✨برای شروع یک روز عالی
🤍✨توکل میکنیم به اسم اعظمت یاالله
❤️✨بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
🤍✨الـــهــی بــه امــیــد تـــو
@kadbanoiranii
🤞👌🌹🍃
🤍✨از اينکه دوباره خورشيد مهرت
❤️✨از پشت پـرده ی
🤍✨تاريکی و ظلمت طلوع کرد
❤️✨و جـلوه ی روز را
🤍✨بر دنيـای کائنات گستراند
❤️✨برای شروع یک روز عالی
🤍✨توکل میکنیم به اسم اعظمت یاالله
❤️✨بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
🤍✨الـــهــی بــه امــیــد تـــو
@kadbanoiranii
🤞👌🌹🍃
Molaya Hossein
Nazar Qatari
🎤#نزار
🎼 #قطری (محرمی)
ویژه #محرم #نوحه 🏴
تقدیم نگاهتون
@kadbanoiranii
♥️ ⃟○━━─ ❚❚ ▷ ◽ ───•
🎼 #قطری (محرمی)
ویژه #محرم #نوحه 🏴
تقدیم نگاهتون
@kadbanoiranii
♥️ ⃟○━━─ ❚❚ ▷ ◽ ───•
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#حریره_سیر_و_زنجبیل
سیر ۴ بوته یا ۳۰۰ گرم
زنجبیل ۲۵۰ تا ۳۰۰ گرم
روغن زیتون یا مایع ۲۵۰ تا ۳۰۰ میلی لیتر یا ۱ لیوان فرانسوی تا ۱ و نیم لیوان
دون فلفل سیاه مقداری
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#حریره_سیر_و_زنجبیل
سیر ۴ بوته یا ۳۰۰ گرم
زنجبیل ۲۵۰ تا ۳۰۰ گرم
روغن زیتون یا مایع ۲۵۰ تا ۳۰۰ میلی لیتر یا ۱ لیوان فرانسوی تا ۱ و نیم لیوان
دون فلفل سیاه مقداری
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر