#پارت480
شیطون شدم و گفتم: چقد زود خسته شدی!
! تازه راه نصف شده اون وقت تو بریدی؟
!از شب عروسیت تاحالا انرژیت تحلیل رفته قبلا سرحالتر بودیا!الهی بمیرم برات...الکی که نبودیه شب کلی کالری سوزوندی!!
لبخند محوی زدو چیزی نگفت..
کنارش وایسادم تا نفس تازه کنه وحالش جا بیاد.امیرو مسعود عقب تراز ما بودن. منتظر موندیم تا اونام بیان...
طولی نکشید که امیرو مسعودم سر رسیدن
امیر به سمت آرزو اومد و گفت:چی شدی خانومی؟؟ چرا صورتت قرمز شده؟!
آرزو گفت: دیگه نمی تونم برم امیر... خسته شدم.
امیر لبخندی زدو ارزو و در آغوش کشید...
.با دستش سرش و نوازش کردو بوسه ای روی سرش نشوند.
زیر گوشش چیزی گفت که باعث شد آرزو از خنده غش کنه!!
ای بابا..اینام که هی جلوی ما صحنه های عشقولانه در میارن!!
نمیگن مادلمون می خواد؟!!بابا همین کارا رومی کنن که جوونای مردم منحرف میشن دیگه!
امیر رو به من و مسعود گفت: بچه ها آرزو خسته شده،
یه ذره بشینیم استراحت کنیم؟ من اصلا خسته نبودم!!دلم می خواست بازم کوهنوردی کنم!
تازه ما باید این بیچاره هارو دو دقیقه تنها بذاریم تا با هم اختلاط کنن!
!والا...همش من و مسعود عین سیریش چسبیدیم بهشون...
خوگناه دارن! تازه عروس تازه دامادن کلی آرزو دارن!!
لبخند شیطونی زدم و رو به امیر گفتم:من خسته نیستم شما برید استراحت کنید...
برید چهارتا کلمه باهم حرف بزنید دلتون واشه!!
من به کوهنوردیم ادامه میدم. فعلا.
و باهاشون بای بای کردم وروم و ازشون برگردوندم
.با قدمای آروم و کوتاه شروع کردم به راه رفتن...
چند قدمی بیشتر نرفته بودم که صدای قدم های کسی که پشت سرم میومد,
نظرم وجلب کرد...زیر چشمی نگاهی به طرف انداختم و دیدم که بعله...
. آق مسعود!این واسه چی دنبال من راه
@kadbanoiranii
شیطون شدم و گفتم: چقد زود خسته شدی!
! تازه راه نصف شده اون وقت تو بریدی؟
!از شب عروسیت تاحالا انرژیت تحلیل رفته قبلا سرحالتر بودیا!الهی بمیرم برات...الکی که نبودیه شب کلی کالری سوزوندی!!
لبخند محوی زدو چیزی نگفت..
کنارش وایسادم تا نفس تازه کنه وحالش جا بیاد.امیرو مسعود عقب تراز ما بودن. منتظر موندیم تا اونام بیان...
طولی نکشید که امیرو مسعودم سر رسیدن
امیر به سمت آرزو اومد و گفت:چی شدی خانومی؟؟ چرا صورتت قرمز شده؟!
آرزو گفت: دیگه نمی تونم برم امیر... خسته شدم.
امیر لبخندی زدو ارزو و در آغوش کشید...
.با دستش سرش و نوازش کردو بوسه ای روی سرش نشوند.
زیر گوشش چیزی گفت که باعث شد آرزو از خنده غش کنه!!
ای بابا..اینام که هی جلوی ما صحنه های عشقولانه در میارن!!
نمیگن مادلمون می خواد؟!!بابا همین کارا رومی کنن که جوونای مردم منحرف میشن دیگه!
امیر رو به من و مسعود گفت: بچه ها آرزو خسته شده،
یه ذره بشینیم استراحت کنیم؟ من اصلا خسته نبودم!!دلم می خواست بازم کوهنوردی کنم!
تازه ما باید این بیچاره هارو دو دقیقه تنها بذاریم تا با هم اختلاط کنن!
!والا...همش من و مسعود عین سیریش چسبیدیم بهشون...
خوگناه دارن! تازه عروس تازه دامادن کلی آرزو دارن!!
لبخند شیطونی زدم و رو به امیر گفتم:من خسته نیستم شما برید استراحت کنید...
برید چهارتا کلمه باهم حرف بزنید دلتون واشه!!
من به کوهنوردیم ادامه میدم. فعلا.
و باهاشون بای بای کردم وروم و ازشون برگردوندم
.با قدمای آروم و کوتاه شروع کردم به راه رفتن...
چند قدمی بیشتر نرفته بودم که صدای قدم های کسی که پشت سرم میومد,
نظرم وجلب کرد...زیر چشمی نگاهی به طرف انداختم و دیدم که بعله...
. آق مسعود!این واسه چی دنبال من راه
@kadbanoiranii