کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.85K subscribers
23.1K photos
29.3K videos
95 files
43.6K links
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #دسر_مخملی
#موس_بادام

شیر ۱لیوان، پودر بادام ۵ ق غ، شکر ۶ق غ، پودر ژلاتین ۲/۵ ق غ، وانیل نوک ق چ، زرده تخم مرغ ۳ عدد، خامه صبحانه ۱بسته

شیر و پودر بادام رو داخل یه قابلمه میریزیم و روی حرارت خیلی کم میذاریم. زرده ها، وانیل و شکر رو داخل یه ظرف شیشه ای می‌ریزیم و با همزن حدود ۵ دقیقه میزنیم تا حجیم و کرمی رنگ بشه.
پودر ژلاتین رو با نصف استکان آب ولرم حل و بنماری میکنیم. خامه صبحانه رو داخل کاسه می‌ریزیم و بنماری میکنیم مخلوط زرده رو به قابلمه اضافه و سریع هم میزنیم...
ژلاتین و خامه بنماری شده رو هم اضافه میکنیم و باز هم میزنیم قابلمه رو از روی حرارت برمی‌داریم تا مواد از دما بیفته...
قالب رو چرب میکنیم و یک ربع داخل فریزر میذاریم وقتی مواد دسر خنک شد داخل قالب میریزیم و حداقل ۶ساعت داخل یخچال میذاریم بعد دسر رو داخل ظرف سرو برمیگردونیم.با پودر مخملی کاور میکنیم.دور کار رو با دستمال کاغذی تمیز میکنیم.


رسانه تبلیغیاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمها حرامست
#پارت۶۸۶

-شهرزاد؟


چشمانش ناباورانه به لب هایم دوخته شده بود و من نم نمک انگشتانم را روی پوستش به حرکت در می آورم.


-دلم برات تنگ شده بود. می خواستم بغلت کنم... می خواستم از نزدیک حست کنم. من روزهاست که به خاطر خودم زندگی نکردم. درست از روزی که رفتی. باید به خواهش دلم می رسیدم... باید بهش...


و به شگفت انگیز ترین و خارق العاده ترین شکل ممکن، رشته ی کلام از دستم می رود، وقتی لب هایش با تمام توانش روی لب هایم کوبیده می شود.

می بوسد و این بوسه برای هر دوی ما مزه ی دلتنگی داشت!


من می خواستم بدانم که اگر دوباره زنی باشم که توسط مردی پرستیده شود چه طعمی دارد و او گمانم بیش از اندازه دلتنگ بود که یک دستش را در گودی کمرم گذاشت و با دست دیگرش صورتم را زاویه داد تا با عمق بیشتری حس به جانم بریزد!


دستانم را دو طرف صورتش گذاشتم و او انگار می ترسید که فاصله بگیرم که بلافاصله دستش پشت کمرم محکم شد تا تنم را بیشتر به تنش بچسباند.


نفس هایش تند شده بود و برای من؟ نفسی نمانده بود. لب هایم را کمی عقب می کشم و پیشانی ام را به پیشانی اش می چسبانم.


چشمانش را با سستی نیمه باز می کند و نگاه برق افتاده و خمارش را به چشمان من می دوزد. با گردی انگشت شصتش گونه ام را نوازش می کند.


-محمد؟


انگشتش را به لبم می رساند و همانجا اسکانش می دهد.


-هیچی نگو... تو رو جون محمد خرابش نکن! اگر پشیمونی بهم نگو. من درست تو این لحظه زنده شدم می خوام تا روزی که زنده ام هزار بار زندگیش کنم! خرابش نکن برام؟

جمله ی آخرش آلوده به التماس بود. نگاهش به زیر افتاده و با همان لمس کوچک انگشتش لبم را نوازش می کند و با نگاهش ذره ذره ی راهی که می رفت و بر می گشت را دنبال می کند.



رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#پارت۶۸۷


دلم برای هر دویمان می سوزد. سرنوشت با ما دو نفر چه بازی ها که نکرد!


من مفلسانه عاشق اویی که رفت ماندم و هرگز نتوانستم بعد او دوباره حسی که حتی کمی شبیه به آن حس باشد را پیدا کنم و او؟


عاشق زنی شده بود که روزی میان دستانش داشته و به راحتی پشت سرش گذاشته بود.


و دلی را می خواست به دست آورد که شکسته بود و لابلای شکستگی هایش را بی اعتمادی پر کرده بود تا دوباره دل شده بود!


این بوسه ی بی نظیر گواه آن باشد که من حق داشتم، وقتی می دیدم دلم ذره ای برای دیگری نمی لرزد ردشان می کردم.


گواه آن که زندگی اگر یک دم باشد، باید در کنار کسی باشی که دلت با او و بی او بی قرار باشد! دلی که مبتلا باشد!


دستانم را به شانه اش می رسانم یک دستم را به پشت گردنش می رسانم. میان موهای کوتاهش می گردانم و آرامش می کنم.


اجازه دهد حرف بزنم. از این لحظه و من نترسد. نترسیم!


-پشیمون نیستم! نمی شم.


چنان آهی کشید که انگار با همین ناله ی کوتاه یک وزنه ی هزار کیلویی را از روی سینه اش برداشته اند و حالا دیگر خیالش راحت است.


دمی نفس می گیرد و کمی سرش را می چرخاند.


-از اولین شبی که رزا رو برگردوندم پیشت، فهمیدم که بیشتر از اینکه دلم بخواد پدر رزا باشم دلم می خواد همسر تو باشم، آرزوی این لحظه رو داشتم. این اواخر خیلی ، خیلی بیشتر...


لحظه ای چشم می بندد و آه در گلوی می کشد و ادامه می دهد:


-از لحظه ای که به هم محرم شدیم جونم داشت بالا میومد که از یه حدی بیشتر بهت نزدیک نشم. نمی خواستم فکر کنی که به این خاطر پیشنهاد این محرمیت رو دادم. اینطوری نبوده، به خدا قسم نه... اما خدا می دونه که روزی تو زندگیم به یاد ندارم که تا این اندازه حس خوشحالی و پرواز بهم دست داده باشه.

رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#پارت۶۸۸

بغض می کنم. دستانم را به دور گردنم می پیچم و محکم بغلش می کنم.


نفس هایم به تک و تا افتاده اند. داشتند زیر فشار بغض خفه می شدند. سینه ی لرزانم به تنش چسبیده و بغضم را حس می کند که لب می زند:


-جانم... جانم عزیزم... من هیچوقت دیگه تو زندگیم غیر از خودت هیچی ازت نمی خوام. فقط پیشم باشی. بعدش به هرچیزی که از تو بهم برسه و نرسه قانعم. هیچ وقت بیشترشو ازت نمی خوام. مطمئن باش. ترسیدی؟


آخ... دلم پر زد برای مظلومیتش... فکر نمی کند که اگر ترسیده بودم حالا از در این اتاق بیرون رفته بودم؟ نه اینکه به سمت خودش کشیده شوم؟


-نترسیدم محمد. حداقل نه از این لحظه...


-من... اما ترسیدم!


عقب می کشم و پرسشگونه نگاهش می کنم. سرش را کج می کند و گوشه ی پیشانی اش را به پیشانی ام می چسباند.


انگار که دارد با دردی دست و پنجه نرم می کند و پلک هایش را محکم می بندد.


دستانش را دو طرف صورت قرار می دهد و بینی اش را به بینی ام می کشد.


-شهرزاد من از این لحظه می ترسم! قسم می خورم که اگر یه روزی تصمیم بگیری که با من نمی تونی...


پره های بینی اش باز بسته می شوند از شدت فشاری که به خودش می آورد. استخوان فکش می لرزید!


-اگر منو نخوای و همه چیز تموم شه، به خدا که یادآوری این لحظه و حسرتش به تنهایی می تونه برای همیشه نفسامو خاموش کنه!


یک قطره ی کوچک اشک از گوشه ی چشمم می چکد. این بار با پر شال و یا نوک انگشتش به پیشوازس نمی رود!


این بار با لب هایش مسیر را سد می کند! لرزی گذرا از تنم رد می شود.


-حالا بعد از این لحظه، بعد از عشقی که به سلول به سلول تنم ریختی، دیگه هیچوقت نمی تونم فراموشش کنم. نمی تونم تصورش نکنم، نمی تونم دوباره نخوامش!

رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#پارت۶۸۹

هردو در تبی می سوختیم که از یک بنیان به جانمان شبیخون زده بود. از بنیان بی بنیانان! از سوز تن سوخته ی عاشقان!


-منم نمی تونم... می دونم که نمی تونم. محمد من... غیر از تو هیچوقت نتونستم کسی رو بخوام! من عاشقت بودم وقتی تو منو گوشه ی ذهنتم نداشتی. حالا که اینطوری عاشقانه خرجم می کنی فکر می کنی چه حالی دارم؟ من فقط می ترسم... از آینده. از اینکه نتونیم از پس تفاوت هامون بربیایم. بعدش... بعدش من...


انگشتش روی لب هایم می رود تا دوباره مهر سکوت بزند.


و من ادامه ندادم که بدون او فنا می شوم.


یک نابود شده ی بیچاره، یک تکه سنگ نفرین شده، یک خدا زده ی بی نوا بیش نخواهم بود!


-هیش...


مردمک هایم می لرزند وقتی نگاه بین چشمانش می گردانم. دلهره داشتم.


من هم چون او از فکر اینکه دیگر تکرار این لحظه را نداشته باشیم می ترسیدم.


اصلا از ترس اینکه به قول او با هم نتوانیم و در پایان جدایی داشته باشیم و من هرگز دیگر طعم بوسه ی او را نچشم، این طور از خود بیخود شده بودم!


-آروم عزیزدلم... بسپرش به من... از یه جایی باید شروع کنی اعتماد کردن به منو. بذار به مبارکی این بوسه ارتباط بینمون اینطوری قوی تر شه. بهم اعتماد کن. من نمی ذارم که شکست بخوریم. از آینده نترس. آینده من و تو و رزاییم. هیچ چیزی راجع به ما سه نفر ترسناک نیست. ما کنار هم قشنگیم، حالمون خوبه. بهت قول می دم که درستش می کنم.


اینکه می گفتند دلم قرص شد چنین حالی بود؟ چون تا بوده من در پس همه ی مشکلات و سختی هایم مجبور بوده ام تا با زانوانی لرزان پیش بروم و خودم را به سرنوشت بسپارم.


غیر از مامان دلم به هیچ چیز و هیچ تصمیمی قرص نبوده و حالا؟


حس می کردم که محمدی هست که به من قول داده درستش می کند. که اگر نشد من کسی را دارم تا یقه اش را بگیرم. این بار من مقصرِ نشدن ها نباشم!


-اعتماد می کنم. می دونم که می تونی! همونطور که بهترین پدر برای رزا شدی و هنوزم تلاش می کنی. اما اگرم نتونستی... من قدر تلاشتو می دونم.


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#پارت۶۹۰

لب هایش به لبخند آرامی کش می آید. با نگاهی که دنیا دنیا در آن شیفتگی ریخته بودند.


نوازشم می کند. موهایم را، ابروهایم را، گونه و لب هایم را...


این حالتش را می شناختم دیگر...


در واقع همین چند دقیقه پیش مقابلش نشسته، تماشایش کرده بود. در حال پرستش کردنم بود. به روش خودش...!


سرش را بالا می کشد و روی پیشانی ام را می بوسد. طولانی و عمیق...


و بعد با عمیق ترین و عاشقانه ترین لحنی که از او شنیده ام چنین در بندم می کند:


-به جاي سرو بلند ايستاده بر لب جوي
چرا نظر نکني يار سروبالا را؟
شمايلي که در اوصاف حسن ترکيبش
مجال نطق نماند زبان گويا را
که گفت در رخ زيبا نظر خطا باشد؟
خطا بود که نبينند روي زيبا را
به دوستي که اگر زهر باشد از دستت
چنان به ذوق ارادت خورم که حلوا را!


دست و پایم شل و نگاهم لرزید. جسم تپنده ی درون سینه ام یک دور ایست کامل را از سر گذراند و من کلمات را گم کردم. این خبر بدی نبود مگر نه؟


این بار او جلو آمد و بزم دیگری با لب هایمان به راه انداخت و من فکر کردم که شاید خبر بد این باشد...


من کاملا از دست رفته بودم!


***


-نمی دونم... من ندیدمشون واستا. ایناشن. مامانم پیش بابام خوابیده.


هنوز چشمانم باز نشده که صدای رزا را می شنوم و وقتی صدای قدم هایش را می شنوم مطمئن می شوم که خواب نیستم!


چنان از جا می جهم که گردنم تیر می کشد.


فورا از روی تخت بلند می شوم و رزا را که گوشی به دست مقابل در می بینم، فاتحه ی هر نوع «پنهان کاری» و «بین خودمان بماند و کسی نفهمد» را می خوانم!


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نیایش شبانه با حضـــــرت عشق ❤️❤️

خدای مهربانم♥️
هر کس تو را فراموش کرده
به یادش باش♥️
اگر تنهاست ؛ کنارش باش
اگر بی پناه است ؛ پناهش باش
اگر گره ای دارد ؛ گره گشایش باش
و اگر غـَم دارد ؛ غَمخـوارش باش🙏

خدایا 🙏
دل دوستانم را به نور ایمانت روشن بفرما🙏

آمیــن یا رَبَّ 🙏

هر شب
پیش از خواب
به خود یادآور شو
که قدرتی شگرف و عظیم
برای تکیه کردن وجود دارد
که دلت را محکم نگاه میدارد
و آن خداست♥️

شبتون به نور خدا روشن ❤️


@kadbanoiranii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
⚪️💫الهی با نام و یادت
🌸💫روزمان را آغاز میکنیم
⚪️💫خدای مهربانم  به اندازه
🌸💫قطره های باران
⚪️💫در کار دوستانم برکت
🌸💫در مشکلشان گشایش
⚪️💫در وجودشان سلامتی
🌸💫در زندگَیشان خوشبختی
⚪️💫در خانه شان آرامش قرار ده

🌸💫بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
⚪️💫الـــهــی بــه امــیــد تـــو
.
🤞👌🌹🍃 @kadbanoiranii
Shodi Eshgham
Meysam Ebrahimi
#میثم ابراهیمی

#شدی عشقم

یک فنجان موسیقی تقدیم نگاهتون

@kadbanoiranii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی

#جوجه_شکم_پر


مواد لازم:

مرغ درسته
سبزی معطر شمال(اگر نداشتید از نعنا،گشنیز و جعفری استفاده کنید)

رب انار
آب نارنج
گل سیر
زعفران
روغن زیتون
گردو
پیاز
نمک ،زردچوبه و فلفل


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی

#انرژی_بار یا #پروتئین_بار

مواد لازم :


مغزیجات دلخواه
دانه چیا ½ پیمانه
جو دوسر پرک ۲ پیمانه
مغز آفتابگردان ½ پیمانه
شیره خرما یا بادام
عسل ½ پیمانه


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#حلوا_دو_رنگ

مواد لازم :


پودر قند ⅔ لیوان
آرد نخودچی ۲ لیوان
شکلات تخته‌ای ۱ لیوان
روغن جامد ۱ لیوان
زعفران ½ استکان
پودر هل نوک ق
پودر پسته

رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#دمنوش_زنجبيل_دارچين

لیموترش
يك تکه زنجبیل
يك دو قاشق غذاخوری سركه سيب
يك چوب دارچین
اب
يك قاشق چایخوری عسل (اختیاری)

🔔 این نوشیدنی فقط در كنار رژيم اصولي و ورزش فوق العاده تاثير داره و فقط كمك كننده هست به کاهش وزن. بدون رژیم غذایی و ورزش تغييري نميكنين .

رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#پیراشکی_گوشت

✅️مواد لازم برای خمیر:

یک لیوان شیر ولرم
یک قاشق غذاخوری خمیرمایه فوری
یک قاشق غذاخوری شکر
نصف قاشق غذاخوری نمک
سه قاشق غذاخوری روغن
یک عدد تخم مرغ
سه و نیم لیوان ارد قنادی

✅️مواد لازم‌برای مواد میانی:
پیاز
گوشت چرخ کرده
قارچ
ادویه های دلخواه
فلفل دلمه و ذرت به دلخواه
رب گوجه
پنیر پیتزا
✅️مواد میانی میتونه تغییر کنه

برای پخت پیراشکی در فر پیراشکی هارو با تخم مرغ و زعفران رومال کنید
دمای فر ۱۸۰ درجه به مدت نیم ساعت



رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
واسه میانوعده هیچی به این نون ها نمیرسه😍

مواد لازم:

۱ عدد سیب زمینی بزرگ
۲ عدد تخم مرغ
۳ لیوان آب
نمک
۱ قاشق چایخوری بکینگ پودر
۲ پیمانه آرد سفید
جعفری خرد شده
آویشن، فلفل سیاه، پاپریکا
پنیر پیتزا
ژامبون


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#پاتلیجان_چولاما

دو عدد بادمجان درشت (کبابی شده)
دو عدد گوجه فرنگی
دو عدد فلفل سبز
يك عدد پیاز درشت
دو حبه سیر
دو قاشق روغن زیتون
يك قاشق مرباخوري رب گوجه فرنگی
پاپریکا
فلفل سیاه و نمک
جعفری خرد شده


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#پارت۶۹۱


خدای من...! چه کسی پشت خط بود؟ با چشمان برق افتاده اش نگاهم می کند و من روح در تنم نمانده آنقدر که وحشت زده ام!


-مامانم بیدال شده... می خواین باهاش صوبت کنین؟


خدایا مهشید باشد... کاش مهشیده باشد! محمد نیم خیز روی تخت نشسته و حین اینکه با اخمی از روی گیجی نگاه بین ما می گرداند، در جایش می نشیند و من چشمانم را گرد می کنم تا به خودش بیاید.


رزا چند قدم بینمان را طی می کند و گوشی را به سمتم می گیرد.


از دستش می گیرم و به محض اینکه نام «حاج خانوم» را روی صفحه می بینم تقریبا چشمانم سیاهی می رود!


لبم را به زیر دندانم می کشم و گوشی را روی گوشم می گذارم و از اتاق بیرون می روم.


-جانم...؟


-سلام مادر... ببخشید بیدارتون کردم؟


خدا مرا بکشد. همین لحظه و همین جا! «بیدارمان» کرده! جمع می بندد!


-نه... نه خواب نبودم. راستش رزا مریض شده بود. دیشب تا دیر وقت بالای سرش بودیم. نمی دونم که بیهوش شدم.


آری... بالای سر رزا بوده ام و در آغوش محمد بیهوش شده بودم! خدای من!

حاج خانوم هم که اصلا نفهمید که رزا در خانه دوره افتاده به دنبال مادرش می گردد!


با لحنی که به خوبی می توانستم لبخند کشیده روی لب هایش را حس کنم می گوید:


-بلا دور باشه عزیز دلم. خوب کردین که موندین. محمدم یاد بگیره بچه فقط ناز و اطواراش نیست. مریضی داره، سختی داره.


دستم را به پیشانی ام می کشم و لبم را می گزم. ممنون بودم که کشش نداد و بحث را عوض کرد!


در واقع به جای من داشت دلیل تراشی می کرد تا من از اینجا ماندنم خجالت نکشم!


-بله...


-من زنگ زدم ازت بابت مهمون نوازیت تشکر کنم مادر. انشالله که عاقبت به خیر باشین. هم می خواستم بگم هوای پسر منم داشته باش. غیر از شما کسی رو نداره. اما خدا رو شکر محمد خودش از پس خودش برمیاد!


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#پارت۶۹۲

وای... وای! کاش زمین دهان باز می کرد! گوشی را از دهانش دور کرده اما صدای خنده های ذوق زده اش مرا آب می کند!


-اوم... شما هم خیلی زحمت کشیدین. زود به زود به ما سر بزنید.


-چشم اما فکر کنم این بار نوبت شما باشه. خیلی زود انشالله می بینمتون. زن محسن فارغ شد. یه سر بیاین با محمد، دخترم.


زن محسن...! آن زنی که روزی با بی رحمی دست به کمر گرفت و همت کرده بود تا من و دخترم را کوچک کند و دل بشکاند.


که خب البته که به هدف شومش نرسید اما این هیچ از زشتی کار و نیت او کم نمی کند!


-چشم... ببینم چی می شه. اگر تونستم مرخصی بگیرم می رسم خدمتتون. اگر نشد شما به بزرگیتون ببخشین.


نه تنها من چشم دیدن او را نداشتم که مسلما در این اوضاعش و این روزهای طلایی اش او هم دوست نخواهد داشت تا مرا نزدیک خودش ببیند. حوصله ی خاله زنک بازی هایش را نداشتم!


-نشد دیگه. محمد بدون شما که نمیاد داداششم دلخور می شه. بیاید که محمدم بیاد. تنها نمونه.


اصرار می کرد و من قول دادم که نهایت تلاشم را بکنم. فقط اینکه من حاضر بودم با شیطان ملاقات کنم اما با آن زن نه!


به حدی از این زن دلچرکین بودم که باورم نمی شد روزی در زندگی ام انقدر از کسی منزجر باشم.


گوشی را روی میز می گذارم و به سمت اتاق می روم. صدای سرفه ی ریز رزا بین تند تند حرف زدن هایش می آید و من بی معطلی وارد می شوم.


-یعنی من نمی تونم پیش شما بخوابم؟


-نه دخترم. هرکسی باید تو اتاق خودش بخوابه!
روی تخت مقابل محمد نشسته بود و محمد حین اینکه موهایش را نوازش می کرد با حوصله پاسخش را می داد.


نگاهش به من که می افتد ثانیه ای در فکر می رود و بعد می گوید:


-ولی مامانم تو اتاق تو خوابید.


پوستم گزگز می کند. چون نگاهی که محمد رو به من می کند و نیشی که می چاکاند، تمام تنم را درگیر خودش می کند.


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#پارت۶۹۳

در این آشفته بازاری که پیش آمده مرا یاد تک به تک لحظات پر عشقی که داشتیم می اندازد. تب تنم را دست کاری می کند!


محمد نیشگون لازم شده بود مگرنه؟


-چون مامانت اتاق نداره.


و نیش دندان نمای محمد اصلا مشخص نمی کند که تا چه اندازه خوشحال است که مامان دخترکم اتاق ندارد!


-خب بیادش اتاق من!


روی تخت می نشینم و چشمانم ریز می شود و با لب هایی کش آمده منتظر پاسخ محمد می مانم.


چون محمد سرخوش جایی در این بین گم شده و حالایی که رزا با این پیشنهاد کاملا تو پرش زده بود، دیگر نمی خندید!


-نمی شه... مامانت... من... نمی شه دخترم.


داشت از این بیست سوالی خوشم می آمد. این بار من مخاطب این سوال های تمام نشدنی رزا که هیچ کدامشان توضیح درست درمانی نداشتند، نبودم!


یک طوری هم می گوید نمی شود که انگار قرار بود هرشب در این خانه بمانیم!


-نمی شه سه تایی روی یه تخت بخوابیم؟


اوه خدای من! دست محمد روی پهلویم می نشنید و مرا به تنش می چسباند.


باز روی شیطنت وارش گل کرده و با خنده چشم و ابرو برای من بالا می اندازد!


چشم ریز می کنم و در حدقه می چرخانم رو به رزا می کنم. قبل از اینکه محمد با سبک بالی و اشتیاق پیشنهاد رزا را روی هوا بزند می گویم:


-نمی شه عزیزم... قرار نیست شبا اینجا بمونیم. به بابا محمد سر می زنیم شبم برمی گردیم پیش ماپری. در این باره صحبت کردیم با هم. بلند شو آماده شو بریم برسونمت خونه باید برم سرکار مامانی. پاشو دخترم.


دستش روی پهلو و کمرم نوازش به راه انداخته و من دستم را روی دستش می گذارم تا پسش بزنم که روی سرشانه ام را آرام می بوسد.


-یه سوال دیگه بپلسم؟


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#پارت۶۹۴


همه ی اندام های تنم با حسادت خبردار ایستاده بودند تا مغزم احساس متمرکز شده در آن نقطه ی داغ شده روی سرشانه ام را به باقی قسمت ها مخابره کند!


این مرد با یک بوسه ی ظریف می توانست تا این اندازه حواسم را پرت کند! این چنین قدرتی داشت، این چنین از دست رفته بودم من!


-بـ...ـپرس عزیزم!


روی دستش را بیشگون ریزی می گیرم تا به خودش بیاید و فاصله بگیرد تا هردو به خودمان بیاییم.

محض رضای خدا... رزا مقابلمان نشسته بود!


-خب... هنوزم نمی تونم داداش داشته باشم؟


هر دو سر جایمان خشک می شویم!


من نگاه شوکه شده ام را به محمد می هم و به سختی نفس می کشم.


دخترم فهمیده بود که بین ما چیزی تغییر کرده است. خوب هم فهمیده بود!


-رزا؟ دختر بابا... بیا بغلم...


رزا را روی پایش می گذارد و رزا از فاصله ی نزدیک به هرسه مان نگاه می کند. به نزدیکی بینمان.


-دختر بابا داره بزرگ می شه. لازمه که یه وقتایی مثل بزرگا فکر کنه. می دونی چجوریه؟


رزا به نظر هیجان زده می آمد. لب هایش را زبان کشید با ذوق سرش را به نشانه ی منفی تکان داد:


-نه نمی دونم...


محکم روی پیشانی اش را می بوسد و من عشق می کنم وقتی رابطه ی نزدیک بینشان را می دیدم.


رزا کاملا شیدای پدرش بود. عاشق این بود که محمد او را بزرگ بداند و با او همانند یک بزرگسال رفتار کند. دلم از دیدن عشقی که بینشان جریان داشت به تاپ تاپ می افتاد.


-آها... حالا من به دخترم یاد می دم. یه وقتایی ما نباید به آینده فکر کنیم. به اینکه چی می شه. مثلا من به تو می گم شاید تو رو فردا ببرم سینما. تو اگه از الان فکر کنی که فردا چی میشه... مدام فکر کنی که میشه یا نه... تمام امروزتو تو نگرانی می گذرونی. این میشه استرس. در صورتی که تو می تونستی از امروزتم استفاده کنی و خوش باشی.


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر