کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.83K subscribers
23.1K photos
28.9K videos
95 files
43.1K links
Download Telegram
#پارت۵۰۱



-خوش اومدی دختر قشنگم...


دوستش داشتم... این زن زجر دیده و دل شکسته طوفان ها و بوران ها از سر گذرانده اما طوری لبخند می زد، طوری شور زندگی داشت، طوری برای خانواده اش تقلا می کرد که به او غبطه می خوردم.


-خیلی دلم تنگتون بود...


-می خواستی بدون خداحافظی بری؟


دلخور گفت... غمش کلامش را حس کردم... ابدا شبیه طعنه نبود.


-می مردمم بدون خداحافظی نمی رفتم. من اونقدرام بی معرفت نیستم...


دوباره در آغوشم گرفت و این بار که عقب کشیدم محدثه جلو آمد. او را هم بوسیدم و پاسخ تسلیتشان را با ممنون کوتاهی دادم.


محدثه رزا به بغل وارد آشپزخانه می شود و من به همراه حاج خانوم به سمت پذیرایی می روم.


کاپشن و شال خودم را در آوردم و حاج خانوم از دستم گرفت.


-جناب فرهمند بزرگ نیستن؟


-نه مادر اما گفتم که اومدین شب زودتر میان...


این ساعت از روز آمده بودم و انتظار نداشتم که جهانگیر خان یا محمد خانه باشنید و من هم همین را می خواستم. لبخند معذبی می زنم...


-راستش باید برم... دوست داشتم ایشون رو ببینم و ازشون بابت این که تو این روز تنهامون نذاشتن یکبار دیگه تشکر کنم. واقعا انتظار نداشتم. اما شما مراتب احترام منو خدمتشون برسونید.


پاسخی نمی دهد. می دانستم که ناراحت است. از دیروز که با محمد از تهران به اصفهان آمده بودیم و ما را در خانه ام پیاده مان کرده بود دیگه ندیده بودمش.


و می دانستم قطعا خانواده اش را در جریان تصمیمم گذاشته که در بدو ورود از احتمال اینکه بدون خداحافظی رفته بودم شکوه می کرد.


محدثه به همراه رزایی که لباس هایش را در آورده بود با یک سینی چای و شیر کاکائو برای رزا وارد می شود و مقابلمان روی میز قرار می دهد.


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر