#پارت۴۱۲
نگاهی به مهشید می کند و من می بینم که مهشید حتی از جایش هم تکان نخورده و این یعنی توانایی رویارویی با او را ندارد!
و من دلم پاره پاره می شود وقتی مهشید سرزبان دارم را اینگونه مظلوم و در خود رفته می بینم!
-خیر!
جا خورده ابرویی بالا می دهد و می خندد و با همان خنده می گوید:
-اولیاشی شما؟
تمسخر گونه گفت اما من که حرف از این جماعت نمی خوردم...
-مفتششم من! مشکلی داری شما؟ بیرون از شرکت و خارج ساعت کاری تماس بگیر اگر مایل بود می بینه شما رو، الان مشغول کاریم مزاحم نشین لطفا!
مطمئن بودم که مهشید دلش نمی خواهد که با او صحبتی داشته باشد. و تا هر زمانی که می خواست من اجازه ی نزدیک شدن این مرد را به او نمی دادم.
انگار که انتظار این پاسخ را از جانب من نداشت و بیش از این صبری برایش نماند قدمی به سمت میز مهشید می رود...
-مهشید این مسخره بازیا چیه درمیاری؟ زبون نداری خودت جواب بدی؟ تلفن جواب نمیدی واسه من؟ مگه بچه ای؟ الان قهری مثلا؟
مهشید سرش را با کمی تاخیر بالا می آورد و با رنگی که من خوب می فهمم پریده، اما چهره ای که فکری و درگیر به نظر می رسد با لحنی آلوده به تمسخر می گوید:
-این که کسی تماستو جواب نمیده، میای تو اتاقش نادیده ات می گیره، جوابتو نمی ده، به نظرت چه منظوری داره؟ عا... بذار فکر کنم... سخت شد!
به ثانیه حالت چهره اش را تغییر می دهد و با لحن خشک و سنگینی می گوید:
-یعنی نمی خواد باهات حرف بزنه! اینم نمی تونی بفهمی؟
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
نگاهی به مهشید می کند و من می بینم که مهشید حتی از جایش هم تکان نخورده و این یعنی توانایی رویارویی با او را ندارد!
و من دلم پاره پاره می شود وقتی مهشید سرزبان دارم را اینگونه مظلوم و در خود رفته می بینم!
-خیر!
جا خورده ابرویی بالا می دهد و می خندد و با همان خنده می گوید:
-اولیاشی شما؟
تمسخر گونه گفت اما من که حرف از این جماعت نمی خوردم...
-مفتششم من! مشکلی داری شما؟ بیرون از شرکت و خارج ساعت کاری تماس بگیر اگر مایل بود می بینه شما رو، الان مشغول کاریم مزاحم نشین لطفا!
مطمئن بودم که مهشید دلش نمی خواهد که با او صحبتی داشته باشد. و تا هر زمانی که می خواست من اجازه ی نزدیک شدن این مرد را به او نمی دادم.
انگار که انتظار این پاسخ را از جانب من نداشت و بیش از این صبری برایش نماند قدمی به سمت میز مهشید می رود...
-مهشید این مسخره بازیا چیه درمیاری؟ زبون نداری خودت جواب بدی؟ تلفن جواب نمیدی واسه من؟ مگه بچه ای؟ الان قهری مثلا؟
مهشید سرش را با کمی تاخیر بالا می آورد و با رنگی که من خوب می فهمم پریده، اما چهره ای که فکری و درگیر به نظر می رسد با لحنی آلوده به تمسخر می گوید:
-این که کسی تماستو جواب نمیده، میای تو اتاقش نادیده ات می گیره، جوابتو نمی ده، به نظرت چه منظوری داره؟ عا... بذار فکر کنم... سخت شد!
به ثانیه حالت چهره اش را تغییر می دهد و با لحن خشک و سنگینی می گوید:
-یعنی نمی خواد باهات حرف بزنه! اینم نمی تونی بفهمی؟
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت۴۱۳
نریمان به وضوح عصبی شده اما به در بیخیالی می زند و با چشمانی که رگه ها سرخ در آن پیدا شده با لحن تمسخر آمیزی می گوید:
-مهشید من یه بار میام دنبالت دفعه دومی در کار نیستا... جلوی ایشون می گم که مفتشته... نیای بگی من برات مهم نیستم و از خدات بود من برم و داستان سرهم کنی من حوصله بچه بازی ندارم! می خوای تمومش کنیم من حرفی ندارم اما اینو بدون این یه راه بی بازگشته! من دیگه به هیچ عنوان قبولت نمی کنم!
مهشید پشت هم پلک می زند و با لب هایی که روی هم چفت شده تا از لرزششان جلوگیری کند نگاهش می کند و من می دانم چه دردی را دارد تحمل می کند.
دسته های صندلی را درون دستش می فشارد و من از درون می لرزم. حالش بد بود... خواهرکم داشت جان می داد که فرو نریزد!
حالا مطمئن بودم که این رابطه سمی با آدمی مثل این نریمان به بهشت خدا هم نمی ارزید!
-برادر سماوری... اینجا رو نگاه کن... من اینجا...
بشکن می زنم تا نگاهش را از مهشید به سمت خودم بگیرم تا مهشید خودش را جمع و جور کند.
چون می دانستم که دقیقه ای دیگر این نظر بازی های ادامه پیدا می کرد فرو می ریخت و بعد هیچ وقت خودش را نمی بخشید!
این وسط تنها داشته ای که برایش مانده غرورش بود!
-من بنویسم امضا بدم که از سمت مهشیدم همه چیز تموم شده ست و به هیچ عنوان کلاهشم بیفته سمت تو نمیاد زحمتو کم می کنی؟
پوزخند می زند! در کمال وقاحت و سردی... انگار که مثلا من یک چیز ناممکن به او گفته باشم!
این آدم فکر کرده که علاقه ی مهشید به او یک حس تمام نشدنی است و هرچه قدر بخواهد می تواند گربه رقصانی کند و مهشید باز هم پیشش برمی گردد؟
زهی خیال باطل! من نمی گذاشتم... این آدم ارزشش را نداشت!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
نریمان به وضوح عصبی شده اما به در بیخیالی می زند و با چشمانی که رگه ها سرخ در آن پیدا شده با لحن تمسخر آمیزی می گوید:
-مهشید من یه بار میام دنبالت دفعه دومی در کار نیستا... جلوی ایشون می گم که مفتشته... نیای بگی من برات مهم نیستم و از خدات بود من برم و داستان سرهم کنی من حوصله بچه بازی ندارم! می خوای تمومش کنیم من حرفی ندارم اما اینو بدون این یه راه بی بازگشته! من دیگه به هیچ عنوان قبولت نمی کنم!
مهشید پشت هم پلک می زند و با لب هایی که روی هم چفت شده تا از لرزششان جلوگیری کند نگاهش می کند و من می دانم چه دردی را دارد تحمل می کند.
دسته های صندلی را درون دستش می فشارد و من از درون می لرزم. حالش بد بود... خواهرکم داشت جان می داد که فرو نریزد!
حالا مطمئن بودم که این رابطه سمی با آدمی مثل این نریمان به بهشت خدا هم نمی ارزید!
-برادر سماوری... اینجا رو نگاه کن... من اینجا...
بشکن می زنم تا نگاهش را از مهشید به سمت خودم بگیرم تا مهشید خودش را جمع و جور کند.
چون می دانستم که دقیقه ای دیگر این نظر بازی های ادامه پیدا می کرد فرو می ریخت و بعد هیچ وقت خودش را نمی بخشید!
این وسط تنها داشته ای که برایش مانده غرورش بود!
-من بنویسم امضا بدم که از سمت مهشیدم همه چیز تموم شده ست و به هیچ عنوان کلاهشم بیفته سمت تو نمیاد زحمتو کم می کنی؟
پوزخند می زند! در کمال وقاحت و سردی... انگار که مثلا من یک چیز ناممکن به او گفته باشم!
این آدم فکر کرده که علاقه ی مهشید به او یک حس تمام نشدنی است و هرچه قدر بخواهد می تواند گربه رقصانی کند و مهشید باز هم پیشش برمی گردد؟
زهی خیال باطل! من نمی گذاشتم... این آدم ارزشش را نداشت!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت۴۱۴
-امیدوارم که اینطور نشه! چون من نمی خواستم اونی رو که این رابطه رو تموم می کنه، آدم بده ی داستان من باشم!
با صدای محکم مهشید با لبخندی که تظاهری بودنش را فقط من می دانم برق افتخار در چشمم سوسو می زند:
-میگن ضرر رو از هرجا بگیری منفعته! و دقیقا تو چرا باید این رابطه رو تموم می کردی؟ مگه بهت بد می گذشت؟ این من بودم که از کم بودنت شاکی بودم! از اینکه نه یه جو معرفت داری نه یه جو مردونگی! درست نیست اینحرفا رو جلوی کس دیگه ای بگم پس قبل از اینکه بحث بالا بگیره مثل دو تا آدم متمدن همه چیزو همین جا تموم کنیم. و فکر کن هیچ وقت مهشیدی تو زندگیت نبوده! خیلی هم فکر نمی کنم برات سخت باشه... قبل از اینم خیلی بند حضور من نبودی!
این بار به وضوح صورتش سرخ شده و خشم از چهره ای برافروخته ی شره می کند.
-به جهنم!
حرفش را می زند و ثانیه ای بعد اتاق را ترک می کند و من بلافاصله از جایم می پرم و مهشید را در آغوش می گیرم.
سرش را به سکمم می چسبانم و او دستانش را دور کمرم حلقه می کند...
-خوب جوابشو دادم مگه نه؟
-عالی بودی... بهت افتخار می کنم. لیاقتتو نداشت مهشید! این رابطه تو رو داغون می کرد! به خدا بعدا می فهمی که بهترین کارو کردی...
-پشیمون نشم شهرزاد...؟
-شوخی می کنی؟ بخاطر این آدم؟ نمی شی قول می دم...!
-اما دوستش داشتم...
-می دونم! متاسفم عزیزم...
-منم!
آنقدر مظلوم حرف می زند و اشک می ریزد که اشکم را در می آورد. دیگر هیچ شکی نداشتم که لیاقتش را نداشت.
این آدم به خاطر از دست دادن مهشید احساس ترس کرده بود که با وجود اینکه مهشید همه چیز را تمام کرده بود و جواب تماس هایش را نمی داد و در حالی که می دانست مهشید در اتاق تنها نیست تحمل نکرده و به سراغش آمده بود.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
-امیدوارم که اینطور نشه! چون من نمی خواستم اونی رو که این رابطه رو تموم می کنه، آدم بده ی داستان من باشم!
با صدای محکم مهشید با لبخندی که تظاهری بودنش را فقط من می دانم برق افتخار در چشمم سوسو می زند:
-میگن ضرر رو از هرجا بگیری منفعته! و دقیقا تو چرا باید این رابطه رو تموم می کردی؟ مگه بهت بد می گذشت؟ این من بودم که از کم بودنت شاکی بودم! از اینکه نه یه جو معرفت داری نه یه جو مردونگی! درست نیست اینحرفا رو جلوی کس دیگه ای بگم پس قبل از اینکه بحث بالا بگیره مثل دو تا آدم متمدن همه چیزو همین جا تموم کنیم. و فکر کن هیچ وقت مهشیدی تو زندگیت نبوده! خیلی هم فکر نمی کنم برات سخت باشه... قبل از اینم خیلی بند حضور من نبودی!
این بار به وضوح صورتش سرخ شده و خشم از چهره ای برافروخته ی شره می کند.
-به جهنم!
حرفش را می زند و ثانیه ای بعد اتاق را ترک می کند و من بلافاصله از جایم می پرم و مهشید را در آغوش می گیرم.
سرش را به سکمم می چسبانم و او دستانش را دور کمرم حلقه می کند...
-خوب جوابشو دادم مگه نه؟
-عالی بودی... بهت افتخار می کنم. لیاقتتو نداشت مهشید! این رابطه تو رو داغون می کرد! به خدا بعدا می فهمی که بهترین کارو کردی...
-پشیمون نشم شهرزاد...؟
-شوخی می کنی؟ بخاطر این آدم؟ نمی شی قول می دم...!
-اما دوستش داشتم...
-می دونم! متاسفم عزیزم...
-منم!
آنقدر مظلوم حرف می زند و اشک می ریزد که اشکم را در می آورد. دیگر هیچ شکی نداشتم که لیاقتش را نداشت.
این آدم به خاطر از دست دادن مهشید احساس ترس کرده بود که با وجود اینکه مهشید همه چیز را تمام کرده بود و جواب تماس هایش را نمی داد و در حالی که می دانست مهشید در اتاق تنها نیست تحمل نکرده و به سراغش آمده بود.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت۴۱۵
اما آدم درست مهشید نبود. این مرد، مهشیدِ سراسر شور و نشاطِ مرا نمی فهمید. نمی توانست پاسخگوی احساساتش باشد.
سختش می شد اما یک روزی نه خیلی دور به خودش و این لحظه افتخار خواهد کرد!
***
در را باکلید باز می کند و با شنیدن سر و صدای یوسف چشمانش را محکم روی هم می فشارد و نفس عمیقی می گیرد.
هیچوقت نتوانست با برادرش ارتباط بگیرد اما حالا حتی تحملش زیر یک سقف برایش غیر ممکن به نظر می رسید!
-اومدی داداش؟ خسته نباشید... خوش اومدی...
پیشانی محدثه را بوسه می زند...
-مامان گفت بهت زنگ بزنم بیای که خودت رسیدی. فکر کنم مادر زنت دوست داره!
می خندد و می چرخد تا راه آشپزخانه را پیش بگیرد. محمد اما غیر از اینکه اخم هایش در هم برود واکنش دیگری نشان نمی دهد!
وقتی آن شبی که مادر شهرزاد از چپ و راست تیر و پیکان به سمتش روانه می کرد و نفسش را گرفته بود را به خاطر می آورد، این ضرب المثل بیش از حد مضحک به نظر می رسد!
لحظه ای خودش هم از این فکر متعجب می شود. این ایده که شهرزاد زنش باشد و پریچهر خانوم مادر زنش، آنقدر دور به نظر می رسید که زانوهایش را سست می کرد.
انگار هر بار که می آمد امیدوار باشد که بالاخره دارد شهرزاد را کمی هم که شده نرم کند یکهو کسی یقه اش را از پشت می کشید و صد پله عقب ترش می انداخت!
سرش را تکان می دهد تا افکار آزار دهنده را پس بزند و با تمام خستگی و ناامیدی که درونش حس می کرد وارد پذیرایی می شود. همه به غیر از پدرش مقابلش بلند می شوند.
ابتدا به سمت مادرش می رود و روی سرش را بوسه می زند و بعد با بقیه سر سنگین سلام و علیک می کند.
یلدا طوری رفتار می کرد که انگار نه انگار که بار قبلی که در این خانه بود چه فتنه ها که به پا نکرده بود. غیر از این هم از او انتظار نمی رفت!
این زن به این راحتی پایش را از این جا نمی برید. فرصت طلب تر از این حرف ها بود. محسن اما نگاه می دزدید.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
اما آدم درست مهشید نبود. این مرد، مهشیدِ سراسر شور و نشاطِ مرا نمی فهمید. نمی توانست پاسخگوی احساساتش باشد.
سختش می شد اما یک روزی نه خیلی دور به خودش و این لحظه افتخار خواهد کرد!
***
در را باکلید باز می کند و با شنیدن سر و صدای یوسف چشمانش را محکم روی هم می فشارد و نفس عمیقی می گیرد.
هیچوقت نتوانست با برادرش ارتباط بگیرد اما حالا حتی تحملش زیر یک سقف برایش غیر ممکن به نظر می رسید!
-اومدی داداش؟ خسته نباشید... خوش اومدی...
پیشانی محدثه را بوسه می زند...
-مامان گفت بهت زنگ بزنم بیای که خودت رسیدی. فکر کنم مادر زنت دوست داره!
می خندد و می چرخد تا راه آشپزخانه را پیش بگیرد. محمد اما غیر از اینکه اخم هایش در هم برود واکنش دیگری نشان نمی دهد!
وقتی آن شبی که مادر شهرزاد از چپ و راست تیر و پیکان به سمتش روانه می کرد و نفسش را گرفته بود را به خاطر می آورد، این ضرب المثل بیش از حد مضحک به نظر می رسد!
لحظه ای خودش هم از این فکر متعجب می شود. این ایده که شهرزاد زنش باشد و پریچهر خانوم مادر زنش، آنقدر دور به نظر می رسید که زانوهایش را سست می کرد.
انگار هر بار که می آمد امیدوار باشد که بالاخره دارد شهرزاد را کمی هم که شده نرم کند یکهو کسی یقه اش را از پشت می کشید و صد پله عقب ترش می انداخت!
سرش را تکان می دهد تا افکار آزار دهنده را پس بزند و با تمام خستگی و ناامیدی که درونش حس می کرد وارد پذیرایی می شود. همه به غیر از پدرش مقابلش بلند می شوند.
ابتدا به سمت مادرش می رود و روی سرش را بوسه می زند و بعد با بقیه سر سنگین سلام و علیک می کند.
یلدا طوری رفتار می کرد که انگار نه انگار که بار قبلی که در این خانه بود چه فتنه ها که به پا نکرده بود. غیر از این هم از او انتظار نمی رفت!
این زن به این راحتی پایش را از این جا نمی برید. فرصت طلب تر از این حرف ها بود. محسن اما نگاه می دزدید.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
خدایا دلم معجزه ای میخواهد در حد خدا بودنت از آن معجزه هایی که از شدت خوشحالی گریه کنم🙏🌸
شب همگی بخیر
@kdbanoiranii
شب همگی بخیر
@kdbanoiranii
💚✨به نام خداوند یکـتـا
⚪️✨روز دیگری از زندگی را
💚✨آغـــاز مــیــکـنــیـم
⚪️✨زندگی با خنده گر جاری شود
💚✨نور شادی گر به چشمانت رود
⚪️✨میرود غم از درون سینهات
💚✨محو خواهد شد به خنده
⚪️✨کـــیـــنـــهات
💚✨بیخبر باش و بخند و شاد باش
⚪️✨راضی از هرچه خدایت داد باش.
💚✨بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
⚪️✨الـــهــی بــه امــیــد تـــو
.
🤞👌🌹🍃 @kadbanoiranii
⚪️✨روز دیگری از زندگی را
💚✨آغـــاز مــیــکـنــیـم
⚪️✨زندگی با خنده گر جاری شود
💚✨نور شادی گر به چشمانت رود
⚪️✨میرود غم از درون سینهات
💚✨محو خواهد شد به خنده
⚪️✨کـــیـــنـــهات
💚✨بیخبر باش و بخند و شاد باش
⚪️✨راضی از هرچه خدایت داد باش.
💚✨بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
⚪️✨الـــهــی بــه امــیــد تـــو
.
🤞👌🌹🍃 @kadbanoiranii
Bezan Baran
Ehaam
#ایهام
🌧 #بزن_باران
که شاید
گریهام
پنهان بماند...
یک فنجان موسیقی تقدیم نگاهتون
@kadbanoiranii
🌧 #بزن_باران
که شاید
گریهام
پنهان بماند...
یک فنجان موسیقی تقدیم نگاهتون
@kadbanoiranii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#نحوه_ی_برش_زدن_کیک
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#نحوه_ی_برش_زدن_کیک
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#ژله_گل_رز
مواد لازم :
بستنی
ژله
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#ژله_گل_رز
مواد لازم :
بستنی
ژله
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#کباب_داخل_فر
نیم کیلو گوشت چرخ کرده
ماست معادل 3 قاشق غذاخوری
نمک
۱ ق چ پودر سیر
۱ ق چ پودر پیاز
یک ق چ پاپریکا
نصف قاشق چایخوری فلفل سیاه
پیاز
فلفل دلمه
سیر
جعفری
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#کباب_داخل_فر
نیم کیلو گوشت چرخ کرده
ماست معادل 3 قاشق غذاخوری
نمک
۱ ق چ پودر سیر
۱ ق چ پودر پیاز
یک ق چ پاپریکا
نصف قاشق چایخوری فلفل سیاه
پیاز
فلفل دلمه
سیر
جعفری
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#لقمه_سوخاری_با_نان_لواش
مواد لازم :
پیاز ۱ عدد
گوجه ۲ عدد
فلفل دلمه ۲ ق غ
سینه مرغ ۴۵۰ گرم
نمک، فلفل سیاه
قارچ ۱۰۰ گرم
سیر ۳ حبه
پنیر پیتزا
زردچوبه
آویشن
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#لقمه_سوخاری_با_نان_لواش
مواد لازم :
پیاز ۱ عدد
گوجه ۲ عدد
فلفل دلمه ۲ ق غ
سینه مرغ ۴۵۰ گرم
نمک، فلفل سیاه
قارچ ۱۰۰ گرم
سیر ۳ حبه
پنیر پیتزا
زردچوبه
آویشن
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#پاناکوتای_وانیلی_با_ژلهی_انار
#یلدا
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#پاناکوتای_وانیلی_با_ژلهی_انار
#یلدا
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#رولت_هندوانه_ای
#یلدا
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#رولت_هندوانه_ای
#یلدا
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#تاپر_هندوانه 🍉 #یلدا
#آموزش_تاپر_هندوانه_با_خمیر_فوندانت
👌مقداری سیاه دانه روی فوندانت قرمز بریزید و کمی ورز بدین و لول کنید این سیاه دانه ها بعد برش به شکل تخم هندوانه در تاپر هندوانه دیده میشه
✅بعد برش خلال دندان بزنید داخل تاپر ها و بذارین خشک بشه و روی کیکهای یلداتون استفاده کنید.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#آموزش_تاپر_هندوانه_با_خمیر_فوندانت
👌مقداری سیاه دانه روی فوندانت قرمز بریزید و کمی ورز بدین و لول کنید این سیاه دانه ها بعد برش به شکل تخم هندوانه در تاپر هندوانه دیده میشه
✅بعد برش خلال دندان بزنید داخل تاپر ها و بذارین خشک بشه و روی کیکهای یلداتون استفاده کنید.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#کیک #یلدا
#چیزکیک
#کیک_اسفناج 👇
یک لیوان بصورت فشرده اسفناج خام
روغن مایع سه چهارم لیوان
شکر ۱ لیوان. تخم مرغ ۳ عدد
آرد دو لیوان
بیکینگ پودر ۱ ق مرباخوری سرپر
وانیل نصف ق چ
اسفناج و روغن مایع رو میکس و پوره میکنیم توی بلندر یا هر وسیله ای دیگه،حالا تخم مرغ و وانیل و شکر رو حسابی هم میزنیم با همزن برقی تا حجم بگیره و رنگش روشن بشه، بعد پوره اسفناج رو اضافه کرده و هم میزنیم و در نهایت مخلوط آرد و بیکینگ پودر رو که الک کردیم بهش اضافه میکنیم و چند ثانیه با همزن هم میزنیم تا یکدست بشه بعدم توی قالب کمربندی ریخته و با دمای ۱۷۵ درجه حدودا ۳۵تا۴۰ دقیقه ای میپزه.
طرز تهیه
مایه کیک رو توی قالب کمربندی ریخته و توی فر قرار میدیم تا بپزه(کف و دیواره قالب رو کاغذروغنی پهن کنید)
وقتی کیک پخت زمان میدیم تا کاملا خنک بشه بعد کراست پنیری رو روی اون میریزیم و صاف میکنیم و در یخچال قرار میدیم تا ببنده میتونید یه بسته پودرژله دلخواهتون رو با یک و نیم لیوان آبجوش حل کنید وقتی کاملا خنک شد روی لایه پنیری ریخته و قالب رو مجدد توی یخچال بذارین تا ژله هم ببنده،با کمک نوک چاقو اطراف ژله رو از دیواره قالب جدا میکنیم بعد سگک قالب رو آروووم باز کرده و چیزکیک رو خارج و به ظرف موردنظر انتقال میدیم.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#چیزکیک
#کیک_اسفناج 👇
یک لیوان بصورت فشرده اسفناج خام
روغن مایع سه چهارم لیوان
شکر ۱ لیوان. تخم مرغ ۳ عدد
آرد دو لیوان
بیکینگ پودر ۱ ق مرباخوری سرپر
وانیل نصف ق چ
اسفناج و روغن مایع رو میکس و پوره میکنیم توی بلندر یا هر وسیله ای دیگه،حالا تخم مرغ و وانیل و شکر رو حسابی هم میزنیم با همزن برقی تا حجم بگیره و رنگش روشن بشه، بعد پوره اسفناج رو اضافه کرده و هم میزنیم و در نهایت مخلوط آرد و بیکینگ پودر رو که الک کردیم بهش اضافه میکنیم و چند ثانیه با همزن هم میزنیم تا یکدست بشه بعدم توی قالب کمربندی ریخته و با دمای ۱۷۵ درجه حدودا ۳۵تا۴۰ دقیقه ای میپزه.
طرز تهیه
مایه کیک رو توی قالب کمربندی ریخته و توی فر قرار میدیم تا بپزه(کف و دیواره قالب رو کاغذروغنی پهن کنید)
وقتی کیک پخت زمان میدیم تا کاملا خنک بشه بعد کراست پنیری رو روی اون میریزیم و صاف میکنیم و در یخچال قرار میدیم تا ببنده میتونید یه بسته پودرژله دلخواهتون رو با یک و نیم لیوان آبجوش حل کنید وقتی کاملا خنک شد روی لایه پنیری ریخته و قالب رو مجدد توی یخچال بذارین تا ژله هم ببنده،با کمک نوک چاقو اطراف ژله رو از دیواره قالب جدا میکنیم بعد سگک قالب رو آروووم باز کرده و چیزکیک رو خارج و به ظرف موردنظر انتقال میدیم.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#چیزکیک_یلدا
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#پارت۴۱۶
یوسف پای پدرش را چسبیده بود و رها نمی کرد. چشمانش او را به یاد رزا می اندازد. دلتنگ دخترکش می شود. غم به دلش نیش می زند. چه می شد اگر دخترش و شهرزاد هم حالا اینجا بودند؟
-بیا ببینمت عمو جون...
روی ران پایش ضربه می زند تا نشان دهد می خواهد او را در آغوش بگیرد. دوستش داشت اما پسرک بیش از حد وابسته ی پدرش بود.
-برو بابایی... برو عمو رو بوس کن...
پسرک ترسیده سرش را تکان می دهد و محسن می خواهد باز اصرار کند اما محمد با لبخند رو به یوسف می گوید:
-اذیتش نکنید. عیب نداره بذار راحت باشه. هروقت خودش دوست داشته باشه میاد مگه نه عزیزم؟
-عمو دوستت داره پسر قشنگم...
منیر خانوم بود که رو به یوسف گفت و یوسف با تردید به محمد نگاه می کرد و بعد زبان باز کرد:
-عمو؟ تو با چشمات آدمالو می خولی؟
مردد پرسید و بعد انگار که خودش هم پشیمان شده باشد بیشتر به محسن چسبید. محسن معذب شده دستش را به موهای کوتاه شده ی پسرش کشید و گفت:
-این چه حرفیه پسرم؟ عمو دوستت داره! ببخش داداش... این کارتونایی که می بینن ذهنشونو به هم می ریزه...
-کالتون ندیدم... مامان دفت عموت داشت با چشاش منو می خولد!
به یکباره محسن به سرفه می افتد و چنان سرفه می زند که هر آن انگار روح از تنش می رود.
یلدا با صورتی گر گرفته چادرش را روی صورتش می کشد و می چرخد تا پشت کمر همسرش بکوبد. محمد سر پایین می اندازد و نگاهش را از آن ها می گیرد!
تربیت و ذات آدم ها بود که رفتار و گفتارشان را شکل می داد و این زن گستاخ و بی نزاکت همسر برادرش بود و متاسفانه باید تحملشان می کرد. کار از کار گذشته بود!
به خاطر برادرش نگاه گرفت تا معذبشان نکند. طوری رفتار کرد که انگار اصلا چیزی نشنیده است!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
یوسف پای پدرش را چسبیده بود و رها نمی کرد. چشمانش او را به یاد رزا می اندازد. دلتنگ دخترکش می شود. غم به دلش نیش می زند. چه می شد اگر دخترش و شهرزاد هم حالا اینجا بودند؟
-بیا ببینمت عمو جون...
روی ران پایش ضربه می زند تا نشان دهد می خواهد او را در آغوش بگیرد. دوستش داشت اما پسرک بیش از حد وابسته ی پدرش بود.
-برو بابایی... برو عمو رو بوس کن...
پسرک ترسیده سرش را تکان می دهد و محسن می خواهد باز اصرار کند اما محمد با لبخند رو به یوسف می گوید:
-اذیتش نکنید. عیب نداره بذار راحت باشه. هروقت خودش دوست داشته باشه میاد مگه نه عزیزم؟
-عمو دوستت داره پسر قشنگم...
منیر خانوم بود که رو به یوسف گفت و یوسف با تردید به محمد نگاه می کرد و بعد زبان باز کرد:
-عمو؟ تو با چشمات آدمالو می خولی؟
مردد پرسید و بعد انگار که خودش هم پشیمان شده باشد بیشتر به محسن چسبید. محسن معذب شده دستش را به موهای کوتاه شده ی پسرش کشید و گفت:
-این چه حرفیه پسرم؟ عمو دوستت داره! ببخش داداش... این کارتونایی که می بینن ذهنشونو به هم می ریزه...
-کالتون ندیدم... مامان دفت عموت داشت با چشاش منو می خولد!
به یکباره محسن به سرفه می افتد و چنان سرفه می زند که هر آن انگار روح از تنش می رود.
یلدا با صورتی گر گرفته چادرش را روی صورتش می کشد و می چرخد تا پشت کمر همسرش بکوبد. محمد سر پایین می اندازد و نگاهش را از آن ها می گیرد!
تربیت و ذات آدم ها بود که رفتار و گفتارشان را شکل می داد و این زن گستاخ و بی نزاکت همسر برادرش بود و متاسفانه باید تحملشان می کرد. کار از کار گذشته بود!
به خاطر برادرش نگاه گرفت تا معذبشان نکند. طوری رفتار کرد که انگار اصلا چیزی نشنیده است!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت۴۱۷
#
شام را در گریه های بی امان یوسف گذراندند و خیلی زود به خاطر بی قراری های یوسف آن جا را ترک کردند.
یلدا چند بار تاکیدی به منیر خانوم گفت که اگر کاری دارد برای مهمانی می توانند روی کمک او حساب کنند و این در حالی است که سال های پیش همانند یک مهمان آمده و بعد رفته بود.
اما مدام تکرار می کرد و جهانگیر خان به سنگینی نگاهش میکرد. دست آخر به محسن گفت که روز مهمانی هیچگونه پیچیدگی و دردسری نمی خواهد و این را به همسرش هم پیش از آمدن حالی کند!
همه رفتند و محمد هم به تراس انتهای راهرو رفت و تا کمی هوا به سرش بخورد. احساسات کشنده ای دوره اش کرده بودند!
تنهایی، خود باختگی، شرم، کلافگی و بیشتر از همه پشیمانی!
هرچقدر غصه بخورد، هرچقدر خودش را لعنت کند، مشت به دیوار بکوبد، خودش را بخورد، زمان باز نمی گردد!
در تمام این سال ها صدایی از درون فرا می خواندش... که چه شد آن دختری که پشت سر گذاشته بود.
هرچه که می گذشت صدا نومیدانه ضعیف و ضعیف تر می شد. ترس بزرگتر جلوه می کرد! ترس شرم را پس می زد و به فراموشی تشویقش می کرد. توجیهش می کرد!
اما فراموش نشد! حالا که به لحظاتشان فکر می کند و به یاد می آورد بغض مردانه ای گلویش را می فشارد.
شهرزاد طوری نگاهش می کرد انگار که خدا را مجسم مقابلش داشت! طوری خودش را در آغوشش جا می داد که انگار بهترین نقطه جهان جا خوش کرده است!
دستانش را روی سینه گره می زند و چشم می بندد.
-فقط یه لحظه... التماست می کنم خدا! فقط یه لحظه دوباره اونطوری بهم تکیه کنه و تو بغلم جا خوش کنه...
مادرش می گفت محمد امین نفسش حق است! همه جا می گفت خدا من را به عجزو التماس های محمد امین بخشید. به نذر و نیازهای او... به پابرهنه تا امام زاده رفتن هایش...
پس شاید اگر می گفت، اگر به زبان می آورد خدایش دوباره می شنید...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#
شام را در گریه های بی امان یوسف گذراندند و خیلی زود به خاطر بی قراری های یوسف آن جا را ترک کردند.
یلدا چند بار تاکیدی به منیر خانوم گفت که اگر کاری دارد برای مهمانی می توانند روی کمک او حساب کنند و این در حالی است که سال های پیش همانند یک مهمان آمده و بعد رفته بود.
اما مدام تکرار می کرد و جهانگیر خان به سنگینی نگاهش میکرد. دست آخر به محسن گفت که روز مهمانی هیچگونه پیچیدگی و دردسری نمی خواهد و این را به همسرش هم پیش از آمدن حالی کند!
همه رفتند و محمد هم به تراس انتهای راهرو رفت و تا کمی هوا به سرش بخورد. احساسات کشنده ای دوره اش کرده بودند!
تنهایی، خود باختگی، شرم، کلافگی و بیشتر از همه پشیمانی!
هرچقدر غصه بخورد، هرچقدر خودش را لعنت کند، مشت به دیوار بکوبد، خودش را بخورد، زمان باز نمی گردد!
در تمام این سال ها صدایی از درون فرا می خواندش... که چه شد آن دختری که پشت سر گذاشته بود.
هرچه که می گذشت صدا نومیدانه ضعیف و ضعیف تر می شد. ترس بزرگتر جلوه می کرد! ترس شرم را پس می زد و به فراموشی تشویقش می کرد. توجیهش می کرد!
اما فراموش نشد! حالا که به لحظاتشان فکر می کند و به یاد می آورد بغض مردانه ای گلویش را می فشارد.
شهرزاد طوری نگاهش می کرد انگار که خدا را مجسم مقابلش داشت! طوری خودش را در آغوشش جا می داد که انگار بهترین نقطه جهان جا خوش کرده است!
دستانش را روی سینه گره می زند و چشم می بندد.
-فقط یه لحظه... التماست می کنم خدا! فقط یه لحظه دوباره اونطوری بهم تکیه کنه و تو بغلم جا خوش کنه...
مادرش می گفت محمد امین نفسش حق است! همه جا می گفت خدا من را به عجزو التماس های محمد امین بخشید. به نذر و نیازهای او... به پابرهنه تا امام زاده رفتن هایش...
پس شاید اگر می گفت، اگر به زبان می آورد خدایش دوباره می شنید...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت۴۱۸
چشم باز می کند و رو به آسمان نگاه می کند...
-قول می دم این بار رو سفیدت کنم... خونه خرابم نکن...! نمی تونم ازش بگذرم... کمکم کن... بهم توانشو بده دوباره دلشو به دست بیارم! می خوام جبران کنم... راهمو نبند!
نرده را درون مشتش می فشارد و خم می شود. با حالت تسلیم و بی تکلفی سر به زیر می اندازد و صدای میرزا در گوشش می پیچد:
«یا رب نظر تو برنگردد!»
قطره اشکی که از چشم راستش می چکد همزمان می شود با اولین قطره ی بارانی که روی مشتش روی نرده می چکد!
مشتش را نزدیک می آورد و با بغض می خندد. به آسمان نگاه می کند و بوسه ای روی قطره ی روی دستش می زند!
-اینو به فال نیک می گیرم!
می خندد و کف دستانش را از تراس بیرون می برد تا سهم بیشتری از نگاه و رحمت خدا بگیرد! با حال بهتری به اتاقش می رود. هنوز لباسش را نپوشیده که محدثه در می زند.
-چند لحظه...
سر و وضعش که مرتب شد صدایش می زند. محدثه سر داخل می آورد و می گوید:
-خواب نیستی؟
-نه بیا تو... چیزی شده؟
روی تخت می نشیند و دستانش را به پشت می برد و تکیه می زند. محدثه مقابلش ایستاده و این پا و آن پا می کند.
-نه چیزی نشده می خواستم راجع به یه چیزی باهم صحبت کنیم...
محمد کنجکاو شده ابرویی بالا می دهد:
-می شنوم...
-می خواستم راجع به... یعنی... به من مربوط نمیشه اما... خب جوابش برام مهمه!
-محدثه حرفتو بزن!
-داداش... تو شهرزاد جون رو... یعنی دوستش داری؟
جاخورده نگاهش می کند و بعد از چند ثانیه چشم ریز می کند. این سوالات از کجا آب می خورد؟ یعنی مادرش او را فرستاده بود؟
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
چشم باز می کند و رو به آسمان نگاه می کند...
-قول می دم این بار رو سفیدت کنم... خونه خرابم نکن...! نمی تونم ازش بگذرم... کمکم کن... بهم توانشو بده دوباره دلشو به دست بیارم! می خوام جبران کنم... راهمو نبند!
نرده را درون مشتش می فشارد و خم می شود. با حالت تسلیم و بی تکلفی سر به زیر می اندازد و صدای میرزا در گوشش می پیچد:
«یا رب نظر تو برنگردد!»
قطره اشکی که از چشم راستش می چکد همزمان می شود با اولین قطره ی بارانی که روی مشتش روی نرده می چکد!
مشتش را نزدیک می آورد و با بغض می خندد. به آسمان نگاه می کند و بوسه ای روی قطره ی روی دستش می زند!
-اینو به فال نیک می گیرم!
می خندد و کف دستانش را از تراس بیرون می برد تا سهم بیشتری از نگاه و رحمت خدا بگیرد! با حال بهتری به اتاقش می رود. هنوز لباسش را نپوشیده که محدثه در می زند.
-چند لحظه...
سر و وضعش که مرتب شد صدایش می زند. محدثه سر داخل می آورد و می گوید:
-خواب نیستی؟
-نه بیا تو... چیزی شده؟
روی تخت می نشیند و دستانش را به پشت می برد و تکیه می زند. محدثه مقابلش ایستاده و این پا و آن پا می کند.
-نه چیزی نشده می خواستم راجع به یه چیزی باهم صحبت کنیم...
محمد کنجکاو شده ابرویی بالا می دهد:
-می شنوم...
-می خواستم راجع به... یعنی... به من مربوط نمیشه اما... خب جوابش برام مهمه!
-محدثه حرفتو بزن!
-داداش... تو شهرزاد جون رو... یعنی دوستش داری؟
جاخورده نگاهش می کند و بعد از چند ثانیه چشم ریز می کند. این سوالات از کجا آب می خورد؟ یعنی مادرش او را فرستاده بود؟
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت۴۱۹
هیچوقت با حاج خانوم حس غریبگی نداشت. همیشه راحت با او حرف می زد اما این هم که الان از دستش ناراحت است و او را لایق شهرزاد نمی داند می تواند دلیل این حرکت باشد. که محدثه را فرستاده تا مزه ی دهانش را بگیرد؟
-چرا من باید جواب بدم اینو؟ اصلا چرا برات مهمه؟
-مهمه داداش! خیلی مهمه... من درست نمی دونم چی شده... چه اتفاقی بین شما افتاده... نمی خوامم بدونم. چون یه حسی بهم می گه که این جدایی طولانی مدت، وقتی حتی با وجود رزا هم به وصال ختم نشد، وقتی شهرزاد حاضر نشده تا الان به تو خبر بده، پس یه کدورت عمیق این وسط هست که باعث می شه حس من به یه کدوم از شما دوتا عوض بشه و من اینو نمی خوام. چون هر دوتونو دوست دارم...
دستانش از استرس و غم می لرزد. کف دستانش را به هم می ساید و سر پایین می اندازد...
-من نمی تونم شهرزاد جون رو یه آدم بد تصورش کنم. اصلا مگه می شه اون چشمای پر مهر و اون لبخندای لطیف مال یه آدم بد باشه؟ من واقعا ازش خوشم اومده... دوستش دارم... مامان چندبار خیلی محدود دیدتش اما یه بند ازش تعریف میکنه! داداش همچین دختری رو چطور تونستی رها کنی؟ چطور ولش کردی؟ مگه می شه آدم عاشق همچین زنی نشه؟ چی کم داشت مگه؟
محمد با صورتی سرخ شده جلو می کشد و سرش را در دستانش می گیرد! مسخره بودند این حرف ها!
در صورتی که تمام این چند سال او فکر می کرد که شهرزاد با خانواده او بُر نمی خورد. که نمی تواند هم صحبت خوبی برای خواهر و مادرش باشد چون از دو دنیای متفاوتی هستند!
اما حالا می دید که اگر قلب ها به هم نزدیک باشند دنیا برای همه یکیست!
اخم هایش در هم رفته و محدثه حال دگرگون شده ی برادرش را می بیند اما نمی تواند سکوت کند. مقابلش زانو می زند...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
هیچوقت با حاج خانوم حس غریبگی نداشت. همیشه راحت با او حرف می زد اما این هم که الان از دستش ناراحت است و او را لایق شهرزاد نمی داند می تواند دلیل این حرکت باشد. که محدثه را فرستاده تا مزه ی دهانش را بگیرد؟
-چرا من باید جواب بدم اینو؟ اصلا چرا برات مهمه؟
-مهمه داداش! خیلی مهمه... من درست نمی دونم چی شده... چه اتفاقی بین شما افتاده... نمی خوامم بدونم. چون یه حسی بهم می گه که این جدایی طولانی مدت، وقتی حتی با وجود رزا هم به وصال ختم نشد، وقتی شهرزاد حاضر نشده تا الان به تو خبر بده، پس یه کدورت عمیق این وسط هست که باعث می شه حس من به یه کدوم از شما دوتا عوض بشه و من اینو نمی خوام. چون هر دوتونو دوست دارم...
دستانش از استرس و غم می لرزد. کف دستانش را به هم می ساید و سر پایین می اندازد...
-من نمی تونم شهرزاد جون رو یه آدم بد تصورش کنم. اصلا مگه می شه اون چشمای پر مهر و اون لبخندای لطیف مال یه آدم بد باشه؟ من واقعا ازش خوشم اومده... دوستش دارم... مامان چندبار خیلی محدود دیدتش اما یه بند ازش تعریف میکنه! داداش همچین دختری رو چطور تونستی رها کنی؟ چطور ولش کردی؟ مگه می شه آدم عاشق همچین زنی نشه؟ چی کم داشت مگه؟
محمد با صورتی سرخ شده جلو می کشد و سرش را در دستانش می گیرد! مسخره بودند این حرف ها!
در صورتی که تمام این چند سال او فکر می کرد که شهرزاد با خانواده او بُر نمی خورد. که نمی تواند هم صحبت خوبی برای خواهر و مادرش باشد چون از دو دنیای متفاوتی هستند!
اما حالا می دید که اگر قلب ها به هم نزدیک باشند دنیا برای همه یکیست!
اخم هایش در هم رفته و محدثه حال دگرگون شده ی برادرش را می بیند اما نمی تواند سکوت کند. مقابلش زانو می زند...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪