کدبانوی ایرانی🌻🌼😍

#پارت۲۷۵
#

کلافه دستی به سبیل هایش می کشد و این بار با لحنی که به وضوح مشخص بود که کمی کوتاه آمده زمزمه کرد:

-اسمش چیه؟

محمد سرش را بالا گرفت. به خوبی متوجه شد که پدرمش قدمی جلو آمده است. حاضر شده که درباره ی چیزی که واقعا این وسط اهمیت دارد صحبت کنند. دختری که از خون آن ها بود!

-ر...رزا

-رزا فرهمند! برای آخر هفته مادرت شام درست می کنه... دست زنتو و دخترتو بگیر بیار اینجا...!

پنجشنبه شب ها، شبِ دور هم جمع شدن خانواده بود. هر هفته این شب را کنار هم می گذرانند. گاهی حتی عمه هایش هم دعوت می کردند.

و انگار جهانگیر خان می خواست با این پیشنهاد اذعان دارد که آن ها را درون حلقه ی خانواده پذیرفته است.

اما به محض تمام شدن جمله اش محمد با چشمانی خوف کرده به پدرش نگاهش کرد. حس کرد که به آنی دمای بدنش افت کرد.

دستش را کلافه روی ریش های کشید و موهایش را به چنگ گرفت!

زنش؟ شهرزاد جایی که او باشد حتی وارد نمی شود! حرفی که راجع به رزا یا کار نباشد را نمی شنود اصلا!

حالا می گفت به عنوان همسر من وارد خانواده ما شو؟ محال بود بپذیرد!

باید همین حالا این تصور را از ذهن پدرش خارج می کرد!

-شهرزاد... اون خانوم حالا زن من نیست! گفتم که رابطه ی ما مربوط به سال ها پیشه! رزا رو تنها به این خونه میارم!

تک ابروی جهانگیرخان بالا می رود...

-زنه چکاره ست که حاضر نیستی به عنوان همسرت معرفیش کنی؟ نانجیبه؟ نا اهله؟ خدا نشناسه؟

تنش لرز می گیرد! درباره ی شهرزاد می پرسید؟

این صفاتی که برای شهرزاد به کار برد حتی در حد یک تصور هم نا عدالتی است! آوردن این کلمات درون جمله ای که نامی از شهرزاد برده باشند بی انصافی محض است!

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii

https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪

203 views20:32