کدبانوی ایرانی🌻🌼😍

#پارت۲۳۹
#

-الانم احتیاج ندارم... گفتم که...

حرفم را قطع می کند و دست را بلند می کند و به خودش اشاره می کند:

-منم نگفتم احتیاج داری... فقط الان هستم و نمی تونم بی تفاوت باشم. تو تصمیم گرفتی با بودن من کنار بیای که سراغم اومدی دیگه درسته؟ بودن من اینجوریه...! اینو باید بپذیری شهرزاد. هیچ وقت دیگه درباره ی خودت اونطوری بی رحمانه حرف نزن...

انگار که دردی داشت که لحظه ای صورتش در هم شد و بعد ادامه داد:

-خدا نکنه شهرزاد، خدا نکنه اتفاقی برای تو بیفته. تو مادر رزایی... چطور دلت اومد درباره خودت اونطوری بگی؟ تو نباشی رزا چکار کنه؟

به حرف هایی که کنار ماشین به او گفتم اشاره داشت؟ که گفتم اگر مردم و لاشه ام را روی زمین دیدی اهمیت نده؟

یک مثال بود و منظوری از بیانش نداشتم. توجه و دردی که در چهره اش نمایان شده بود از یادآوری حرف هایم شوکه ام کرده است.

فکر می کردم به خاطر توپ و تشرهایم ناراحت بود و دگرگون شده است. به خاطر این حرفم به هم ریخته بود؟

ناچار راه می افتیم، چون نوبتمان شده بود. با محمد و رزا به ناچار در یک کابین می نشینم. رزا را در کنار خودم می نشانم او با ذوق از پنجره بیرون را می پاید.

-من قول دادم و دارم تمام تلاشم رو می کنم که همه چیز طوری پیش بره که تو اذیت نشی. به من باشه دوست دارم صبح تا شب پیش رزا باشم اونقدر بهش وابسته شدم که وقتی نیست عین پا سوخته ها دور خودم می گردم...

کابین به حرکت می افتد و من دست دخترم را محکم می گیرم. سرم گیج می رود و چشم می بندم و محمد ادامه می دهد:

-اما بخاطر اینکه حس می کنم دیدنم اذیتت می کنه سعی می کنم کمتر مزاحمتون بشم.

حرکت کابین داشت سرگیجه ام را بیشتر می کرد.

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii

https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪

234 views21:25