This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#رولت_شکلاتی #بدون_فر
ماد لازم
بیسکویت ۳۰۰ گرم
۲۰ گرم پودرکاکائو
۳ عدد موز رسیده
پنیر خامه ای ۳۰۰ گرم
عسل یا شیر عسلی یا شکر (۲ قاشق غذاخوری
نارنگی کوچک ۵ عدد
طرز تهیه
بیسکوییت را با پودر کاکائو در غذاساز بریزید و آسیاب کنید
موزهای خیلی رسیده را هم در غذاساز بریزین و پوره کنین
بیسکوییت های آسیاب شده را با موز له شده ترکیب کنید تا یکدست شود و به مدت نیم ساعت در یخچال قرار دهید تا سفت شود.برای خامه یا کرم رولت ، پنیر را با عسل یا شیر عسل و یا شکر در غذاساز بریزید تا یکدست شود
خمیر بیسکوییتی را از یخچال خارجکنید و بین ۲ ورق کاغذ روغنی به شکل مستطیل با وردنه باز کنید.روی خمیر بیسکوییتی باز شده از کرمپنیری بزنین و نارنگی های پوست کنده را روی کناره خمیر قرار بدید و مثل ویدیو با کمک کاغذ روغنی محکم به شکل رول بپیچید و حداقل یک ربع در یخچال قرار دهید و در صورت تمایل با شکلات آب شده تزیین کنی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلم حرامست
#رولت_شکلاتی #بدون_فر
ماد لازم
بیسکویت ۳۰۰ گرم
۲۰ گرم پودرکاکائو
۳ عدد موز رسیده
پنیر خامه ای ۳۰۰ گرم
عسل یا شیر عسلی یا شکر (۲ قاشق غذاخوری
نارنگی کوچک ۵ عدد
طرز تهیه
بیسکوییت را با پودر کاکائو در غذاساز بریزید و آسیاب کنید
موزهای خیلی رسیده را هم در غذاساز بریزین و پوره کنین
بیسکوییت های آسیاب شده را با موز له شده ترکیب کنید تا یکدست شود و به مدت نیم ساعت در یخچال قرار دهید تا سفت شود.برای خامه یا کرم رولت ، پنیر را با عسل یا شیر عسل و یا شکر در غذاساز بریزید تا یکدست شود
خمیر بیسکوییتی را از یخچال خارجکنید و بین ۲ ورق کاغذ روغنی به شکل مستطیل با وردنه باز کنید.روی خمیر بیسکوییتی باز شده از کرمپنیری بزنین و نارنگی های پوست کنده را روی کناره خمیر قرار بدید و مثل ویدیو با کمک کاغذ روغنی محکم به شکل رول بپیچید و حداقل یک ربع در یخچال قرار دهید و در صورت تمایل با شکلات آب شده تزیین کنی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلم حرامست
#پارت۱۶۶
#
از پشت میز بلند شدیم و به پذیرایی رفتیم.
کنار رزا روی کاناپه ی راحتی نشستم و مامان و مهشید هم مقابلمان نشستند.
کارتون دختر جسور روی صفحه ی تلویزیون پخش می شد و رزا شیفته ی این دختر و جسارت هایش بود. بیشتر از ده بار کارتونش را دیده بود.
نزدیک تر شدم که بلافاصله به سمتم برگشت و دستان کوچکش را روی دستی که بی اختیارم مشت شده بود گذاشت.
مشتم باز شد و لبخندش هزار باره قلبم را روشن کرد! دوباره به سمت تلویزیون برگشت اما دستم را رها نکرد. برای این توجه هرچند کوچکش مردم.
می دانست چقدر محتاجش بودم که بدون آنکه به زبان بیاورم توجه و مهر خرجم می کرد؟
تا می خوام زبان باز کنم تا صدایش کنم گوشی موبایل فکستنی ام تک زنگی خورد و ندیده هم می دانستم که پیام از طرف چه کسی خواهد بود.
گوشی را به دست گرفتم و پیامش را خواندم.
«من رسیدم. میشه قبلش بیای پایین؟»
متعجب به پیامش خیره شدم. قرار این بود که من رزا را آماده کنم و به او زنگ بزنم تا بیاید نه اینکه من پیش او بروم. حتما موضوعی پیش آمده. بی جهت مضطرب می شوم.
از جایم بلند می شوم و مانتو و شالی برمی دارم و به مامان و مهشید اطلاع می دهم که چه شده و کجا می روم.
در را که باز می کنم نگاه می چرخانم و او را تکیه زده به اتومبیلش چند خانه پایین تر می بینم. به سمتش می روم و یک قدم مانده به او برسم که به حرف می آید:
-بهش گفتی؟ صحبت کردین؟
-سلام نه هنوز... منتظر بودم اومدنت قطعی بشه بعدش بگم... همه چیز آمادست.
-ببخشید سلام!
کلاف گفت و بعد همینطور در سکوت نگاهم می کند. سر پایین می اندازد و آرام نفسی می گیرد و زیر لب می گوید:
-من به حرفی که زدم عمل می کنم. قرار نیست پا پس بکشم.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#
از پشت میز بلند شدیم و به پذیرایی رفتیم.
کنار رزا روی کاناپه ی راحتی نشستم و مامان و مهشید هم مقابلمان نشستند.
کارتون دختر جسور روی صفحه ی تلویزیون پخش می شد و رزا شیفته ی این دختر و جسارت هایش بود. بیشتر از ده بار کارتونش را دیده بود.
نزدیک تر شدم که بلافاصله به سمتم برگشت و دستان کوچکش را روی دستی که بی اختیارم مشت شده بود گذاشت.
مشتم باز شد و لبخندش هزار باره قلبم را روشن کرد! دوباره به سمت تلویزیون برگشت اما دستم را رها نکرد. برای این توجه هرچند کوچکش مردم.
می دانست چقدر محتاجش بودم که بدون آنکه به زبان بیاورم توجه و مهر خرجم می کرد؟
تا می خوام زبان باز کنم تا صدایش کنم گوشی موبایل فکستنی ام تک زنگی خورد و ندیده هم می دانستم که پیام از طرف چه کسی خواهد بود.
گوشی را به دست گرفتم و پیامش را خواندم.
«من رسیدم. میشه قبلش بیای پایین؟»
متعجب به پیامش خیره شدم. قرار این بود که من رزا را آماده کنم و به او زنگ بزنم تا بیاید نه اینکه من پیش او بروم. حتما موضوعی پیش آمده. بی جهت مضطرب می شوم.
از جایم بلند می شوم و مانتو و شالی برمی دارم و به مامان و مهشید اطلاع می دهم که چه شده و کجا می روم.
در را که باز می کنم نگاه می چرخانم و او را تکیه زده به اتومبیلش چند خانه پایین تر می بینم. به سمتش می روم و یک قدم مانده به او برسم که به حرف می آید:
-بهش گفتی؟ صحبت کردین؟
-سلام نه هنوز... منتظر بودم اومدنت قطعی بشه بعدش بگم... همه چیز آمادست.
-ببخشید سلام!
کلاف گفت و بعد همینطور در سکوت نگاهم می کند. سر پایین می اندازد و آرام نفسی می گیرد و زیر لب می گوید:
-من به حرفی که زدم عمل می کنم. قرار نیست پا پس بکشم.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت۱۶۷
به او اعتماد ندارم و این را از اشاره ی واضحم در جملاتم فهمیده و من از این بابت خجالت زده نیستم.
این مشخص بود و فهمیدن و نفهمیدنش برایم مهم نبود. درباره ی رزا ترجیح می دهم تا محتاط باشم تا به خوش آمد دیگران وقعی بگذارم.
-چند دقیقه منتظر باش بهت زنگ می زنم...
جواب حرفش را ندادم و برای بحث راجع به دایره آدم هایی که مورد اعتمادم بودند، او را بیش از حد غریبه می دیدم.
تا می چرخم که به سمت خانه برم هول زده صدایم می زند:
-شهرزاد؟
دوباره به سمتش برمی گردم که در عقب ماشینش را باز می کند و جعبه ی کادوی بزرگی بیرون می کشد.
نگاهم به داخل ماشین می افتد که دست ی گل نرگس زیبایی روی صندلی به چشمم می خورد.
جعبه ی صورتی را که یک پاپیون بزرگ بنفش رویش بسته شده بود را روی ماشین قرار می دهد و درش را باز می کند.
-به نظرت از این چیزایی که گرفتم خوشش میاد؟ اگر فکر می کنی مناسب نیستن تا وقت هست برم عوضشون کنم...
لحظه ای جا می خورم و نگاهش می کنم. انتظار این حرکت را از او نداشتم و نمی دانم که باید چه عکس العملی به او نشان دهم.
از اینکه با این کار خواسته جایی در دل دخترش باز کند و او را خوشحال کند راضی ام، اما حس تلخی وجودم را می گیرد.
به هیچ عنوان خوشم نمی آمد که کس دیگری غیر از خودم برای دخترم خرج کند. هیچوقت این اجازه را حتی به مامان هم ندادم.
چه رسد به محمد که همیشه استرس این را داشتم که مبادا فکر کند من بخاطر چیزی غیر از مهرو محبت پدرانه اش برای رزا به سراغش آمده ام.
مردمک هایش نگران دو دو می زنند و تصمیم می گیرم این بار، این حس تلخ را نادیده بگیرم.
جلو می روم. جعبه آنقدر بزرگ بود که تقریبا یک چهارم کاپوت ماشین غول پیکرش را گرفته بود. سرم را به سمت جعبه می گردانم و چشمم به محتویاتش می افتد.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
به او اعتماد ندارم و این را از اشاره ی واضحم در جملاتم فهمیده و من از این بابت خجالت زده نیستم.
این مشخص بود و فهمیدن و نفهمیدنش برایم مهم نبود. درباره ی رزا ترجیح می دهم تا محتاط باشم تا به خوش آمد دیگران وقعی بگذارم.
-چند دقیقه منتظر باش بهت زنگ می زنم...
جواب حرفش را ندادم و برای بحث راجع به دایره آدم هایی که مورد اعتمادم بودند، او را بیش از حد غریبه می دیدم.
تا می چرخم که به سمت خانه برم هول زده صدایم می زند:
-شهرزاد؟
دوباره به سمتش برمی گردم که در عقب ماشینش را باز می کند و جعبه ی کادوی بزرگی بیرون می کشد.
نگاهم به داخل ماشین می افتد که دست ی گل نرگس زیبایی روی صندلی به چشمم می خورد.
جعبه ی صورتی را که یک پاپیون بزرگ بنفش رویش بسته شده بود را روی ماشین قرار می دهد و درش را باز می کند.
-به نظرت از این چیزایی که گرفتم خوشش میاد؟ اگر فکر می کنی مناسب نیستن تا وقت هست برم عوضشون کنم...
لحظه ای جا می خورم و نگاهش می کنم. انتظار این حرکت را از او نداشتم و نمی دانم که باید چه عکس العملی به او نشان دهم.
از اینکه با این کار خواسته جایی در دل دخترش باز کند و او را خوشحال کند راضی ام، اما حس تلخی وجودم را می گیرد.
به هیچ عنوان خوشم نمی آمد که کس دیگری غیر از خودم برای دخترم خرج کند. هیچوقت این اجازه را حتی به مامان هم ندادم.
چه رسد به محمد که همیشه استرس این را داشتم که مبادا فکر کند من بخاطر چیزی غیر از مهرو محبت پدرانه اش برای رزا به سراغش آمده ام.
مردمک هایش نگران دو دو می زنند و تصمیم می گیرم این بار، این حس تلخ را نادیده بگیرم.
جلو می روم. جعبه آنقدر بزرگ بود که تقریبا یک چهارم کاپوت ماشین غول پیکرش را گرفته بود. سرم را به سمت جعبه می گردانم و چشمم به محتویاتش می افتد.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت۱۶۸
#
هرچه چشمانم بیشتر داخل جعبه بیشتر کنکاش می کرد بیشتر سرگیجه می گرفتم.
دست می برم و جعبه ی پازل هزار تکه ی دختر کفشدوزکی را بیرون می کشم و مقابل چشمانش می گیرم.
-واقعا؟ پازل هزار تیکه؟ برای یه دختر بچه پنج ساله؟
چهره اش می ماسد و سریع دستش را از جیبش بیرون می کشد و داخل جعبه می برد و جعبه ی پستونک تلقی حاوی جغجغه های رنگی را بیرون می کشد و مقابلم می گیرد:
-خب حدس زدم شاید اون برای سنش مناسب نباشه از این چیزای صدا دارم گرفتم... رنگیه خوشش میاد نه؟ ببین این باربیه سرجاش میچرخه آهنگ می خونه. اینا به سنش می خوره نه؟
لب هایم را به داخل دهانم می کشم و نگاهم را به سمت خیابان میکشم تا انفجاری که درونم بود را کنترل کنم.
-چرا حس می کنم داری می خندی بهم؟
به سمتش که برمی گردم و چشمان ریز شده اش را می بینم دیگر توان کنترل ندارم و به خنده می افتم.
دستم را مقابل دهانم می گیرم و کمر خم شده ام را راست می کنم و انگشتم را به زیر چشمم می کشم.
نگاهم که به چشمانش می افتد نگاه بند شده اش به لبخندم را زیر سبیلی رد می کنم و توضیح می دهم:
-محمد این چیزی که صدا میده و رنگارنگه اسمس جغجغه ست مال بچه های زیر یک ساله! خدای من...
با تعلل نگاهش را از صورتم می کند و لب هایش به طرفی جمع می شوند.
و من شبیه این حرکت را هربار که فرشته را از انجام کاری منع می کنم می بینم و می دانم که وا رفته و بغض کرده است.
و فکر می کنم که همه ی چیز هایی هم که خریده نامربوط نیست. مثلا آن بسته ی عروسک های باربی را بیرون می کشم و برای اینکه حس بدی نگیرد مقابلش می گیرم.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#
هرچه چشمانم بیشتر داخل جعبه بیشتر کنکاش می کرد بیشتر سرگیجه می گرفتم.
دست می برم و جعبه ی پازل هزار تکه ی دختر کفشدوزکی را بیرون می کشم و مقابل چشمانش می گیرم.
-واقعا؟ پازل هزار تیکه؟ برای یه دختر بچه پنج ساله؟
چهره اش می ماسد و سریع دستش را از جیبش بیرون می کشد و داخل جعبه می برد و جعبه ی پستونک تلقی حاوی جغجغه های رنگی را بیرون می کشد و مقابلم می گیرد:
-خب حدس زدم شاید اون برای سنش مناسب نباشه از این چیزای صدا دارم گرفتم... رنگیه خوشش میاد نه؟ ببین این باربیه سرجاش میچرخه آهنگ می خونه. اینا به سنش می خوره نه؟
لب هایم را به داخل دهانم می کشم و نگاهم را به سمت خیابان میکشم تا انفجاری که درونم بود را کنترل کنم.
-چرا حس می کنم داری می خندی بهم؟
به سمتش که برمی گردم و چشمان ریز شده اش را می بینم دیگر توان کنترل ندارم و به خنده می افتم.
دستم را مقابل دهانم می گیرم و کمر خم شده ام را راست می کنم و انگشتم را به زیر چشمم می کشم.
نگاهم که به چشمانش می افتد نگاه بند شده اش به لبخندم را زیر سبیلی رد می کنم و توضیح می دهم:
-محمد این چیزی که صدا میده و رنگارنگه اسمس جغجغه ست مال بچه های زیر یک ساله! خدای من...
با تعلل نگاهش را از صورتم می کند و لب هایش به طرفی جمع می شوند.
و من شبیه این حرکت را هربار که فرشته را از انجام کاری منع می کنم می بینم و می دانم که وا رفته و بغض کرده است.
و فکر می کنم که همه ی چیز هایی هم که خریده نامربوط نیست. مثلا آن بسته ی عروسک های باربی را بیرون می کشم و برای اینکه حس بدی نگیرد مقابلش می گیرم.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت۱۶۹
-این قطعا خیلی خوشحالش می کنه. گرچه من هیچوقت براش باربی نگرفتم دوست نداشتم از بچگی این تصور تو ذهنش باشه که باید به اندازه ی یه باربی ظاهر بی نقصی داشته باشه و معیارش از زیبایی تحت تاثیر این خزعبلاتی که به خورد نسل ما دادن انقدر چیپ و متظاهرانه باشه. ولی خب اینکه همیشه باربی می خواسته و حالا باباش از راه نرسیده براش خریده مطمئنا منو آدم بده ی ماجرا می کنه. مخصوصا باربی که بتونه لباساشو عوض کنه! عاشقش می شه. این بار رو استثنا کوتاه میام.
سنگینی نگاهش را نمی دانم به کدام جهت حواله کنم تا روی شانه های خسته ام سنگینی نکند!
خودم را سرگرم وسیله ها می کنم و آن ها را به داخل جعبه برمیگردانم و درش را هم رویش قرار می دهم.
نگاهش می کنم و شانه هایم را رو به بالا می کشم و دست هایم را داخل جیب های کوچک جینم می برم و لب می زنم:
-من دیگه باید برم. منتظر تماسم باش...
دیدم که نگاهش را یک دور روی مانتوی جلو بازم گرداند و لبخند پر از آرامشش از لب هایش پر کشید و اخم هایش در هم رفت اما چیزی نگفت.
خوب است که حدش را می داند و نظرات گهربارش را برای خودش نگه می دارد. سر پایین انداخت و گفت:
-ممنونم که اومدی. منتظر خبرت هستم...
سری تکان می دهم و می چرخم و به طرف خانه می روم.
در را که باز می کنم مامان با اشاره ی سر می پرسد که همه چیز خوب است و من با سر تائید می کنم و خیالش را راحت می کنم.
مهشید با لیوان های حاوی شیر از آشپزخانه خارج می شود و پر سر و صدا رو به رزا می گوید:
-رزا خانوم امشب شب شماستا...
رزا پر از هیجان روی پای سالمش از جایش بلند می شود و انگشتش را درون کیکی که با خامه تزئین کرده بودم فرو می برد و در دهانش می برد و اومی می کشد.
مانتو و شالم را روی آویز قرار می دهم و به سمتش می روم.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
-این قطعا خیلی خوشحالش می کنه. گرچه من هیچوقت براش باربی نگرفتم دوست نداشتم از بچگی این تصور تو ذهنش باشه که باید به اندازه ی یه باربی ظاهر بی نقصی داشته باشه و معیارش از زیبایی تحت تاثیر این خزعبلاتی که به خورد نسل ما دادن انقدر چیپ و متظاهرانه باشه. ولی خب اینکه همیشه باربی می خواسته و حالا باباش از راه نرسیده براش خریده مطمئنا منو آدم بده ی ماجرا می کنه. مخصوصا باربی که بتونه لباساشو عوض کنه! عاشقش می شه. این بار رو استثنا کوتاه میام.
سنگینی نگاهش را نمی دانم به کدام جهت حواله کنم تا روی شانه های خسته ام سنگینی نکند!
خودم را سرگرم وسیله ها می کنم و آن ها را به داخل جعبه برمیگردانم و درش را هم رویش قرار می دهم.
نگاهش می کنم و شانه هایم را رو به بالا می کشم و دست هایم را داخل جیب های کوچک جینم می برم و لب می زنم:
-من دیگه باید برم. منتظر تماسم باش...
دیدم که نگاهش را یک دور روی مانتوی جلو بازم گرداند و لبخند پر از آرامشش از لب هایش پر کشید و اخم هایش در هم رفت اما چیزی نگفت.
خوب است که حدش را می داند و نظرات گهربارش را برای خودش نگه می دارد. سر پایین انداخت و گفت:
-ممنونم که اومدی. منتظر خبرت هستم...
سری تکان می دهم و می چرخم و به طرف خانه می روم.
در را که باز می کنم مامان با اشاره ی سر می پرسد که همه چیز خوب است و من با سر تائید می کنم و خیالش را راحت می کنم.
مهشید با لیوان های حاوی شیر از آشپزخانه خارج می شود و پر سر و صدا رو به رزا می گوید:
-رزا خانوم امشب شب شماستا...
رزا پر از هیجان روی پای سالمش از جایش بلند می شود و انگشتش را درون کیکی که با خامه تزئین کرده بودم فرو می برد و در دهانش می برد و اومی می کشد.
مانتو و شالم را روی آویز قرار می دهم و به سمتش می روم.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت۱۷۰
-دختر مامان خوشحاله؟
-آله مامان... املوز لوز زندگیم بود!
هر سه باهم می خندیم و لپ های آبدارش را می بوسم و موهایش را نوازش می کنم. هربار که همه چیز بر وفق مرادش بود این جمله به خصوص را می گفت.
-روی پات واینستا مامانی چند بار بگم... بشین الان برات می کشم...
یه قاچ از کیک می برم و داخل پیش دستی قرار میدهم و به دستش می دهم.
-رزا خانوم با هم صحبت کنیم؟
با دهان پر هیچ وقت حرف نمی زد. لب های خامه ای شده اش را کیپ می کند و سرش را تند تند به نشانه تائید بالا و پایین می کند.
-یادته راجع به پدرت باهم صحبت کرده بودیم مامان جان؟
انگار مسئله ای که در آن به نام پدر اشاره شود برایش جالب تر از کیک مورد علاقه اش بود که چنگال را در پیش دستی می گذارد و چشمان گرد شده اش را به من می دوزد.
بدون اینکه لحظه ای دیگر منتظرش بگذارم ادامه می دهم:
-به شما گفته بودم که پدرت به زودی از مسافرت میاد و دلش می خواد که شما رو ببینه. یادت میاد اون روز که بیمارستان بودی اون آقا رو دیدی؟
-اوهوم یادمه... من صداش کردم بابا محمد...
-درسته عزیزم، بابا محمدت بود ولی چون شما اون اتفاق برات افتاده بود کلی نگرانت شد و ترسیده بود. نتونست که اونطوری که دلش می خواد باهات صحبت کنه!
-خب من فمیده بودم خودم پس چلا به من گفتی اون بابای من نبود شبیهش بود؟
لبخند عصبی می زنم و نمی دانم چگونه رفع و رجوعش کنم که مهشید به کمکم می آید:
-چون پدرت خواسته بود خودش بهت بگه و وقتی حالت خوبه به دیدنت بیاد. اون نمی خواست وقتی تو درد داری بهت استرس بده...
-استلس چیه؟
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
-دختر مامان خوشحاله؟
-آله مامان... املوز لوز زندگیم بود!
هر سه باهم می خندیم و لپ های آبدارش را می بوسم و موهایش را نوازش می کنم. هربار که همه چیز بر وفق مرادش بود این جمله به خصوص را می گفت.
-روی پات واینستا مامانی چند بار بگم... بشین الان برات می کشم...
یه قاچ از کیک می برم و داخل پیش دستی قرار میدهم و به دستش می دهم.
-رزا خانوم با هم صحبت کنیم؟
با دهان پر هیچ وقت حرف نمی زد. لب های خامه ای شده اش را کیپ می کند و سرش را تند تند به نشانه تائید بالا و پایین می کند.
-یادته راجع به پدرت باهم صحبت کرده بودیم مامان جان؟
انگار مسئله ای که در آن به نام پدر اشاره شود برایش جالب تر از کیک مورد علاقه اش بود که چنگال را در پیش دستی می گذارد و چشمان گرد شده اش را به من می دوزد.
بدون اینکه لحظه ای دیگر منتظرش بگذارم ادامه می دهم:
-به شما گفته بودم که پدرت به زودی از مسافرت میاد و دلش می خواد که شما رو ببینه. یادت میاد اون روز که بیمارستان بودی اون آقا رو دیدی؟
-اوهوم یادمه... من صداش کردم بابا محمد...
-درسته عزیزم، بابا محمدت بود ولی چون شما اون اتفاق برات افتاده بود کلی نگرانت شد و ترسیده بود. نتونست که اونطوری که دلش می خواد باهات صحبت کنه!
-خب من فمیده بودم خودم پس چلا به من گفتی اون بابای من نبود شبیهش بود؟
لبخند عصبی می زنم و نمی دانم چگونه رفع و رجوعش کنم که مهشید به کمکم می آید:
-چون پدرت خواسته بود خودش بهت بگه و وقتی حالت خوبه به دیدنت بیاد. اون نمی خواست وقتی تو درد داری بهت استرس بده...
-استلس چیه؟
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت۱۷۱
چشمان مهشید گرد می شود و نگاهش به سمت من برمی گردد و آرام لب می زند:
-باقیش با خودت! من تسلیم!
سرم را تکان می دهم و رو به رزا می کنم.
-هیچی دخترم به من نگاه کن... اون روز وقتش نبود اما الان وقتشه. می تونی درک کنی این موضوع رو قشنگم؟
-پس قراره بیاد؟
چشمان براقش از همیشه درخشان تر بودند. حتی یک ثانیه هم در تائید حرفش تعلل نمی کنم. بغض گلویم را می فشارد و سرم را بالا و پایین می کنم.
از خودم خجالت می کشم که آن روز مجبور بودم به فرشته ام دروغ بگویم اما خودم را قانع می کنم که به خاطر خودش این کار را کردم.
-چرا پس نمیاد پیشم مگه ندُفتی که دلش برام تنگ میشه و منو دوس داله. دلش نمی خواد منو ببینه؟ دوسم نداله؟
دخترک پنج ساله ی من چرا باید تا به این حد پر از ناامنی باشد؟
چرا فکر می کند یک در هزار ممکن است که چیزی در او باشد که دوست نداشتنی باشد؟ هول زده جلو می کشم و مقابل پایش به زانو می افتم و پیش دستی را از روی دامنش برمی دارم و روی میز قرار می دهم.
خم می شوم و کف دستانش را بوسه می زنم و با صادقانه ترین نگاه و لحنی که از خودم سراغ دارم لب می زنم:
-مگه میشه آخه تو رو دوست نداشت؟ تو همه ی دنیای مایی. بابا محمد داره برای دیدنت لحظه شماری می کنه. داره لحظه شماری می کنه تا رزا خانوم بهش اجازه بده. می دونی که همه چیز به تو بستگی داره. اگر تو بخوای ببینیش اون با همه ی قلبش به سمت تو پرواز می کنه. اگر تو نخوای من به هیچ کاری مجبورت نمی کنم. می فهمی مامان جان؟ این انتخاب توئه!
می دانستم که تمام آرزوهایش این اواخر به دیدن محمد ختم می شد اما می خواستم همیشه در ذهنش باشد که او آنقدر با ارزش است، آنقدر مهم و قیمتی، که همه چیز در زندگی اش به انتخاب خودش اتفاق می افتد.
باید بداند هیچکس، حتی مادرش اجازه ندارد که حق انتخاب را از او سلب کند! باید بداند که حق انتخاب همیشه با اوست!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
چشمان مهشید گرد می شود و نگاهش به سمت من برمی گردد و آرام لب می زند:
-باقیش با خودت! من تسلیم!
سرم را تکان می دهم و رو به رزا می کنم.
-هیچی دخترم به من نگاه کن... اون روز وقتش نبود اما الان وقتشه. می تونی درک کنی این موضوع رو قشنگم؟
-پس قراره بیاد؟
چشمان براقش از همیشه درخشان تر بودند. حتی یک ثانیه هم در تائید حرفش تعلل نمی کنم. بغض گلویم را می فشارد و سرم را بالا و پایین می کنم.
از خودم خجالت می کشم که آن روز مجبور بودم به فرشته ام دروغ بگویم اما خودم را قانع می کنم که به خاطر خودش این کار را کردم.
-چرا پس نمیاد پیشم مگه ندُفتی که دلش برام تنگ میشه و منو دوس داله. دلش نمی خواد منو ببینه؟ دوسم نداله؟
دخترک پنج ساله ی من چرا باید تا به این حد پر از ناامنی باشد؟
چرا فکر می کند یک در هزار ممکن است که چیزی در او باشد که دوست نداشتنی باشد؟ هول زده جلو می کشم و مقابل پایش به زانو می افتم و پیش دستی را از روی دامنش برمی دارم و روی میز قرار می دهم.
خم می شوم و کف دستانش را بوسه می زنم و با صادقانه ترین نگاه و لحنی که از خودم سراغ دارم لب می زنم:
-مگه میشه آخه تو رو دوست نداشت؟ تو همه ی دنیای مایی. بابا محمد داره برای دیدنت لحظه شماری می کنه. داره لحظه شماری می کنه تا رزا خانوم بهش اجازه بده. می دونی که همه چیز به تو بستگی داره. اگر تو بخوای ببینیش اون با همه ی قلبش به سمت تو پرواز می کنه. اگر تو نخوای من به هیچ کاری مجبورت نمی کنم. می فهمی مامان جان؟ این انتخاب توئه!
می دانستم که تمام آرزوهایش این اواخر به دیدن محمد ختم می شد اما می خواستم همیشه در ذهنش باشد که او آنقدر با ارزش است، آنقدر مهم و قیمتی، که همه چیز در زندگی اش به انتخاب خودش اتفاق می افتد.
باید بداند هیچکس، حتی مادرش اجازه ندارد که حق انتخاب را از او سلب کند! باید بداند که حق انتخاب همیشه با اوست!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت۱۷۲
-اما من بابامو دوس دالم. بهش میگی بیاد من ببینمش؟
قلبم محکم به سینه ام می کوبد و به سمت مامان که برمی گردم در کمال تعجب چشمانش را غرق در اشک می بینم. این از مادری که در سخت ترین لحظاتمان هم گریه نمی کرد بعید بود.
گوشی را از جیب پشتی جینم بیرون می کشم و تک زنگی به شماره محمد می زنم و وقتی خودش قطع می کند به مهشید اشاره می کنم تا در را باز کند و او از جایش بلند می شود.
دستان فرشته ام را در دست می گیرم. دستانش به سردی دستان من نبود اما نگاهش کمی مضطرب شده و این کمی نگرانم می کند.
دامنش را روی پایش صاف می کنم و چتری هایش را مرتب می کنم. شقیقه اش را به عادت بچگی هایش تا گونه اش نوازش می کنم و امیدوارم این کار مثل همان زمان ها به او آرامش دهد.
قلبم دیوانه وار می کوبد و هنوز مقابل فرشته زانو زده ام که صدای قدم های محکمی از پشت سرم شنیده می شود.
قدم هایی محکم و استوار...
موجی از گرما در خانه می پیچد.
صدایی که می گفتند باشنیدنش هیولاهای پشت پنچره ها، نگاه های تلخ و گزنده، تنهایی و بی کسی، یواش یواش از دنیای دخترها رخت می بندند.
شنیده بودم پدر که می گفتند همین است. گفته اند برای دختران، قشنگترین آواز عاشقانه صدای قدم هایش است که با قلبی مشعوف و عاشق به سمتت برمی دارد.
خوش به حال دخترکم! نه... خوشبحالش نه! خوشحالم برای دخترکم!
پدر فرشته از راه دوری آمده بود. دیر آمد اما بالاخره آمده بود، تا دست هایش را بگیرد و هرگز ول نکند!
قطره اشکم را پاک می کنم و رزا به گمانم صدای قدم ها را شنیده بود که جلوی در قطع شده بود. چون من سد نگاهش بودم تلاش می کند تا از جایش برخیزد.
از جا بلند می شوم و کمکش می کنم تا بایستد طوری که روی پای آسیب دیده اش فشار نیاید.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
-اما من بابامو دوس دالم. بهش میگی بیاد من ببینمش؟
قلبم محکم به سینه ام می کوبد و به سمت مامان که برمی گردم در کمال تعجب چشمانش را غرق در اشک می بینم. این از مادری که در سخت ترین لحظاتمان هم گریه نمی کرد بعید بود.
گوشی را از جیب پشتی جینم بیرون می کشم و تک زنگی به شماره محمد می زنم و وقتی خودش قطع می کند به مهشید اشاره می کنم تا در را باز کند و او از جایش بلند می شود.
دستان فرشته ام را در دست می گیرم. دستانش به سردی دستان من نبود اما نگاهش کمی مضطرب شده و این کمی نگرانم می کند.
دامنش را روی پایش صاف می کنم و چتری هایش را مرتب می کنم. شقیقه اش را به عادت بچگی هایش تا گونه اش نوازش می کنم و امیدوارم این کار مثل همان زمان ها به او آرامش دهد.
قلبم دیوانه وار می کوبد و هنوز مقابل فرشته زانو زده ام که صدای قدم های محکمی از پشت سرم شنیده می شود.
قدم هایی محکم و استوار...
موجی از گرما در خانه می پیچد.
صدایی که می گفتند باشنیدنش هیولاهای پشت پنچره ها، نگاه های تلخ و گزنده، تنهایی و بی کسی، یواش یواش از دنیای دخترها رخت می بندند.
شنیده بودم پدر که می گفتند همین است. گفته اند برای دختران، قشنگترین آواز عاشقانه صدای قدم هایش است که با قلبی مشعوف و عاشق به سمتت برمی دارد.
خوش به حال دخترکم! نه... خوشبحالش نه! خوشحالم برای دخترکم!
پدر فرشته از راه دوری آمده بود. دیر آمد اما بالاخره آمده بود، تا دست هایش را بگیرد و هرگز ول نکند!
قطره اشکم را پاک می کنم و رزا به گمانم صدای قدم ها را شنیده بود که جلوی در قطع شده بود. چون من سد نگاهش بودم تلاش می کند تا از جایش برخیزد.
از جا بلند می شوم و کمکش می کنم تا بایستد طوری که روی پای آسیب دیده اش فشار نیاید.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت۱۷۳
به محض اینکه به سمت در برمی گردم محمد را می بینم که رنگش با رنگ دیوار یکی بود.
دستش به وضوح می لرزید و دسته گل در دستش را دست به دست می کند و قدمی نامطمئن جلو می آید.
نگاهش روی رزا معطوف شده بود و چشمانش آنقدر پر بود که به محض اینکه اولین پلکش را می زند اشکش سرازیر می شود.
آنقدر قلبم از این حال می گیرد که از دردش لب می گزم. دنیا نباید با ما اینگونه تا می کرد!
حواسم را به رزا می دهم که با کنجکاوی نگاهش را به محمد دوخته دستم را رها نمی کند.
به گمانم از این بی حرکتی و صورت در هم شده و بغض دار محمد ترسیده است، که کمی تنش را پشت پایم می کشد.
محمد انگار که این حرکت ررا را مبنی بر ترسیدنش یا یا شاید غریبگی اش با خودش برداشت می کند که تمام امید هایش دود می شود و نفس در سینه اش گیر می کند.
حس می کنم که خودش را باخته و بلافاصله روی زانو می نشینم و به رزا نگاه می کنم. دستش را نوازش می کنم.
-مامانی؟ بابا اومده شما رو ببینه... دوست داری بری پیشش؟
نگاهش را بین من و محمدی که وسط خانه خشک شده می اندازد و بعد آرام سرش را تکان می دهد.
خدایا داشتم پس می افتادم. لبم را می گزم تا مقابل فرشته فرو نریزم. نباید این لحظه را برایش با گریه هایم استرس زا می کردم. داشتم از درون می سوختم!
از جا بلند می شوم و دستش را می گیرم و رزا بی حواس ابتدا پای آسیب دیده اش را جلو می برد و به محض افتادن وزنش روی آن مچ آسیب دیده چهره اش کمی از درد در هم می شود و به ثانیه نکشیده که صدای آه پر از درد محمد به گوش می رسد.
با قدم های بلندی هول زده جلو می کشد و مقابل پای رزا زانو می زند و دستش را به مچ رزا می کشد با نگرانی لب می زد:
-دردت گرفت بابایی؟ خوبی الان؟ جان... جان...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
به محض اینکه به سمت در برمی گردم محمد را می بینم که رنگش با رنگ دیوار یکی بود.
دستش به وضوح می لرزید و دسته گل در دستش را دست به دست می کند و قدمی نامطمئن جلو می آید.
نگاهش روی رزا معطوف شده بود و چشمانش آنقدر پر بود که به محض اینکه اولین پلکش را می زند اشکش سرازیر می شود.
آنقدر قلبم از این حال می گیرد که از دردش لب می گزم. دنیا نباید با ما اینگونه تا می کرد!
حواسم را به رزا می دهم که با کنجکاوی نگاهش را به محمد دوخته دستم را رها نمی کند.
به گمانم از این بی حرکتی و صورت در هم شده و بغض دار محمد ترسیده است، که کمی تنش را پشت پایم می کشد.
محمد انگار که این حرکت ررا را مبنی بر ترسیدنش یا یا شاید غریبگی اش با خودش برداشت می کند که تمام امید هایش دود می شود و نفس در سینه اش گیر می کند.
حس می کنم که خودش را باخته و بلافاصله روی زانو می نشینم و به رزا نگاه می کنم. دستش را نوازش می کنم.
-مامانی؟ بابا اومده شما رو ببینه... دوست داری بری پیشش؟
نگاهش را بین من و محمدی که وسط خانه خشک شده می اندازد و بعد آرام سرش را تکان می دهد.
خدایا داشتم پس می افتادم. لبم را می گزم تا مقابل فرشته فرو نریزم. نباید این لحظه را برایش با گریه هایم استرس زا می کردم. داشتم از درون می سوختم!
از جا بلند می شوم و دستش را می گیرم و رزا بی حواس ابتدا پای آسیب دیده اش را جلو می برد و به محض افتادن وزنش روی آن مچ آسیب دیده چهره اش کمی از درد در هم می شود و به ثانیه نکشیده که صدای آه پر از درد محمد به گوش می رسد.
با قدم های بلندی هول زده جلو می کشد و مقابل پای رزا زانو می زند و دستش را به مچ رزا می کشد با نگرانی لب می زد:
-دردت گرفت بابایی؟ خوبی الان؟ جان... جان...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت۱۷۴
#
مچش را نوازش می کند و صدای هق هق های خفه ی مهشید هیچ کمکی به این حالی که داشتم نمی کند!
حسرت سینه ام را می شکافد! رزا با تعجب و کمی خجالت تلاش می کند تا آرامش کند:
-دلدم نگرفت خوبم! اومدی پیشم بمونی؟ یا بازم باید بِلی(بری)؟
دخترکم... دخترک معصومم... مثل خودم ترس از ترک شدن داشت! بمیرم برای دلش...
محمد مات می ماند و بعد دستش را با احتیاط جلو می آورد و وقتی واکنش بدی از جانب رزا نمی بیند و دست رزا را می گیرد و بوسه ای میزند و عمیق نفس می کشد...
-اومدم که همیشه پیشت باشم. دیگه هیچوقت هیچوقت نمیرم. بهت قول میدم! می بخشی بابا رو؟
دل کوچکش آنقدر پر از مهر بود که به همین جملات ساده احتیاج داشت تا گل از گلش بشکفد و به یکباره دستش از دستم کشیده می شود و با تمام توانش دستانش را دور گردن محمد می پیچد و سرش را در گردنش می برد.
محمد هنوز آن قدر شوکه است که با بهت نگاهش به من می افتد و من دستم را روی دهانم گذاشته ام تا از لرزش لب هایم جلوگیری کنم با نگاه می گویم که باور کن این لحظه را...
این ریشه ای که در دلت جوانه زد مهر فرزند بود که در ثانیه ای در آغوشت کشید پر قدرت تر از هرچیزی به دور قلبت پیچید و بعد با اولین ضربان در تمام بدنت پخش شد.
می گویم باورکردنی نیست اما حقیقت دارد!
ببین زانو زده ای، ببین قلبت با چه شوری می زند؟
این ها همه از حسی است که با لمس پاره ای از جانت در رگ هایت جریان گرفت!
می گویم حالت را می فهمم... من این انفجار درونی را درک می کنم. می گویم که بپذیر این دگرگونی را... در آغوشش بکش!
چشمانش بسته می شوند و اشک از چهار گوشه ی چشمش سرازیر کی شود. دستانش دور فرشته محکم می شوند و صدای ارام رزا در گوشش را می شنوم وقتی می گوید:
-خیلی منتظلم گذاشتی فکر کردم دیگه نمیای!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#
مچش را نوازش می کند و صدای هق هق های خفه ی مهشید هیچ کمکی به این حالی که داشتم نمی کند!
حسرت سینه ام را می شکافد! رزا با تعجب و کمی خجالت تلاش می کند تا آرامش کند:
-دلدم نگرفت خوبم! اومدی پیشم بمونی؟ یا بازم باید بِلی(بری)؟
دخترکم... دخترک معصومم... مثل خودم ترس از ترک شدن داشت! بمیرم برای دلش...
محمد مات می ماند و بعد دستش را با احتیاط جلو می آورد و وقتی واکنش بدی از جانب رزا نمی بیند و دست رزا را می گیرد و بوسه ای میزند و عمیق نفس می کشد...
-اومدم که همیشه پیشت باشم. دیگه هیچوقت هیچوقت نمیرم. بهت قول میدم! می بخشی بابا رو؟
دل کوچکش آنقدر پر از مهر بود که به همین جملات ساده احتیاج داشت تا گل از گلش بشکفد و به یکباره دستش از دستم کشیده می شود و با تمام توانش دستانش را دور گردن محمد می پیچد و سرش را در گردنش می برد.
محمد هنوز آن قدر شوکه است که با بهت نگاهش به من می افتد و من دستم را روی دهانم گذاشته ام تا از لرزش لب هایم جلوگیری کنم با نگاه می گویم که باور کن این لحظه را...
این ریشه ای که در دلت جوانه زد مهر فرزند بود که در ثانیه ای در آغوشت کشید پر قدرت تر از هرچیزی به دور قلبت پیچید و بعد با اولین ضربان در تمام بدنت پخش شد.
می گویم باورکردنی نیست اما حقیقت دارد!
ببین زانو زده ای، ببین قلبت با چه شوری می زند؟
این ها همه از حسی است که با لمس پاره ای از جانت در رگ هایت جریان گرفت!
می گویم حالت را می فهمم... من این انفجار درونی را درک می کنم. می گویم که بپذیر این دگرگونی را... در آغوشش بکش!
چشمانش بسته می شوند و اشک از چهار گوشه ی چشمش سرازیر کی شود. دستانش دور فرشته محکم می شوند و صدای ارام رزا در گوشش را می شنوم وقتی می گوید:
-خیلی منتظلم گذاشتی فکر کردم دیگه نمیای!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت۱۷۵
-ببخشید نور چشمم معذرت می خوام. دوست دارم! تا آخر عمرم برات جبران می کنم...
سرش را عقب می کشد و با چهره ی جمع شده ای می پرسد:
-چی می تُنی؟
محمد با صورتی که خیس از اشک بود، خنده ی روشنی می کند و گونه اش را آرام اما طولانی می بوسد و اینطور پاسخ می دهد:
-تا آخر عمرم قربونت می رم. بوست می کنم بغلت می کنم. تا آخرین نفسم مراقبتم!
***
ساعت از ده گذشته و رزا چشمانش را خواب برداشته، اما از بغل محمد پایین نمی آید.
تمام کادوهایش را نگاه کرد و برای دانه دانه اش ذوق کرد و گونه ی محمد را بوسید و محمد با بوسه هایش جان می گرفت.
حالا روی مبل روی پاهایش نشسته و برای پدرش دلبری می کند. محمد به رزا که نگاه می کرد انگار دنیا را مقابلش می دید.
در تمام این دو ساعت رزا لحظه ای از حرف زدن و سوال پرسیدن دست نکشیده است. دست هایش را روی صورت محمد می کشد و می گوید:
-سیبیلات زودتر لُشد (رشد) می کنه یا لیشات؟
محمد می خندد و هزار باره گونه اش را نوازش می کند و می خندد. با نگاهش نوازش می کرد فرشته ام را...
-قربون زبونت بشم من...
به محض اینکه مامان مقابلش خم می شود تا سینی چای را مقابلش بگیرد معذب صاف می نشیند و حرفش را قطع می کند و رو به مامان ادامه می دهد:
-زحمت نکشید خانوم...
-اسمش ماپلیه... میتونی ماپلی صداش کنی...!
خنده ام را می خورم و مامان بدون اینکه ذره ای اخم داشته باشد با لحن شوخی رو به رزا می کند:
-وروجک ماپری رو یادت رفت باباتو دیدی؟
♡♡
#پارت۱۷۶
اخم هایم نامحسوس در هم می رود. دوست نداشتم این فرضیه را که حضور محمد در زندگی ما نقش هر کدام از ما را در زندگی رزا عوض یا کمرنگ کند!
-نه ماپری جونش دخترم هنوز سوالاش تموم نشده فقط...
مامان میز را دور می زند و نزدیک تر به محمد می ایستد و منقبض شدن شانه های محمد را به چشم دیدم.
حس می کردم کنار مامان بی نهایت دست به عصا و مراقب بود. مامان لپش را می کشد و و بعد عقب می کشد.
-با اجازتون من باید برم استراحت کنم کمی سردرد دارم. شهرزاد جان مامان از مهمونمون پذیرایی کن!
انگار که روی صحبتش بیشتر با محمد بود تا من...
محمد سرش را پایین می اندازد و بوسه ای به سر رزا می زند و می گوید:
-برای پذیرایی مزاحمتون نشدم. هدف چیز دیگه ای بود که به لطف خدا و زیر سایه شما میسر شد. منم کم کم رفع زحمت کنم!
مامان بی اینکه حرف دیگری بزند سری تکان می دهد و به سمت اتاق می رود.
در که بسته می شود و رزا خمیازه ی می کشد و محمد مثل تمام این دوساعت هر حرکتش را با عشق دنبال می کرد.
-دخترم خوابش میاد؟
-خوابم میادش... بلیم امشب می خوام بابا منو بخوابونه... برام لالا بوخونه...
تصور شب ماندن محمد خون را در رگ هایم منجمد می کند. فورا فکرش را پس می زنم و رو به رزا می گویم:
-بابا لالایی بلد نیست بگه عزیزم خودم برات می خونم قربونت برم. بوس شب بخیر بگیر از بابا بریم لالا بخونم برات.
-نمی خوام! بابا لالا بخونه! بوس شب بخیرش مال خودت!
-رزا!
چشمانم گشاد می شوند و مبهوت صدایش می کنم و با حرص و خجالتی که تنم را آتش می زد می گویم:
-این چه حرفیه؟ تمومش کن مامان جان! راجع به این موضوع اصلا درست نیست صحبت کنیم!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
-ببخشید نور چشمم معذرت می خوام. دوست دارم! تا آخر عمرم برات جبران می کنم...
سرش را عقب می کشد و با چهره ی جمع شده ای می پرسد:
-چی می تُنی؟
محمد با صورتی که خیس از اشک بود، خنده ی روشنی می کند و گونه اش را آرام اما طولانی می بوسد و اینطور پاسخ می دهد:
-تا آخر عمرم قربونت می رم. بوست می کنم بغلت می کنم. تا آخرین نفسم مراقبتم!
***
ساعت از ده گذشته و رزا چشمانش را خواب برداشته، اما از بغل محمد پایین نمی آید.
تمام کادوهایش را نگاه کرد و برای دانه دانه اش ذوق کرد و گونه ی محمد را بوسید و محمد با بوسه هایش جان می گرفت.
حالا روی مبل روی پاهایش نشسته و برای پدرش دلبری می کند. محمد به رزا که نگاه می کرد انگار دنیا را مقابلش می دید.
در تمام این دو ساعت رزا لحظه ای از حرف زدن و سوال پرسیدن دست نکشیده است. دست هایش را روی صورت محمد می کشد و می گوید:
-سیبیلات زودتر لُشد (رشد) می کنه یا لیشات؟
محمد می خندد و هزار باره گونه اش را نوازش می کند و می خندد. با نگاهش نوازش می کرد فرشته ام را...
-قربون زبونت بشم من...
به محض اینکه مامان مقابلش خم می شود تا سینی چای را مقابلش بگیرد معذب صاف می نشیند و حرفش را قطع می کند و رو به مامان ادامه می دهد:
-زحمت نکشید خانوم...
-اسمش ماپلیه... میتونی ماپلی صداش کنی...!
خنده ام را می خورم و مامان بدون اینکه ذره ای اخم داشته باشد با لحن شوخی رو به رزا می کند:
-وروجک ماپری رو یادت رفت باباتو دیدی؟
♡♡
#پارت۱۷۶
اخم هایم نامحسوس در هم می رود. دوست نداشتم این فرضیه را که حضور محمد در زندگی ما نقش هر کدام از ما را در زندگی رزا عوض یا کمرنگ کند!
-نه ماپری جونش دخترم هنوز سوالاش تموم نشده فقط...
مامان میز را دور می زند و نزدیک تر به محمد می ایستد و منقبض شدن شانه های محمد را به چشم دیدم.
حس می کردم کنار مامان بی نهایت دست به عصا و مراقب بود. مامان لپش را می کشد و و بعد عقب می کشد.
-با اجازتون من باید برم استراحت کنم کمی سردرد دارم. شهرزاد جان مامان از مهمونمون پذیرایی کن!
انگار که روی صحبتش بیشتر با محمد بود تا من...
محمد سرش را پایین می اندازد و بوسه ای به سر رزا می زند و می گوید:
-برای پذیرایی مزاحمتون نشدم. هدف چیز دیگه ای بود که به لطف خدا و زیر سایه شما میسر شد. منم کم کم رفع زحمت کنم!
مامان بی اینکه حرف دیگری بزند سری تکان می دهد و به سمت اتاق می رود.
در که بسته می شود و رزا خمیازه ی می کشد و محمد مثل تمام این دوساعت هر حرکتش را با عشق دنبال می کرد.
-دخترم خوابش میاد؟
-خوابم میادش... بلیم امشب می خوام بابا منو بخوابونه... برام لالا بوخونه...
تصور شب ماندن محمد خون را در رگ هایم منجمد می کند. فورا فکرش را پس می زنم و رو به رزا می گویم:
-بابا لالایی بلد نیست بگه عزیزم خودم برات می خونم قربونت برم. بوس شب بخیر بگیر از بابا بریم لالا بخونم برات.
-نمی خوام! بابا لالا بخونه! بوس شب بخیرش مال خودت!
-رزا!
چشمانم گشاد می شوند و مبهوت صدایش می کنم و با حرص و خجالتی که تنم را آتش می زد می گویم:
-این چه حرفیه؟ تمومش کن مامان جان! راجع به این موضوع اصلا درست نیست صحبت کنیم!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
مولودی های میثم مطیعی ویژه «مبعث حضرت رسول اکرم»
KHADEM-SHOHADA.IR
ولادت حضرت رسول اکرم بر مسلمین جهان مبارک
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍁💫به نام نامت و با توکل به،
🤍💫اسـم اعـظـمـت
🍁💫میگشائیم دفتر امروزمان را
🍁💫بــاشـد که در پـایـان روز،
🤍💫مُهر تایید بندگی زینت بخش،
🍁💫دفـتـرمـان بــاشـد!
🍁💫روزتون پر از نگاه
🤍💫مــهـربـون خــدا،
🍁💫سهمِ دلتون آرامـش
🍁💫بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ
🤍💫الــهـــی بــه امــیــد تـــو
🌺 @kadbanoiranii
🤍💫اسـم اعـظـمـت
🍁💫میگشائیم دفتر امروزمان را
🍁💫بــاشـد که در پـایـان روز،
🤍💫مُهر تایید بندگی زینت بخش،
🍁💫دفـتـرمـان بــاشـد!
🍁💫روزتون پر از نگاه
🤍💫مــهـربـون خــدا،
🍁💫سهمِ دلتون آرامـش
🍁💫بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ
🤍💫الــهـــی بــه امــیــد تـــو
🌺 @kadbanoiranii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#فیلم_آموزشی
#بادمجون_شکم_پر
مواد لازم
بادمجون ۳ عدد
گوجه ۳ عدد
نمک و فلفل سیاه
۱ عدد سوسیس
فلفل سبز ۲ عدد
پنیر ۱۰۰ گرم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#بادمجون_شکم_پر
مواد لازم
بادمجون ۳ عدد
گوجه ۳ عدد
نمک و فلفل سیاه
۱ عدد سوسیس
فلفل سبز ۲ عدد
پنیر ۱۰۰ گرم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#املت_ترکیهای
مواد لازم :
تخم مرغ ۴ عدد
گوجه ۵ عدد
پیاز ۱ عدد
سیر ۱ حبه
پنیر پیتزا
نمک و فلفل
کره
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
مواد لازم :
تخم مرغ ۴ عدد
گوجه ۵ عدد
پیاز ۱ عدد
سیر ۱ حبه
پنیر پیتزا
نمک و فلفل
کره
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#چیز_کیک_انبه
خانم سمیرا جنت دوست
مواد مورد نیاز
پودر بیسکویت ۱۰۰ گرم(۱ لیوان فرانسه)
پودر کاکائو ۱۰ تا ۱۵ گرم (۱ تا ۲قاشق سوپخوری)
کره ۳۰ گرم(۲قاشق سوپخوری)
پنیر خامه ای ۱۵۰گرم (دوسوم لیوان فرانسه)
خامه ۳۰ گرم(۲قاشق سوپخوری)
شیر عسلی ۱ تا ۲ قاشق سوپخوری (۲۰ تا ۴۰ گرم)
شکلات سفید ۱۵۰ گرم (یک لیوان شکلات ذوب شده)
انبه پوره شده ۱۵۰ گرم
***
در قالب به قطر ۱۰ تا ۱۲ سانتی ۲ عدد چیزکیک)
یا در قالب قطر ۱۶تا۱۸سانتی یک عدد
چیز کیک را از فریزر که دراوردین سریع از قالب جدا کنید و در بشقاب سرو بگذارید
و بعد از اینکه از حالت انجماد دروامد سرو کنید
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
خانم سمیرا جنت دوست
مواد مورد نیاز
پودر بیسکویت ۱۰۰ گرم(۱ لیوان فرانسه)
پودر کاکائو ۱۰ تا ۱۵ گرم (۱ تا ۲قاشق سوپخوری)
کره ۳۰ گرم(۲قاشق سوپخوری)
پنیر خامه ای ۱۵۰گرم (دوسوم لیوان فرانسه)
خامه ۳۰ گرم(۲قاشق سوپخوری)
شیر عسلی ۱ تا ۲ قاشق سوپخوری (۲۰ تا ۴۰ گرم)
شکلات سفید ۱۵۰ گرم (یک لیوان شکلات ذوب شده)
انبه پوره شده ۱۵۰ گرم
***
در قالب به قطر ۱۰ تا ۱۲ سانتی ۲ عدد چیزکیک)
یا در قالب قطر ۱۶تا۱۸سانتی یک عدد
چیز کیک را از فریزر که دراوردین سریع از قالب جدا کنید و در بشقاب سرو بگذارید
و بعد از اینکه از حالت انجماد دروامد سرو کنید
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#کوکی_شکلاتی
از خانم سمیرا جنت دوست
مواد مورد نیاز:
شکلات تلخ 100 گرم
شکلات سفید 100 گرم
کره 120 گرم
شکر سفید 80 گرم
شکر قهوه ای 50 گرم
زست لیمو 1 قاشق چایخوری
تخم مرغ 1 عدد
نشاسته ذرت الک شده 15 گرم
آرد 190 گرم
بیکینگ پودر 1 قاشق چایخوری
مواد مورد نیاز برای تزیین
توت فرنگی خشک
پسته اسلایس شده
شکلات سفید تکه شده
و شکلات نسوز
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#کوکی_شکلاتی
از خانم سمیرا جنت دوست
مواد مورد نیاز:
شکلات تلخ 100 گرم
شکلات سفید 100 گرم
کره 120 گرم
شکر سفید 80 گرم
شکر قهوه ای 50 گرم
زست لیمو 1 قاشق چایخوری
تخم مرغ 1 عدد
نشاسته ذرت الک شده 15 گرم
آرد 190 گرم
بیکینگ پودر 1 قاشق چایخوری
مواد مورد نیاز برای تزیین
توت فرنگی خشک
پسته اسلایس شده
شکلات سفید تکه شده
و شکلات نسوز
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#دیپ_سبزیجات
فلفل دلمه ای قرمز زرد وسبزاز هرکدام نصف
زیتون بدون هسته؛۱۰۰گرم
پنیر خامه ای:صد گرم
سس مایونز کم چرب:دو ق غ
ذرت پخته شده:۲۰۰ گرم
جعفری ریز شده:یک ق غ
پودر آویشن نمک فلفل سیاه به مقدار لازم
پودر سیر(قابل حذف)
فلفل ها را ریز خرد کنید وبا ذرت و زیتون حلقه شده مخلوط کنید جعفری را هم افزوده وسپس پنیر وسس وادویه ها را نیز اضافه کرده ومخلوط کنید وچند ساعت در یخچال گذاشته ونوش جان کنید
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪⅘
فلفل دلمه ای قرمز زرد وسبزاز هرکدام نصف
زیتون بدون هسته؛۱۰۰گرم
پنیر خامه ای:صد گرم
سس مایونز کم چرب:دو ق غ
ذرت پخته شده:۲۰۰ گرم
جعفری ریز شده:یک ق غ
پودر آویشن نمک فلفل سیاه به مقدار لازم
پودر سیر(قابل حذف)
فلفل ها را ریز خرد کنید وبا ذرت و زیتون حلقه شده مخلوط کنید جعفری را هم افزوده وسپس پنیر وسس وادویه ها را نیز اضافه کرده ومخلوط کنید وچند ساعت در یخچال گذاشته ونوش جان کنید
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪⅘
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#استیک_سیر_و_پنیر
مزه اش حرف نداره !
ترکیبی از کره ، سیر، جعفری و روغن زیتون
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
مزه اش حرف نداره !
ترکیبی از کره ، سیر، جعفری و روغن زیتون
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#نونون پنیری
از خوشمزگیش هرچی بگم کمه
موادلازم:
-آرد سه لیوان
-شیر یک لیوان(شیرخشک سه ق)
-شکر دو ق غ نمک یک ق م خوری
-روغن یک پیمانه
-زرد چوبه کمی یا زعفران
-خمیرمایه یک ق نصف
-تخم مرغ دو عدد
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
از خوشمزگیش هرچی بگم کمه
موادلازم:
-آرد سه لیوان
-شیر یک لیوان(شیرخشک سه ق)
-شکر دو ق غ نمک یک ق م خوری
-روغن یک پیمانه
-زرد چوبه کمی یا زعفران
-خمیرمایه یک ق نصف
-تخم مرغ دو عدد
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪