#بندری
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#فینگرفود_جیب_تاجر
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#فینگرفود_جیب_تاجر
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#رولت_پنکیک_شکلاتی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#رولت_پنکیک_شکلاتی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#ناگت
سلام دوستای گلم
دیگه از بیرون ناگت نخرید😡
ناگت نیمه اماده خودمون رو درست کنید بدون مواد نگه دارنده تا ۶ ماهم میتونید توی فریزر نگهداری کنید😊😍
🌱مواد لازم:
۵۰۰ گرم فیله یا سینه مرغ
۶.۷ حبه سیر
زردچوبه فلفل نمک آویشن
پنیر پیتزا به میزان دلخواه
دو قاشق ارد سفید
🌱طرز تهیه:
فیله مرغ سیر ادویه ها پنیر و ارد رو داخل غذاساز میریزیم و میکس میکنیم
دستمون رو چرب میکنیم
اندازه یک گردو از مواد برمیداریم گرد میکنیم و داخل ظرفی میچینیم
ده دقیقه بره توی فریزر
بعد از ده دقیقه از فريزر درمیاریم توی تخم مرغ و پودر سوخاری میغلطونیم
و بعد داخل ظرفی میچینیم و بره توی فریزر
به مدت ۶ ماه میتونید نگهداری کنید
و هر وقت که نیاز داشتید سرخ کنید و با نان باگت خیارشور گوجه و کاهو میل کنید بی نهایت خوشمزست
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
#ناگت
سلام دوستای گلم
دیگه از بیرون ناگت نخرید😡
ناگت نیمه اماده خودمون رو درست کنید بدون مواد نگه دارنده تا ۶ ماهم میتونید توی فریزر نگهداری کنید😊😍
🌱مواد لازم:
۵۰۰ گرم فیله یا سینه مرغ
۶.۷ حبه سیر
زردچوبه فلفل نمک آویشن
پنیر پیتزا به میزان دلخواه
دو قاشق ارد سفید
🌱طرز تهیه:
فیله مرغ سیر ادویه ها پنیر و ارد رو داخل غذاساز میریزیم و میکس میکنیم
دستمون رو چرب میکنیم
اندازه یک گردو از مواد برمیداریم گرد میکنیم و داخل ظرفی میچینیم
ده دقیقه بره توی فریزر
بعد از ده دقیقه از فريزر درمیاریم توی تخم مرغ و پودر سوخاری میغلطونیم
و بعد داخل ظرفی میچینیم و بره توی فریزر
به مدت ۶ ماه میتونید نگهداری کنید
و هر وقت که نیاز داشتید سرخ کنید و با نان باگت خیارشور گوجه و کاهو میل کنید بی نهایت خوشمزست
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#کیک_لحاف
مواد لازم کیک:
لیوان مورد استفاده 200 میلی هستش
تخم مرغ ۴عدد
شکر ۱ لیوان
روغن مایع ۱ لیوان
آب ولرم ۱ لیوان
آرد ۳ لیوان
پودرکاکائو ۳ ق غ
وانیل شکری ۱ پاکت (5 گرم و یا وانیل ایرانی کمی)
بکینگ پودر ۱ پاکت (10 گرم و یا 2.5 ق چ)
برای مواد پنیری:
پنیر لبنه ۴۰۰ گرم
تخم مرغ ۲ عدد
پودر قند ۳ ق غ
نشاسته ۱ ق غ پر (ذرت)
1 پاکت وانیل شکری (5 گرم و یا وانیل ایرانی کمی)
تخم مرغ و شکر را حداقل 5_6 دقیقه با همزن برقی بزنیدبعدروغن مایع و آب ولرم نزدیک به گرم را اضافه کرده با همزن دستی هم بزنید.تمام مواد خشک را داخل ظرفی الک کرده کم کم به مواد تخم مرغی اضافه کنید و آرام هم بزنید داخل ظرف پیرکس مربعی بزرگ و یا ظرف مخصوص فر روچرب کرده مایه کیک را داخل آن بریزید. بعدبدون معطلی مواد لبنه ای را نیز حاضر کنید داخل ظرفی تمام مواد را ریخته یکی دو دقیقه هم زده ،مواد را داخل قیف ریخته همانند ویدئو بصورت مورب بریزید. داخل فر 175 درجه 25 دقیقه بپزید.سپس دمای فر را به 160 درجه کاهش دهید و به این صورت هم 15 دقیقه بپزید. میتوانید با خلال دندان کیک را تست کنید
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
@kadbanoiranii
مواد لازم کیک:
لیوان مورد استفاده 200 میلی هستش
تخم مرغ ۴عدد
شکر ۱ لیوان
روغن مایع ۱ لیوان
آب ولرم ۱ لیوان
آرد ۳ لیوان
پودرکاکائو ۳ ق غ
وانیل شکری ۱ پاکت (5 گرم و یا وانیل ایرانی کمی)
بکینگ پودر ۱ پاکت (10 گرم و یا 2.5 ق چ)
برای مواد پنیری:
پنیر لبنه ۴۰۰ گرم
تخم مرغ ۲ عدد
پودر قند ۳ ق غ
نشاسته ۱ ق غ پر (ذرت)
1 پاکت وانیل شکری (5 گرم و یا وانیل ایرانی کمی)
تخم مرغ و شکر را حداقل 5_6 دقیقه با همزن برقی بزنیدبعدروغن مایع و آب ولرم نزدیک به گرم را اضافه کرده با همزن دستی هم بزنید.تمام مواد خشک را داخل ظرفی الک کرده کم کم به مواد تخم مرغی اضافه کنید و آرام هم بزنید داخل ظرف پیرکس مربعی بزرگ و یا ظرف مخصوص فر روچرب کرده مایه کیک را داخل آن بریزید. بعدبدون معطلی مواد لبنه ای را نیز حاضر کنید داخل ظرفی تمام مواد را ریخته یکی دو دقیقه هم زده ،مواد را داخل قیف ریخته همانند ویدئو بصورت مورب بریزید. داخل فر 175 درجه 25 دقیقه بپزید.سپس دمای فر را به 160 درجه کاهش دهید و به این صورت هم 15 دقیقه بپزید. میتوانید با خلال دندان کیک را تست کنید
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
@kadbanoiranii
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#تاپر_تراکتور #تاپر
#کشاورز
#تراکتور
آموزش تاپر تراکتور با خمیر فوندانت 🚜
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#تاپر_تراکتور #تاپر
#کشاورز
#تراکتور
آموزش تاپر تراکتور با خمیر فوندانت 🚜
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#نوشیدنی_لوتوس
یعنی این نوشیدنی بی نظیره
خوده بهشته
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#نوشیدنی_لوتوس
یعنی این نوشیدنی بی نظیره
خوده بهشته
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#بستنی_انبه
الان که فصل انبه هست حتما درستش کن
مواد لازم:
500 گرم پوره انبه
شکر 50 گرم
شیر 375 میلی لیتر
125 گرم خامه تازه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#بستنی_انبه
الان که فصل انبه هست حتما درستش کن
مواد لازم:
500 گرم پوره انبه
شکر 50 گرم
شیر 375 میلی لیتر
125 گرم خامه تازه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#بستنی_کاراملی
مواد لازم
زرده تخم مرغ ۳ عدد
شکر ۸۰ گرم تقریبا یک سوم لیوان
وانیل نوک ق م
شیر سه چهارم لیوان
کارامل ۳ ۴ ق غ
خامه فرم گرفته ۲۰۰ گرم یا خامه صبحانه ۳۰۰گرم +۳ قاشق
غذاخوری شکر اضافه 🔴شکر اضافه رو به زرده ها اضافه کنیدو خامه رو ساده دراخر مخلوط کنید
طرز تهیه:
زرده ها +شکر+وانیل بادورتند همزن ۵ دقیقه هم بزنید
شیر و زرده های تخم مرغ و کارامل مخلوط کنید
روی حرارت متوسط ۵ دقیقه هم بزنید
بریزید توی ظرف دردار بهتره زیاد گود نباشه بذارید کاملا خنک بشه خامه رو اضافه کنید مخلوط کنید اگه مایه شیر و زرده حتی کمی گرم هم باشه بستنی دو رنگ میشه من خیلی عجله داشتم🤪، یکدست که شد ،درش رو ببندید،بذارید فریزر ۲۴ساعت صبر کنید نیاز به ثعلب و همزدن هم نداره
فقط کافیه ۵ دقیقه تو دمای محیط بمونه و بعد اسکوپ بزنید البته برا من بلافاصله که از فریزر دراوردم قابل اسکوپ زدن بود
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک حرامست
مواد لازم
زرده تخم مرغ ۳ عدد
شکر ۸۰ گرم تقریبا یک سوم لیوان
وانیل نوک ق م
شیر سه چهارم لیوان
کارامل ۳ ۴ ق غ
خامه فرم گرفته ۲۰۰ گرم یا خامه صبحانه ۳۰۰گرم +۳ قاشق
غذاخوری شکر اضافه 🔴شکر اضافه رو به زرده ها اضافه کنیدو خامه رو ساده دراخر مخلوط کنید
طرز تهیه:
زرده ها +شکر+وانیل بادورتند همزن ۵ دقیقه هم بزنید
شیر و زرده های تخم مرغ و کارامل مخلوط کنید
روی حرارت متوسط ۵ دقیقه هم بزنید
بریزید توی ظرف دردار بهتره زیاد گود نباشه بذارید کاملا خنک بشه خامه رو اضافه کنید مخلوط کنید اگه مایه شیر و زرده حتی کمی گرم هم باشه بستنی دو رنگ میشه من خیلی عجله داشتم🤪، یکدست که شد ،درش رو ببندید،بذارید فریزر ۲۴ساعت صبر کنید نیاز به ثعلب و همزدن هم نداره
فقط کافیه ۵ دقیقه تو دمای محیط بمونه و بعد اسکوپ بزنید البته برا من بلافاصله که از فریزر دراوردم قابل اسکوپ زدن بود
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک حرامست
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#موس_کیک_نارگیلی
خوشمزه ترین موس کیکی که تا حالا درست کردم همین موس کیک نارگیلیه🤩👌🏻
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#موس_کیک_نارگیلی
خوشمزه ترین موس کیکی که تا حالا درست کردم همین موس کیک نارگیلیه🤩👌🏻
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
رمان #شعله_خاکستری
قسمت دویستوهشتادویکم
درست مثل پسربچه های دوساله... که اسباب بازیشونو یکی برداشته و میخوان با وحشی بازی
پسش بگیرن .
کیان مستاصل و درمانده گفت :
- تو همه ی وجودمی بهار... اسباب بازی کدومه ... تو عشقمی ... عمرمی ...
- خفه شو کیان ... هیچ کدوم اینایی که گفتی برات نبودم ... اگه بودم به چیزای بی ارزشی منو
نمیفروختی ....
- غلط کردم ... اگه تو راضی باشی جلوی همه ی فامیل به پات میوفتم و عذر خواهی میکنم ... فقط
تو بهم فرصت بده .
حتی میرم دست پسرداییتو میبوسم ...
بهار از جا برخاست با درد نگاهش کرد . روزی داشتنش ، تمام آرزویش بود اما حالا !! حتی عذاب
وجدان داشت
بخواهد با او همکالم شود .
- زن بیچاره ت از دیشب زیر سرمه ... یخورده انسان بودی میرفتی حال اونو میپرسیدی !...
- بهار بخاطر اینکه با من لج کنی ..........
بهار با خشم نگاهی به صورتش که درماندگی در آن به چشم میخورد کرد و آرام گفت :
- دوستش دارم ... خیلی بیشتر از تو کیان ... دیگه هیچی جز اون برام مهم نیست ... برو و خودتو
از زندگی من بکش بیرون .
رو برگرداند و یک قدم از او فاصله گرفت . صدای پر از بغض کیان پایش را میخکوب کرد .
- به خدا میمیرم بهار... اگه از دستت بدم ... بخدا وقتی ببینم دستش به دستت خورده قلبم از
حرکت می ایسته ... رحم
کن بهم ...
من بد کردم درست ... تو بد نبودی و نیستی ... بخاطرت شکستم بهار ... خوار شدم ... ولی به
مردنم راضی نشو
هق هق کیان قلبش را به درد آورد .کیان جزئی از خاطرات گذشته ی او بود . پسری بود که سالها
زیر چتر حمایتش
زندگی کرده بود و رشد کرده بود . دلش نمیخواست ناگهانی بد شدن و گذشتن را ...
به سمتش چرخید . با دیدن چشمان اشک آلودش ، اشک در چشمانش حلقه زد .
- مطمئن باش نمیمیری ... تو یه سال پیش منو از دست دادی ... میبینی که زنده موندی ... فکرت
و عوض کن و به زندگی
خودت بچسب ... باور کن تمام قلبم از وقتی رفتی از وجودت خالی شد ... لج کردن نیست ... من
عاشق آرشامم ... پس
خودتو گول نزن ... تو هم خیلی وقته منو از قلبت بیرون کردی ...
با بغض نالید :
- زمانی که دست آرمیتا رو گرفتی و منو توی چاه بدبختی رها کردی ... وقتی ضجه ها و اشکامو
ندیدی و روبروی من دست
آرمیتا رو گرفتی تو روی اون خندیدی ... برو کیان ... تو رو به اون خدایی که میپرستی برو و بذار
منهم در کنار آرشام به
آرامش برسم ... بفهم که دوستش دارم ... اگه به دروغ هم ادعای دوست داشتن منو داری برو...
بذار در کنار اون کسی که
دوستش دارم خوشبخت بشم .
گام هایش را تند کرد و از او فاصله گرفت . صدای بهار بهار گفتنش را میشنید و اشکش روی
گونه هایش جاری میشد .
چراهای زیادی در ذهنش شکل میگرفت . چرا روزگار این چنین با آنها بازی کرده بود؟ چرا کیان
بازی داده بود و بازی خورده بود؟ چرا نمیخواست باور کند بدون او هم میتواند زندگی کند؟ چرا
دیگر با دیدنش حال خوبی نداشت !!چرا دیدنش
سیستم عصبیش را بهم میریخت!! تمام آن چرا بایک نام پایان گرفت ... آن هم آرامشی بود که از
وجود آرشام و نامش میگرفت .
حس میکرد حتی فکر کردن و به زبان آوردن اسمش هم برایش دلنشین و لذت بخش است ...
چیزی که با وجود کیان به این
صورت تجربه نکرده بود .
*
بهار جان برو خونه استراحت کن ... میترسم بابات بفهمه هنوز هیچی نشده دخترشو این طور اسیر کردیم به داداشم نده
خنده روی لبان آرشام و بهار نقش بست . آرشام دست بهار را گرفت و به خواهرش نگاه کرد و
گفت :
- دوای درد من همینه ... بابا با بهرام خان حرف زده و اجازه شو گرفته ... مگه اینکه خود بهار
خسته باشه و بخواد بره .
بهار با لبخند گفت :
- من که کاری نکردم بخوام خسته باشم ... آرمیتا جون تو برو تو اتاقت کمی استراحت کن . برات
خوب نیست با این حالت روی پا بمونی ..
خیالت که راحت شد ... دیدی که داداشت حالش خوبه ... برو تا بلای سر اون کوچولوت نیومده ...
آرمیتا دستی روی شکمش کشید و گفت :
- این بچه هم مثل خودم سخت جونه ... دکتر میگفت خواست خدا بوده با اون فشار روحی و روانی
بچه مونده ...
فکر کرده دنیا چه جای تحفه ایه میترسه عقب بمونه .
آرشام اخم کرد و گفت
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
قسمت دویستوهشتادویکم
درست مثل پسربچه های دوساله... که اسباب بازیشونو یکی برداشته و میخوان با وحشی بازی
پسش بگیرن .
کیان مستاصل و درمانده گفت :
- تو همه ی وجودمی بهار... اسباب بازی کدومه ... تو عشقمی ... عمرمی ...
- خفه شو کیان ... هیچ کدوم اینایی که گفتی برات نبودم ... اگه بودم به چیزای بی ارزشی منو
نمیفروختی ....
- غلط کردم ... اگه تو راضی باشی جلوی همه ی فامیل به پات میوفتم و عذر خواهی میکنم ... فقط
تو بهم فرصت بده .
حتی میرم دست پسرداییتو میبوسم ...
بهار از جا برخاست با درد نگاهش کرد . روزی داشتنش ، تمام آرزویش بود اما حالا !! حتی عذاب
وجدان داشت
بخواهد با او همکالم شود .
- زن بیچاره ت از دیشب زیر سرمه ... یخورده انسان بودی میرفتی حال اونو میپرسیدی !...
- بهار بخاطر اینکه با من لج کنی ..........
بهار با خشم نگاهی به صورتش که درماندگی در آن به چشم میخورد کرد و آرام گفت :
- دوستش دارم ... خیلی بیشتر از تو کیان ... دیگه هیچی جز اون برام مهم نیست ... برو و خودتو
از زندگی من بکش بیرون .
رو برگرداند و یک قدم از او فاصله گرفت . صدای پر از بغض کیان پایش را میخکوب کرد .
- به خدا میمیرم بهار... اگه از دستت بدم ... بخدا وقتی ببینم دستش به دستت خورده قلبم از
حرکت می ایسته ... رحم
کن بهم ...
من بد کردم درست ... تو بد نبودی و نیستی ... بخاطرت شکستم بهار ... خوار شدم ... ولی به
مردنم راضی نشو
هق هق کیان قلبش را به درد آورد .کیان جزئی از خاطرات گذشته ی او بود . پسری بود که سالها
زیر چتر حمایتش
زندگی کرده بود و رشد کرده بود . دلش نمیخواست ناگهانی بد شدن و گذشتن را ...
به سمتش چرخید . با دیدن چشمان اشک آلودش ، اشک در چشمانش حلقه زد .
- مطمئن باش نمیمیری ... تو یه سال پیش منو از دست دادی ... میبینی که زنده موندی ... فکرت
و عوض کن و به زندگی
خودت بچسب ... باور کن تمام قلبم از وقتی رفتی از وجودت خالی شد ... لج کردن نیست ... من
عاشق آرشامم ... پس
خودتو گول نزن ... تو هم خیلی وقته منو از قلبت بیرون کردی ...
با بغض نالید :
- زمانی که دست آرمیتا رو گرفتی و منو توی چاه بدبختی رها کردی ... وقتی ضجه ها و اشکامو
ندیدی و روبروی من دست
آرمیتا رو گرفتی تو روی اون خندیدی ... برو کیان ... تو رو به اون خدایی که میپرستی برو و بذار
منهم در کنار آرشام به
آرامش برسم ... بفهم که دوستش دارم ... اگه به دروغ هم ادعای دوست داشتن منو داری برو...
بذار در کنار اون کسی که
دوستش دارم خوشبخت بشم .
گام هایش را تند کرد و از او فاصله گرفت . صدای بهار بهار گفتنش را میشنید و اشکش روی
گونه هایش جاری میشد .
چراهای زیادی در ذهنش شکل میگرفت . چرا روزگار این چنین با آنها بازی کرده بود؟ چرا کیان
بازی داده بود و بازی خورده بود؟ چرا نمیخواست باور کند بدون او هم میتواند زندگی کند؟ چرا
دیگر با دیدنش حال خوبی نداشت !!چرا دیدنش
سیستم عصبیش را بهم میریخت!! تمام آن چرا بایک نام پایان گرفت ... آن هم آرامشی بود که از
وجود آرشام و نامش میگرفت .
حس میکرد حتی فکر کردن و به زبان آوردن اسمش هم برایش دلنشین و لذت بخش است ...
چیزی که با وجود کیان به این
صورت تجربه نکرده بود .
*
بهار جان برو خونه استراحت کن ... میترسم بابات بفهمه هنوز هیچی نشده دخترشو این طور اسیر کردیم به داداشم نده
خنده روی لبان آرشام و بهار نقش بست . آرشام دست بهار را گرفت و به خواهرش نگاه کرد و
گفت :
- دوای درد من همینه ... بابا با بهرام خان حرف زده و اجازه شو گرفته ... مگه اینکه خود بهار
خسته باشه و بخواد بره .
بهار با لبخند گفت :
- من که کاری نکردم بخوام خسته باشم ... آرمیتا جون تو برو تو اتاقت کمی استراحت کن . برات
خوب نیست با این حالت روی پا بمونی ..
خیالت که راحت شد ... دیدی که داداشت حالش خوبه ... برو تا بلای سر اون کوچولوت نیومده ...
آرمیتا دستی روی شکمش کشید و گفت :
- این بچه هم مثل خودم سخت جونه ... دکتر میگفت خواست خدا بوده با اون فشار روحی و روانی
بچه مونده ...
فکر کرده دنیا چه جای تحفه ایه میترسه عقب بمونه .
آرشام اخم کرد و گفت
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
رمان #شعله_خاکستری
قسمت دویستوهشتادودوم
آرمیتا مراقبش باش . اون هدیه ی خداست ...این چرت و پرتا رو نگو ... این حسای بد به بچه
منتقل میشه اونوقت که دنیا بیاد تاثیر منفیشو رو بچه میبینی ... برو آبجی ... برو استراحت کن ...
نمیخوام سرعروسی من توی تخت باشی ...
آرمیتا با ذوق گونه ی بهار را خیلی ناگهانی بوسید و گفت :
- ای جانم ... قربون عروس گلمون برم ... بالاخره جواب بله رو دادیو خیال ما رو راحت کردی ...
وای خدا ممنون ...
با ذوق و شوق فراوان به سمت برادرش رفت و او را بوسید . به حدی قربان صدقه ی آن دو رفت
که آرشام اخم کرد وگفت :
- آرمیتا برو یه دقیقه بذار اینجا آروم باشه ... سرم رفت از سرو صدا ..
آرمیتا دوباره او را بوسید و گفت :
- چشم ... الان مزاحمتو کم میکنم داداشی ... فقط نامردا نگفتین زمان مراسمتون چه وقتیه ؟ با هم
حرف زدین؟ ..
- آرمیتا ؟
- جانم داداش ... چشم میرم ...
با خنده از اتاق خارج شد . بهار با لبخند رو به ارشام گفت :
- چرا اینجور گفتی ... طفلک اینهمه ذوق میزنه اونوقت تو ........
- وای بهار نمیدونی وقتی آرمیتا ذوق زده میشه چقدر سرو صدا میکنه ... منم با این حالم اصلا
نمیتونم تحملش کنم ..
از وقتی از بیمارستان اومدیم خونه ... روزی چند بار میپرسه با بهرام خان چه حرفی زدین که بهار
اینجا مونده ..
- خوب بهش میگفتی ... بالاخره اونم خواهرته ... خوشحال میشه ...
- اینا ظاهرشه بهار ... نمیدونی از وقتی فهمید بابا از کیان شکایت کرده چقدر تو خودش فرو رفته
... این کاراش برای اینه که
ما متوجه نشیم ناراحته ... نمیتونم وقتی اون ناراحته با این مسئله راحت برخورد کنم .
- پس میخوای چه کار کنی ؟
- با بابا حرف زدم بره شکایتش رو پس بگیره ... آرمیتا خودش میدونه و شوهرش ... خواست این
طور ادامه بده ...
نخواست جدا بشه ... خودش میدونه .
بهار ناراحت به سمت پنجره رفت و به درختان پربار خیره شد . آهی کشید و گفت :
- دلم میسوزه براش ... شکست بدی رو تجربه کرد .
- همونطور که تو تجربه کردی .
بهار به سمت او چرخید و با محبتی سرشار از عشق ...نگاهش را به صورت جذاب او داد و گفت :
- من با اون شکست یه تجربه ی شیرین دیگه ای رو درکنارش داشتم ... یه مرهم ... یه حامی ...
یه عشق اما .......
آرشام دستش را برای گرفتن دستانش بالا گرفت. بهار منظورش را فهمید .جلو رفت و دستش را
میان دستان گرم و محکم
او گذاشت . آرشام دستش را بوسید و با چشمانی که چراغانی بود گفت :
- خدا پدر عمو جون رو بیامرزه که با دو کلمه عربی خوندن بین ما منو از محرومیت نجات داد ...
بهار خندید و با چشمکی گفت :
- قربونت برم که ... اونموقع که محرم نبودیم هم دیدمت ...
دستش را دور شانه ی بهار انداخت . سرش را روی سینه اش گذاشت و گفت :
- خبر نداری که این قلب مدتهاست برای تو میطپه ... خیلی وقته آرزوی این نگاهها رو از تو داشته
.. اینکه نگاهت و قلبت
از آن من بشه ... داشت برام حسرت میشد ... وقتی اون روز تو روم گفتی دوستم نداری ... وقتی
گفتی ؛بود و نبودم برات
فرقی نداره ... داشت قلبم از تو سینه بیرون میزد .
بهار همان طور که سرش روی سینه ی آرشام بود دستش را بالا برد و روی لبان داغ و سوزان او
گذاشت .
- همش از ناراحتی بود ... باور کن اگه مهم نبودی اونقدر با حرص اون حرفها رو نمیزدم ... خیلی
توی اون هفته منتظرت
بودم ... فکر کردم تو هم بخاطر خواهرت منو کنار زدی ... فکر کردم برات مهم نبود که بیایی و
خودت بهم بگی چی شده که
نیومدی ... خیلی دلم شکسته بود ... خیلی احساس حقارت میکردم ... خیلی برای یه دختر سخته از
طرف کسی که بهش
دل بسته طرد بشه ... مثل جون دادن میمونه ...
دستان آرشام نوازشگرانه روی موهای ابریشمیش بالا و پایین میشد همزمان بهار گفت و تمام
دردهای دلش را سفره کرد .
آرشام نفس بلندی کشید و گفت :
- اون روز اومدم علت نبودنمو بگم ، همیشه بهارم ... اما نذاشتی ... اومدم بگم اون روزا تو چه
جهنمی بودم ... کیان
همهی نقشه هامو بهم ریخته بود ... تهدید پشت تهدید ... بابا ترسیده بود ... از طرفی با بابا
میجنگیدم که نباید به
حرف کیان گوش بده ... از طرفی نگرانیش رو درک میکردم که یه پدر برای دور نگه داشتن بچه
هاش از خطر ...هر کاری
میکنه ...
سر بهار را از روی سینه اش بلند کرد و دستانش را دور صورتش قاب گرفت و گفت :
- بهار ،منم مثل تموم آدما نقطه ضعفی دارم که باید از اون خبر داشته باشی ... وقتی خیلی عصبی
میشم تنهایی بهترین دوای
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپز
قسمت دویستوهشتادودوم
آرمیتا مراقبش باش . اون هدیه ی خداست ...این چرت و پرتا رو نگو ... این حسای بد به بچه
منتقل میشه اونوقت که دنیا بیاد تاثیر منفیشو رو بچه میبینی ... برو آبجی ... برو استراحت کن ...
نمیخوام سرعروسی من توی تخت باشی ...
آرمیتا با ذوق گونه ی بهار را خیلی ناگهانی بوسید و گفت :
- ای جانم ... قربون عروس گلمون برم ... بالاخره جواب بله رو دادیو خیال ما رو راحت کردی ...
وای خدا ممنون ...
با ذوق و شوق فراوان به سمت برادرش رفت و او را بوسید . به حدی قربان صدقه ی آن دو رفت
که آرشام اخم کرد وگفت :
- آرمیتا برو یه دقیقه بذار اینجا آروم باشه ... سرم رفت از سرو صدا ..
آرمیتا دوباره او را بوسید و گفت :
- چشم ... الان مزاحمتو کم میکنم داداشی ... فقط نامردا نگفتین زمان مراسمتون چه وقتیه ؟ با هم
حرف زدین؟ ..
- آرمیتا ؟
- جانم داداش ... چشم میرم ...
با خنده از اتاق خارج شد . بهار با لبخند رو به ارشام گفت :
- چرا اینجور گفتی ... طفلک اینهمه ذوق میزنه اونوقت تو ........
- وای بهار نمیدونی وقتی آرمیتا ذوق زده میشه چقدر سرو صدا میکنه ... منم با این حالم اصلا
نمیتونم تحملش کنم ..
از وقتی از بیمارستان اومدیم خونه ... روزی چند بار میپرسه با بهرام خان چه حرفی زدین که بهار
اینجا مونده ..
- خوب بهش میگفتی ... بالاخره اونم خواهرته ... خوشحال میشه ...
- اینا ظاهرشه بهار ... نمیدونی از وقتی فهمید بابا از کیان شکایت کرده چقدر تو خودش فرو رفته
... این کاراش برای اینه که
ما متوجه نشیم ناراحته ... نمیتونم وقتی اون ناراحته با این مسئله راحت برخورد کنم .
- پس میخوای چه کار کنی ؟
- با بابا حرف زدم بره شکایتش رو پس بگیره ... آرمیتا خودش میدونه و شوهرش ... خواست این
طور ادامه بده ...
نخواست جدا بشه ... خودش میدونه .
بهار ناراحت به سمت پنجره رفت و به درختان پربار خیره شد . آهی کشید و گفت :
- دلم میسوزه براش ... شکست بدی رو تجربه کرد .
- همونطور که تو تجربه کردی .
بهار به سمت او چرخید و با محبتی سرشار از عشق ...نگاهش را به صورت جذاب او داد و گفت :
- من با اون شکست یه تجربه ی شیرین دیگه ای رو درکنارش داشتم ... یه مرهم ... یه حامی ...
یه عشق اما .......
آرشام دستش را برای گرفتن دستانش بالا گرفت. بهار منظورش را فهمید .جلو رفت و دستش را
میان دستان گرم و محکم
او گذاشت . آرشام دستش را بوسید و با چشمانی که چراغانی بود گفت :
- خدا پدر عمو جون رو بیامرزه که با دو کلمه عربی خوندن بین ما منو از محرومیت نجات داد ...
بهار خندید و با چشمکی گفت :
- قربونت برم که ... اونموقع که محرم نبودیم هم دیدمت ...
دستش را دور شانه ی بهار انداخت . سرش را روی سینه اش گذاشت و گفت :
- خبر نداری که این قلب مدتهاست برای تو میطپه ... خیلی وقته آرزوی این نگاهها رو از تو داشته
.. اینکه نگاهت و قلبت
از آن من بشه ... داشت برام حسرت میشد ... وقتی اون روز تو روم گفتی دوستم نداری ... وقتی
گفتی ؛بود و نبودم برات
فرقی نداره ... داشت قلبم از تو سینه بیرون میزد .
بهار همان طور که سرش روی سینه ی آرشام بود دستش را بالا برد و روی لبان داغ و سوزان او
گذاشت .
- همش از ناراحتی بود ... باور کن اگه مهم نبودی اونقدر با حرص اون حرفها رو نمیزدم ... خیلی
توی اون هفته منتظرت
بودم ... فکر کردم تو هم بخاطر خواهرت منو کنار زدی ... فکر کردم برات مهم نبود که بیایی و
خودت بهم بگی چی شده که
نیومدی ... خیلی دلم شکسته بود ... خیلی احساس حقارت میکردم ... خیلی برای یه دختر سخته از
طرف کسی که بهش
دل بسته طرد بشه ... مثل جون دادن میمونه ...
دستان آرشام نوازشگرانه روی موهای ابریشمیش بالا و پایین میشد همزمان بهار گفت و تمام
دردهای دلش را سفره کرد .
آرشام نفس بلندی کشید و گفت :
- اون روز اومدم علت نبودنمو بگم ، همیشه بهارم ... اما نذاشتی ... اومدم بگم اون روزا تو چه
جهنمی بودم ... کیان
همهی نقشه هامو بهم ریخته بود ... تهدید پشت تهدید ... بابا ترسیده بود ... از طرفی با بابا
میجنگیدم که نباید به
حرف کیان گوش بده ... از طرفی نگرانیش رو درک میکردم که یه پدر برای دور نگه داشتن بچه
هاش از خطر ...هر کاری
میکنه ...
سر بهار را از روی سینه اش بلند کرد و دستانش را دور صورتش قاب گرفت و گفت :
- بهار ،منم مثل تموم آدما نقطه ضعفی دارم که باید از اون خبر داشته باشی ... وقتی خیلی عصبی
میشم تنهایی بهترین دوای
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپز
رمان #شعله_خاکستری
قسمت دویستوهشتادوسوم
دردمه ... باید چند روز به حال خودم باشم تا کم کم آروم بشم ... اما من در حین این آروم شدن
مدام در خونه جنگ
و دعوا داشتم ... نه تنها آروم نمیشدم بلکه روز به روز دیوونه تر میشدم ...
نمیخواستم در اون زمان با تو حرفی بزنم که بعدا بفهمم باعث آزارت شدم ... اینو بدون وقتی
خشمگین و عصبیم زیاد طرفم نیا
... بذار در سکوتم به آرامش برسم تا خودم بیام طرفت ... این تنها راهیه ........
بهار لبخند زد و گفت :
- اما وقتی من کنارتم دوست دارم این تنهایی دیگه وجود نداشته باشه ... ناراحتیتو به خودم بگو
... بذار با هم و در
کنار هم آروم شیم ..
آرشام سرش را بالا آورد و بوسه ای نرم و آرام روی گونه اش زد و گفت :
- نمیدونم در آینده و در کنار تو تا چه حد خشمم قابل کنترل باشه ... اما این راهیه که روانپزشکم
بهم یاد داد و خیلی خوب جواب داد ... اما حس میکنم با وجود تو به تنهایی احتیاج نباشه ... اما اگه
بود دلگیر نشو ... دوست ندارم ازم برنجی ...
خودت میدونی توی خشم و دعوا حرفای خوب زده نمیشه ... من میخوام این حرفایی که خوب
نیست ،کمتر از من شنیده شه ...
منظورم رو میفهمی ...
بهار سرش را به علامت مثبت تکان داد و دوباره سرش را روی سینه ی او گذاشت و آرام گفت :
- راستی نگفتی دیروز که بابام اینجا بود تو خلوت چیا بهم گفتین ؟
آرشام خندید و گفت :
- همیشه بهار من که فضول نبود ...
- حالا شده ... بگو دیگه
عشقم ... حرفامون مردونه بود ... فقط یه چیزشو میتونم بگم ...اینکه بابات گفت ؛ تا دوماه دیگه
جهیزیه تو آماده میکنه و
باید زودتر مراسم عقد و عروسی رو با هم بگیریم و بریم سرخونه و زندگیمون ...
بهار با شتاب سرش را از روی سینه ی او برداشت و گفت :
- دروغ نگو .... وای چرا انقدر زود ... بابا چی فکر کرده عقد و عروسی با هم ... من آمادگی ندارم .
ارشام سرمست از این نگرانی بهار بازویش را گرفت . خودش کاملا نشست و او را در آغوش
گرفت و گفت :
- باباجونت که راضی نمیشد ... من بودم که اصرار کردم ... باور کن دوریت برام مشکله ...
سر بهار را با دست آزادش بالا گرفت و به چشمان براقش خیره شد و گفت :
- خانوم خوشگله خودم آماده ت میکنم ... معلم خوبی هستما ... میخوای از همین الان درس اول
رو شروع کنیم ....
بهار با شرم چشمانش را به زیر انداخت و گفت :
- خجالتم نده آرشا...........
میم آخر را نگفته ، درس اول شروع شد . بهار از حضور گرم و نگاه های سوزانش در حال ذوب
شدن بود ... برای اولین بار
بود بدون اینکه عذاب وجدان داشته باشد با او همراهی کرد و دستان گرم آرشام او را در بر گرفت
و بیشتر اورا به خود
فشرد .
**
**
نگاهش روی سنگ قبر سیاه خیره ماند . سرما تا انتهای قلبش نفوذ کرد . در این مدت خیلی سعی
کرده بود به این مکان
نیاید .
چند بار بعد از روبراه شدن حال پدرش ، از طرف او پیشنهاد آمدن به آنجا را شنیده بود اما رغبت
نشان نداده بود .
حالا دستان گرمی که که دستانش را میفشرد او را با خود همراه کرده بود تا به دیدن مادرش بیاید
.
نمیدانست چرا با تمام خوبی هایی که از او شنیده بود خالء چندین ساله اش نمیگذاشت او را
دوست بدارد .
- بهار جان بشین . نمیخوای براش فاتحه بخونی ؟
بهار اطاعت کرد . نشست و دست روی سنگ قبر گذاشت . با خواندن نوشته ای که با خط خوش
»مادری مهربان«
را بالای سنگ حک کرده بود ، اشک از چشمانش سرازیر شد . فاتحه ای زیر لب خواند .
اشکهایش صورتش را خیس
کرد.
دلش فریاد میکشید نام مقدسش را ، اما زبانش توان جاری کردنش را نداشت .
دست آرشام روی شانه اش نشست . او را به خود نزدیک کرد . گویی با کسی که زنده و حاضر
است سخن میگفت :
- سلام عمه جون ... میبینی آخرش دخترت رو برای خودم برداشتم ... میدونم دعای تو پشتم بود
که زنده موندمو
عشق دخترت نصیبم شد ...
نفس عمیقی کشید و با بغض ادامه داد .
- دلم میخواست فردا تو هم حضور داشتی . دوست داشتم همراه پدرش ، تو هم دستامونو در
دست هم بذاری
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
قسمت دویستوهشتادوسوم
دردمه ... باید چند روز به حال خودم باشم تا کم کم آروم بشم ... اما من در حین این آروم شدن
مدام در خونه جنگ
و دعوا داشتم ... نه تنها آروم نمیشدم بلکه روز به روز دیوونه تر میشدم ...
نمیخواستم در اون زمان با تو حرفی بزنم که بعدا بفهمم باعث آزارت شدم ... اینو بدون وقتی
خشمگین و عصبیم زیاد طرفم نیا
... بذار در سکوتم به آرامش برسم تا خودم بیام طرفت ... این تنها راهیه ........
بهار لبخند زد و گفت :
- اما وقتی من کنارتم دوست دارم این تنهایی دیگه وجود نداشته باشه ... ناراحتیتو به خودم بگو
... بذار با هم و در
کنار هم آروم شیم ..
آرشام سرش را بالا آورد و بوسه ای نرم و آرام روی گونه اش زد و گفت :
- نمیدونم در آینده و در کنار تو تا چه حد خشمم قابل کنترل باشه ... اما این راهیه که روانپزشکم
بهم یاد داد و خیلی خوب جواب داد ... اما حس میکنم با وجود تو به تنهایی احتیاج نباشه ... اما اگه
بود دلگیر نشو ... دوست ندارم ازم برنجی ...
خودت میدونی توی خشم و دعوا حرفای خوب زده نمیشه ... من میخوام این حرفایی که خوب
نیست ،کمتر از من شنیده شه ...
منظورم رو میفهمی ...
بهار سرش را به علامت مثبت تکان داد و دوباره سرش را روی سینه ی او گذاشت و آرام گفت :
- راستی نگفتی دیروز که بابام اینجا بود تو خلوت چیا بهم گفتین ؟
آرشام خندید و گفت :
- همیشه بهار من که فضول نبود ...
- حالا شده ... بگو دیگه
عشقم ... حرفامون مردونه بود ... فقط یه چیزشو میتونم بگم ...اینکه بابات گفت ؛ تا دوماه دیگه
جهیزیه تو آماده میکنه و
باید زودتر مراسم عقد و عروسی رو با هم بگیریم و بریم سرخونه و زندگیمون ...
بهار با شتاب سرش را از روی سینه ی او برداشت و گفت :
- دروغ نگو .... وای چرا انقدر زود ... بابا چی فکر کرده عقد و عروسی با هم ... من آمادگی ندارم .
ارشام سرمست از این نگرانی بهار بازویش را گرفت . خودش کاملا نشست و او را در آغوش
گرفت و گفت :
- باباجونت که راضی نمیشد ... من بودم که اصرار کردم ... باور کن دوریت برام مشکله ...
سر بهار را با دست آزادش بالا گرفت و به چشمان براقش خیره شد و گفت :
- خانوم خوشگله خودم آماده ت میکنم ... معلم خوبی هستما ... میخوای از همین الان درس اول
رو شروع کنیم ....
بهار با شرم چشمانش را به زیر انداخت و گفت :
- خجالتم نده آرشا...........
میم آخر را نگفته ، درس اول شروع شد . بهار از حضور گرم و نگاه های سوزانش در حال ذوب
شدن بود ... برای اولین بار
بود بدون اینکه عذاب وجدان داشته باشد با او همراهی کرد و دستان گرم آرشام او را در بر گرفت
و بیشتر اورا به خود
فشرد .
**
**
نگاهش روی سنگ قبر سیاه خیره ماند . سرما تا انتهای قلبش نفوذ کرد . در این مدت خیلی سعی
کرده بود به این مکان
نیاید .
چند بار بعد از روبراه شدن حال پدرش ، از طرف او پیشنهاد آمدن به آنجا را شنیده بود اما رغبت
نشان نداده بود .
حالا دستان گرمی که که دستانش را میفشرد او را با خود همراه کرده بود تا به دیدن مادرش بیاید
.
نمیدانست چرا با تمام خوبی هایی که از او شنیده بود خالء چندین ساله اش نمیگذاشت او را
دوست بدارد .
- بهار جان بشین . نمیخوای براش فاتحه بخونی ؟
بهار اطاعت کرد . نشست و دست روی سنگ قبر گذاشت . با خواندن نوشته ای که با خط خوش
»مادری مهربان«
را بالای سنگ حک کرده بود ، اشک از چشمانش سرازیر شد . فاتحه ای زیر لب خواند .
اشکهایش صورتش را خیس
کرد.
دلش فریاد میکشید نام مقدسش را ، اما زبانش توان جاری کردنش را نداشت .
دست آرشام روی شانه اش نشست . او را به خود نزدیک کرد . گویی با کسی که زنده و حاضر
است سخن میگفت :
- سلام عمه جون ... میبینی آخرش دخترت رو برای خودم برداشتم ... میدونم دعای تو پشتم بود
که زنده موندمو
عشق دخترت نصیبم شد ...
نفس عمیقی کشید و با بغض ادامه داد .
- دلم میخواست فردا تو هم حضور داشتی . دوست داشتم همراه پدرش ، تو هم دستامونو در
دست هم بذاری
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
رمان #شعله_خاکستری
قسمت دویستوهشتادوچهارم
روزی که سالگردتو برگزار کردیم قول دادم دخترتو قبل از عروسی بیارم پیشت . الوعده وفا . حالا
نوبت شماست
تا برای خوشبختیمون دعا کنی . بازم به دعات احتیاج دارم . دعا کن این عشق و علاقه ای که
بینمونه روز به روز
بیشتر بشه و از حرارتش کم نشه ... دعا کن روزمرگی آفت زندگیمون نشه ... دعا کن دالمون
همیشه همین طور
برای هم بطپه . فردا هم دخترت رو میارم تا توی لباس عروسیش ببینیش . میدونم خودت تو
مجلسمون حضور
داری اما ...برای احترام به تو و نام عزیزت اینکارو میکنم .
با هر جمله ای که میگفت اشک بهار بیشتر سرازیر میشد . چرا او نمیتوانست چنین احساسی به
مادرش داشته باشد .
از جا برخاست از اینکه دلش سنگ شده بود از خودش بیزار بود .
وجود همان نام مادر کافی بود برای غلیان هر احساسی اما او هیچ حسی به او نداشت .
مانندمجسمه شده بود .
آرشام اشکش را پاک کرد و کنارش ایستاد .
- میدونم چه حسی بهش داری ... شاید اونم برای ترک کردن تو و موندن تو اون کشور مقصر بود
..اما باور کن همیشه
به یادت بود و با عکسات دلخوش بود .
بهار با بغض گفت :
- اما من زنده بودم . اگه کمی تلاش میکرد میتونست منو داشته باشه . طبق قانون اونجا میتونست
منو داشته باشه .
اما هیچ تلاشی برای داشتن من نکرد . نمیدونم چرا همین برام عقده شده . برای همینه که حس
میکنم مثل گذشته
بود و نبودش برام مهم نیست .
نفسش را پردرد از سینه بیرون داد و گفت :
- سخته مادر داشته باشی و فکر کنی نداری ... سالها با این توهّم سر کردم که مادرم زنده نیست
که سراغم نیومده .
سخته تو خونه ی عمه و کنار اونا بزرگ بشی ولی مادر خودت ، برای بچه های برادرش به جای تو
مادری کنه .
سخته سالها مواظب باشی دست از پا خطا نکنی تا کسی سرزنشت نکنه و نگه مثل مادرشه ...
مادری که نمیدونه چه کار
کرده ، که همه از او با ناراحتی و دلخوری یاد میکنن .
آرشام دستش را گرفت . با ناراحتی به سنگ خیره شد و گفت :
- حق داری بهار . چون همه ی واقعیت رو نمیدونی . منم نمیتونم در این مورد کمکت کنم چون اگه
مادرو پدرت صلاح میدونستن خودشون اتفاقاتی که بینشون افتاده رو برات تعریف میکردن .
شایدم از دید اونا بهتره بعضی حرفها نگفته
باقی بمونه تا حرمت بین پدر و مادر با فرزندشون حفظ بشه .
الان پدرت در کنارته و از اول هم بوده پس به این مسئله ...این طور نگاه کن ... خواسته با نبودنش
تو رو از وجود پدری چون بهرام بهره مند کنه . نخواسته بینتون فاصله بیوفته .
نخواسته دیدت به پدرت عوض بشه . فکر کن اونقدر علاقه بهت داشته نخواسته دور از حامی
بزرگی بنام پدر بزرگ
شی ... در آخر حرفام فقط میتونم اینو بگم ، زمان جداییشون حال و روز مادرت انقدر خوب نبوده تا
بتونه از تو نگه داری
کنه . حال نامساعدی که داشته برای بزرگ کردن یه دختر کوچولو بدتر از نبودنش بود . در همون
دوران بود که با
شوهرش آشنا شد . اصلا سر ناراحتی های روحیش و مداواش... با اصرار علی ازدواج کردن
.بگذریم از این حرفا ...
حالا بریم که کلی کار داریم عروس خانوم ...
با لحن شوخ آرشام نفس بلندی کشید و لبخند کمرنگی روی لبانش نقش بست . شاید حق با
مادرش بود و بخاطر ندانستن
شرایط زندگیش او را اینگونه قضاوت میکرد .
وقتی دستش فشرده شد . لبخندش عمیقتر شد . با نگاهی دوباره به سنگ سیاه ، در دل با مادرش
خداحافظی کرد .
با آرشام هم گام شد و به سمت ماشین رفتند . به زمین خیره شده بود و اسم های روی سنگهای
قبر را میخواند .
با صدای آرشام سرش را بالا گرفت و به صورت جذاب مرد زندگیش نگاه کرد .
- میدونی آرمیتا تمام امیدش به اینه بعد از عروسی ما کیان سر عقل بیاد و به سر زندگیش برگرده
. مخصوصا از وقتی
فهمیده بچه ش پسره کلی ذوق میزنه که شاید بخاطر پسرش هم شده برگرده .
بهار آهی کشید و گفت :
- به نظرم این جور زندگی هم بدرد نمیخوره ... وقتی عشقی نباشه و همدیگه رو بخاطربچه تحمل
کنن عین درجا زدنه .
- درسته . اما آرمیتا میگه اگه کیان برگرده کاری میکنه دوباره عاشقش بشه .
- امیدوارم به خواسته ش برسه . دلم براش میسوزه ... اونم این وسط زندگیش خراب شد .
- بابا میگفت اگه کیان برنگرده و کارشون به طلاق بکشه ، آرمیتا راضی باشه از ایران میرن .
بهار با نگرانی نگاهش کرد . آرشام لبخندی زد و گفت :
- نگران نباش من هوس رفتن به سرم نزده ... شاید این جا از لحاظ کاری زیاد موفق نباشم اما تو
،بالاترین و بیشترین
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
قسمت دویستوهشتادوچهارم
روزی که سالگردتو برگزار کردیم قول دادم دخترتو قبل از عروسی بیارم پیشت . الوعده وفا . حالا
نوبت شماست
تا برای خوشبختیمون دعا کنی . بازم به دعات احتیاج دارم . دعا کن این عشق و علاقه ای که
بینمونه روز به روز
بیشتر بشه و از حرارتش کم نشه ... دعا کن روزمرگی آفت زندگیمون نشه ... دعا کن دالمون
همیشه همین طور
برای هم بطپه . فردا هم دخترت رو میارم تا توی لباس عروسیش ببینیش . میدونم خودت تو
مجلسمون حضور
داری اما ...برای احترام به تو و نام عزیزت اینکارو میکنم .
با هر جمله ای که میگفت اشک بهار بیشتر سرازیر میشد . چرا او نمیتوانست چنین احساسی به
مادرش داشته باشد .
از جا برخاست از اینکه دلش سنگ شده بود از خودش بیزار بود .
وجود همان نام مادر کافی بود برای غلیان هر احساسی اما او هیچ حسی به او نداشت .
مانندمجسمه شده بود .
آرشام اشکش را پاک کرد و کنارش ایستاد .
- میدونم چه حسی بهش داری ... شاید اونم برای ترک کردن تو و موندن تو اون کشور مقصر بود
..اما باور کن همیشه
به یادت بود و با عکسات دلخوش بود .
بهار با بغض گفت :
- اما من زنده بودم . اگه کمی تلاش میکرد میتونست منو داشته باشه . طبق قانون اونجا میتونست
منو داشته باشه .
اما هیچ تلاشی برای داشتن من نکرد . نمیدونم چرا همین برام عقده شده . برای همینه که حس
میکنم مثل گذشته
بود و نبودش برام مهم نیست .
نفسش را پردرد از سینه بیرون داد و گفت :
- سخته مادر داشته باشی و فکر کنی نداری ... سالها با این توهّم سر کردم که مادرم زنده نیست
که سراغم نیومده .
سخته تو خونه ی عمه و کنار اونا بزرگ بشی ولی مادر خودت ، برای بچه های برادرش به جای تو
مادری کنه .
سخته سالها مواظب باشی دست از پا خطا نکنی تا کسی سرزنشت نکنه و نگه مثل مادرشه ...
مادری که نمیدونه چه کار
کرده ، که همه از او با ناراحتی و دلخوری یاد میکنن .
آرشام دستش را گرفت . با ناراحتی به سنگ خیره شد و گفت :
- حق داری بهار . چون همه ی واقعیت رو نمیدونی . منم نمیتونم در این مورد کمکت کنم چون اگه
مادرو پدرت صلاح میدونستن خودشون اتفاقاتی که بینشون افتاده رو برات تعریف میکردن .
شایدم از دید اونا بهتره بعضی حرفها نگفته
باقی بمونه تا حرمت بین پدر و مادر با فرزندشون حفظ بشه .
الان پدرت در کنارته و از اول هم بوده پس به این مسئله ...این طور نگاه کن ... خواسته با نبودنش
تو رو از وجود پدری چون بهرام بهره مند کنه . نخواسته بینتون فاصله بیوفته .
نخواسته دیدت به پدرت عوض بشه . فکر کن اونقدر علاقه بهت داشته نخواسته دور از حامی
بزرگی بنام پدر بزرگ
شی ... در آخر حرفام فقط میتونم اینو بگم ، زمان جداییشون حال و روز مادرت انقدر خوب نبوده تا
بتونه از تو نگه داری
کنه . حال نامساعدی که داشته برای بزرگ کردن یه دختر کوچولو بدتر از نبودنش بود . در همون
دوران بود که با
شوهرش آشنا شد . اصلا سر ناراحتی های روحیش و مداواش... با اصرار علی ازدواج کردن
.بگذریم از این حرفا ...
حالا بریم که کلی کار داریم عروس خانوم ...
با لحن شوخ آرشام نفس بلندی کشید و لبخند کمرنگی روی لبانش نقش بست . شاید حق با
مادرش بود و بخاطر ندانستن
شرایط زندگیش او را اینگونه قضاوت میکرد .
وقتی دستش فشرده شد . لبخندش عمیقتر شد . با نگاهی دوباره به سنگ سیاه ، در دل با مادرش
خداحافظی کرد .
با آرشام هم گام شد و به سمت ماشین رفتند . به زمین خیره شده بود و اسم های روی سنگهای
قبر را میخواند .
با صدای آرشام سرش را بالا گرفت و به صورت جذاب مرد زندگیش نگاه کرد .
- میدونی آرمیتا تمام امیدش به اینه بعد از عروسی ما کیان سر عقل بیاد و به سر زندگیش برگرده
. مخصوصا از وقتی
فهمیده بچه ش پسره کلی ذوق میزنه که شاید بخاطر پسرش هم شده برگرده .
بهار آهی کشید و گفت :
- به نظرم این جور زندگی هم بدرد نمیخوره ... وقتی عشقی نباشه و همدیگه رو بخاطربچه تحمل
کنن عین درجا زدنه .
- درسته . اما آرمیتا میگه اگه کیان برگرده کاری میکنه دوباره عاشقش بشه .
- امیدوارم به خواسته ش برسه . دلم براش میسوزه ... اونم این وسط زندگیش خراب شد .
- بابا میگفت اگه کیان برنگرده و کارشون به طلاق بکشه ، آرمیتا راضی باشه از ایران میرن .
بهار با نگرانی نگاهش کرد . آرشام لبخندی زد و گفت :
- نگران نباش من هوس رفتن به سرم نزده ... شاید این جا از لحاظ کاری زیاد موفق نباشم اما تو
،بالاترین و بیشترین
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
رمان #شعله_خاکستری
قسمت دویستوهشتادوپنجم
انگیزه ی من برای موندن در این جایی ... جایی که تو دوست داشته باشی ، برای من هم اونجا
بهشته .
بهار لبخند زد . با خیالی آسوده نفس حبس شده اش را بیرون داد و گفت :
- ممنون برای بودنت ... ممنون که انقدر خوبی .
- منم ممنون که قبولم کردی همیشه بهارم.
**
نگاه چراغانی آرشام لحظه ای از روی صورتش کنار نمیرفت . معذب شد .
- آرشام تو رو خدا اینجوری نگام نکن ... دارم از خجالت آب میشم .
آرشام تور را از روی صورتش کنار زد و گفت :
- چرا عزیزم ... میدونی چقدر خواب چنین ساعاتی رو میدیدم . میدونی چقدر برای رسیدن به این
ساعت روزها و ساعتها
رو شمردم ... نگاه نکن سی سالمه اما دلم عین بیست ساله ها داره تاپ تاپ میکنه .
بهار با شرم چشمانش را به زیر انداخت . خودش هم میدانست جدیدا نگاه کردن ، به آن دو گوی
خاکستری، آتشی در درونش برپا میکند ،که از حرارتش ذره ذره آب میشود . عشقی که هر لحظه
آن چشمان پر ستاره نثارش میکردند قابل قیاس
با عشقی نبود که در تصورش بود .
گرمای لذت بخشی ، این نگاه های مشتاق به قلبش میبخشید که قابل قیاس با هیچ لذتی نبود ...
با دیدن قرآن داخل سفره ی عقد در دل خدا را یاد کرد . هزاران بار خدا را شکر کرد برای داشتن
چنین عشقی و چنین مردی در زندگیش .
صدای آرمیتا سرش را بالا کشاند .
- آرشام بسه دیگه همه ی منتظرن تا از اتاق عقد بیرون بیاین ... هر چی تنها موندین بسه بقیه
ش باشه برای آخر شب
خون بهمراه موجی از گرما روی گونه ی بهار دوید . آرشام با دیدن لپ های گل انداخته ی او رو
به خواهرش گفت :
- برو دختره ی بی حیا خودمون الان میایم .
آرمیتا خنده کنان با آن شکم بالا آمده تلوتلو خوران از اتاق بیرون رفت .
- رک بودن تو ذات این دختره ... بریم تا یکی دیگه نیومده و ابرومون رو نبرده .
بهار از جا برخاست و دستانش دور بازوی مرد زندگیش گره خورد .
- آرشام ؟!
- جانم .
- میشه یه قول بهم بدی ؟
- تو صدتا قول بخوای هم من میدم .
بهار سرش را پایین انداخت و گفت :
- وقتی با خانوداه روبرو میشی ... منظورم ... عمه بهنازه ... با احترام .........
- میدونم خانومی ... من که پدر کشتگی با عمه ت ندارم ... خیالت راحت حتی با بچه هاش بخاطر
اینکه امشب در آرامش بگذره با خوشرویی برخورد میکنم .
بهار آب دهانش را قورت داد و با زحمت گفت :
- میدونم مراسم مختلط نیست اما اگه ... اگه اونو هم دیدی نمیخوام ...
اخم های آرشام کمی در هم کشیده شد . بهار سریع برای رفع سوءتفاهم گفت:
- بخدا نمیخوام امشب برات خراب شه ... میخوام یه خاطره ی خوش برای هر دومون باقی بمونه .
دست آرشام را با انگشتان سردش گرفت و گفت :
- باور کن اون برام اصلا مهم نیست . تو مهم ترین شخص زندگیمی.
آرشام لبخند زد و گفت
باشه عزیزم ... ناراحت نباش . تا اونجایی که من میدونم احتمال اومدنش خیلی کمه . چون تا به
امروز هیچ خبری
ازش ندارم .
با دستی که آرشام روی کمرش گذاشت و او را به بیرون هدایت کرد ،گامهایش همگام با مرد
زندگیش شد .
در شور و شوق مدعوین لحظاتی را به خوش آمدگویی و شنیدن تبریک گذراندند .
جوانهای دوست و آشنا در حال رقص و شادی بودند . دی جی مراسم از همه مهمانان درخواست
کرد ساکت باشند تا
عروس و داماد به میدان رقص وارد شوند .
اولین کسی که با چشمان پر ذوقش به آندو خیره شد آرمیتا بود . انگار روی ابرها سیر میکرد .
با برنامه ریزی قبلی که آرمیتا و بهار، به دور از چشم آرشام داشتند . دی جی میکروفن را به دست
بهار داد .
وقتی دست دی جی روی کیبرد حرکت کرد و آهنگ سلطان قلبها را نواخت . جیغ و سوت مهمانان
بالا گرفت .
بهار روبروی آرشام ایستاد و با تعظیم کوتاهی دامن لباس عروسش را بالا گرفت . با شور و شوق
به چشمان زیبای
مرد زندگیش خیره شد .
با تمام احساسی که در این مدت درون قلبش جمع شده بود لب باز کرد و ترانه ای که عاشقش
بود را برایش خواند .
یه دلم میگه برو برو .......یه دلم میگه نرو نرو
طاقت نداره دلم دلم .. بی تو چه کنم ؟
پیش عشقت زیبا زیبا...... خیلی کوچیکه دنیا دنیا
با یاد توام هرجا هرجا ... ترکت نکنم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
قسمت دویستوهشتادوپنجم
انگیزه ی من برای موندن در این جایی ... جایی که تو دوست داشته باشی ، برای من هم اونجا
بهشته .
بهار لبخند زد . با خیالی آسوده نفس حبس شده اش را بیرون داد و گفت :
- ممنون برای بودنت ... ممنون که انقدر خوبی .
- منم ممنون که قبولم کردی همیشه بهارم.
**
نگاه چراغانی آرشام لحظه ای از روی صورتش کنار نمیرفت . معذب شد .
- آرشام تو رو خدا اینجوری نگام نکن ... دارم از خجالت آب میشم .
آرشام تور را از روی صورتش کنار زد و گفت :
- چرا عزیزم ... میدونی چقدر خواب چنین ساعاتی رو میدیدم . میدونی چقدر برای رسیدن به این
ساعت روزها و ساعتها
رو شمردم ... نگاه نکن سی سالمه اما دلم عین بیست ساله ها داره تاپ تاپ میکنه .
بهار با شرم چشمانش را به زیر انداخت . خودش هم میدانست جدیدا نگاه کردن ، به آن دو گوی
خاکستری، آتشی در درونش برپا میکند ،که از حرارتش ذره ذره آب میشود . عشقی که هر لحظه
آن چشمان پر ستاره نثارش میکردند قابل قیاس
با عشقی نبود که در تصورش بود .
گرمای لذت بخشی ، این نگاه های مشتاق به قلبش میبخشید که قابل قیاس با هیچ لذتی نبود ...
با دیدن قرآن داخل سفره ی عقد در دل خدا را یاد کرد . هزاران بار خدا را شکر کرد برای داشتن
چنین عشقی و چنین مردی در زندگیش .
صدای آرمیتا سرش را بالا کشاند .
- آرشام بسه دیگه همه ی منتظرن تا از اتاق عقد بیرون بیاین ... هر چی تنها موندین بسه بقیه
ش باشه برای آخر شب
خون بهمراه موجی از گرما روی گونه ی بهار دوید . آرشام با دیدن لپ های گل انداخته ی او رو
به خواهرش گفت :
- برو دختره ی بی حیا خودمون الان میایم .
آرمیتا خنده کنان با آن شکم بالا آمده تلوتلو خوران از اتاق بیرون رفت .
- رک بودن تو ذات این دختره ... بریم تا یکی دیگه نیومده و ابرومون رو نبرده .
بهار از جا برخاست و دستانش دور بازوی مرد زندگیش گره خورد .
- آرشام ؟!
- جانم .
- میشه یه قول بهم بدی ؟
- تو صدتا قول بخوای هم من میدم .
بهار سرش را پایین انداخت و گفت :
- وقتی با خانوداه روبرو میشی ... منظورم ... عمه بهنازه ... با احترام .........
- میدونم خانومی ... من که پدر کشتگی با عمه ت ندارم ... خیالت راحت حتی با بچه هاش بخاطر
اینکه امشب در آرامش بگذره با خوشرویی برخورد میکنم .
بهار آب دهانش را قورت داد و با زحمت گفت :
- میدونم مراسم مختلط نیست اما اگه ... اگه اونو هم دیدی نمیخوام ...
اخم های آرشام کمی در هم کشیده شد . بهار سریع برای رفع سوءتفاهم گفت:
- بخدا نمیخوام امشب برات خراب شه ... میخوام یه خاطره ی خوش برای هر دومون باقی بمونه .
دست آرشام را با انگشتان سردش گرفت و گفت :
- باور کن اون برام اصلا مهم نیست . تو مهم ترین شخص زندگیمی.
آرشام لبخند زد و گفت
باشه عزیزم ... ناراحت نباش . تا اونجایی که من میدونم احتمال اومدنش خیلی کمه . چون تا به
امروز هیچ خبری
ازش ندارم .
با دستی که آرشام روی کمرش گذاشت و او را به بیرون هدایت کرد ،گامهایش همگام با مرد
زندگیش شد .
در شور و شوق مدعوین لحظاتی را به خوش آمدگویی و شنیدن تبریک گذراندند .
جوانهای دوست و آشنا در حال رقص و شادی بودند . دی جی مراسم از همه مهمانان درخواست
کرد ساکت باشند تا
عروس و داماد به میدان رقص وارد شوند .
اولین کسی که با چشمان پر ذوقش به آندو خیره شد آرمیتا بود . انگار روی ابرها سیر میکرد .
با برنامه ریزی قبلی که آرمیتا و بهار، به دور از چشم آرشام داشتند . دی جی میکروفن را به دست
بهار داد .
وقتی دست دی جی روی کیبرد حرکت کرد و آهنگ سلطان قلبها را نواخت . جیغ و سوت مهمانان
بالا گرفت .
بهار روبروی آرشام ایستاد و با تعظیم کوتاهی دامن لباس عروسش را بالا گرفت . با شور و شوق
به چشمان زیبای
مرد زندگیش خیره شد .
با تمام احساسی که در این مدت درون قلبش جمع شده بود لب باز کرد و ترانه ای که عاشقش
بود را برایش خواند .
یه دلم میگه برو برو .......یه دلم میگه نرو نرو
طاقت نداره دلم دلم .. بی تو چه کنم ؟
پیش عشقت زیبا زیبا...... خیلی کوچیکه دنیا دنیا
با یاد توام هرجا هرجا ... ترکت نکنم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌟در این شب قشنگ
🌼آرزو میکنم
🌟کلبہ دلاتون
🌼همیشہ آرام باشہ
🌟و شادی و برکت
🌼مثل باران رحمت
🌟از آسمان براتون بباره
🌼شبتون پر از آرامش الهی
🌟وشبتون_بخیروسرشارازلحظات_شیرین
@kadbanoiranii
🌼آرزو میکنم
🌟کلبہ دلاتون
🌼همیشہ آرام باشہ
🌟و شادی و برکت
🌼مثل باران رحمت
🌟از آسمان براتون بباره
🌼شبتون پر از آرامش الهی
🌟وشبتون_بخیروسرشارازلحظات_شیرین
@kadbanoiranii
بسم الله الرحمن الرحیم
در هر تپش قلبم
حضور معبودیست که
بی منت برایم خدایی می کند….
بی منت می بخشد…
و بی منت عطا می کند…
ای همه هستی…
ای همه شکوه…
ای همه آرامش….
امواج متلاطم درونم را
ساحلی نیست جز یادت….
و غوغای روح بی پناهم را
پناهی نیست جز حضورت…
وجودم را با ذکر نامت آذین می بندم
و جانم را با یادت متبرک می کنم
و عاشقانه تمنایت می کنم…
الهی به امید خودت نه آدمهای بی خودت
@kadbanoiranii
در هر تپش قلبم
حضور معبودیست که
بی منت برایم خدایی می کند….
بی منت می بخشد…
و بی منت عطا می کند…
ای همه هستی…
ای همه شکوه…
ای همه آرامش….
امواج متلاطم درونم را
ساحلی نیست جز یادت….
و غوغای روح بی پناهم را
پناهی نیست جز حضورت…
وجودم را با ذکر نامت آذین می بندم
و جانم را با یادت متبرک می کنم
و عاشقانه تمنایت می کنم…
الهی به امید خودت نه آدمهای بی خودت
@kadbanoiranii
پنجمین جلسه از سری کیکهای کافی شاپی
#کیک_اسنیکرز
#کیک_کافیشاپی_اسنیکرز
آموزش از سارا بانو
موادلازم برای کیک شکلاتی:
تخم مرغ:۵عدد
آرد:۱۶۰گرم
شکر:۱۵۰گرم
بکینگ پودر:۱/۵ ق چ
پودرکاکائو:۲۰گرم
روغن مایع:۵۰ گرم
شیرولرم:۵۰گرم
پودرقهوه یا نسکافه:۱تا۲ ق غ
نمک:۱پینچ
وانیل:۱/۸ق چ
موادلازم برای فیلینگ اسنیکرز:
.
برای کارامل:
شکر:۲۲۰ گرم
کره:۱۰۰ گرم
خامه صبحانه:۱۶۰گرم
بادام زمینی:۱۵۰گرم
نمک:کمی
مواد لازم برای کرم پنیری:
خامه قنادی:۲۰۰گرم
پنیرخامه ای:۳۰۰گرم
.
موادلازم برای سس شکلاتی:
شکلات:۲۵۰گرم
روغن مایع:۴۰گرم
بادام زمینی یا خلال بادام:۵۰ گرم
🔴🔴🔴نكات مربوط به كيك:
🔴حداقل سه مرتبه مواد خشک را الک کنید
🔴تخم مرغ و شکر را ۵دقیقه با دورتند بزنید
🔴ترکیب شیر و نسکافه گرم باشد و داغ نباشد
🔴فرگازي از قبل گرم شده با دمای۱۸۰ درجه و فر برقی با دمای۱۶۵ درجه
🔴مدت زمان پخت بستگی به فر شما دارد که باید برای اطمینان از پخت با خلال چوبی امتحان کنید ولی بین۳۰تا۴۵ دقیقه کیک میپزد
🔴قالب۲۵ سانت مناسب این کیک هست اما میتوانید درقالب۲۰تا۲۵ سانت هم بپزید که ارتفاع کیکتان متغیر خواهدشد
🔴🔴🔴نکات مربوط به کارامل:
🔴با حرارت ملایم باید شکر را آب کنید
🔴باحوصله باشید و کم کم شکر را اضافه کنید تا آب شود
🔴کره سرد اضافه نکنید،کره باید گرم باشدونیمه ذوب
🔴خامه باید گرم باشد و روان
🔴موقع اضافه کردن کره کارامل سفت میشوداما باید با حوصله اینقدر هم بزنید تا کارامل یکدست شود
🔴برای تست کردن بادام زمینی،آن هارا بریزید داخل تابه و روی حرارت ملایم یک ربع تا بیست دقیقه دفت دهید و بعد روی یک دستمال بریزید و ماساژ دهید تا پوستشان هم گرفته شود
🔴ترکیب بادام زمینی و کارامل را قبل از استفاده کردن برای فیلینگ بذارید تا کاملا خنک شود
🔴برای سس شکلاتی ،شکلات بن ماری کنید و اجازه بدین کامل خنک بشه و بعد روغن مایع اضافه کنید و خوب باهم ترکیب کنید❤️
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#کیک_اسنیکرز
#کیک_کافیشاپی_اسنیکرز
آموزش از سارا بانو
موادلازم برای کیک شکلاتی:
تخم مرغ:۵عدد
آرد:۱۶۰گرم
شکر:۱۵۰گرم
بکینگ پودر:۱/۵ ق چ
پودرکاکائو:۲۰گرم
روغن مایع:۵۰ گرم
شیرولرم:۵۰گرم
پودرقهوه یا نسکافه:۱تا۲ ق غ
نمک:۱پینچ
وانیل:۱/۸ق چ
موادلازم برای فیلینگ اسنیکرز:
.
برای کارامل:
شکر:۲۲۰ گرم
کره:۱۰۰ گرم
خامه صبحانه:۱۶۰گرم
بادام زمینی:۱۵۰گرم
نمک:کمی
مواد لازم برای کرم پنیری:
خامه قنادی:۲۰۰گرم
پنیرخامه ای:۳۰۰گرم
.
موادلازم برای سس شکلاتی:
شکلات:۲۵۰گرم
روغن مایع:۴۰گرم
بادام زمینی یا خلال بادام:۵۰ گرم
🔴🔴🔴نكات مربوط به كيك:
🔴حداقل سه مرتبه مواد خشک را الک کنید
🔴تخم مرغ و شکر را ۵دقیقه با دورتند بزنید
🔴ترکیب شیر و نسکافه گرم باشد و داغ نباشد
🔴فرگازي از قبل گرم شده با دمای۱۸۰ درجه و فر برقی با دمای۱۶۵ درجه
🔴مدت زمان پخت بستگی به فر شما دارد که باید برای اطمینان از پخت با خلال چوبی امتحان کنید ولی بین۳۰تا۴۵ دقیقه کیک میپزد
🔴قالب۲۵ سانت مناسب این کیک هست اما میتوانید درقالب۲۰تا۲۵ سانت هم بپزید که ارتفاع کیکتان متغیر خواهدشد
🔴🔴🔴نکات مربوط به کارامل:
🔴با حرارت ملایم باید شکر را آب کنید
🔴باحوصله باشید و کم کم شکر را اضافه کنید تا آب شود
🔴کره سرد اضافه نکنید،کره باید گرم باشدونیمه ذوب
🔴خامه باید گرم باشد و روان
🔴موقع اضافه کردن کره کارامل سفت میشوداما باید با حوصله اینقدر هم بزنید تا کارامل یکدست شود
🔴برای تست کردن بادام زمینی،آن هارا بریزید داخل تابه و روی حرارت ملایم یک ربع تا بیست دقیقه دفت دهید و بعد روی یک دستمال بریزید و ماساژ دهید تا پوستشان هم گرفته شود
🔴ترکیب بادام زمینی و کارامل را قبل از استفاده کردن برای فیلینگ بذارید تا کاملا خنک شود
🔴برای سس شکلاتی ،شکلات بن ماری کنید و اجازه بدین کامل خنک بشه و بعد روغن مایع اضافه کنید و خوب باهم ترکیب کنید❤️
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#کیک_کافی_شاپی
#کیک_اسنیکرز
#کیک کافی شاپی اسنیکرز
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#کیک_کافی_شاپی
#کیک_اسنیکرز
#کیک کافی شاپی اسنیکرز
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#کیک_کافی_شاپی
#کیک_اسنیکرز
#کیک کافی شاپی اسنیکرز
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#کیک_کافی_شاپی
#کیک_اسنیکرز
#کیک کافی شاپی اسنیکرز
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪