This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مرحله ی پایانی؛
بعد از مدت ذکر شده قالب رو از یخچال بیرون آورده و روی آسانسور قالب قرار میدهیم.دقت داشته باشید قالب کاملا با قسمت زیری منطبق شود،سپس قالب رو به سمت پایین فشار میدهیم و فینگرها توسط آسانسور بالا خواهند آمد. اگر روی آنها ناصافی وجود دارد میتوانید آرام با دست ناصافی را برطرف کنید.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
بعد از مدت ذکر شده قالب رو از یخچال بیرون آورده و روی آسانسور قالب قرار میدهیم.دقت داشته باشید قالب کاملا با قسمت زیری منطبق شود،سپس قالب رو به سمت پایین فشار میدهیم و فینگرها توسط آسانسور بالا خواهند آمد. اگر روی آنها ناصافی وجود دارد میتوانید آرام با دست ناصافی را برطرف کنید.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 فیلم_آموزشی
#راتاتوی_تم_ماهی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#راتاتوی_تم_ماهی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
فینگرها به این صورت از قالب خارج میشوند.اگر ناصافی روی فینگرها میبینید خیلی ارام با دست ناصافی رو برطرف کنید.سپس با کرم پنیری روی فینگرها را تزئین کنید.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 تزیین این فینگرفود
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_اموزشی
#فالوده_بانشاسته
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#فالوده_بانشاسته
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_اموزشی
#سالاد_روسی_خوشمزه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#سالاد_روسی_خوشمزه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#ترشی_انبه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#ترشی_انبه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#زدن_شکوفه_با_ماسوره
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#زدن_شکوفه_با_ماسوره
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_اموزشی
#تزیین_کیک_به_شکل_کره_زمین
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#تزیین_کیک_به_شکل_کره_زمین
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت صدوپنجاهوششم
دیدن او نداشت و از خدایش بود زودتر از ایران برود تا او نفس راحتی بکشد . هنوز تا ساعت 6
بعد از ظهر وقت داشت .
باید با دلش یک دله میشد و بعد قدم برمیداشت .
***
ساعت از 5 گذشته بود . میدانست آرشام بیرون از شرکت در انتظارش ایستاده . نمی خواست او
از این دیدار چیزی بداند .
برایش پیام داده بود کارش تا ساعت 7 طول میکشد . اما پیام آرشام سر ساعت 5 ، خبر از بودن
همیشگیش میداد .
- » تا هر وقت کارت طول بکشه منتظر میمونم «
در دلش آهی کشید . از طرفی کنجکاو شده بود به این دیدار تن دهد تا حرفهایش را بشنود . از
طرف دیگر می دانست این دیداری عادی نیست و نباید کسی خبردار شود .
تنها یک کار به ذهنش میرسید . اینکه علنا به آرشام بگوید میخواهد تنها باشد . البته اگر امیدی به
این جماعت زورگو
باشد که یکبار حرف گوش کنند .
کیفش را روی دوشش انداخت . خودش میدانست آرشام مرد این نیست او را در این ساعت روز
تنها رها کند . وقتی بعد از
خداحافظی با خانوم شاهرودی از در شرکت بیرون زد فکری مانند جرقه به ذهنش رسید ، پیام داد
.
-» آرشام بیرون منتظرمه خودت کاری کن بره تا من به قرار برسم «
دقایقی منتظر پیام بود . طول راه پله را میرفت و برمیگشت . دلش آرام و قرار نداشت . صدای
زنگ گوشی او را از فکر بیرون کشید . با دیدن نام آرشام ، آب دهانش را قورت داد . تمام تلاشش
را خرج کرد تا عادی باشد .
- سلام
سلام بهار جان . هنوز کارت تموم نشده ؟
بهار خیلی جدی گفت :
- نه ...گفتم که تا ساعت 7 کارم طول میکشه . چیزی شده ؟
- نه ... من باید تا جایی برم و برگردم . تا من برگردم خودت برنگردی خونه . تمام تالشمو میکنم
تا زودتر از ساعت
7 اینجا باشم .
- ایرادی نداره خودتو اذیت نکن . هر وقت برسی من تا اون موقع صبر میکنم .
- پس فعلا خداحافظ .
گوشی را قطع کرد . از بدجنسی خودش ناراحت بود . به این فکر میکرد اگر کسی با خودش چنین
رفتاری کند
تا چه حد عصبانی میشود . کاش آرشام نفهمد او را بازی داده است . از این بی اخلاقی ها متنفر
بود که خودش
الان مرتکب شده بود .
با سرعت آن دو طبقه را پایین آمد . میترسید دیر شود یا تاکسی به موقع پیدا نکند .
به نگهبانی مجتمع که رسید . با نوک انگشت به در شیشه ایش ضربه زد . پیرمرد نگهبان بیرون
امد .
- سلام آقای مرادی میشه یه تاکسی سرویس خبر کنید ؟
- چشم خانوم ... فقط بگم برای کجا ؟
بهار آدرس را گفت و بعد از 5 دقیقه پراید مشکی روبروی شرکت ایستاد . سوار شد و دوباره
آدرس را به راننده گفت .
در ترافیک عصر تهران گیر افتاده بود. تمام تنش گُر گرفته بود . از اینکه این دیدار برایش این
همه ترس و دلهره داشت
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
قسمت صدوپنجاهوششم
دیدن او نداشت و از خدایش بود زودتر از ایران برود تا او نفس راحتی بکشد . هنوز تا ساعت 6
بعد از ظهر وقت داشت .
باید با دلش یک دله میشد و بعد قدم برمیداشت .
***
ساعت از 5 گذشته بود . میدانست آرشام بیرون از شرکت در انتظارش ایستاده . نمی خواست او
از این دیدار چیزی بداند .
برایش پیام داده بود کارش تا ساعت 7 طول میکشد . اما پیام آرشام سر ساعت 5 ، خبر از بودن
همیشگیش میداد .
- » تا هر وقت کارت طول بکشه منتظر میمونم «
در دلش آهی کشید . از طرفی کنجکاو شده بود به این دیدار تن دهد تا حرفهایش را بشنود . از
طرف دیگر می دانست این دیداری عادی نیست و نباید کسی خبردار شود .
تنها یک کار به ذهنش میرسید . اینکه علنا به آرشام بگوید میخواهد تنها باشد . البته اگر امیدی به
این جماعت زورگو
باشد که یکبار حرف گوش کنند .
کیفش را روی دوشش انداخت . خودش میدانست آرشام مرد این نیست او را در این ساعت روز
تنها رها کند . وقتی بعد از
خداحافظی با خانوم شاهرودی از در شرکت بیرون زد فکری مانند جرقه به ذهنش رسید ، پیام داد
.
-» آرشام بیرون منتظرمه خودت کاری کن بره تا من به قرار برسم «
دقایقی منتظر پیام بود . طول راه پله را میرفت و برمیگشت . دلش آرام و قرار نداشت . صدای
زنگ گوشی او را از فکر بیرون کشید . با دیدن نام آرشام ، آب دهانش را قورت داد . تمام تلاشش
را خرج کرد تا عادی باشد .
- سلام
سلام بهار جان . هنوز کارت تموم نشده ؟
بهار خیلی جدی گفت :
- نه ...گفتم که تا ساعت 7 کارم طول میکشه . چیزی شده ؟
- نه ... من باید تا جایی برم و برگردم . تا من برگردم خودت برنگردی خونه . تمام تالشمو میکنم
تا زودتر از ساعت
7 اینجا باشم .
- ایرادی نداره خودتو اذیت نکن . هر وقت برسی من تا اون موقع صبر میکنم .
- پس فعلا خداحافظ .
گوشی را قطع کرد . از بدجنسی خودش ناراحت بود . به این فکر میکرد اگر کسی با خودش چنین
رفتاری کند
تا چه حد عصبانی میشود . کاش آرشام نفهمد او را بازی داده است . از این بی اخلاقی ها متنفر
بود که خودش
الان مرتکب شده بود .
با سرعت آن دو طبقه را پایین آمد . میترسید دیر شود یا تاکسی به موقع پیدا نکند .
به نگهبانی مجتمع که رسید . با نوک انگشت به در شیشه ایش ضربه زد . پیرمرد نگهبان بیرون
امد .
- سلام آقای مرادی میشه یه تاکسی سرویس خبر کنید ؟
- چشم خانوم ... فقط بگم برای کجا ؟
بهار آدرس را گفت و بعد از 5 دقیقه پراید مشکی روبروی شرکت ایستاد . سوار شد و دوباره
آدرس را به راننده گفت .
در ترافیک عصر تهران گیر افتاده بود. تمام تنش گُر گرفته بود . از اینکه این دیدار برایش این
همه ترس و دلهره داشت
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت صدوپنجاهوهفتم
دستانش به لرز افتاده بود . در توانش نبود باز هم حرفهایی بشنود که بیشتر از گذشته تحقیر شود
. یکبار طعم
گس حقارت را به تمام معنا چشیده بود .
لرزش دستانش زمانی که به محل قرار رسید به زانوهایش سرایت کرد. حس یک قربانی را داشت
. او که یکبار تمام
احساسات ناب عاشقانه و رویاهای دخترانه اش را باخته بود و اعتبار خودش را قربانیِ عزت و
آبروی کیان کرده بود .
دیگر از چه میترسید وقتی ، چیزی برای باختن و قربانی کردن نداشت .
آب دهانش را قورت داد و با گام های کوتاه و لرزان وارد کافه شد . با ورودش نگاهش را در محیط
چرخاند .
صدای قهقهه و خنده ی چند پسر روی اعصابش خط میکشید . با دیدنش که با دست اشاره میکرد
به سمت
میزش حرکت کرد .
نفس در سینه اش حبس شد . با بلند شدن آرمیتا و شنیدن سلام گرم و دیدن چشمان مهربانش
نفسش را به آرامی
بیرون داد . با لبخند کمرنگی که به زور روی لبش نقش بسته بود ، سلامش را جواب گفت .
با اشاره ی دستش پیش خدمت کنار میز ایستاد .
- سفارشتون ؟
- من قهوه با کیک شکلاتی ... تو چی میخوری ؟
بهار نگاهش را به صورت مصمم و آرام آرمیتا داد و گفت :
- قهوه با شیر و شکر
بعد از رفتن پیش خدمت آرمیتا دستان سرد و لرزانش را گرفت . دستان او از گرما و دستان
خودش از سرمابه عرق نشسته بود . با چشمانی که غم درونش بیداد میکرد نگاهی به آرمیتا کرد و
گفت :
- روز آخر چه چیزی باعث شد این قرار شکل بگیره . اگه از طرف من میترسی خیالت راحت من
.........
- نه بهار من از تو نمیترسم . برعکس تصور تو من تو رو خیلی دوست دارم . میدونم در مورد من
چی فکر میکنی ...
همان طور که برادر خودم در موردم فکر میکنه ... خواستم تا قبل از رفتن حرفهایی که توی دلمه
برات بگم .نمیخوام
آهی که میکشی پشت زندگیم باشه . باور کن منم در این بازی بازنده ام . یعنی واقعیتش و بخوای
هر سه مون بازنده ایم
هر کدوم به نوعی ... اما خوش شانس ترین ما توئی که شانس یه زندگی خوب رو داری ... میدونم
که لیاقتت خیلی بالاتر از این زندگیه که من دارم تشکیل میدم ... برات خوشحالم که بعد از رفتن
ما تو به آرامش میرسی .
با گذاشته شدن سفارش داده شد روی میز ، مکثی کرد و گفت :
- برخلاف تصور تو و آرشام من خونه خراب کن نیستم بهار ...
بهار در دلش پوزخندی زد و گفت :
- پس حتما مرغ سعادت بودی من خبر نداشتم !
- حق داری در موردم اینطور فکر کنی اما من بیشتر از اینکه یک دختر یا یک زن باشم یک
خواهرم ... شایدم بیشتر از یک خواهر عاشق برادرم هستم . نمیدونم چه جوری احساسم رو بگم
تا بتونی درکش کنی .
بهار سرش را به چپ و راست تکان داد و با ناراحتی گفت :
- اگه برای طلب بخشش ، منو اینجا کشوندی من همینکه ذات خائن کیان رو نشونم دادی
بخشیدمت . دروغ نمیگم تا
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
قسمت صدوپنجاهوهفتم
دستانش به لرز افتاده بود . در توانش نبود باز هم حرفهایی بشنود که بیشتر از گذشته تحقیر شود
. یکبار طعم
گس حقارت را به تمام معنا چشیده بود .
لرزش دستانش زمانی که به محل قرار رسید به زانوهایش سرایت کرد. حس یک قربانی را داشت
. او که یکبار تمام
احساسات ناب عاشقانه و رویاهای دخترانه اش را باخته بود و اعتبار خودش را قربانیِ عزت و
آبروی کیان کرده بود .
دیگر از چه میترسید وقتی ، چیزی برای باختن و قربانی کردن نداشت .
آب دهانش را قورت داد و با گام های کوتاه و لرزان وارد کافه شد . با ورودش نگاهش را در محیط
چرخاند .
صدای قهقهه و خنده ی چند پسر روی اعصابش خط میکشید . با دیدنش که با دست اشاره میکرد
به سمت
میزش حرکت کرد .
نفس در سینه اش حبس شد . با بلند شدن آرمیتا و شنیدن سلام گرم و دیدن چشمان مهربانش
نفسش را به آرامی
بیرون داد . با لبخند کمرنگی که به زور روی لبش نقش بسته بود ، سلامش را جواب گفت .
با اشاره ی دستش پیش خدمت کنار میز ایستاد .
- سفارشتون ؟
- من قهوه با کیک شکلاتی ... تو چی میخوری ؟
بهار نگاهش را به صورت مصمم و آرام آرمیتا داد و گفت :
- قهوه با شیر و شکر
بعد از رفتن پیش خدمت آرمیتا دستان سرد و لرزانش را گرفت . دستان او از گرما و دستان
خودش از سرمابه عرق نشسته بود . با چشمانی که غم درونش بیداد میکرد نگاهی به آرمیتا کرد و
گفت :
- روز آخر چه چیزی باعث شد این قرار شکل بگیره . اگه از طرف من میترسی خیالت راحت من
.........
- نه بهار من از تو نمیترسم . برعکس تصور تو من تو رو خیلی دوست دارم . میدونم در مورد من
چی فکر میکنی ...
همان طور که برادر خودم در موردم فکر میکنه ... خواستم تا قبل از رفتن حرفهایی که توی دلمه
برات بگم .نمیخوام
آهی که میکشی پشت زندگیم باشه . باور کن منم در این بازی بازنده ام . یعنی واقعیتش و بخوای
هر سه مون بازنده ایم
هر کدوم به نوعی ... اما خوش شانس ترین ما توئی که شانس یه زندگی خوب رو داری ... میدونم
که لیاقتت خیلی بالاتر از این زندگیه که من دارم تشکیل میدم ... برات خوشحالم که بعد از رفتن
ما تو به آرامش میرسی .
با گذاشته شدن سفارش داده شد روی میز ، مکثی کرد و گفت :
- برخلاف تصور تو و آرشام من خونه خراب کن نیستم بهار ...
بهار در دلش پوزخندی زد و گفت :
- پس حتما مرغ سعادت بودی من خبر نداشتم !
- حق داری در موردم اینطور فکر کنی اما من بیشتر از اینکه یک دختر یا یک زن باشم یک
خواهرم ... شایدم بیشتر از یک خواهر عاشق برادرم هستم . نمیدونم چه جوری احساسم رو بگم
تا بتونی درکش کنی .
بهار سرش را به چپ و راست تکان داد و با ناراحتی گفت :
- اگه برای طلب بخشش ، منو اینجا کشوندی من همینکه ذات خائن کیان رو نشونم دادی
بخشیدمت . دروغ نمیگم تا
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت صدوپنجاهوهشتم
روز عقدتون در دلم خدا خدا میکردم به یه وسیله ای این عقد و ازدواج بهم بخوره اما بعد از
عقدتون دیگه هیچ حسی
نه به تو نه به کیان ندارم ... سفرتون بی خطر .
از روی صندلی برخاست . دستانش اسیر دست لرزان آرمیتا شد . آرمیتا با بغض نگاهی به
چشمانش کرد وبا التماس
گفت :
- خواهش میکنم بمون... میخوام حرفای دلمو بهت بگم . تا نگم آروم نمیشم . این فرصت آخر رو
ازم نگیر بهار .
بهار با دیدن اشکی که روی گونه اش چکید دلش به درد آمد دوباره بر سرجایش نشست .
آرمیتا یک برگ از دستمال کاغذی روی میز برداشت و اشکش را پاک کرد . به قهوه اش اشاره کرد
و گفت :
- تا سرد نشده بخور تا حرفامو بزنم . احتیاج به تمرکز دارم .
هردو در سکوت قهوه نوشیدند . بهار خیره به بخار روی فنجان گفت :
- یه حسی به من میگه علاقه ی خواهریت رو زیادی با غلظت گفتی ... نمیدونم حسم درسته یا نه
اما دوست دارم حالا که میخوای حرف بزنی چیزی رو در ابهام نذاری .
آرمیتا با بغضی که در گلویش چمبره زده بود و راه نفسش را بند آورده بود گفت :
- اینجام تا همه چیز رو برات بگم . پس حوصله کن .
آرمیتا دستمال را زیر بینی اش کشید و با ناراحتی به صورت رنگ پریده ی بهار نگاه کرد . به او حق
میداد دیدن رقیبش
اینگونه او را به هم بریزد . آب دهانش را قورت داد و گفت :
- اینا رو باید بگم تا تو بدونی چی شد که ما برگشتیم ایران ... دو ماه قبل از عید بود که عمه
حالش خراب شد . باید باطری
قلبش رو عوض میکرد . وقتی میخواست تو اتاق عمل بره از آرشام و بابام قول گرفت چه زنده
برگرده چه مرده اونا به ایران برگردنو تو رو براش پیدا کنن . آرزوش شده بود تا تو رو از نزدیک
ببینه .
آرشام خیلی به عمه وابسته بود . تا عمه از اتاق عمل بیرون بیاد مرد و زنده شد . وقتی عمه دوباره
چشم باز کرد انگار
دنیا رو به ما دادن ... بهت گفته بودم عمه حکم مادرمونو داشت . انقدر مهربون و با محبت بود که
همه رو شیفته ی
خودش میکرد . حتی علی هم اعتراف میکرد که تا به حال آدمی به مهربونی الهه ندیده .
آرشام از همون موقع به دنبال نشونی از تو بود ... پدرت و جعفر خان آدرسشون عوض شده بود و
عمه هم نشونی بقیه ی
فامیل رو به یاد نداشت .
تا اینکه یه شب بابا بزرگ گفت ؛ منو جعفر یه زمین توی کردان کرج داشتیم که اون موقع به
صورت یه باغ بوده . شاید
بریم اونجا بتونیم یه نشونی از جعفر و پسرش پیدا کنیم .
با این حرف بابابزرگ نور امید تو دلمون روشن شد . همه دوست داشتیم به نحوی در خوشحالی
عمه سهیم باشیم .
من خیلی تو فیس بوک و شبکه های اجتماعی اسمتو سرچ میکردم اما با چندتا بهار آشنا شدم که
با نشونیایی که میدادن تو نبودی . بعدها فهمیدم تو توی این شبکه های اجتماعی نیستی .
باهمون امید ، آرشام برای گرفتن بلیط اقدام کرد . بابابزرگ با شنیدن این خبر پاشو کرد تو یه
کفش که میخواد برگرده ایران
و تو کشور خودش بمیره البته دوراز جونش... خلاصه بابا هم بخاطر پدرش مجبور شد کار توی
بیمارستان اونجا رو رها کنه
برای برگشت به ایران اقدام کنه . چون نمیتونست پدرشو در این سن و با این حال تنها بذاره
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
قسمت صدوپنجاهوهشتم
روز عقدتون در دلم خدا خدا میکردم به یه وسیله ای این عقد و ازدواج بهم بخوره اما بعد از
عقدتون دیگه هیچ حسی
نه به تو نه به کیان ندارم ... سفرتون بی خطر .
از روی صندلی برخاست . دستانش اسیر دست لرزان آرمیتا شد . آرمیتا با بغض نگاهی به
چشمانش کرد وبا التماس
گفت :
- خواهش میکنم بمون... میخوام حرفای دلمو بهت بگم . تا نگم آروم نمیشم . این فرصت آخر رو
ازم نگیر بهار .
بهار با دیدن اشکی که روی گونه اش چکید دلش به درد آمد دوباره بر سرجایش نشست .
آرمیتا یک برگ از دستمال کاغذی روی میز برداشت و اشکش را پاک کرد . به قهوه اش اشاره کرد
و گفت :
- تا سرد نشده بخور تا حرفامو بزنم . احتیاج به تمرکز دارم .
هردو در سکوت قهوه نوشیدند . بهار خیره به بخار روی فنجان گفت :
- یه حسی به من میگه علاقه ی خواهریت رو زیادی با غلظت گفتی ... نمیدونم حسم درسته یا نه
اما دوست دارم حالا که میخوای حرف بزنی چیزی رو در ابهام نذاری .
آرمیتا با بغضی که در گلویش چمبره زده بود و راه نفسش را بند آورده بود گفت :
- اینجام تا همه چیز رو برات بگم . پس حوصله کن .
آرمیتا دستمال را زیر بینی اش کشید و با ناراحتی به صورت رنگ پریده ی بهار نگاه کرد . به او حق
میداد دیدن رقیبش
اینگونه او را به هم بریزد . آب دهانش را قورت داد و گفت :
- اینا رو باید بگم تا تو بدونی چی شد که ما برگشتیم ایران ... دو ماه قبل از عید بود که عمه
حالش خراب شد . باید باطری
قلبش رو عوض میکرد . وقتی میخواست تو اتاق عمل بره از آرشام و بابام قول گرفت چه زنده
برگرده چه مرده اونا به ایران برگردنو تو رو براش پیدا کنن . آرزوش شده بود تا تو رو از نزدیک
ببینه .
آرشام خیلی به عمه وابسته بود . تا عمه از اتاق عمل بیرون بیاد مرد و زنده شد . وقتی عمه دوباره
چشم باز کرد انگار
دنیا رو به ما دادن ... بهت گفته بودم عمه حکم مادرمونو داشت . انقدر مهربون و با محبت بود که
همه رو شیفته ی
خودش میکرد . حتی علی هم اعتراف میکرد که تا به حال آدمی به مهربونی الهه ندیده .
آرشام از همون موقع به دنبال نشونی از تو بود ... پدرت و جعفر خان آدرسشون عوض شده بود و
عمه هم نشونی بقیه ی
فامیل رو به یاد نداشت .
تا اینکه یه شب بابا بزرگ گفت ؛ منو جعفر یه زمین توی کردان کرج داشتیم که اون موقع به
صورت یه باغ بوده . شاید
بریم اونجا بتونیم یه نشونی از جعفر و پسرش پیدا کنیم .
با این حرف بابابزرگ نور امید تو دلمون روشن شد . همه دوست داشتیم به نحوی در خوشحالی
عمه سهیم باشیم .
من خیلی تو فیس بوک و شبکه های اجتماعی اسمتو سرچ میکردم اما با چندتا بهار آشنا شدم که
با نشونیایی که میدادن تو نبودی . بعدها فهمیدم تو توی این شبکه های اجتماعی نیستی .
باهمون امید ، آرشام برای گرفتن بلیط اقدام کرد . بابابزرگ با شنیدن این خبر پاشو کرد تو یه
کفش که میخواد برگرده ایران
و تو کشور خودش بمیره البته دوراز جونش... خلاصه بابا هم بخاطر پدرش مجبور شد کار توی
بیمارستان اونجا رو رها کنه
برای برگشت به ایران اقدام کنه . چون نمیتونست پدرشو در این سن و با این حال تنها بذاره
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت صدوپنجاهونهم
این شد که ما همگی سه روز قبل از سال تحویل اومدیم ایران ... با آدرسی که بابابزرگ داد آرشام
باغ رو پیدا کرد . اون
اتاق سرایداریش پر از گردو خاک و داغون بود . دوتا کارگر گرفتیمو بعد از تمیز کردن اون جا ،
درست همون روز
اول عید اومدیم اونجا .
از جایی که بابابزرگ طاقت نداشت قرار شد اول منو آرشام بیایم و خبر بگیریم .
وقتی اومدیم توی باغ صدای زیبایی پاهای آرشام رو سست کرد .به طوری که ایستاد و تا آخر به
ترانه ای که میخوندی گوش داد . از تغییر حالتی که داشت ، فهمیدم یه اتفاقی درونش افتاده .
مثل مسخ شده ها به سمت تو قدم برمیداشت .
آرشامی که به هیچ دختری توجه نمیکرد و در جمعی که دختر بود حاضر نمیشد رنگ به روش
نمونده بود.
اما تو تمام حواست به پسری بود که روبروت نشسته بود . من که دختر بودم محو تماشای تو
شدم وای بحال برادرم . وقتی چشم بستی و با تمام احساست آخر ترانه رو خوندی دل من هم
لرزید .
دستای مشت شده ی برادرم هم نشون دهنده ی انقلابی بود که در درونش اتفاق افتاده بود .
در همون روز چشمان بیقرار برادرم رو دیدم که در پس دیدنت چه جوری دو دو میزنه .همون موقع
توی دلم قند آب شد . امیدوارم بودم تو بتونی قلب یخ زده ی برادر زجر کشیده مو گرم کنی و
خونه ی دلش رو روشن کنی ... اما تو تمام هوش و حواست به کیان بود . تا حدی که منو هم
نسبت به کیان کنجکاو کردی.
بر عکس تو ، کیان با دیدن من برق شیطنت تو چشماش دیده شد . مخصوصا که فهمید ما فامیل
هستیم و از خارج اومدیم بیشتر اشتیاق نشون داد . اما تو بیشتر سعی میکردی خودتو از ما دور
کنی . همین کار تو میدون رو برای کیان باز کرد و بیشتر به من نزدیک شد ، در عوض دوری کردن
تو ، دید آرشام رو به تو بهتر کرد . آرشام از دخترای دم دستی و آویزون
بیزاره که تو اینطور نبودی . شرم وحیایی که داشتی نگاه آرشام رو به دنبالت میکشوند
برعکس تو که هیچ کنجکاوی در مورد ما و زندگیمون نداشتی ، کیان ولع شدیدی برای دونستن
زندگی در اون ور دنیا داشت . من هم براش هر چی دوست داشت میگفتم .از دانشگاههای اونجا
تا کلوپ ها شبانه و کنسرتا و محیط کاری و اجتماعیش اونم سیر نمیشد از اطلاعاتی که دریافت
میکرد .
آرشام در اون سیزده روزی که تو اونجا بودی بعد از سالها ، دوباره بیخواب شده بود . مدام با
خودش کلنجار میرفت
و کلافه بود .
فهمیدم دردش چیه . مخصوصا شباهت تو به عمه بیشتر از هر چیز روی آرشام و دیدش به تو
تاثیر داشت .
تا اینکه توی حرفهای جعفر خان مافهمیدیم تو و کیان تا چند ماه دیگه جشن عقد و عروسیتون رو
میگیرین .
بهار خسته از اینهمه تعریف از گذشته گفت :
- خیلی مونده ؟ میترسم دیرم بشه .
آرمیتا لبخند بیروحی زد و گفت :
- نگران نباش خودم میرسونمت . فقط به پدرت اطلاع بده دیر میری .
- قبل از رسیدن به اینجا خبر دادم .
- پس گوش کن ... بعد از شنیدن این خبر آرشام دوباره داشت تو فاز افسردگی میرفت . سکوتی
که کرده بود و نگاههای پر از غمش که از ناامیدیش بود دلم رو آتیش میزد . نمیتونستم دوباره
برادرمو مثل گذشته داغون ببینم . درسته شدت علاقه ش با چند بار دیدار اونقدر زیاد نبود که
دیوونه بشه اما نا امیدی براش مثل زهر بود مخصوصا که اون یه بار از روزگار صدمه دیده بود .
نمیخواستم دوباره شانس عاشق شدن و زندگی عاشقانه رو از دست بده .... آخه من ... آخه من
باعث شدم بدترین درد زندگیشو تجربه کنه ... آرشامی که الان روبروت میبینی با تلاش علی و
عمه به این روز در اومده اما من هنوز هم عذاب وجدان اون گذشته رهام نمیکنه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
قسمت صدوپنجاهونهم
این شد که ما همگی سه روز قبل از سال تحویل اومدیم ایران ... با آدرسی که بابابزرگ داد آرشام
باغ رو پیدا کرد . اون
اتاق سرایداریش پر از گردو خاک و داغون بود . دوتا کارگر گرفتیمو بعد از تمیز کردن اون جا ،
درست همون روز
اول عید اومدیم اونجا .
از جایی که بابابزرگ طاقت نداشت قرار شد اول منو آرشام بیایم و خبر بگیریم .
وقتی اومدیم توی باغ صدای زیبایی پاهای آرشام رو سست کرد .به طوری که ایستاد و تا آخر به
ترانه ای که میخوندی گوش داد . از تغییر حالتی که داشت ، فهمیدم یه اتفاقی درونش افتاده .
مثل مسخ شده ها به سمت تو قدم برمیداشت .
آرشامی که به هیچ دختری توجه نمیکرد و در جمعی که دختر بود حاضر نمیشد رنگ به روش
نمونده بود.
اما تو تمام حواست به پسری بود که روبروت نشسته بود . من که دختر بودم محو تماشای تو
شدم وای بحال برادرم . وقتی چشم بستی و با تمام احساست آخر ترانه رو خوندی دل من هم
لرزید .
دستای مشت شده ی برادرم هم نشون دهنده ی انقلابی بود که در درونش اتفاق افتاده بود .
در همون روز چشمان بیقرار برادرم رو دیدم که در پس دیدنت چه جوری دو دو میزنه .همون موقع
توی دلم قند آب شد . امیدوارم بودم تو بتونی قلب یخ زده ی برادر زجر کشیده مو گرم کنی و
خونه ی دلش رو روشن کنی ... اما تو تمام هوش و حواست به کیان بود . تا حدی که منو هم
نسبت به کیان کنجکاو کردی.
بر عکس تو ، کیان با دیدن من برق شیطنت تو چشماش دیده شد . مخصوصا که فهمید ما فامیل
هستیم و از خارج اومدیم بیشتر اشتیاق نشون داد . اما تو بیشتر سعی میکردی خودتو از ما دور
کنی . همین کار تو میدون رو برای کیان باز کرد و بیشتر به من نزدیک شد ، در عوض دوری کردن
تو ، دید آرشام رو به تو بهتر کرد . آرشام از دخترای دم دستی و آویزون
بیزاره که تو اینطور نبودی . شرم وحیایی که داشتی نگاه آرشام رو به دنبالت میکشوند
برعکس تو که هیچ کنجکاوی در مورد ما و زندگیمون نداشتی ، کیان ولع شدیدی برای دونستن
زندگی در اون ور دنیا داشت . من هم براش هر چی دوست داشت میگفتم .از دانشگاههای اونجا
تا کلوپ ها شبانه و کنسرتا و محیط کاری و اجتماعیش اونم سیر نمیشد از اطلاعاتی که دریافت
میکرد .
آرشام در اون سیزده روزی که تو اونجا بودی بعد از سالها ، دوباره بیخواب شده بود . مدام با
خودش کلنجار میرفت
و کلافه بود .
فهمیدم دردش چیه . مخصوصا شباهت تو به عمه بیشتر از هر چیز روی آرشام و دیدش به تو
تاثیر داشت .
تا اینکه توی حرفهای جعفر خان مافهمیدیم تو و کیان تا چند ماه دیگه جشن عقد و عروسیتون رو
میگیرین .
بهار خسته از اینهمه تعریف از گذشته گفت :
- خیلی مونده ؟ میترسم دیرم بشه .
آرمیتا لبخند بیروحی زد و گفت :
- نگران نباش خودم میرسونمت . فقط به پدرت اطلاع بده دیر میری .
- قبل از رسیدن به اینجا خبر دادم .
- پس گوش کن ... بعد از شنیدن این خبر آرشام دوباره داشت تو فاز افسردگی میرفت . سکوتی
که کرده بود و نگاههای پر از غمش که از ناامیدیش بود دلم رو آتیش میزد . نمیتونستم دوباره
برادرمو مثل گذشته داغون ببینم . درسته شدت علاقه ش با چند بار دیدار اونقدر زیاد نبود که
دیوونه بشه اما نا امیدی براش مثل زهر بود مخصوصا که اون یه بار از روزگار صدمه دیده بود .
نمیخواستم دوباره شانس عاشق شدن و زندگی عاشقانه رو از دست بده .... آخه من ... آخه من
باعث شدم بدترین درد زندگیشو تجربه کنه ... آرشامی که الان روبروت میبینی با تلاش علی و
عمه به این روز در اومده اما من هنوز هم عذاب وجدان اون گذشته رهام نمیکنه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت صدوشصتم
حالا وظیفه ی من بود کاری کنم به دختری که بعداز سه سال تونسته راه به قلب غمزده و یخزده
ش باز کنه برسه .
بهار گیج و سردر گم میان حرفش پرید و گفت :
- چه دردی این همه عذاب وجدان برات داشت ؟
آرمیتا با درماندگی گفت :
- اینو باید از زبون خود آرشام بشنوی . نمیتونم در این مورد اطلاعاتی بدم .من چیزی که به خودم
و کارم مربوطه رو میگم .هر چند اون موضوع هم از خطای من بود اما باید از خودش بشنوی .
برای همین خودم رو به کیان نزدیک کردم . اونم منتظر یه اشاره از طرف من بود . شنیدی میگن :
» از تو فقط اشاره از من به سر دویدن . «
کیان با دوبار دیدن من یادش رفت چه قراری با تو گذاشته . حتی من که اسم تو رو میوردم
اخماش تو هم میرفت ...
میگفت تو اونو درک نمیکنی و خیلی سنتی رفتار میکنی . میگفت خیلی وقته پشیمون شده اما روی
گفتنش رو نداره میترسید تو فامیل به نامردی و سواستفاده گری از بی مادری تو محکوم بشه . از
علاقه ی مادرش به تو میترسید که عاق والدین بشه .
بهار در دلش به خودش لعنت فرستاد چه احمقانه او را در خیانتش کمک کرده بود .آرمیتا بعد از
نفس تازه کردن
ادامه داد.
خانواده به من گفت تو هم اونو زیاد دوست نداری و به اجبار
خواستن دادی و از خداته که کیان عقب بکشه .
راستش با شنیدن این حرف کلی ذوق کردم . تو ذهنم ، هم شما رو از این ازدواج زوری نجات
میدادم هم میدونو برای ابراز عالقه ی آرشام باز میکردم . بخاط همین خودم هم کم کم به کیان
دل بستم
سکوت کرد و با چشمانی پر اشک به صورت خیس از اشک بهار خیره شد . حال او را درک میکرد .
شنیدن این
حرفها از زبان رقیب دردناک بود اما باید گفتنی ها را میگفت . باید کوله بار عذاب وجدانش را در
همان کافه
سبک میکرد و توشه ی دیگری برای سفرش برمیداشت .
اشک چکیده را با نوک انگشت زدود و با صدایی که زیر فشار حرفی که میخواست بزند میلرزید
گفت :
- من همه ی قلبمو تو ی این رابطه گذاشتم .اما بعدا فهمیدم ....نامردی کردم . بعد از اینکه رفتار
کیان و خشمش در برابر تو رو دیدم و چشمای غمگین تو و اشکاتو دیدم فهمیدم همه ی
حرفهاش دروغ بود .
در زمانی که با من بود خوب و عالی بود اما هرجا که تو بودی ....
بهار با تنی که مانند بید میلرزید هق هق کنان گفت :
- بسه دیگه .... بیشتر از این عذابم نده ... من که از تو توضیح نخواستم . چرا با حرفات شکنجه م
میکنی ؟
آرمیتا هم اشکش جویبار شد و سرازیر شد .
- بخدا نمیخوام عذابت بدم . میخوام بدونی اون لیاقت تو رو نداشت . نجابت و متانت تو در برابر
کیان مانند درّی نایاب بود که حیف بود گیر کسی مثل کیان بوالهوس بیوفته . اون تو و احساس تو
رو به وعده ی اقامت خارج از کشور و رسیدن به خواسته های دیگه ش فروخت . منم میدونم در
برابر چنین مردی زندگی خوبی ندارم اما برادرم از تمام دنیا برام بیشتر ارزش داره خوشبختی
خودم اهمیتی نداره .همه با من مخالف بودن و هستن اما من راهمو انتخاب کردم .
عمه اول خیلی راهنماییم کرد اما وقتی دید من حرفم یکیه سکوت کرد .
وقتی عمه خبر داد تونسته برای اومدن به ایران اجازه ی دکترش رو بگیره منم زمان عقدو اون
موقع گذاشتم تا عمه هم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
قسمت صدوشصتم
حالا وظیفه ی من بود کاری کنم به دختری که بعداز سه سال تونسته راه به قلب غمزده و یخزده
ش باز کنه برسه .
بهار گیج و سردر گم میان حرفش پرید و گفت :
- چه دردی این همه عذاب وجدان برات داشت ؟
آرمیتا با درماندگی گفت :
- اینو باید از زبون خود آرشام بشنوی . نمیتونم در این مورد اطلاعاتی بدم .من چیزی که به خودم
و کارم مربوطه رو میگم .هر چند اون موضوع هم از خطای من بود اما باید از خودش بشنوی .
برای همین خودم رو به کیان نزدیک کردم . اونم منتظر یه اشاره از طرف من بود . شنیدی میگن :
» از تو فقط اشاره از من به سر دویدن . «
کیان با دوبار دیدن من یادش رفت چه قراری با تو گذاشته . حتی من که اسم تو رو میوردم
اخماش تو هم میرفت ...
میگفت تو اونو درک نمیکنی و خیلی سنتی رفتار میکنی . میگفت خیلی وقته پشیمون شده اما روی
گفتنش رو نداره میترسید تو فامیل به نامردی و سواستفاده گری از بی مادری تو محکوم بشه . از
علاقه ی مادرش به تو میترسید که عاق والدین بشه .
بهار در دلش به خودش لعنت فرستاد چه احمقانه او را در خیانتش کمک کرده بود .آرمیتا بعد از
نفس تازه کردن
ادامه داد.
خانواده به من گفت تو هم اونو زیاد دوست نداری و به اجبار
خواستن دادی و از خداته که کیان عقب بکشه .
راستش با شنیدن این حرف کلی ذوق کردم . تو ذهنم ، هم شما رو از این ازدواج زوری نجات
میدادم هم میدونو برای ابراز عالقه ی آرشام باز میکردم . بخاط همین خودم هم کم کم به کیان
دل بستم
سکوت کرد و با چشمانی پر اشک به صورت خیس از اشک بهار خیره شد . حال او را درک میکرد .
شنیدن این
حرفها از زبان رقیب دردناک بود اما باید گفتنی ها را میگفت . باید کوله بار عذاب وجدانش را در
همان کافه
سبک میکرد و توشه ی دیگری برای سفرش برمیداشت .
اشک چکیده را با نوک انگشت زدود و با صدایی که زیر فشار حرفی که میخواست بزند میلرزید
گفت :
- من همه ی قلبمو تو ی این رابطه گذاشتم .اما بعدا فهمیدم ....نامردی کردم . بعد از اینکه رفتار
کیان و خشمش در برابر تو رو دیدم و چشمای غمگین تو و اشکاتو دیدم فهمیدم همه ی
حرفهاش دروغ بود .
در زمانی که با من بود خوب و عالی بود اما هرجا که تو بودی ....
بهار با تنی که مانند بید میلرزید هق هق کنان گفت :
- بسه دیگه .... بیشتر از این عذابم نده ... من که از تو توضیح نخواستم . چرا با حرفات شکنجه م
میکنی ؟
آرمیتا هم اشکش جویبار شد و سرازیر شد .
- بخدا نمیخوام عذابت بدم . میخوام بدونی اون لیاقت تو رو نداشت . نجابت و متانت تو در برابر
کیان مانند درّی نایاب بود که حیف بود گیر کسی مثل کیان بوالهوس بیوفته . اون تو و احساس تو
رو به وعده ی اقامت خارج از کشور و رسیدن به خواسته های دیگه ش فروخت . منم میدونم در
برابر چنین مردی زندگی خوبی ندارم اما برادرم از تمام دنیا برام بیشتر ارزش داره خوشبختی
خودم اهمیتی نداره .همه با من مخالف بودن و هستن اما من راهمو انتخاب کردم .
عمه اول خیلی راهنماییم کرد اما وقتی دید من حرفم یکیه سکوت کرد .
وقتی عمه خبر داد تونسته برای اومدن به ایران اجازه ی دکترش رو بگیره منم زمان عقدو اون
موقع گذاشتم تا عمه هم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
راز آرامــش
رهاکردن ذهن از نگرانیهاست
توکل بزرگترین راه آرامش یافتنست
یادت باشد، قدرتی بالاتر از تو هست
که حواسش به همه چیز هست
پس آسوده بخواب که خدا بیدارست
#شبتون_بخیر
@kadbanoiranii
رهاکردن ذهن از نگرانیهاست
توکل بزرگترین راه آرامش یافتنست
یادت باشد، قدرتی بالاتر از تو هست
که حواسش به همه چیز هست
پس آسوده بخواب که خدا بیدارست
#شبتون_بخیر
@kadbanoiranii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به نام خداوند لوح و قلم
خدایی که داننده رازهاست
نخستین سرآغاز آغازهاست...
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم✨
الهی به امید تو . . .
@kadbanoiranii
👌🤞🌹🍃
خدایی که داننده رازهاست
نخستین سرآغاز آغازهاست...
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم✨
الهی به امید تو . . .
@kadbanoiranii
👌🤞🌹🍃
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#شیرین_پلو_زنجانی
مواد لازم :برای ۵ نفر
برنج ۵ پیمانه
گوشت ۴۰۰ گرم
زعفران به میزان لازم
هویج ۵۰۰ گرم
کشمش ۳قاشق غذاخوری
زرشک ۳قاشق غذاخوری
خلال پوست پرتقال یا نارنج۲ قاشق غذاخوری
نکته:حتما تلخی گیری کنید یعنی حداقل سه بار با آب بجوشونید تا تلخیش گرفته بشه.
خلال بادام ۲
قاشق غذاخوری
خلال پسته یک و نیم قاشق غذا خوری
کره ۱۰۰ گرم برای روی برنج
روغن برای سرخ کردن هویج و زرشک و کشمش و گوشت قلقلی به میزان لازم
نمک فلفل زردچوبه برای گوشت به میزان لازم
پیاز رنده شده ۱ عدد متوسط برای مرینیت گوشت
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#شیرین_پلو_زنجانی
مواد لازم :برای ۵ نفر
برنج ۵ پیمانه
گوشت ۴۰۰ گرم
زعفران به میزان لازم
هویج ۵۰۰ گرم
کشمش ۳قاشق غذاخوری
زرشک ۳قاشق غذاخوری
خلال پوست پرتقال یا نارنج۲ قاشق غذاخوری
نکته:حتما تلخی گیری کنید یعنی حداقل سه بار با آب بجوشونید تا تلخیش گرفته بشه.
خلال بادام ۲
قاشق غذاخوری
خلال پسته یک و نیم قاشق غذا خوری
کره ۱۰۰ گرم برای روی برنج
روغن برای سرخ کردن هویج و زرشک و کشمش و گوشت قلقلی به میزان لازم
نمک فلفل زردچوبه برای گوشت به میزان لازم
پیاز رنده شده ۱ عدد متوسط برای مرینیت گوشت
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#خورشت_کرفس
گوشت ۲۵۰ گرم
پیاز یک عدد بزرگ
کرفس سیصد گرم
سبزی شامل جعفری ونعنا به نسبت سه به یک
برگ کرفس هم ۱۰۰ گرم
روغن اندازش کاملا سلیقه ای
اب درحدی که یک خورشت جاافتاده داشته باشید
زرچوبه فلفل سیاه وفلفل قرمز از هرکدام یک قاشق چایخوری
ابغوره به اندازه نیاز
نمک
طرز تهیه تو این خورشت لوبیا ورب کاملا سلیقه ای ورمز خوشمزتره شدن این خورشت حرارت ملایم وسبزیجات تازه سعی کنید به خورشت زمان بدید این یک خورشت ایرانی پس با زمان مناسب یک خورشت جا اافتاده دارید
پیاز نگینی با کمی روغن تفت بدید بذارید پیاز سبک بشه گوشت اضافه کنید به همراه ادویه وکمی تفت بدید اب بهش اضافه کنید با حرارت ملایم بذارید بپزه سبزیجات کاملا خورد کنید کرفس رو هم به اندازه دلخواه برش بدید جدا گانه تفت بدید گوشت که نیم پز شد نمک اضافه کنید به همراه سبزیجات درقابلمه بذارید وبذارید با حرارت ملایم پخته بشه وکاملا خورشتمون جابیوفته دراخر ابغوره اضافه کنید .
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و
گوشت ۲۵۰ گرم
پیاز یک عدد بزرگ
کرفس سیصد گرم
سبزی شامل جعفری ونعنا به نسبت سه به یک
برگ کرفس هم ۱۰۰ گرم
روغن اندازش کاملا سلیقه ای
اب درحدی که یک خورشت جاافتاده داشته باشید
زرچوبه فلفل سیاه وفلفل قرمز از هرکدام یک قاشق چایخوری
ابغوره به اندازه نیاز
نمک
طرز تهیه تو این خورشت لوبیا ورب کاملا سلیقه ای ورمز خوشمزتره شدن این خورشت حرارت ملایم وسبزیجات تازه سعی کنید به خورشت زمان بدید این یک خورشت ایرانی پس با زمان مناسب یک خورشت جا اافتاده دارید
پیاز نگینی با کمی روغن تفت بدید بذارید پیاز سبک بشه گوشت اضافه کنید به همراه ادویه وکمی تفت بدید اب بهش اضافه کنید با حرارت ملایم بذارید بپزه سبزیجات کاملا خورد کنید کرفس رو هم به اندازه دلخواه برش بدید جدا گانه تفت بدید گوشت که نیم پز شد نمک اضافه کنید به همراه سبزیجات درقابلمه بذارید وبذارید با حرارت ملایم پخته بشه وکاملا خورشتمون جابیوفته دراخر ابغوره اضافه کنید .
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پاستیل فراری
مواد لازم
پودر ژله دلخواه ۱ بسته
پودر ژلاتین ۳ ق .غ(بهتره با کمی اب سرد مخلوط کنید و بن ماری کنید)
گلوکز۳ق.غ
شکر به دلخواه ۲-۳ ق.غ
اب جوش نصف لیوان
.
پودر ژله دلخواه و پودر ژلاتینی (که بهتره ابتدابن ماری بشه )همراه شکر مخلوط کنید واب جوش اضافه کنید و سپس همراه گلوکز روی بخار کتری ده دقیقه بزارین تا شفاف و صاف بشه اگه کمی ناصاف بود از الک رد کنید
در قالبهای چرب شده (اگه سیلیکونی باشه چرب هم نکنید بازم از قالب براحتی جدا میشه)یا حتی سینی بریزید ۲-۳ ساعت در یخچال قرار بدین و به راحتی جدا کنیدونوش جان
❤️در انواع رنگها و طعم ها میتونید درست کنید حتی توی هر قالب دو رنگ بریزین
.
💜اگه در ابتدا کمی سفت بود نگران نباشین چون در دمای اتاق نرم تر و حالت کش سانی بیشتری پیدا خواهد کرد
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان
مواد لازم
پودر ژله دلخواه ۱ بسته
پودر ژلاتین ۳ ق .غ(بهتره با کمی اب سرد مخلوط کنید و بن ماری کنید)
گلوکز۳ق.غ
شکر به دلخواه ۲-۳ ق.غ
اب جوش نصف لیوان
.
پودر ژله دلخواه و پودر ژلاتینی (که بهتره ابتدابن ماری بشه )همراه شکر مخلوط کنید واب جوش اضافه کنید و سپس همراه گلوکز روی بخار کتری ده دقیقه بزارین تا شفاف و صاف بشه اگه کمی ناصاف بود از الک رد کنید
در قالبهای چرب شده (اگه سیلیکونی باشه چرب هم نکنید بازم از قالب براحتی جدا میشه)یا حتی سینی بریزید ۲-۳ ساعت در یخچال قرار بدین و به راحتی جدا کنیدونوش جان
❤️در انواع رنگها و طعم ها میتونید درست کنید حتی توی هر قالب دو رنگ بریزین
.
💜اگه در ابتدا کمی سفت بود نگران نباشین چون در دمای اتاق نرم تر و حالت کش سانی بیشتری پیدا خواهد کرد
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان