رمان #شعله_خاکستری
قسمت صدوچهلوششم
آرشام دلش در تب و تاب خواهرانه هایش بود . اما رفتار خواهرش متضاد با منش و عقاید او بود .
سری برایش تکان داد .
از آن دو دورشد و سوار ماشینش شد . در تمام این چهل روز در اتاقش مانده بود و با آرمیتا کلامی
حرف نزده بود .
در تمام طول مسیر به حرفها ی کیان و رفتار بهار فکر کرد . چرا از بهرام این اتفاق مهم را مخفی
کرده بودند .
مگر خود او مقصر جدایی نبود . مگر تا قابل از آمدن الهه به آب و آتش نمیزد تا با هم رو در رو
نشوند ... پس این تناقص از برای چیست ؟
به چشمش کوچه آشنا آمد . اصلا متوجه نشده بود که چگونه این مسیر طولانی را طی کرده است .
از ماشین پیاده شد . تازه متوجه شد دست خالی آمده برای عیادت ! ... از این حواس پرتی حرص
میخورد . دوباره سوار ماشین شد و برای خرید به راه افتاد .
کمتر از نیم ساعت بعد پشت در خانه ای رسید که قرارش را ربوده بود . خانه ای که مأمن گل
همیشه بهارش بود .
با ذوق دستش را روی زنگ فشرد . بعد از چند لحظه صدای سرد و غریبی به گوشش خورد :
- امرتون ؟
- بهار !
- گفتم امرتون ؟
- اومدم برای عیادت .
- خوشبختانه کسی در این خونه بیمار نیست پس نیازی به عیادت نیست .
- بهار !
آیفون گذاشته شد و در باز نشد . از سر اجبار زنگ طبقه ی اول را زد . بهناز با دیدن آرشام در را
باز کرد . آرشام برای عرض ادب دقایقی مهمان خانه ی بهناز شد . بعد از کمی این پا و آن پا
کردن گفت
با اجازه من حالی از آقا بهرام بپرسم و رفع زحمت کنم .
- خواهش میکنم پسرم ... خونه ی خودتونه .
بهناز هم اتفاقات و در گیری گذشته ی کیان و آرشام را نادیده گرفته بود . چرا که دلیل آن و مقصر
ماجرا را تنها ، بهار میدانست .
آرشام پله ها را دوتا یکی طی کرد و خودش را پشت در رساند . کنار دیوار ایستاد زنگ آپارتمان را
فشرد . بعد از دقایقی
در باز شد و بهنام در برابرش ایستاد . بهنام با لبخندی روی لب گفت :
- به آرشام خان چه عجب از این ورا ... فکر کردیم مارو فراموش کردین!
همانطور که راه را برایش باز میکرد رو به افراد خانواده کردو گفت :
- بابا ، مامان آرشام خان اومدن .
آرشام لبخند زنان سلام کرد و وارد شد . رؤیا روسری به سر روبرویش ایستاد و تعارفات معمول
را انجام داد . بهرام از روی کاناپه برخاست . از حضور نابهنگام او نگران شد .چرا که فکر میکرد
بهار و رؤیا تازه از خانه ی جمشید خان برگشته اند .
- علیک سلام خوش آمدی ... بفرمایین ... اتفاقی برای عمو افتاده ؟
با دست مبل روبرو را نشان داد . آرشام روبرویش نشست و دسته ی گل و جعبه ی شیرینی را
روی میز عسلی گذاشت .
- نه اتفاقی نیوفتاده ... اومدم سری به شما بزنم .
رؤیا گل را برداشت و به آشپزخانه رفت . در حالی که گلدان ساده ای را از کابینت خارج میکرد به
بهنام گفت :
- برو بهارو صدا کن بیاد پذیرایی کنه .
آرشام به صورت لاغر و تکیده ی بهرام نگاه کرد و گفت :
- خدا رو شکر بلا دورشده ؟ همیشه جویای احوالتون از بابا و کیان بودم . خودم هم بخاطر اینکه
تازه کارمو شروع کردم یه خرده گرفتار بودم نشد که بیام ... باید ببخشید
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
قسمت صدوچهلوششم
آرشام دلش در تب و تاب خواهرانه هایش بود . اما رفتار خواهرش متضاد با منش و عقاید او بود .
سری برایش تکان داد .
از آن دو دورشد و سوار ماشینش شد . در تمام این چهل روز در اتاقش مانده بود و با آرمیتا کلامی
حرف نزده بود .
در تمام طول مسیر به حرفها ی کیان و رفتار بهار فکر کرد . چرا از بهرام این اتفاق مهم را مخفی
کرده بودند .
مگر خود او مقصر جدایی نبود . مگر تا قابل از آمدن الهه به آب و آتش نمیزد تا با هم رو در رو
نشوند ... پس این تناقص از برای چیست ؟
به چشمش کوچه آشنا آمد . اصلا متوجه نشده بود که چگونه این مسیر طولانی را طی کرده است .
از ماشین پیاده شد . تازه متوجه شد دست خالی آمده برای عیادت ! ... از این حواس پرتی حرص
میخورد . دوباره سوار ماشین شد و برای خرید به راه افتاد .
کمتر از نیم ساعت بعد پشت در خانه ای رسید که قرارش را ربوده بود . خانه ای که مأمن گل
همیشه بهارش بود .
با ذوق دستش را روی زنگ فشرد . بعد از چند لحظه صدای سرد و غریبی به گوشش خورد :
- امرتون ؟
- بهار !
- گفتم امرتون ؟
- اومدم برای عیادت .
- خوشبختانه کسی در این خونه بیمار نیست پس نیازی به عیادت نیست .
- بهار !
آیفون گذاشته شد و در باز نشد . از سر اجبار زنگ طبقه ی اول را زد . بهناز با دیدن آرشام در را
باز کرد . آرشام برای عرض ادب دقایقی مهمان خانه ی بهناز شد . بعد از کمی این پا و آن پا
کردن گفت
با اجازه من حالی از آقا بهرام بپرسم و رفع زحمت کنم .
- خواهش میکنم پسرم ... خونه ی خودتونه .
بهناز هم اتفاقات و در گیری گذشته ی کیان و آرشام را نادیده گرفته بود . چرا که دلیل آن و مقصر
ماجرا را تنها ، بهار میدانست .
آرشام پله ها را دوتا یکی طی کرد و خودش را پشت در رساند . کنار دیوار ایستاد زنگ آپارتمان را
فشرد . بعد از دقایقی
در باز شد و بهنام در برابرش ایستاد . بهنام با لبخندی روی لب گفت :
- به آرشام خان چه عجب از این ورا ... فکر کردیم مارو فراموش کردین!
همانطور که راه را برایش باز میکرد رو به افراد خانواده کردو گفت :
- بابا ، مامان آرشام خان اومدن .
آرشام لبخند زنان سلام کرد و وارد شد . رؤیا روسری به سر روبرویش ایستاد و تعارفات معمول
را انجام داد . بهرام از روی کاناپه برخاست . از حضور نابهنگام او نگران شد .چرا که فکر میکرد
بهار و رؤیا تازه از خانه ی جمشید خان برگشته اند .
- علیک سلام خوش آمدی ... بفرمایین ... اتفاقی برای عمو افتاده ؟
با دست مبل روبرو را نشان داد . آرشام روبرویش نشست و دسته ی گل و جعبه ی شیرینی را
روی میز عسلی گذاشت .
- نه اتفاقی نیوفتاده ... اومدم سری به شما بزنم .
رؤیا گل را برداشت و به آشپزخانه رفت . در حالی که گلدان ساده ای را از کابینت خارج میکرد به
بهنام گفت :
- برو بهارو صدا کن بیاد پذیرایی کنه .
آرشام به صورت لاغر و تکیده ی بهرام نگاه کرد و گفت :
- خدا رو شکر بلا دورشده ؟ همیشه جویای احوالتون از بابا و کیان بودم . خودم هم بخاطر اینکه
تازه کارمو شروع کردم یه خرده گرفتار بودم نشد که بیام ... باید ببخشید
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت صدوچهلوهفتم
بهرام از لحن دوستانه و مؤدبانه اش لبخند روی لبش نشست .
- عیبی نداره در این زمونه همه به نوعی گرفتارند . توقعی نیست . خانواده خوبن؟ عمو جون
حالشون چطوره ؟
- ممنون بد نیستن ...کمی افسرده شدن و همین امر حواس پرتیشو بیشتر کرده .هر پرستاری که
میارم بخاطر دوری راه بعد از چند روز نمیاد .
گفتگویشان گرم شده بود . ارشام گاهی به ساعت ، گاهی به در اتاقی که خیال باز شدن نداشت
نگاهی می انداخت . بعد از
گذشت دقایقی بهنام به رؤیا خبر داد بهار سردرد دارد و خیال بیرون آمدن ندارد .
رؤیا در دلش غر میزد » حالا خوبه فامیل خودشه و نمیاد بیرون . از فامیلای اون هم من باید
پذیرایی کنم «
روسریش را مرتب کرد و با سینی چای از آشپزخانه خارج شد . آرشام بعد از برداشتن چای بدون
اینکه کسی متوجه شود به بهار پیام داد :
- اگه تا پنج دقیقه ی دیگه بیرون نیایی خودم میام تو اتاقت .
با حرف بهرام لرزی در بدنش افتاد :
- الهه و همسرش تا کی ایران هستن ؟
- آرشام دهانش خشک شد . نمی دانست باید چه بگوید . من من کنان گفت :
- راستش ... دقیق نمیدونم .
بهرام پای راستش را روی پای چپش انداخت و گفت :
- پس تا برنگشتن دلم میخواد یه بار دور هم باشیم . شما از طرف من برای جمعه ی آینده
دعوتشون کن . تا اون زمان خودم هم تماس میگیرم و دعوتشون میکنم .
آرشام دانه های درشت روی پیشانیش را با دستمال خشک کرد و گفت :
- چشم من بهشون خبر میدم و نظرشون رو به شما خبر میدم .
در اتاق باز شد . بهار باصورتی درهم و چشمانی که شراره ی خشمش بر جان بیتاب آرشام شعله
میکشید وارد پذیرایی شد .
سلام آرامی گفت وکنار پدرش نشست . چنان در سنگر پدر خود را پنهان کرده بود انگار با یک
غارتگر مواجه شده است .
چشمانش گریزان بود از آن همه محبت نابی که به رویش پاشیده میشد. به قصد کشتن آمده بود .
آرشام چه میدانست این چشمان پر خشم و عصیانگر چقدر بر احوال دل زارش گریسته بود . دلی
که صاحبش هم از درد واقعی خود خبر نداشت .
آرشام دقایقی نشست و بعد از اینکه با بهار دلشکسته اش دیداری تازه کرد خداحافظی کرد و از
خانه خارج شد .
همینکه سوار ماشین شد گفت :
- به من که میرسی چموش میشی خانوم خانوما ... اما من میدونم چکارت کنم که خودت دلت برام
تنگ بشه .
گوشی را برداشت و شماره ی بهار را گرفت :
- بله امرتون ؟
- سلام گل همیشه بهارم . چی شده که انقدر با من چپ افتادی ؟
- من با شما کاری ندارم که بخوام چپ بیوفتم .
- بهار؟
- بله .
- از رفتن کیان ناراحتی؟
بهار با خشم فریاد زد :
- نخیر ... لطفا دیگه به من زنگ نزن .
- چشم زنگ نمیزنم پس هر وقت دلم تنگ شد میام خونه تون
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
قسمت صدوچهلوهفتم
بهرام از لحن دوستانه و مؤدبانه اش لبخند روی لبش نشست .
- عیبی نداره در این زمونه همه به نوعی گرفتارند . توقعی نیست . خانواده خوبن؟ عمو جون
حالشون چطوره ؟
- ممنون بد نیستن ...کمی افسرده شدن و همین امر حواس پرتیشو بیشتر کرده .هر پرستاری که
میارم بخاطر دوری راه بعد از چند روز نمیاد .
گفتگویشان گرم شده بود . ارشام گاهی به ساعت ، گاهی به در اتاقی که خیال باز شدن نداشت
نگاهی می انداخت . بعد از
گذشت دقایقی بهنام به رؤیا خبر داد بهار سردرد دارد و خیال بیرون آمدن ندارد .
رؤیا در دلش غر میزد » حالا خوبه فامیل خودشه و نمیاد بیرون . از فامیلای اون هم من باید
پذیرایی کنم «
روسریش را مرتب کرد و با سینی چای از آشپزخانه خارج شد . آرشام بعد از برداشتن چای بدون
اینکه کسی متوجه شود به بهار پیام داد :
- اگه تا پنج دقیقه ی دیگه بیرون نیایی خودم میام تو اتاقت .
با حرف بهرام لرزی در بدنش افتاد :
- الهه و همسرش تا کی ایران هستن ؟
- آرشام دهانش خشک شد . نمی دانست باید چه بگوید . من من کنان گفت :
- راستش ... دقیق نمیدونم .
بهرام پای راستش را روی پای چپش انداخت و گفت :
- پس تا برنگشتن دلم میخواد یه بار دور هم باشیم . شما از طرف من برای جمعه ی آینده
دعوتشون کن . تا اون زمان خودم هم تماس میگیرم و دعوتشون میکنم .
آرشام دانه های درشت روی پیشانیش را با دستمال خشک کرد و گفت :
- چشم من بهشون خبر میدم و نظرشون رو به شما خبر میدم .
در اتاق باز شد . بهار باصورتی درهم و چشمانی که شراره ی خشمش بر جان بیتاب آرشام شعله
میکشید وارد پذیرایی شد .
سلام آرامی گفت وکنار پدرش نشست . چنان در سنگر پدر خود را پنهان کرده بود انگار با یک
غارتگر مواجه شده است .
چشمانش گریزان بود از آن همه محبت نابی که به رویش پاشیده میشد. به قصد کشتن آمده بود .
آرشام چه میدانست این چشمان پر خشم و عصیانگر چقدر بر احوال دل زارش گریسته بود . دلی
که صاحبش هم از درد واقعی خود خبر نداشت .
آرشام دقایقی نشست و بعد از اینکه با بهار دلشکسته اش دیداری تازه کرد خداحافظی کرد و از
خانه خارج شد .
همینکه سوار ماشین شد گفت :
- به من که میرسی چموش میشی خانوم خانوما ... اما من میدونم چکارت کنم که خودت دلت برام
تنگ بشه .
گوشی را برداشت و شماره ی بهار را گرفت :
- بله امرتون ؟
- سلام گل همیشه بهارم . چی شده که انقدر با من چپ افتادی ؟
- من با شما کاری ندارم که بخوام چپ بیوفتم .
- بهار؟
- بله .
- از رفتن کیان ناراحتی؟
بهار با خشم فریاد زد :
- نخیر ... لطفا دیگه به من زنگ نزن .
- چشم زنگ نمیزنم پس هر وقت دلم تنگ شد میام خونه تون
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت صدوچهلوهشتم
بهار بر آشفت و با نگرانی گفت :
- نه ... لازم نکرده بیای خونه ی ما .
- پس باید به تلفنام جواب بدی . من یه ماه دوریتو تحمل کردم بعد از یه ماه اینهمه اخم و تخم
حقم نبود . حتی اگه منو به چشم یه پسردایی هم میدی باید بهتر رفتار میکردی .
بهار درمانده آهی کشید و گفت :
- پسردایی شدی که ناراحتم ... دوست نداشتم با هم نسبت داشته باشیم .
آرشام خندید و گفت :
- اونوقت چرا ؟
- چون اون وقت مجبورنبودم حضورت رو تحمل کنم .
آرشام دلگیر و آرام پرسید :
- یعنی انقدر حضورم عذابت میده ؟ فکر میکردم بخاطر مادرت هم شده یه الفتی با خانوادش پیدا
کرده باشی .
- این الفت رو نمیخوام ... من وابستگی جدیدی نمیخوام ... میفهمی ؟
لحن پردرد و آزرده ی بهار نشان از حال خرابش داشت . آرشام لب باز کرد تا جوابش را بدهد که
گوشی را قطع کرد . اخمی کرد و گوشی را روی صندلی کناری انداخت .
به پنجره ی طبقه ی دوم نگاه کرد . افسوس خورد چرا اتاق بهار رو به کوچه پنجره ندارد .
با تیک آف شدیدی ماشین را به حرکت در آورد و از آن خانه و کوچه دور شد . هر چه بیشتر دور
میشد فکر بهار و دلیل این آرزدگیش بیشتر او را گیج و سردرگم میکرد . سوالی که تا رسیدن به
مقصد هزاران بار تکرار شد این بود ... چرا بهار نمیخواست به خانواده ی او وابسته شود ؟!
***
سرش را میان دو دستش گرفت . اشک مانند جویباری روی گونه اش راه پیدا کرده بود . دلش پر
درد بود . خسته از این همه تنهایی و غم در خوردش مچاله شد . تنها نقطه ی عطف شادیش ،
سلامتی پدرش و بودنش بود
با ضربه ای که به در خورد سر بهنام داخل اتاق سرک کشید .
- آبجی چی شده دوباره ؟!
سرش را بالا گرفت . اشکش را با کف دست پاک کرد و گفت :
- هیچی عزیزم .
- برای هیچی گریه میکنی !
خودش را از لای در به داخل اتاق کشید و کنارخواهرش نشست . با دستان نیمه مردانه اش روی
صورت خیس خواهرش کشید و گفت :
- مگه داداشت مرده داری تو تنهایی گریه میکنی؟
بهار با بغض دستش را روی لب بهنام گذاشت و با التماس گفت :
- تو رو جون مادرت با حرفات عذابم نده داداشی خودم .نمیدونی که خواهرا جونشون به برادرشون
وصله .
- پس چرا برادرشونو محرم نمیدونن و از ناراحتیاشون چیزی نمیگن .
- دلم گرفته عزیزم ... نمیدونم از چی .
- از اون پسر داییت دلت گرفته ؟
با چشمان بهت زده به برادرش خیره شد . زبانش به جوابی نچرخید .
- اون جوری نگام نکن... آخه از وقتی رفتیم بهشت زهرا و برگشتیم حالت بد بود . اما اون که اومد
اینجا حالت بدتر شد.
- نه دلم از دنیا و روزگارم گرفته ... این حالم به کسی ربطی نداره .
بهنام ناراحت از این گفتگوی یک طرفه از کنارش برخاست و گفت :
- بابا گفت تا پسرداییت، مادرت و برای هفته ی آینده دعوت کنه . چرا به بابا نمیگین چی شده ؟
- نمیدونم چرا !! ... این نظر رؤیا جونه . من که فکر میکنم بابا اگه بفهمه عین خیالش هم نباشه .
- به نظرم بهتره تا از پنهون کاریتون ناراحتش نکردین بهش بگین
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
قسمت صدوچهلوهشتم
بهار بر آشفت و با نگرانی گفت :
- نه ... لازم نکرده بیای خونه ی ما .
- پس باید به تلفنام جواب بدی . من یه ماه دوریتو تحمل کردم بعد از یه ماه اینهمه اخم و تخم
حقم نبود . حتی اگه منو به چشم یه پسردایی هم میدی باید بهتر رفتار میکردی .
بهار درمانده آهی کشید و گفت :
- پسردایی شدی که ناراحتم ... دوست نداشتم با هم نسبت داشته باشیم .
آرشام خندید و گفت :
- اونوقت چرا ؟
- چون اون وقت مجبورنبودم حضورت رو تحمل کنم .
آرشام دلگیر و آرام پرسید :
- یعنی انقدر حضورم عذابت میده ؟ فکر میکردم بخاطر مادرت هم شده یه الفتی با خانوادش پیدا
کرده باشی .
- این الفت رو نمیخوام ... من وابستگی جدیدی نمیخوام ... میفهمی ؟
لحن پردرد و آزرده ی بهار نشان از حال خرابش داشت . آرشام لب باز کرد تا جوابش را بدهد که
گوشی را قطع کرد . اخمی کرد و گوشی را روی صندلی کناری انداخت .
به پنجره ی طبقه ی دوم نگاه کرد . افسوس خورد چرا اتاق بهار رو به کوچه پنجره ندارد .
با تیک آف شدیدی ماشین را به حرکت در آورد و از آن خانه و کوچه دور شد . هر چه بیشتر دور
میشد فکر بهار و دلیل این آرزدگیش بیشتر او را گیج و سردرگم میکرد . سوالی که تا رسیدن به
مقصد هزاران بار تکرار شد این بود ... چرا بهار نمیخواست به خانواده ی او وابسته شود ؟!
***
سرش را میان دو دستش گرفت . اشک مانند جویباری روی گونه اش راه پیدا کرده بود . دلش پر
درد بود . خسته از این همه تنهایی و غم در خوردش مچاله شد . تنها نقطه ی عطف شادیش ،
سلامتی پدرش و بودنش بود
با ضربه ای که به در خورد سر بهنام داخل اتاق سرک کشید .
- آبجی چی شده دوباره ؟!
سرش را بالا گرفت . اشکش را با کف دست پاک کرد و گفت :
- هیچی عزیزم .
- برای هیچی گریه میکنی !
خودش را از لای در به داخل اتاق کشید و کنارخواهرش نشست . با دستان نیمه مردانه اش روی
صورت خیس خواهرش کشید و گفت :
- مگه داداشت مرده داری تو تنهایی گریه میکنی؟
بهار با بغض دستش را روی لب بهنام گذاشت و با التماس گفت :
- تو رو جون مادرت با حرفات عذابم نده داداشی خودم .نمیدونی که خواهرا جونشون به برادرشون
وصله .
- پس چرا برادرشونو محرم نمیدونن و از ناراحتیاشون چیزی نمیگن .
- دلم گرفته عزیزم ... نمیدونم از چی .
- از اون پسر داییت دلت گرفته ؟
با چشمان بهت زده به برادرش خیره شد . زبانش به جوابی نچرخید .
- اون جوری نگام نکن... آخه از وقتی رفتیم بهشت زهرا و برگشتیم حالت بد بود . اما اون که اومد
اینجا حالت بدتر شد.
- نه دلم از دنیا و روزگارم گرفته ... این حالم به کسی ربطی نداره .
بهنام ناراحت از این گفتگوی یک طرفه از کنارش برخاست و گفت :
- بابا گفت تا پسرداییت، مادرت و برای هفته ی آینده دعوت کنه . چرا به بابا نمیگین چی شده ؟
- نمیدونم چرا !! ... این نظر رؤیا جونه . من که فکر میکنم بابا اگه بفهمه عین خیالش هم نباشه .
- به نظرم بهتره تا از پنهون کاریتون ناراحتش نکردین بهش بگین
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت صدوچهلونهم
حالا ببینم چی میشه .
بارفتن بهنام روی تخت دراز کشید . فکرش مشغول شده بود . نسبت به این خانواده ی جدید ،
داشت پر توقع میشد یا
خواسته اش منطقی بود ؟!
چرا در این یک ماه آرشام هیچ حالی از پدرش نپرسیده بود ؟ حتی در پیامهایی که هر شب برایش
میفرستاد هم کوچکترین
حرفی از پدرش نزده بود . ترس و نگرانی که پدرش در گذشته از این پسر داشت برایش نامفهوم
بود . از این همه رمز و راز
بین نگاه هایشان خسته شده بود . چرا کسی او را داخل آدم حساب نمیکرد و حرفی نمیزد .الهه
بعد از سالها مانند نسیمی
وارد زندگیش شد و به همان نرمی هم از او جدا شد .
دروغ است بگوید خیلی دلتنگ اوست چون احساسی که سالها خاموش بود در عرض 5 روز آنقدر
شدت پیدا نکرده بود که حالا او را خسته و دلمرده کند . او از زندگی خودش خسته و دلگیر بود . از
اینکه در این چند ماه بچه های فامیل هم از او دوری میکردند، چون این دستور پدرو مادرشان بود .
دلش همان دور همی های خانوادگی را میخواست و خنده های از ته دل . از اینکه گیتار به دست
بگیرد و هر بار به خواست یکی از عزیزانش آهنگی را زمزمه کند . چیزهایی که از دست داده بود
زیادتر از تاب و توان او بود تا بتواند تحمل کند .
***
صبح روز شنبه باپوشیدن مانتو و شلوارو مقنعه ی نویی که با رؤیا خریداری کرده بود، آماده شد .
نگاهش را از روی آینه گرفت . پدرش سفارش کرده بود حق آرایش کردن در محیط کار را ندارد .
دلش از اینکه از این قفس رها میشد در سینه به تلاطم افتاده بود . هیجان شیرینی وجودش را
گرفته بود .
درست مانند روزی که برای اولین بار وارد محیط دانشگاه شده بود . بی دلیل لبخند روی لبش
نقش بسته بود . با توکل
به خدا از اتاق خارج شد . در دل از خدا کمک میخواست . بعد از خوردن صبحانه در کنار خانواده
همراه پدرش از خانه
خارج شد .
روبروی در حیاط با کیوان و کیان مواجه شد . چشمان هر دو با تعجب به روی او خیره مانده بود
.بعد از سلام و احوالپرسی با پدرش به او هم سالم کردند .
بهار با تکان سری به هر دو جواب داد و زودتر از حرف پدرش سوار شد .کیان با اخم گفت :
- به سلامتی کجا تشریف میبرین دایی جان . حالتون بهتر شده ؟
بهرام دستی به شانه ی او زد و گفت :
- سرِکار عزیزم . خدا رو شکر حالم بدک نیست .
- خب خدا رو شکر... پس بهار .........
بهرام میان حرفش پرید و با لبخندی گفت :
- قراره تو شرکت خودمون مشغول بشه . با خودم میبرمش شرکت .
- اما دایی شما که عقیده داشتین زن نباید بیرون از خونه کار کنه !
- هنوزم میگم اما وقتی خودش راضیه مگه حرف من اثری هم داره ؟
کیوان زیر چشمی بهار را از داخل ماشین زیر نظر گرفته بود . چشمانش از این همراهی ) پدرش(
تعجب کرده بود.
تا بحال او راه تا این حد منعطف و مهربان ندیده بود .
کیان نگاهی به صورتِ به اخم نشسته ی بهارکرد. دلش برای این همه دلتنگی که گریبانش را از
همین حالا گرفته بود به فریاد در آمد . قلبش بیتاب خواستنش بود و عقلش او را پس میزد .
دستی به پشت گردنش کشید و گفت :
- دایی اگه زمان برگشت تنها بود بگین من بیام دنبالش تا تنها برنگرده .
بهرام نگاه مشکوک و جستجو گرش را به روی چهره ی او به گردش انداخت و گفت
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
قسمت صدوچهلونهم
حالا ببینم چی میشه .
بارفتن بهنام روی تخت دراز کشید . فکرش مشغول شده بود . نسبت به این خانواده ی جدید ،
داشت پر توقع میشد یا
خواسته اش منطقی بود ؟!
چرا در این یک ماه آرشام هیچ حالی از پدرش نپرسیده بود ؟ حتی در پیامهایی که هر شب برایش
میفرستاد هم کوچکترین
حرفی از پدرش نزده بود . ترس و نگرانی که پدرش در گذشته از این پسر داشت برایش نامفهوم
بود . از این همه رمز و راز
بین نگاه هایشان خسته شده بود . چرا کسی او را داخل آدم حساب نمیکرد و حرفی نمیزد .الهه
بعد از سالها مانند نسیمی
وارد زندگیش شد و به همان نرمی هم از او جدا شد .
دروغ است بگوید خیلی دلتنگ اوست چون احساسی که سالها خاموش بود در عرض 5 روز آنقدر
شدت پیدا نکرده بود که حالا او را خسته و دلمرده کند . او از زندگی خودش خسته و دلگیر بود . از
اینکه در این چند ماه بچه های فامیل هم از او دوری میکردند، چون این دستور پدرو مادرشان بود .
دلش همان دور همی های خانوادگی را میخواست و خنده های از ته دل . از اینکه گیتار به دست
بگیرد و هر بار به خواست یکی از عزیزانش آهنگی را زمزمه کند . چیزهایی که از دست داده بود
زیادتر از تاب و توان او بود تا بتواند تحمل کند .
***
صبح روز شنبه باپوشیدن مانتو و شلوارو مقنعه ی نویی که با رؤیا خریداری کرده بود، آماده شد .
نگاهش را از روی آینه گرفت . پدرش سفارش کرده بود حق آرایش کردن در محیط کار را ندارد .
دلش از اینکه از این قفس رها میشد در سینه به تلاطم افتاده بود . هیجان شیرینی وجودش را
گرفته بود .
درست مانند روزی که برای اولین بار وارد محیط دانشگاه شده بود . بی دلیل لبخند روی لبش
نقش بسته بود . با توکل
به خدا از اتاق خارج شد . در دل از خدا کمک میخواست . بعد از خوردن صبحانه در کنار خانواده
همراه پدرش از خانه
خارج شد .
روبروی در حیاط با کیوان و کیان مواجه شد . چشمان هر دو با تعجب به روی او خیره مانده بود
.بعد از سلام و احوالپرسی با پدرش به او هم سالم کردند .
بهار با تکان سری به هر دو جواب داد و زودتر از حرف پدرش سوار شد .کیان با اخم گفت :
- به سلامتی کجا تشریف میبرین دایی جان . حالتون بهتر شده ؟
بهرام دستی به شانه ی او زد و گفت :
- سرِکار عزیزم . خدا رو شکر حالم بدک نیست .
- خب خدا رو شکر... پس بهار .........
بهرام میان حرفش پرید و با لبخندی گفت :
- قراره تو شرکت خودمون مشغول بشه . با خودم میبرمش شرکت .
- اما دایی شما که عقیده داشتین زن نباید بیرون از خونه کار کنه !
- هنوزم میگم اما وقتی خودش راضیه مگه حرف من اثری هم داره ؟
کیوان زیر چشمی بهار را از داخل ماشین زیر نظر گرفته بود . چشمانش از این همراهی ) پدرش(
تعجب کرده بود.
تا بحال او راه تا این حد منعطف و مهربان ندیده بود .
کیان نگاهی به صورتِ به اخم نشسته ی بهارکرد. دلش برای این همه دلتنگی که گریبانش را از
همین حالا گرفته بود به فریاد در آمد . قلبش بیتاب خواستنش بود و عقلش او را پس میزد .
دستی به پشت گردنش کشید و گفت :
- دایی اگه زمان برگشت تنها بود بگین من بیام دنبالش تا تنها برنگرده .
بهرام نگاه مشکوک و جستجو گرش را به روی چهره ی او به گردش انداخت و گفت
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت صدوپنجاهم
ممنون دایی جون خودم برش میگردونم درست نیست با داشتن نامزد بهار و همراهی کنی .
دستش را جلو برد . بعد از فشردن دستان خواهرزاده هایش از آنها خداحافظی کرد و سوار ماشین
شد .
بعد از اینکه با سکوت پر اخم بهار ، مسیری را پیمودند ، صدایش را صاف کرد و گفت :
- چرا جدیدا با اخم و بد اخلاقی با پسر عمه هات برخورد میکنی ! اینه دستمزد اون همه سالی که
بهت محبت میکردن تا درد بی مادری را فراموش کنی !
- میشه در مورد اونا حرف نزنیم ؟
- از کی تا حالا پسرعمه هات در برابرت به اونا تبدیل شدن .
- از وقتی که فهمیدم تمام مدت رفتارشون از روی ترحم و بی مادری من بوده نه برای خودم . که
اگه برای خودم بود اینهمه منت بالای سرم نبود .
بهرام رادیو را روشن کرد و گفت :
- هیچ ترحمی در کار نبوده و نیست . تو دل عمه تو شکستی . توقع داشتی با اون کار نازتو بکشه .
همون طور که اگه کیان اینکارو با تو میکرد منم تف تو صورتش نمینداختم .
بهار در دلش نالید که چقدر احمق بود که خودش را در نزد فامیل خراب کرد تا او جایگاهش را
حفظ کند . لعنت به احساسی که باعث شد قسم بخورد تا حرفهایش را واگویه نکند . دلش از این
همه نامردی او بیشتر خون میشد .
نگاههای مشتاق این چند روزه و حرفهای آن روزش او را گیج میکرد .
کیان چه در سر داشت که این چنین او را بازی میداد . یعنی تمام این پس زدنها برای این بود که
او گفته بود حاضر نیست در کشوری غیر از ایران زندگی کند !!
او را به رویای شهر فرنگ فروخته بود یا واقعا طبق گفته های آنروزش احساسش از روی ترحم
بوده ؟!
چشمانش را باز و بسته کرد تا افکار منفی را از ذهنش دور کند . دیگر کیان برای او ارزشی نداشت
جزء یک خاطره ی تلخ
بهرام با رسیدن به شرکت ماشین را پارک کرد و به سمت بهار چرخید .
- دخترم ببین چی میگم ... تو شرکت ما بیشتر محیط مردونه س . از همین روز اول حواست باشه
زیاد با مهندسای جوون
هم صحبت نمیشی . نمیخوام کسی پشت سرت حرف مفت بزنه . زمان ناهار هم خودم میام
سراغت تا تو دفتر من باشی .
هرچند که تو بایگانی زیاد با کسی برخورد نداری اما به هر حال ممکنه بعضیا شیطونی کنن و
بخوان ببینن کی تو اون اتاق
جاگیر شده .
- خیالتون راحت .
هر دو از ماشین پیاده شدند . دلهره ای همراه با استرس تمام وجود بهار را در بر گرفت . حسی که
روز کنکور داشت را
دوباره تجربه میکرد . از حرف ها و توصیه های پدرش ترس گنگی به جانش افتاده بود . در دل دعا
میکرد در این
محیط برایش اتفاق خاصی نیوفتد و بی دردسر به کارش ادامه دهد .
با ورود به شرکت بی اراده چشمانش داخل شرکت را به نظاره نشست . دکور زیبا و رنگهای گرم
حس خوبی به او القا میکرد . میز چوبی قهوه ای تیره ی ، منشی شرکت با پارکت کرم رنگ و
گلدان های گل بامبو در گوشه ی سالنی که دوتا راهرو به جهت مخالف هم ، درونش راه داشت
فضای دلباز و بزرگی را روبرویش به تماشا گذاشته بود .
با صدای پدرش از جا پرید .
- بهار جان بیا اول باید با آقای نادری آشنا بشی .
رو به منشی شرکت که خانومی میان سال وجا افتاده بود کردو گفت :
- سلام خانوم شاهرودی آقای نادری تشریف دارن ؟
- نه ... هنوز نیومدن .حالتون چطوره مهندس؟
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
قسمت صدوپنجاهم
ممنون دایی جون خودم برش میگردونم درست نیست با داشتن نامزد بهار و همراهی کنی .
دستش را جلو برد . بعد از فشردن دستان خواهرزاده هایش از آنها خداحافظی کرد و سوار ماشین
شد .
بعد از اینکه با سکوت پر اخم بهار ، مسیری را پیمودند ، صدایش را صاف کرد و گفت :
- چرا جدیدا با اخم و بد اخلاقی با پسر عمه هات برخورد میکنی ! اینه دستمزد اون همه سالی که
بهت محبت میکردن تا درد بی مادری را فراموش کنی !
- میشه در مورد اونا حرف نزنیم ؟
- از کی تا حالا پسرعمه هات در برابرت به اونا تبدیل شدن .
- از وقتی که فهمیدم تمام مدت رفتارشون از روی ترحم و بی مادری من بوده نه برای خودم . که
اگه برای خودم بود اینهمه منت بالای سرم نبود .
بهرام رادیو را روشن کرد و گفت :
- هیچ ترحمی در کار نبوده و نیست . تو دل عمه تو شکستی . توقع داشتی با اون کار نازتو بکشه .
همون طور که اگه کیان اینکارو با تو میکرد منم تف تو صورتش نمینداختم .
بهار در دلش نالید که چقدر احمق بود که خودش را در نزد فامیل خراب کرد تا او جایگاهش را
حفظ کند . لعنت به احساسی که باعث شد قسم بخورد تا حرفهایش را واگویه نکند . دلش از این
همه نامردی او بیشتر خون میشد .
نگاههای مشتاق این چند روزه و حرفهای آن روزش او را گیج میکرد .
کیان چه در سر داشت که این چنین او را بازی میداد . یعنی تمام این پس زدنها برای این بود که
او گفته بود حاضر نیست در کشوری غیر از ایران زندگی کند !!
او را به رویای شهر فرنگ فروخته بود یا واقعا طبق گفته های آنروزش احساسش از روی ترحم
بوده ؟!
چشمانش را باز و بسته کرد تا افکار منفی را از ذهنش دور کند . دیگر کیان برای او ارزشی نداشت
جزء یک خاطره ی تلخ
بهرام با رسیدن به شرکت ماشین را پارک کرد و به سمت بهار چرخید .
- دخترم ببین چی میگم ... تو شرکت ما بیشتر محیط مردونه س . از همین روز اول حواست باشه
زیاد با مهندسای جوون
هم صحبت نمیشی . نمیخوام کسی پشت سرت حرف مفت بزنه . زمان ناهار هم خودم میام
سراغت تا تو دفتر من باشی .
هرچند که تو بایگانی زیاد با کسی برخورد نداری اما به هر حال ممکنه بعضیا شیطونی کنن و
بخوان ببینن کی تو اون اتاق
جاگیر شده .
- خیالتون راحت .
هر دو از ماشین پیاده شدند . دلهره ای همراه با استرس تمام وجود بهار را در بر گرفت . حسی که
روز کنکور داشت را
دوباره تجربه میکرد . از حرف ها و توصیه های پدرش ترس گنگی به جانش افتاده بود . در دل دعا
میکرد در این
محیط برایش اتفاق خاصی نیوفتد و بی دردسر به کارش ادامه دهد .
با ورود به شرکت بی اراده چشمانش داخل شرکت را به نظاره نشست . دکور زیبا و رنگهای گرم
حس خوبی به او القا میکرد . میز چوبی قهوه ای تیره ی ، منشی شرکت با پارکت کرم رنگ و
گلدان های گل بامبو در گوشه ی سالنی که دوتا راهرو به جهت مخالف هم ، درونش راه داشت
فضای دلباز و بزرگی را روبرویش به تماشا گذاشته بود .
با صدای پدرش از جا پرید .
- بهار جان بیا اول باید با آقای نادری آشنا بشی .
رو به منشی شرکت که خانومی میان سال وجا افتاده بود کردو گفت :
- سلام خانوم شاهرودی آقای نادری تشریف دارن ؟
- نه ... هنوز نیومدن .حالتون چطوره مهندس؟
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
شب فرصتی ست💫🌸
که به آمال و آرزوهـای
دست نیافتنی فکر میکنید
بـه امـیـد فـردایـی کـه
محال ترین آرزوهایتان
بــرآورده شــود ...
شبتون بخیر
آرامش شـب نصیبتان🌸🍃
💖👇
🌸🍃 @kadbanoiranii 🌸🍃
که به آمال و آرزوهـای
دست نیافتنی فکر میکنید
بـه امـیـد فـردایـی کـه
محال ترین آرزوهایتان
بــرآورده شــود ...
شبتون بخیر
آرامش شـب نصیبتان🌸🍃
💖👇
🌸🍃 @kadbanoiranii 🌸🍃
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
⚪️بــه نــام خــداونــد زیــبــایــے ها
⚪️الــهے تــڪــیــه بــر لــطــف تــو ڪــردمــ
🌸بــجــز لــطــفــت نــدارم تــڪــیــه گــاهیــ
⚪️دل ســرگــشــتــه ام را راهنــمــا بــاشــ
🌸 ڪــه دل بــے رهنــمــا افــتــد بــه چــاهیــ
⚪️خــدایــا....🙏
🌸امــروزمــان را بــا نــام و یــاد تــو،
⚪️و بــه امــیــد لــطــف و ڪــرمــتــ،
🌸و لــحــظــاتــے ســرشــار از مــعــجــزه،
⚪️و اتــفــاقــات خــوب آغــاز مــیــڪــنــیــم ...
⚪️بــِســْمــِ الــلــَّهِ الــرَّحــْمــَنــِ الــرَّحــِیــمــِ
🌸الــــهــے بـــــه امــــیـــــد تــــــو
.
🤞👌🌹🍃
@kadbanoiranii
⚪️الــهے تــڪــیــه بــر لــطــف تــو ڪــردمــ
🌸بــجــز لــطــفــت نــدارم تــڪــیــه گــاهیــ
⚪️دل ســرگــشــتــه ام را راهنــمــا بــاشــ
🌸 ڪــه دل بــے رهنــمــا افــتــد بــه چــاهیــ
⚪️خــدایــا....🙏
🌸امــروزمــان را بــا نــام و یــاد تــو،
⚪️و بــه امــیــد لــطــف و ڪــرمــتــ،
🌸و لــحــظــاتــے ســرشــار از مــعــجــزه،
⚪️و اتــفــاقــات خــوب آغــاز مــیــڪــنــیــم ...
⚪️بــِســْمــِ الــلــَّهِ الــرَّحــْمــَنــِ الــرَّحــِیــمــِ
🌸الــــهــے بـــــه امــــیـــــد تــــــو
.
🤞👌🌹🍃
@kadbanoiranii
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴#فیلم_آموزشی
#ترشی_فلفل
سیر و فلفلُ بریز تو بطری تا یه طعم ناب رو تجربه کنی
نیم کیلو فلفل سبز شسته شده رو روی پارچه پهن و خشک کنین بهتره ازفلفل های باریک و رنگ روشن استفاده کنین سرشونو بزنین و ۲ تکه کنین یک بوته سیر رو خرد کنین. فلفل ها رو داخل بطری پلاستیکی بریزین و وسطاش هم سیر بریزین داخل هر بطری با کمک قیف 1ق چ نمک 1ق چ شکر ( قابل حذف هست)1 استکان چایخوری سرکه انگور، یک استکان چای خوری روغن گیاهی بریزین در آخر یک برش لیمو ترش بذارین و دراشونو ببندین
روزی چند بار بطری ها رو روی سطح حرکت بدین تا مزه ی فلفل خارج بشه. بعد از یک هفته آمادست
بطری که فلفل های باریک تر داشت زرد تر و رسیده تر هست. بطری رو با چاقو ببرین و فلفل ها رو داخل شیشه بریزین
تا یک سال داخل یخچال می تونین نگهداری کنین
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای ام
#ترشی_فلفل
سیر و فلفلُ بریز تو بطری تا یه طعم ناب رو تجربه کنی
نیم کیلو فلفل سبز شسته شده رو روی پارچه پهن و خشک کنین بهتره ازفلفل های باریک و رنگ روشن استفاده کنین سرشونو بزنین و ۲ تکه کنین یک بوته سیر رو خرد کنین. فلفل ها رو داخل بطری پلاستیکی بریزین و وسطاش هم سیر بریزین داخل هر بطری با کمک قیف 1ق چ نمک 1ق چ شکر ( قابل حذف هست)1 استکان چایخوری سرکه انگور، یک استکان چای خوری روغن گیاهی بریزین در آخر یک برش لیمو ترش بذارین و دراشونو ببندین
روزی چند بار بطری ها رو روی سطح حرکت بدین تا مزه ی فلفل خارج بشه. بعد از یک هفته آمادست
بطری که فلفل های باریک تر داشت زرد تر و رسیده تر هست. بطری رو با چاقو ببرین و فلفل ها رو داخل شیشه بریزین
تا یک سال داخل یخچال می تونین نگهداری کنین
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای ام
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#ویفر_شکلاتی
با کمترین هزینه خودت توی خونه درست کن😋کوچیک و بزرگ عاشقش میشن بس که خوشمزست🥰
🌈نان میکادو ۴ الی ۵ عدد
🌈پودر کاکائو ۲ ق غ
🌈آرد ۱و نیم پیمانه
🌈پودر قند ۱ پیمانه
🌈روغن مایع ۱ پیمانه
🌈شکلات تخته ای یا سکه ای به دلخواه میتونید شکلات نزنید.
✅حتما مواد رو الک کنید
✅حتما روغن مایع کم کم اضافه کنید یکباره نریزید که شل نشه اگه هم سفت بود چند قاشق دیگه روغن مایع اضافه کنید
✅مواد باید گرم باشه بعد پهن کنید روی نون میکادو سرد باشه نون ها بهم نمیچسبن و اگر داغ باشه خمیر میشه
✅ شکلات ها رو روی ویفر ریختید اجازه بدید شکلات سرد بشه وخودشو بگیره
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#ویفر_شکلاتی
با کمترین هزینه خودت توی خونه درست کن😋کوچیک و بزرگ عاشقش میشن بس که خوشمزست🥰
🌈نان میکادو ۴ الی ۵ عدد
🌈پودر کاکائو ۲ ق غ
🌈آرد ۱و نیم پیمانه
🌈پودر قند ۱ پیمانه
🌈روغن مایع ۱ پیمانه
🌈شکلات تخته ای یا سکه ای به دلخواه میتونید شکلات نزنید.
✅حتما مواد رو الک کنید
✅حتما روغن مایع کم کم اضافه کنید یکباره نریزید که شل نشه اگه هم سفت بود چند قاشق دیگه روغن مایع اضافه کنید
✅مواد باید گرم باشه بعد پهن کنید روی نون میکادو سرد باشه نون ها بهم نمیچسبن و اگر داغ باشه خمیر میشه
✅ شکلات ها رو روی ویفر ریختید اجازه بدید شکلات سرد بشه وخودشو بگیره
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
🔴 #فیلم_آموزشی
#گرانولا
#انرژی_بار
پیشنهاد من به شما اینه فقط یه بار این و درست کنید
مواد لازم:
تخم کدو یک پیمانه
مغز گردو یک پیمانه
بادام زمینی یک پیمانه
بادام پرک نصف پیمانه
مغز تخمه آفتابگردان یک پیمانه
کنجد 4 قاشق غذاخوری
عسل 4 قاشف غذاخوری
سفیده تخم مرغ ۲ عدد
دمای فر 170 درجه به مدت 20_25 دقیقه
طلایی که شد از فر خارجکنید
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#گرانولا
#انرژی_بار
پیشنهاد من به شما اینه فقط یه بار این و درست کنید
مواد لازم:
تخم کدو یک پیمانه
مغز گردو یک پیمانه
بادام زمینی یک پیمانه
بادام پرک نصف پیمانه
مغز تخمه آفتابگردان یک پیمانه
کنجد 4 قاشق غذاخوری
عسل 4 قاشف غذاخوری
سفیده تخم مرغ ۲ عدد
دمای فر 170 درجه به مدت 20_25 دقیقه
طلایی که شد از فر خارجکنید
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
🔴 #فیلم_آموزشی
#گرانولا
#انرژی_بار
آسانترین گرانولا بدون فر و روغن
مغزهایی که استفاده کنید دلبخواهی هست
مواد لازم:
فندق یک سوم پیمانه
مغز آفتابگردون یک سوم پیمانه
بادوم درختی یک سوم پیمانه
بادوم هندی یک سوم پیمانه
بادوم زمینی یک سوم
گردو یک سوم پیمانه
جودوسرپرک نصف پیمانه
پودر پسته دو قاشق غذاخوری
کنجد 3 قاشق غذاخوری
شکلات چیپسی تلخ 3 قاشق غذاخوری
عسل یک پیمانه سرخالی
.طرز تهیه:
ابتدا مغزهارو همراه کنجد و جودوسر حدود ده دقیقه روی حرارت ملایم تفت بدید
بعد از رو حرارت بردارید و عسل رو اضافه و خوب مخلوط کنید و وقتی خنک شد شکلات رو اضافه کنید
کف قالب کاغذ روغنی بذارید و مواد رو بریزید توش و با پشت لیوان که با روغن کنجد یا نارگیل چرب کردید پرس کنید موادتون رو
در آخر بذاریدش تو یخچال برای دو سه ساعت یا حالا بیشتر
و بعد از استراحت به ابعاد دلخواه برش بدید
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#گرانولا
#انرژی_بار
آسانترین گرانولا بدون فر و روغن
مغزهایی که استفاده کنید دلبخواهی هست
مواد لازم:
فندق یک سوم پیمانه
مغز آفتابگردون یک سوم پیمانه
بادوم درختی یک سوم پیمانه
بادوم هندی یک سوم پیمانه
بادوم زمینی یک سوم
گردو یک سوم پیمانه
جودوسرپرک نصف پیمانه
پودر پسته دو قاشق غذاخوری
کنجد 3 قاشق غذاخوری
شکلات چیپسی تلخ 3 قاشق غذاخوری
عسل یک پیمانه سرخالی
.طرز تهیه:
ابتدا مغزهارو همراه کنجد و جودوسر حدود ده دقیقه روی حرارت ملایم تفت بدید
بعد از رو حرارت بردارید و عسل رو اضافه و خوب مخلوط کنید و وقتی خنک شد شکلات رو اضافه کنید
کف قالب کاغذ روغنی بذارید و مواد رو بریزید توش و با پشت لیوان که با روغن کنجد یا نارگیل چرب کردید پرس کنید موادتون رو
در آخر بذاریدش تو یخچال برای دو سه ساعت یا حالا بیشتر
و بعد از استراحت به ابعاد دلخواه برش بدید
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#اسموتی_طالبی_انبه
مواد لازم :
تکههای یخ :(ریز شده) یک لیوان
بستنی وانیلی :(یا طالبی) نصف لیوان
شیر: یک لیوان
انبه :یک عدد
طالبی: 4 پیمانه
طرز تهیه:
طالبی را پوست بگیرید و همراه انبه، شیر و بستنی داخل مخلوط کن بریزید.
در نهایت تکه های یخ را هم به اسموتی اضافه کنید و مخلوط کن را بار دیگر روشن کنید تا یخ ها کاملا ریز و یکدست شوند.
این اسموتی باید بلافاصله بعد از آماده شدن سرو شود.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
مواد لازم :
تکههای یخ :(ریز شده) یک لیوان
بستنی وانیلی :(یا طالبی) نصف لیوان
شیر: یک لیوان
انبه :یک عدد
طالبی: 4 پیمانه
طرز تهیه:
طالبی را پوست بگیرید و همراه انبه، شیر و بستنی داخل مخلوط کن بریزید.
در نهایت تکه های یخ را هم به اسموتی اضافه کنید و مخلوط کن را بار دیگر روشن کنید تا یخ ها کاملا ریز و یکدست شوند.
این اسموتی باید بلافاصله بعد از آماده شدن سرو شود.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
اسموتی طالبی و انبه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#شیرینی_پسته_ای
مواد لازم:
آرد 3 لیوان
کره 150 گرم
تخم مرغ 2 عدد
بکینگ پودر 1 پاکت
وانیل 1 پاکت
شکر 1 لیوان
پودر فندق 2 قاشق غذاخوری
مواد رویی:
شکلات شیری 100 گرم
پسته خرد شده
طرز تهیه:
در کاسه آرد را می ریزیم سپس بکینگ پودر وانیل و شکر و پودر فندق را ریخته هم میزنیم در وسطش گودی ایجاد می کنیم کره نرم شده و تخم مرغها را ریخته و آرام آرام از وسط هم می زنیم تا خمیر شود وقتی خمیرشد و به دست نچسید از خمیر به اندازه یک گردو برداشته در سینی فر کاغذ روغنی انداخته و شیرینی ها را روی آن می چینیم در فر 180 درجه از قبل گرم شده قرار میدهیدشکلاتها را بطریق بن ماری ذوب میکنیم وقتی شیرینی ها پخت و خنک شد شکلات ذوب شده و پسته خرد شده را می ریزید.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
مواد لازم:
آرد 3 لیوان
کره 150 گرم
تخم مرغ 2 عدد
بکینگ پودر 1 پاکت
وانیل 1 پاکت
شکر 1 لیوان
پودر فندق 2 قاشق غذاخوری
مواد رویی:
شکلات شیری 100 گرم
پسته خرد شده
طرز تهیه:
در کاسه آرد را می ریزیم سپس بکینگ پودر وانیل و شکر و پودر فندق را ریخته هم میزنیم در وسطش گودی ایجاد می کنیم کره نرم شده و تخم مرغها را ریخته و آرام آرام از وسط هم می زنیم تا خمیر شود وقتی خمیرشد و به دست نچسید از خمیر به اندازه یک گردو برداشته در سینی فر کاغذ روغنی انداخته و شیرینی ها را روی آن می چینیم در فر 180 درجه از قبل گرم شده قرار میدهیدشکلاتها را بطریق بن ماری ذوب میکنیم وقتی شیرینی ها پخت و خنک شد شکلات ذوب شده و پسته خرد شده را می ریزید.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#شیرینی_پسته_ای
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#کیک_ساده_مثلثی_باساندویچ_ساز
مواد لازم:
ارد دو لیوان
شکر 12 قاشق غذاخوری
روغن چهار قاشق غذاخوری
شیر یک لیوان
بیکینگ پودر یک قاشق غذاخوری
وانیل یک قاشق چایخوری
کاکائو یک قاشق غذاخوری
تخم مرغ دو عدد
✍طرز تهیه :
تمامی مواد بالا را به غیر از کاکائو با هم مخلوط کنید تا همگی مواد با هم به خوبی مخلوط شوند، سپس ساندویچ ساز را فقط چرب کنید و سیم آن را به برق بزنید وقتی به اندازه ی کافی گرم شد، با قاشق داخل مثلثی های ان را پر کنید، بین یک تا یک و نیم قاشق برای هر مثلثی کافی است، برای اینکه با طعم کاکائو هم کیک داشته باشید از مواد برداشته و به آن کاکائو اضافه کنید و ماتند قبل داخل ساندویچ ساز بریزید.
با این مقدار مواد 24 عدد کیک مثلثی درست می شود و تقریبا زیر نیم ساعت برای پخت آن زمان صرف می شود، برای هر دفعه که مثلثی ها را پر می کنید بین دو تا سه دقیقه زمان پخت آن می شود.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
مواد لازم:
ارد دو لیوان
شکر 12 قاشق غذاخوری
روغن چهار قاشق غذاخوری
شیر یک لیوان
بیکینگ پودر یک قاشق غذاخوری
وانیل یک قاشق چایخوری
کاکائو یک قاشق غذاخوری
تخم مرغ دو عدد
✍طرز تهیه :
تمامی مواد بالا را به غیر از کاکائو با هم مخلوط کنید تا همگی مواد با هم به خوبی مخلوط شوند، سپس ساندویچ ساز را فقط چرب کنید و سیم آن را به برق بزنید وقتی به اندازه ی کافی گرم شد، با قاشق داخل مثلثی های ان را پر کنید، بین یک تا یک و نیم قاشق برای هر مثلثی کافی است، برای اینکه با طعم کاکائو هم کیک داشته باشید از مواد برداشته و به آن کاکائو اضافه کنید و ماتند قبل داخل ساندویچ ساز بریزید.
با این مقدار مواد 24 عدد کیک مثلثی درست می شود و تقریبا زیر نیم ساعت برای پخت آن زمان صرف می شود، برای هر دفعه که مثلثی ها را پر می کنید بین دو تا سه دقیقه زمان پخت آن می شود.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#کیک_مثلثی_فوری
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#دسر_بالرین
موادلازم:
نشاسته : دو ق غ
آرد سفید : سه ق غ
شیر : یک لیتر
کره : دو ق غ
پودر قند : یک لیوان
وانیل مقداری
پودر کاکائو : سه ق غ
دوبسته بسکوییت پتی بور
طرز تهیه:
همه ی مواد رو بجز کره و وانیل در قابلمه ریخته و روی گاز گذاشته و هم میزنیم تا مانند فرنی شود و در آخر کره و وانیل رو اضافه میکنیم و هم میزنیم .تا مخلوط بشن و گاز رو خاموش میکنیم. تا مواد گرم هست روی یک بیسکوئیت یک ق م از مواد گذاشته و یک بیسکوئیت دیگه روی اون میزاریم و کمی فشار داده تا بچسبه ودر در قالب قرار داده وقتی یک ردیف تموم شد یک لایه از مواد روی اون میکشیم و ردیف بعدی هم به همین صورت تا بیسکوئیت ها تموم بشه و بعد تمام مواد رو روی بیسکوئیت ها میریزیم طوری که بیسکوئیت ها دیده نشن و به مدت یک یا دو ساعت در فریزر قرار داده تا خودش رو بگیره و بعد در آورده و برش داده و تزیین کنید ونوش جان کنید.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
موادلازم:
نشاسته : دو ق غ
آرد سفید : سه ق غ
شیر : یک لیتر
کره : دو ق غ
پودر قند : یک لیوان
وانیل مقداری
پودر کاکائو : سه ق غ
دوبسته بسکوییت پتی بور
طرز تهیه:
همه ی مواد رو بجز کره و وانیل در قابلمه ریخته و روی گاز گذاشته و هم میزنیم تا مانند فرنی شود و در آخر کره و وانیل رو اضافه میکنیم و هم میزنیم .تا مخلوط بشن و گاز رو خاموش میکنیم. تا مواد گرم هست روی یک بیسکوئیت یک ق م از مواد گذاشته و یک بیسکوئیت دیگه روی اون میزاریم و کمی فشار داده تا بچسبه ودر در قالب قرار داده وقتی یک ردیف تموم شد یک لایه از مواد روی اون میکشیم و ردیف بعدی هم به همین صورت تا بیسکوئیت ها تموم بشه و بعد تمام مواد رو روی بیسکوئیت ها میریزیم طوری که بیسکوئیت ها دیده نشن و به مدت یک یا دو ساعت در فریزر قرار داده تا خودش رو بگیره و بعد در آورده و برش داده و تزیین کنید ونوش جان کنید.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
دسر بالرین
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر