کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.83K subscribers
23.1K photos
28.9K videos
95 files
43.2K links
Download Telegram
#ته_چین_مرغ

300 گرم برنج - 800 گرم مرغ - 1 پيمانه ماست - 2 عدد تخم مرغ - 1 قاشق چايخوري زعفران - به ميزان لازم نمك

برنج را طبق دستور (عدس پلو ) آبکش می کنیم مرغ را خرد می کنیم و با چاقو قسمتهای مختلف آنرا سوراخ می کنیم و آغشته به 2 قاشق غذاخوری روغن و نمک می کنیم و به مدت 20-17 دقیقه قدرت %80 در مایکروویو می گذاریم در این فاصله یکبار مرغ را پشت و رو می کنیم سپس استخوانهای مرغ را می گیریم زعفران را در کمی آب جوش حل می کنیم و با تخم مرغ و ماست مخلوط می کنیم و برنج آبکش شده را به این مایع اضافه می کنیم. سپس ظرف مسطحی را انتخاب کرده کف ظرف را چرب می کنیم و نصف از مخلوط برنج را در ظرف می ریزیم و با پشت قاشق صاف می کنیم و روی آنرا با مرغ خرد شده می پوشانیم و مجددا مابقی مخلوط برنج را روی مرغ می ریزیم ظرف را با در پوش به مدت 15 دقیقه قدرت %60 در مایکروویو می گذاریم. سپس در ظرف را برداشته و روی برنج را آغشته به روغن و زعفران حل شده در آب جوش می کنیم و ظرف را بدون در روی سه پایه به مدت 15-20 دقیقه با مایکرو %60 و گریل (کلید ترکیبی) قرار می دهیم تا سطح برنج طلایی شود.


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

@kadbanoiranii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#تاکو_سس_سالسا

مواد اولیه برای ۴-۵ تا تاکو:


۲ عدد گوجه فرنگی کوچک
۱ عدد فلفل دلمه رنگی
۱ عدد پیاز
۲-۳ حبه سیر
۱ عدد فلفل هالوپینیو (خیلی تنده)
۱ عدد سینه مرغ
ادویه: نمک،فلفل سیاه، پودر سیر، پودر پیاز، پاپریکا دودی، زیره، تخم گشنیز
۲ ق غ روغن زیتون
یه دسته کوچک گشنیز
نصف آب یک لیموترش
۱ ق غ روغن زیتون
۴-۵ تا نون تاکو (ویدئو آموزشش هست توی پیج، همون نون تورتیا ولی کوچکتر)
۳-۴ پر کاهو


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی

#متبل_بادمجان

~🧡مواد لازم:

بادمجون کبابی ساطوری شده
سیر ریز خورد شده
ماست چکیده
اَرده
لیموترش

~💛برای روش:

پولبیبر
روغن زیتون(من ارده و روغن کنجد زدم)
جعفری و کمی گردو
نون خشک


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی

#پیتزا_کلانه (پیتزا کُردی)


توی خمیر کلانه در فصل بهار از گیاه کوهی پیچک و در سایر فصول از پیازچه استفاده میشه و روی ساج میپزن و با روغن حیوانی چرب میکنن و با دوغ صرف میشه
مواد لازم برای چهار عدد کلانه :
آرد گندم : ۲۰۰
آب ولرم : ۱۲۰ گرم
نمک : نصف قاشق چای خوری
مایه خمیر خشک : یک قاشق چای خوری سر خالی
پیازچه : ۵۰۰ گرم‌
روغن حیوانی : میزان لازم
اب رو کم کم اضافه کنید به آرد تا جایی که خمیر به دست نچسبه ، سفت هم نباشه خمیر ۱۰ دقیقه ورز بخوره ، ۱۵ دقیقه استراحت کنه خمیر بدست امده به چهار قسمت مساوری تبدیل بشه برای چهار عدد کلانه موقع پهن کردن خمیر باید به قدری خمیر پهش و نازک بشه که مثل شیشه اونطرفش مشخص باشه ، هر چه خمیر نازک تری داشته باشید کلانه خوشمزه تری دارید


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی

#مرغ_ربی_مجلسی

مرغ
پیاز
روغن
زردچوبه
آویشن
رب ۱-۲ ق غ
دارچین


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴#فیلم_آموزشی


#کیک_ناپلئونی_خانگی


پارت اول



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#فیلم_آموزشی

#کیک_ناپلئونی_خانگی

پارت دوم


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی

#کیک_ناپلئونی_خانگی

پارت سوم



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی

#کیک_ناپلئونی_خانگی


پارت چهارم



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#سس_شکلات


نحوه صحیح #شره_کردن_شکلات از روی کیک


۱۰۰گرم شکلات
۳۰ گرم روغن مایع


شکلات را بن ماری کنید روغن مایع بهش اضافه کنید
شکلات کمی از دما افتاده استفاده کنید


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#نان آلبالویی باکرامبل
#رسپی استادنگین بسطامی(neginbread)
#پارت اول

این نان البالویی🍒 پر زحمت و پرکاره ولی نتیجه بسیار رضایت بخشه و بسیار خوشمزست..فیلینگ البالوئیش خیلی خوشمزست و میتونید برای فیلینگ‌کیک هم استفاده کنید.

#نان_پای_با_فیلینگ_البالو🍒 و کرامبل

مواد لازم برای 12 عدد نان

  آرد فانتزی300 گرم
آب 70 گرم
نمک 5 گرم
شکر 55 گرم
مخمر  6 گرم
تخم مرغ 2 عدد (متوسط)
کره نرم 30 گرم

مواد لازم فیلینگ نان:

البالوی تازه یا فریزی بدون هسته 400 گرم(من 300 گرم البالو فریزی استفاده کردم بقیه مواد رو تغییری ندادم..اگر البالو 400گرم میریزید به نظر من چون ترشه 15 تا 20گرم شکر بریزید)
شکر 100 گرم
نشاسته ذرت 20 گرم

طرز تهیه:

🚫ابتدا فیلینگ نان را اماده کنید کنار بگذارید🚫

 
رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده
#نان آلبالویی باکرامبل
#پارت دوم
#رسپی استادنگین بسطامی

  البالو را در یک تابه با کف ضخیم ریخته 50 گرم شکر را از مقدار کل روی آن بپاشید ، بگذارید به مدت بیست تا بیست و پنج دقیقه بماند یا تا زمانی که آلبالو آب بیاندازد. (باقیمانده شکر را با نشاسته مخلوط کنید و کنار بگذارید).
تابه را روی حرارت متوسط ​​قرار دهید ، وقتی آب البالو گرم شد و از اطراف حباب زد و  جوش آمد ، نشاسته و شکر را اضافه می کنیم ، مخلوط می کنیم.  نشاسته ابتدا آلبالو را سفید می کند بعد شروع میکند به جوش امدن هم بزنید تا حدود 2  دقیقه بپزد و غلیظ شود.زیر تابه‌
را خاموش کنید یک ق چ اب لیمو بزنید و کنار بگذارید.اگر حس کردید خیلی یفته یک‌ق غ اب گرم‌اضافه و هم‌بزنید


مواد لازم کرامبل روی نان :

کره ی کاملا خنک (سرد) 30 گرم
شکر 35 گرم
آرد 40 گرم
وانیل 1ق چ‌
همه مواد را مخلوط کرده و  با پشت جنگال فشار دهید به صورت خرده خرده شود حالت شنی.داخل یخچال بزارید تا کره اب نشود.


طرز تهیه خمیر:
مخمر ، شکر ،  را در آب گرم حل کنید.  تخم مرغ هم زده شده ، آرد و نمک الک شده و کره نرم را اضافه کنید.  خمیر را به مدت ده  دقیقه ورز دهید و حدود 5 تا 7 دقیقه هم به سطح کار یا کاسه بکوبید  تا یک خمیر صاف ، الاستیک ، کمی چسبناک بدست آورید. 

خمیر را گرد کنید ، در ظرفی  که با روغن  چرب شده قرار دهید سلفون بکشید و در یک مکان گرم قرار دهید تا  حجم خمیر  دو برابر شود.  وقتی خمیر بالا آمد ، پف خمیر را گرفته  کمی داخل کاسه ورز داده دوباره چانه کنید و بگذارید دوباره خمیر عمل بیاید. (مراقب باشید الان تابستونه هوای اشپزخونه برای خمیر هم اوکی هست)

بعد از استراحت دوم ، خمیر را وزن کرده روی سطح کمی اردی به 12 قسمت مساوی تقسیم کنید.

هر قسمت را چانه کرده ، روی آن را با پارچه نازک بپوشانید و بگذارید 10 دقیقه استراحت کند.
سپس هر چانه را از اولین چانه که درست کردید روی سطح کمی اردی با وردنه به صورت بیضی باز کرده از مواد فیلینگ روی خمیر گذاشته خمیر را بسته و روی سینی چیده روی آن سلفون کشیده و روی آن پارچه گذاشته و در فر خاموش با چراغ  استراحت دهید تا حجمش دو برابر شود .

بعد از اتمام استراحت آخر روی خمیر رومال تخم مرغ زده و کرامبل روی خمیر ریخته ودر فر داغ با دمای ۲۰۰ درجه به مدت ۱۵ تا ۲۰ دقیقه بپزید و بعد از پخت روی نان را گریل کنید ... البته حواستون به نون ها باشه چون دمای فرها متفاوته

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت صدوچهلوششم

آرشام دلش در تب و تاب خواهرانه هایش بود . اما رفتار خواهرش متضاد با منش و عقاید او بود .
سری برایش تکان داد .
از آن دو دورشد و سوار ماشینش شد . در تمام این چهل روز در اتاقش مانده بود و با آرمیتا کلامی
حرف نزده بود .
در تمام طول مسیر به حرفها ی کیان و رفتار بهار فکر کرد . چرا از بهرام این اتفاق مهم را مخفی
کرده بودند .
مگر خود او مقصر جدایی نبود . مگر تا قابل از آمدن الهه به آب و آتش نمیزد تا با هم رو در رو
نشوند ... پس این تناقص از برای چیست ؟
به چشمش کوچه آشنا آمد . اصلا متوجه نشده بود که چگونه این مسیر طولانی را طی کرده است .
از ماشین پیاده شد . تازه متوجه شد دست خالی آمده برای عیادت ! ... از این حواس پرتی حرص
میخورد . دوباره سوار ماشین شد و برای خرید به راه افتاد .
کمتر از نیم ساعت بعد پشت در خانه ای رسید که قرارش را ربوده بود . خانه ای که مأمن گل
همیشه بهارش بود .
با ذوق دستش را روی زنگ فشرد . بعد از چند لحظه صدای سرد و غریبی به گوشش خورد :
- امرتون ؟
- بهار !
- گفتم امرتون ؟
- اومدم برای عیادت .
- خوشبختانه کسی در این خونه بیمار نیست پس نیازی به عیادت نیست .
- بهار !
آیفون گذاشته شد و در باز نشد . از سر اجبار زنگ طبقه ی اول را زد . بهناز با دیدن آرشام در را
باز کرد . آرشام برای عرض ادب دقایقی مهمان خانه ی بهناز شد . بعد از کمی این پا و آن پا
کردن گفت
با اجازه من حالی از آقا بهرام بپرسم و رفع زحمت کنم .
- خواهش میکنم پسرم ... خونه ی خودتونه .
بهناز هم اتفاقات و در گیری گذشته ی کیان و آرشام را نادیده گرفته بود . چرا که دلیل آن و مقصر
ماجرا را تنها ، بهار میدانست .
آرشام پله ها را دوتا یکی طی کرد و خودش را پشت در رساند . کنار دیوار ایستاد زنگ آپارتمان را
فشرد . بعد از دقایقی
در باز شد و بهنام در برابرش ایستاد . بهنام با لبخندی روی لب گفت :
- به آرشام خان چه عجب از این ورا ... فکر کردیم مارو فراموش کردین!
همانطور که راه را برایش باز میکرد رو به افراد خانواده کردو گفت :
- بابا ، مامان آرشام خان اومدن .
آرشام لبخند زنان سلام کرد و وارد شد . رؤیا روسری به سر روبرویش ایستاد و تعارفات معمول
را انجام داد . بهرام از روی کاناپه برخاست . از حضور نابهنگام او نگران شد .چرا که فکر میکرد
بهار و رؤیا تازه از خانه ی جمشید خان برگشته اند .
- علیک سلام خوش آمدی ... بفرمایین ... اتفاقی برای عمو افتاده ؟
با دست مبل روبرو را نشان داد . آرشام روبرویش نشست و دسته ی گل و جعبه ی شیرینی را
روی میز عسلی گذاشت .
- نه اتفاقی نیوفتاده ... اومدم سری به شما بزنم .
رؤیا گل را برداشت و به آشپزخانه رفت . در حالی که گلدان ساده ای را از کابینت خارج میکرد به
بهنام گفت :
- برو بهارو صدا کن بیاد پذیرایی کنه .
آرشام به صورت لاغر و تکیده ی بهرام نگاه کرد و گفت :
- خدا رو شکر بلا دورشده ؟ همیشه جویای احوالتون از بابا و کیان بودم . خودم هم بخاطر اینکه
تازه کارمو شروع کردم یه خرده گرفتار بودم نشد که بیام ... باید ببخشید


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت صدوچهلوهفتم

بهرام از لحن دوستانه و مؤدبانه اش لبخند روی لبش نشست .
- عیبی نداره در این زمونه همه به نوعی گرفتارند . توقعی نیست . خانواده خوبن؟ عمو جون
حالشون چطوره ؟
- ممنون بد نیستن ...کمی افسرده شدن و همین امر حواس پرتیشو بیشتر کرده .هر پرستاری که
میارم بخاطر دوری راه بعد از چند روز نمیاد .
گفتگویشان گرم شده بود . ارشام گاهی به ساعت ، گاهی به در اتاقی که خیال باز شدن نداشت
نگاهی می انداخت . بعد از
گذشت دقایقی بهنام به رؤیا خبر داد بهار سردرد دارد و خیال بیرون آمدن ندارد .
رؤیا در دلش غر میزد » حالا خوبه فامیل خودشه و نمیاد بیرون . از فامیلای اون هم من باید
پذیرایی کنم «
روسریش را مرتب کرد و با سینی چای از آشپزخانه خارج شد . آرشام بعد از برداشتن چای بدون
اینکه کسی متوجه شود به بهار پیام داد :
- اگه تا پنج دقیقه ی دیگه بیرون نیایی خودم میام تو اتاقت .
با حرف بهرام لرزی در بدنش افتاد :
- الهه و همسرش تا کی ایران هستن ؟
- آرشام دهانش خشک شد . نمی دانست باید چه بگوید . من من کنان گفت :
- راستش ... دقیق نمیدونم .
بهرام پای راستش را روی پای چپش انداخت و گفت :
- پس تا برنگشتن دلم میخواد یه بار دور هم باشیم . شما از طرف من برای جمعه ی آینده
دعوتشون کن . تا اون زمان خودم هم تماس میگیرم و دعوتشون میکنم .
آرشام دانه های درشت روی پیشانیش را با دستمال خشک کرد و گفت :
- چشم من بهشون خبر میدم و نظرشون رو به شما خبر میدم .
در اتاق باز شد . بهار باصورتی درهم و چشمانی که شراره ی خشمش بر جان بیتاب آرشام شعله
میکشید وارد پذیرایی شد .
سلام آرامی گفت وکنار پدرش نشست . چنان در سنگر پدر خود را پنهان کرده بود انگار با یک
غارتگر مواجه شده است .
چشمانش گریزان بود از آن همه محبت نابی که به رویش پاشیده میشد. به قصد کشتن آمده بود .
آرشام چه میدانست این چشمان پر خشم و عصیانگر چقدر بر احوال دل زارش گریسته بود . دلی
که صاحبش هم از درد واقعی خود خبر نداشت .
آرشام دقایقی نشست و بعد از اینکه با بهار دلشکسته اش دیداری تازه کرد خداحافظی کرد و از
خانه خارج شد .
همینکه سوار ماشین شد گفت :
- به من که میرسی چموش میشی خانوم خانوما ... اما من میدونم چکارت کنم که خودت دلت برام
تنگ بشه .
گوشی را برداشت و شماره ی بهار را گرفت :
- بله امرتون ؟
- سلام گل همیشه بهارم . چی شده که انقدر با من چپ افتادی ؟
- من با شما کاری ندارم که بخوام چپ بیوفتم .
- بهار؟
- بله .
- از رفتن کیان ناراحتی؟
بهار با خشم فریاد زد :
- نخیر ... لطفا دیگه به من زنگ نزن .
- چشم زنگ نمیزنم پس هر وقت دلم تنگ شد میام خونه تون



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت صدوچهلوهشتم

بهار بر آشفت و با نگرانی گفت :
- نه ... لازم نکرده بیای خونه ی ما .
- پس باید به تلفنام جواب بدی . من یه ماه دوریتو تحمل کردم بعد از یه ماه اینهمه اخم و تخم
حقم نبود . حتی اگه منو به چشم یه پسردایی هم میدی باید بهتر رفتار میکردی .
بهار درمانده آهی کشید و گفت :
- پسردایی شدی که ناراحتم ... دوست نداشتم با هم نسبت داشته باشیم .
آرشام خندید و گفت :
- اونوقت چرا ؟
- چون اون وقت مجبورنبودم حضورت رو تحمل کنم .
آرشام دلگیر و آرام پرسید :
- یعنی انقدر حضورم عذابت میده ؟ فکر میکردم بخاطر مادرت هم شده یه الفتی با خانوادش پیدا
کرده باشی .
- این الفت رو نمیخوام ... من وابستگی جدیدی نمیخوام ... میفهمی ؟
لحن پردرد و آزرده ی بهار نشان از حال خرابش داشت . آرشام لب باز کرد تا جوابش را بدهد که
گوشی را قطع کرد . اخمی کرد و گوشی را روی صندلی کناری انداخت .
به پنجره ی طبقه ی دوم نگاه کرد . افسوس خورد چرا اتاق بهار رو به کوچه پنجره ندارد .
با تیک آف شدیدی ماشین را به حرکت در آورد و از آن خانه و کوچه دور شد . هر چه بیشتر دور
میشد فکر بهار و دلیل این آرزدگیش بیشتر او را گیج و سردرگم میکرد . سوالی که تا رسیدن به
مقصد هزاران بار تکرار شد این بود ... چرا بهار نمیخواست به خانواده ی او وابسته شود ؟!
***
سرش را میان دو دستش گرفت . اشک مانند جویباری روی گونه اش راه پیدا کرده بود . دلش پر
درد بود . خسته از این همه تنهایی و غم در خوردش مچاله شد . تنها نقطه ی عطف شادیش ،
سلامتی پدرش و بودنش بود
با ضربه ای که به در خورد سر بهنام داخل اتاق سرک کشید .
- آبجی چی شده دوباره ؟!
سرش را بالا گرفت . اشکش را با کف دست پاک کرد و گفت :
- هیچی عزیزم .
- برای هیچی گریه میکنی !
خودش را از لای در به داخل اتاق کشید و کنارخواهرش نشست . با دستان نیمه مردانه اش روی
صورت خیس خواهرش کشید و گفت :
- مگه داداشت مرده داری تو تنهایی گریه میکنی؟
بهار با بغض دستش را روی لب بهنام گذاشت و با التماس گفت :
- تو رو جون مادرت با حرفات عذابم نده داداشی خودم .نمیدونی که خواهرا جونشون به برادرشون
وصله .
- پس چرا برادرشونو محرم نمیدونن و از ناراحتیاشون چیزی نمیگن .
- دلم گرفته عزیزم ... نمیدونم از چی .
- از اون پسر داییت دلت گرفته ؟
با چشمان بهت زده به برادرش خیره شد . زبانش به جوابی نچرخید .
- اون جوری نگام نکن... آخه از وقتی رفتیم بهشت زهرا و برگشتیم حالت بد بود . اما اون که اومد
اینجا حالت بدتر شد.
- نه دلم از دنیا و روزگارم گرفته ... این حالم به کسی ربطی نداره .
بهنام ناراحت از این گفتگوی یک طرفه از کنارش برخاست و گفت :
- بابا گفت تا پسرداییت، مادرت و برای هفته ی آینده دعوت کنه . چرا به بابا نمیگین چی شده ؟
- نمیدونم چرا !! ... این نظر رؤیا جونه . من که فکر میکنم بابا اگه بفهمه عین خیالش هم نباشه .
- به نظرم بهتره تا از پنهون کاریتون ناراحتش نکردین بهش بگین



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت صدوچهلونهم

حالا ببینم چی میشه .
بارفتن بهنام روی تخت دراز کشید . فکرش مشغول شده بود . نسبت به این خانواده ی جدید ،
داشت پر توقع میشد یا
خواسته اش منطقی بود ؟!
چرا در این یک ماه آرشام هیچ حالی از پدرش نپرسیده بود ؟ حتی در پیامهایی که هر شب برایش
میفرستاد هم کوچکترین
حرفی از پدرش نزده بود . ترس و نگرانی که پدرش در گذشته از این پسر داشت برایش نامفهوم
بود . از این همه رمز و راز
بین نگاه هایشان خسته شده بود . چرا کسی او را داخل آدم حساب نمیکرد و حرفی نمیزد .الهه
بعد از سالها مانند نسیمی
وارد زندگیش شد و به همان نرمی هم از او جدا شد .
دروغ است بگوید خیلی دلتنگ اوست چون احساسی که سالها خاموش بود در عرض 5 روز آنقدر
شدت پیدا نکرده بود که حالا او را خسته و دلمرده کند . او از زندگی خودش خسته و دلگیر بود . از
اینکه در این چند ماه بچه های فامیل هم از او دوری میکردند، چون این دستور پدرو مادرشان بود .
دلش همان دور همی های خانوادگی را میخواست و خنده های از ته دل . از اینکه گیتار به دست
بگیرد و هر بار به خواست یکی از عزیزانش آهنگی را زمزمه کند . چیزهایی که از دست داده بود
زیادتر از تاب و توان او بود تا بتواند تحمل کند .
***
صبح روز شنبه باپوشیدن مانتو و شلوارو مقنعه ی نویی که با رؤیا خریداری کرده بود، آماده شد .
نگاهش را از روی آینه گرفت . پدرش سفارش کرده بود حق آرایش کردن در محیط کار را ندارد .
دلش از اینکه از این قفس رها میشد در سینه به تلاطم افتاده بود . هیجان شیرینی وجودش را
گرفته بود .
درست مانند روزی که برای اولین بار وارد محیط دانشگاه شده بود . بی دلیل لبخند روی لبش
نقش بسته بود . با توکل
به خدا از اتاق خارج شد . در دل از خدا کمک میخواست . بعد از خوردن صبحانه در کنار خانواده
همراه پدرش از خانه
خارج شد .
روبروی در حیاط با کیوان و کیان مواجه شد . چشمان هر دو با تعجب به روی او خیره مانده بود
.بعد از سلام و احوالپرسی با پدرش به او هم سالم کردند .
بهار با تکان سری به هر دو جواب داد و زودتر از حرف پدرش سوار شد .کیان با اخم گفت :
- به سلامتی کجا تشریف میبرین دایی جان . حالتون بهتر شده ؟
بهرام دستی به شانه ی او زد و گفت :
- سرِکار عزیزم . خدا رو شکر حالم بدک نیست .
- خب خدا رو شکر... پس بهار .........
بهرام میان حرفش پرید و با لبخندی گفت :
- قراره تو شرکت خودمون مشغول بشه . با خودم میبرمش شرکت .
- اما دایی شما که عقیده داشتین زن نباید بیرون از خونه کار کنه !
- هنوزم میگم اما وقتی خودش راضیه مگه حرف من اثری هم داره ؟
کیوان زیر چشمی بهار را از داخل ماشین زیر نظر گرفته بود . چشمانش از این همراهی ) پدرش(
تعجب کرده بود.
تا بحال او راه تا این حد منعطف و مهربان ندیده بود .
کیان نگاهی به صورتِ به اخم نشسته ی بهارکرد. دلش برای این همه دلتنگی که گریبانش را از
همین حالا گرفته بود به فریاد در آمد . قلبش بیتاب خواستنش بود و عقلش او را پس میزد .
دستی به پشت گردنش کشید و گفت :
- دایی اگه زمان برگشت تنها بود بگین من بیام دنبالش تا تنها برنگرده .
بهرام نگاه مشکوک و جستجو گرش را به روی چهره ی او به گردش انداخت و گفت



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت صدوپنجاهم

ممنون دایی جون خودم برش میگردونم درست نیست با داشتن نامزد بهار و همراهی کنی .
دستش را جلو برد . بعد از فشردن دستان خواهرزاده هایش از آنها خداحافظی کرد و سوار ماشین
شد .
بعد از اینکه با سکوت پر اخم بهار ، مسیری را پیمودند ، صدایش را صاف کرد و گفت :
- چرا جدیدا با اخم و بد اخلاقی با پسر عمه هات برخورد میکنی ! اینه دستمزد اون همه سالی که
بهت محبت میکردن تا درد بی مادری را فراموش کنی !
- میشه در مورد اونا حرف نزنیم ؟
- از کی تا حالا پسرعمه هات در برابرت به اونا تبدیل شدن .
- از وقتی که فهمیدم تمام مدت رفتارشون از روی ترحم و بی مادری من بوده نه برای خودم . که
اگه برای خودم بود اینهمه منت بالای سرم نبود .
بهرام رادیو را روشن کرد و گفت :
- هیچ ترحمی در کار نبوده و نیست . تو دل عمه تو شکستی . توقع داشتی با اون کار نازتو بکشه .
همون طور که اگه کیان اینکارو با تو میکرد منم تف تو صورتش نمینداختم .
بهار در دلش نالید که چقدر احمق بود که خودش را در نزد فامیل خراب کرد تا او جایگاهش را
حفظ کند . لعنت به احساسی که باعث شد قسم بخورد تا حرفهایش را واگویه نکند . دلش از این
همه نامردی او بیشتر خون میشد .
نگاههای مشتاق این چند روزه و حرفهای آن روزش او را گیج میکرد .
کیان چه در سر داشت که این چنین او را بازی میداد . یعنی تمام این پس زدنها برای این بود که
او گفته بود حاضر نیست در کشوری غیر از ایران زندگی کند !!
او را به رویای شهر فرنگ فروخته بود یا واقعا طبق گفته های آنروزش احساسش از روی ترحم
بوده ؟!
چشمانش را باز و بسته کرد تا افکار منفی را از ذهنش دور کند . دیگر کیان برای او ارزشی نداشت
جزء یک خاطره ی تلخ
بهرام با رسیدن به شرکت ماشین را پارک کرد و به سمت بهار چرخید .
- دخترم ببین چی میگم ... تو شرکت ما بیشتر محیط مردونه س . از همین روز اول حواست باشه
زیاد با مهندسای جوون
هم صحبت نمیشی . نمیخوام کسی پشت سرت حرف مفت بزنه . زمان ناهار هم خودم میام
سراغت تا تو دفتر من باشی .
هرچند که تو بایگانی زیاد با کسی برخورد نداری اما به هر حال ممکنه بعضیا شیطونی کنن و
بخوان ببینن کی تو اون اتاق
جاگیر شده .
- خیالتون راحت .
هر دو از ماشین پیاده شدند . دلهره ای همراه با استرس تمام وجود بهار را در بر گرفت . حسی که
روز کنکور داشت را
دوباره تجربه میکرد . از حرف ها و توصیه های پدرش ترس گنگی به جانش افتاده بود . در دل دعا
میکرد در این
محیط برایش اتفاق خاصی نیوفتد و بی دردسر به کارش ادامه دهد .
با ورود به شرکت بی اراده چشمانش داخل شرکت را به نظاره نشست . دکور زیبا و رنگهای گرم
حس خوبی به او القا میکرد . میز چوبی قهوه ای تیره ی ، منشی شرکت با پارکت کرم رنگ و
گلدان های گل بامبو در گوشه ی سالنی که دوتا راهرو به جهت مخالف هم ، درونش راه داشت
فضای دلباز و بزرگی را روبرویش به تماشا گذاشته بود .
با صدای پدرش از جا پرید .
- بهار جان بیا اول باید با آقای نادری آشنا بشی .
رو به منشی شرکت که خانومی میان سال وجا افتاده بود کردو گفت :
- سلام خانوم شاهرودی آقای نادری تشریف دارن ؟
- نه ... هنوز نیومدن .حالتون چطوره مهندس؟



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Eshghe Bachegi
Ahmad Safaei
#عشق بچگی

#احمد صفایی

یک جرعه دلخوشی تقدیم نگاهتون

@kadbanoiranii
شب فرصتی ست💫🌸
که به آمال و آرزوهـای
دست نیافتنی فکر میکنید
بـه امـیـد فـردایـی کـه
محال ترین آرزوهایتان
بــرآورده شــود ...

شبتون بخیر
آرامش شـب نصیبتان
🌸🍃
💖👇
🌸🍃 @kadbanoiranii 🌸🍃
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
⚪️بــه نــام خــداونــد زیــبــایــے ها

⚪️الــهے تــڪــیــه بــر لــطــف تــو ڪــردمــ
🌸بــجــز لــطــفــت نــدارم تــڪــیــه گــاهیــ

⚪️دل ســرگــشــتــه ام را راهنــمــا بــاشــ
🌸 ڪــه دل بــے رهنــمــا افــتــد بــه چــاهیــ

⚪️خــدایــا....🙏
🌸امــروزمــان را بــا نــام و یــاد تــو،
⚪️و بــه امــیــد لــطــف و ڪــرمــتــ،
🌸و لــحــظــاتــے ســرشــار از مــعــجــزه،
⚪️و اتــفــاقــات خــوب آغــاز مــیــ‌ڪــنــیــم ...

⚪️بــِســْمــِ الــلــَّهِ الــرَّحــْمــَنــِ الــرَّحــِیــمــِ
🌸الــــهــے بـــــه امــــیـــــد تــــــو
.
🤞👌🌹🍃

@kadbanoiranii
Eshghe Man (Remix)
Yasan
آی چش قشنگ مال منی تو😍❤️

#عشق_من

#امیر خاکیان


یک فنجان موسیقی تقدیم نگاهتون

@kadbanoiranii