This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#شیرینی_تر
#شیرینی_تر_پذیرایی
بخش دوم
آموزش کامل شیرینی تر شکلاتی و خوشمزه مخصوص پذیرایی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#شیرینی_تر
#شیرینی_تر_پذیرایی
بخش دوم
آموزش کامل شیرینی تر شکلاتی و خوشمزه مخصوص پذیرایی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#بریانی_پاکستانی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#بریانی_پاکستانی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#شیرین_قاتوق
#آلو_قیصی_گیلانی یکی از خوشمزه ترین غذاهای محلی گیلان هست
اگر طرفدار غذاهای شیرینی امتحانش کن
مرغ به اندازه دلخواه (بدون مرغ هم درست میکنند بعضی جاها )
الو قیصی ۳۰۰گرم
پیاز بزرگ دو عدد رنده شده
رب گوجه یک قاشق سرپر
زعفران به مقدار لازم
شکر ۳تا ۴ق غ (اندازه شکر سلیقه ای هستش بعضی شهرها کشمش هم توی خورشت با الو قیصی تفت میدن و اضافه میکنن )
اب این خورشت کم
نباید خیلی زیاد باشه و شعله هم ملایم تا الو و قیصی ها له نشه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#شیرین_قاتوق
#آلو_قیصی_گیلانی یکی از خوشمزه ترین غذاهای محلی گیلان هست
اگر طرفدار غذاهای شیرینی امتحانش کن
مرغ به اندازه دلخواه (بدون مرغ هم درست میکنند بعضی جاها )
الو قیصی ۳۰۰گرم
پیاز بزرگ دو عدد رنده شده
رب گوجه یک قاشق سرپر
زعفران به مقدار لازم
شکر ۳تا ۴ق غ (اندازه شکر سلیقه ای هستش بعضی شهرها کشمش هم توی خورشت با الو قیصی تفت میدن و اضافه میکنن )
اب این خورشت کم
نباید خیلی زیاد باشه و شعله هم ملایم تا الو و قیصی ها له نشه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#بستنی_پاستیلی
خامه صبحانه: ۱۰۰ گرم
شکر: ۱/۳ پیمانه (من کمتر ریختم)
شیر: ۱ پیمانه
نشاسته ذرت (پودری): ۱ ق غ سرپُر
پاستیل: ۸۰ تا ۱۰۰ گرم
پودر ژله با طعم و رنگ دلخواه: ۱ ق غ، که با ۲ ق غ آبجوش باید حل بشه میشه پودر ژله رو حذف کنید و بجاش ۱ ق غ شکر بریزید و برای رنگ بستنی هم، یکی دو قطره رنگ خوراکی دلخواه اضافه کنید.
شیر، شکر، نشاسته و ژله حل شده رو با هم مخلوط کنید و روی حرارت ملایم مدام هم بزنید تا به غلظت برسه و مثل پودینگ یا فرنی بشه؛ بعد از رو حرارت بردارید و اجازه بدید تا خنک بشه (هر از گاهی هم بزنید تا رویه نبنده)حالا خامه صبحانه رو اضافه کرده و خوب مخلوط کنید پاستیل هارو هم بریزید و مخلوط کنید (پاستیل باید ریز باشه، اگه درشته با قیچی ریزش کنید) مایه بستنی رو داخل قالب ریخته و رو سطح بکوبید تا یکدست بشه و چوب بستنی بذارید حداقل هفت ساعت داخل فریزر قرار بدید تا خوب ببنده، بعد کمی قالب رو توی آب گرم بذارید تا بستنی راحت جدا بشه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
خامه صبحانه: ۱۰۰ گرم
شکر: ۱/۳ پیمانه (من کمتر ریختم)
شیر: ۱ پیمانه
نشاسته ذرت (پودری): ۱ ق غ سرپُر
پاستیل: ۸۰ تا ۱۰۰ گرم
پودر ژله با طعم و رنگ دلخواه: ۱ ق غ، که با ۲ ق غ آبجوش باید حل بشه میشه پودر ژله رو حذف کنید و بجاش ۱ ق غ شکر بریزید و برای رنگ بستنی هم، یکی دو قطره رنگ خوراکی دلخواه اضافه کنید.
شیر، شکر، نشاسته و ژله حل شده رو با هم مخلوط کنید و روی حرارت ملایم مدام هم بزنید تا به غلظت برسه و مثل پودینگ یا فرنی بشه؛ بعد از رو حرارت بردارید و اجازه بدید تا خنک بشه (هر از گاهی هم بزنید تا رویه نبنده)حالا خامه صبحانه رو اضافه کرده و خوب مخلوط کنید پاستیل هارو هم بریزید و مخلوط کنید (پاستیل باید ریز باشه، اگه درشته با قیچی ریزش کنید) مایه بستنی رو داخل قالب ریخته و رو سطح بکوبید تا یکدست بشه و چوب بستنی بذارید حداقل هفت ساعت داخل فریزر قرار بدید تا خوب ببنده، بعد کمی قالب رو توی آب گرم بذارید تا بستنی راحت جدا بشه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#بستنی_پاستیلی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#بستنی_پاستیلی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت صدوسیوششم
یک ماه از استراحت بهرام ، بعد از مرخص شدنش گذشته بود . حالش رو به بهبود بود اما عمل
قلب باز توانش را تا حد زیادی تحلیل برده بود .
بهار از اتاق خارج شد و کنارش پشت میز ناهار خوری نشست .
- حالت خوبه بابا ؟
بهرام نگاهی از روی عشق به دخترش کرد و گفت :
- تو که باشی حال منم خوبه . راستی دیگه نرفتی به مادرت سربزنی ؟
خون در رگهای بهار منجمد شد . فردا روز چهلمش بود و هنوز بهرام خبر نداشت . همه ی خانواده
قبل از مرخص شدنش تمام آثار عزاداری را ازبین برده بودند . حتی بهار هم لباس سیاه نپوشیده
بود .
دکتر سفارش اکید کرده بود تا زمانی که دوره ی نقاهت را میگذراند نباید خبر ناگوار یا شادی به او
برسد .
- نه بابا . حال شما خوب بشه بعدش میرم .
بهرام در دلش قند آب میشد از این محبت بهار ...نمیدانست در برابر شادی او چه غمی در دل
دخترش لانه ساخته . دستش را روی دست او گذاشت و گفت :
- هر زمان خواستی بری با بهنام یه آژانس بگیر و برو اما زیاد نمون و زود برگرد .
بهار بغضش را به سختی قورت داد و به گفتن چشمی بسنده کرد .رؤیا حرف را به مسیر دیگری
کشاند .
- بهرام کی بر میگردی سرکار ؟
- چیه از بودنم تو خونه خسته شدی ؟
اخم های رؤیا در هم کشیده شد و با دلخوری گفت :
- نخیر امروز صبح آقای نادری تماس گرفت احوالتو میپرسید و میخواست بدونه کی برمیگردی .
- شاید از شنبه با بهار بریم سرکار
چشمان بهار و رؤیا از تعجب تا انتها باز شد . بهاراز ذوق لبخند نصفه نیمه ای زد . بهرام از دیدن
چهره ی او به هر دو نگاه کرد وگفت :
- چیه چرا اینجوری نگاه میکنین . من که به بهتون گفته بودم هر جا خودم صلاح بدونم اجازه داره
بره سرکار .
رو به بهار کرد و گفت :
- نگفته بودم ؟
بهار آب دهانش را قورت داد و گفت :
- چرا گفته بودین . اما فکر کردم فراموش کردین .
- فراموش نکردم مجال نداشتم بهت خبر بدم . میخواستم روز بعد از جشن بهت بگم که قسمت
نشد .
بهار لبخندی زد و گفت :
- ممنون بابا . خیلی به این کار احتیاج داشتم از تنهایی و بی کاری دارم دیوونه میشم .
بهرام لبخندش را با لبخندی پاسخ گفت و بشقابش را برداشت و از دیس برایش مقداری برنج
کشید و جلویش گذشت .
بازهم چشمان هردو خیره ی رفتار جدید و غیر منتظره ی او شد . بهرام ظرف رؤیا را برداشت و
برای او هم برنج کشید و روبرویش گذاشت .
- چیه حالا یه امروز حالم خوبه مثل آدم عجیب الخلقه بهم نگاه نکنین که دیگه از این خبرا نیست
.
بهار و رؤیا بهم نگاهی کردند و لبخندشان عمیق تر شد . هیچ کدام خبر نداشتند . بهرام زمانی که
قلبش از حرکت ایستاد چه لحظاتی را تجربه کرد که اینگونه تغییر رفتار داده است .
***
زمانی که بهرام قلبش از حرکت ایستاد . روحش را بالای جسد خود میدید . نگاهش روی جسم
مچاله شده ی دیگری در گوشه ی اتاق سی سی یو ثابت ماند تا خواست ببیند چه کسی آنجا
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
قسمت صدوسیوششم
یک ماه از استراحت بهرام ، بعد از مرخص شدنش گذشته بود . حالش رو به بهبود بود اما عمل
قلب باز توانش را تا حد زیادی تحلیل برده بود .
بهار از اتاق خارج شد و کنارش پشت میز ناهار خوری نشست .
- حالت خوبه بابا ؟
بهرام نگاهی از روی عشق به دخترش کرد و گفت :
- تو که باشی حال منم خوبه . راستی دیگه نرفتی به مادرت سربزنی ؟
خون در رگهای بهار منجمد شد . فردا روز چهلمش بود و هنوز بهرام خبر نداشت . همه ی خانواده
قبل از مرخص شدنش تمام آثار عزاداری را ازبین برده بودند . حتی بهار هم لباس سیاه نپوشیده
بود .
دکتر سفارش اکید کرده بود تا زمانی که دوره ی نقاهت را میگذراند نباید خبر ناگوار یا شادی به او
برسد .
- نه بابا . حال شما خوب بشه بعدش میرم .
بهرام در دلش قند آب میشد از این محبت بهار ...نمیدانست در برابر شادی او چه غمی در دل
دخترش لانه ساخته . دستش را روی دست او گذاشت و گفت :
- هر زمان خواستی بری با بهنام یه آژانس بگیر و برو اما زیاد نمون و زود برگرد .
بهار بغضش را به سختی قورت داد و به گفتن چشمی بسنده کرد .رؤیا حرف را به مسیر دیگری
کشاند .
- بهرام کی بر میگردی سرکار ؟
- چیه از بودنم تو خونه خسته شدی ؟
اخم های رؤیا در هم کشیده شد و با دلخوری گفت :
- نخیر امروز صبح آقای نادری تماس گرفت احوالتو میپرسید و میخواست بدونه کی برمیگردی .
- شاید از شنبه با بهار بریم سرکار
چشمان بهار و رؤیا از تعجب تا انتها باز شد . بهاراز ذوق لبخند نصفه نیمه ای زد . بهرام از دیدن
چهره ی او به هر دو نگاه کرد وگفت :
- چیه چرا اینجوری نگاه میکنین . من که به بهتون گفته بودم هر جا خودم صلاح بدونم اجازه داره
بره سرکار .
رو به بهار کرد و گفت :
- نگفته بودم ؟
بهار آب دهانش را قورت داد و گفت :
- چرا گفته بودین . اما فکر کردم فراموش کردین .
- فراموش نکردم مجال نداشتم بهت خبر بدم . میخواستم روز بعد از جشن بهت بگم که قسمت
نشد .
بهار لبخندی زد و گفت :
- ممنون بابا . خیلی به این کار احتیاج داشتم از تنهایی و بی کاری دارم دیوونه میشم .
بهرام لبخندش را با لبخندی پاسخ گفت و بشقابش را برداشت و از دیس برایش مقداری برنج
کشید و جلویش گذشت .
بازهم چشمان هردو خیره ی رفتار جدید و غیر منتظره ی او شد . بهرام ظرف رؤیا را برداشت و
برای او هم برنج کشید و روبرویش گذاشت .
- چیه حالا یه امروز حالم خوبه مثل آدم عجیب الخلقه بهم نگاه نکنین که دیگه از این خبرا نیست
.
بهار و رؤیا بهم نگاهی کردند و لبخندشان عمیق تر شد . هیچ کدام خبر نداشتند . بهرام زمانی که
قلبش از حرکت ایستاد چه لحظاتی را تجربه کرد که اینگونه تغییر رفتار داده است .
***
زمانی که بهرام قلبش از حرکت ایستاد . روحش را بالای جسد خود میدید . نگاهش روی جسم
مچاله شده ی دیگری در گوشه ی اتاق سی سی یو ثابت ماند تا خواست ببیند چه کسی آنجا
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت صدوسیوهفتم
افتاده نیروی خاصی او را وارد تونلی از نور کرد و او به سمت بالا کشید . در مسیر بالا رفتن تمام
لحظات بدنیا آمدنش ، دوران کودکی و جوانیش را پیش چشمش دید . هنوز در بهت اتفاقات و
دیده های اطراف خود بود که خود را در صحرای برهوتی تنها یافت .
ترس بر وجودش مستولی شده بود . با نگرانی در جستجوی شخصی به اطراف میچرخید .
ناگهان دایره ای از آتش دورش را فرا گرفت . گرمای آن آتش بیشتر از حد تصورش بود . حس
میکرد این آتش با
آتشی که تاکنون دیده خیلی تفاوت دارد و سوزنده تر است . هرم گرما صورتش را میسوزاند .در
میان آن گرمای کشنده صدای ناله بهار را میشنید . با چشمان دود گرفته و اشک آلودش به دنبال
بهار میگشت . از ته وجودش بهار را صدا میزد اما اثری از او نمی یافت . سردرگمی و گیجی او را
کلافه کرده بود. تک تک اندامش چشم شده بود و در پی بهار میگشت . هر ناله ای که از بهار
میشنید بند بند وجودش میلرزید . صدایش درد را به او تزریق میکرد .رگهای عصبی بدنش از
شدت درد کشیده میشد .
خدا را از ته دل صدا کرد و کمک خواست . به چشم بر هم زدنی بهار را روبرویش دید که با سرو
صورت خونین ظاهر شد. دردی در وجودش پیچید که طاقت فرسا ترین دردی بود که تا به حال
تجربه کرده بود . حس میکرد برق با ولتاژ بالایی به تنش وصل شد و سوزش عجیبی در تمام
اندام هایش حس کرد . از جای ضربات کمربندی که بر پیکر دخترش زده بود خون میچکید . هر
قطره خونی که روی زمین میچکید آتش را شعله ور تر میکرد . ذره ذره در این عذاب ذوب میشد و
ضجه میزد .
چند قدم به سمت بهار برداشت با نزدیک شدن به بهار خم شد تا دخترک مچاله شده از درد را از
روی زمین بلند کند .
با بلند کردنش با چهره ی نورانی الهه برخورد کرد . از زیبایی و آرامش چهره ی او دلش آرام و
قرار گرفت . لبخند روی لب الهه او را شاد کرد . نسیم خنکی به صورتش برخورد کرد . احساس
راحتی و نشاط میکرد .
با شوق دستش را به سمتش گرفت تا او را در آغوش کشد . همزمان گفت :
- اومدی که کنارم باشی ؟ میدونستم برمیگردی پیشم
الهه به طور ناگهانی از او دور شد و در حال دور شدن ملتمسانه به او نگاه کرد وبا چشمانی پراز
اشک گفت :
- نمیتونم پیشت باشم ....فقط مواظب بهارم باش . برو که بهارم تنهاس . برو.......
همینکه خواست دستش را بگیرد و بگوید :» من تو رو میخوام «
دوباره از همان تونل باشتاب به سمت پایین به حرکت در آمد . با درد شدیدی در قفسه ی سینه
چشم گشود . اما از درد شدید دوباره از هوش رفت . اما صداهای اطرافش را واضح میشنید .
- خدا رو شکر این یکی زنده موند .
- بگید اتاق عملو آماده کنن .
بهرام در حال فکر کردن به جمله ای بود که شنیده بود که از عالم بیداری به عالم بیهوشی وارد
شد و از همه چیز
بیخبر ماند .
وقتی بعد از عمل بهوش آمد . میدانست به گفته ی الهه دیگر او را نمیبیند . قبل از بد شدن حالش
الهه گفته بود شاید این آخرین دیدارش با او باشد .
دلش عهد شکستن الهه را میخواست اما بعد از عمل دردهای زیاد و ضعف عمومی توانی برای فکر
کردن به بودن و نبودن
او برایش نمیگذاشت . فقط دلش به دیدن بهاری که هرروز با چشمانی سرخ به دیدنش می آمد
خوش بود . مگر نه اینکه او پاره ی تن خودش و الهه بود . با خود عهد کرد جبران گذشته را
برایش بکند .
دیدن بهار در عالم دیگر به آن شکل روی او تاثیر گذار و دردناک بود . خودش میدانست برای چه
دخترش را به آن شکل و حال دیده ! بلایی بود که خودش به سر دخترش داده بود و چه دردناک
بود وقتی میدیدی با دست خودت گل زندگیت را چگونه پرپر کردی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
قسمت صدوسیوهفتم
افتاده نیروی خاصی او را وارد تونلی از نور کرد و او به سمت بالا کشید . در مسیر بالا رفتن تمام
لحظات بدنیا آمدنش ، دوران کودکی و جوانیش را پیش چشمش دید . هنوز در بهت اتفاقات و
دیده های اطراف خود بود که خود را در صحرای برهوتی تنها یافت .
ترس بر وجودش مستولی شده بود . با نگرانی در جستجوی شخصی به اطراف میچرخید .
ناگهان دایره ای از آتش دورش را فرا گرفت . گرمای آن آتش بیشتر از حد تصورش بود . حس
میکرد این آتش با
آتشی که تاکنون دیده خیلی تفاوت دارد و سوزنده تر است . هرم گرما صورتش را میسوزاند .در
میان آن گرمای کشنده صدای ناله بهار را میشنید . با چشمان دود گرفته و اشک آلودش به دنبال
بهار میگشت . از ته وجودش بهار را صدا میزد اما اثری از او نمی یافت . سردرگمی و گیجی او را
کلافه کرده بود. تک تک اندامش چشم شده بود و در پی بهار میگشت . هر ناله ای که از بهار
میشنید بند بند وجودش میلرزید . صدایش درد را به او تزریق میکرد .رگهای عصبی بدنش از
شدت درد کشیده میشد .
خدا را از ته دل صدا کرد و کمک خواست . به چشم بر هم زدنی بهار را روبرویش دید که با سرو
صورت خونین ظاهر شد. دردی در وجودش پیچید که طاقت فرسا ترین دردی بود که تا به حال
تجربه کرده بود . حس میکرد برق با ولتاژ بالایی به تنش وصل شد و سوزش عجیبی در تمام
اندام هایش حس کرد . از جای ضربات کمربندی که بر پیکر دخترش زده بود خون میچکید . هر
قطره خونی که روی زمین میچکید آتش را شعله ور تر میکرد . ذره ذره در این عذاب ذوب میشد و
ضجه میزد .
چند قدم به سمت بهار برداشت با نزدیک شدن به بهار خم شد تا دخترک مچاله شده از درد را از
روی زمین بلند کند .
با بلند کردنش با چهره ی نورانی الهه برخورد کرد . از زیبایی و آرامش چهره ی او دلش آرام و
قرار گرفت . لبخند روی لب الهه او را شاد کرد . نسیم خنکی به صورتش برخورد کرد . احساس
راحتی و نشاط میکرد .
با شوق دستش را به سمتش گرفت تا او را در آغوش کشد . همزمان گفت :
- اومدی که کنارم باشی ؟ میدونستم برمیگردی پیشم
الهه به طور ناگهانی از او دور شد و در حال دور شدن ملتمسانه به او نگاه کرد وبا چشمانی پراز
اشک گفت :
- نمیتونم پیشت باشم ....فقط مواظب بهارم باش . برو که بهارم تنهاس . برو.......
همینکه خواست دستش را بگیرد و بگوید :» من تو رو میخوام «
دوباره از همان تونل باشتاب به سمت پایین به حرکت در آمد . با درد شدیدی در قفسه ی سینه
چشم گشود . اما از درد شدید دوباره از هوش رفت . اما صداهای اطرافش را واضح میشنید .
- خدا رو شکر این یکی زنده موند .
- بگید اتاق عملو آماده کنن .
بهرام در حال فکر کردن به جمله ای بود که شنیده بود که از عالم بیداری به عالم بیهوشی وارد
شد و از همه چیز
بیخبر ماند .
وقتی بعد از عمل بهوش آمد . میدانست به گفته ی الهه دیگر او را نمیبیند . قبل از بد شدن حالش
الهه گفته بود شاید این آخرین دیدارش با او باشد .
دلش عهد شکستن الهه را میخواست اما بعد از عمل دردهای زیاد و ضعف عمومی توانی برای فکر
کردن به بودن و نبودن
او برایش نمیگذاشت . فقط دلش به دیدن بهاری که هرروز با چشمانی سرخ به دیدنش می آمد
خوش بود . مگر نه اینکه او پاره ی تن خودش و الهه بود . با خود عهد کرد جبران گذشته را
برایش بکند .
دیدن بهار در عالم دیگر به آن شکل روی او تاثیر گذار و دردناک بود . خودش میدانست برای چه
دخترش را به آن شکل و حال دیده ! بلایی بود که خودش به سر دخترش داده بود و چه دردناک
بود وقتی میدیدی با دست خودت گل زندگیت را چگونه پرپر کردی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت صدوسیوهشتم
بهار از حال خوش پدرش استفاده کرد و برای فردا که روز چهلم مادرش بود ، شانسش را برای
رفتن به بهشت زهرا امتحان کرد .
- بابا میشه حالا که خدا رو شکر حالتون خوبه من با بهنام فردا جایی برم .
- کجا ؟
بهار نمیتوانست جایی که میرفت را به زبان بیاورد . سرش را پایین انداخت و گفت :
- همون که خودتون گفتین میتونم با بهنام برم .
بعد از سکوتی که کمی طولانی شد رؤیا گفت :
- میخوای منم باهاش برم تا تنها نباشه . تو هم برو پیش بهناز بمون تا ما برگردیم .
بهرام با تعجب به مهربانی و حمایت رؤیا خیره ماند و با گفتن » باشه برو « از پشت میز بلند شد .
بهار به رؤیا نگاه کرد و گفت :
- ممنون از اینکه ...........
- هیس هیچی نگو منم یه مادرم سنگ که نیستم . پاشو میز و جمع کنیم . باید بریم خرید مانتو که
دو روز دیگه میخوای بری سرکار با یه مانتو درست و حسابی و مناسب بری .
بهار حسابی غافلگیر شده بود . گاهی باور اینهمه خوبی دیدن برایش انقدر سخت میشد که
میترسید تا فردا اتفاق بدی ، روز خوشش را سیاه کند . اما همان دقایقی که بعد از سالها با لبخند و
مهربانی پدرش طی شده بود برای او غنیمت بود .
خوب و بدش فرق نداشت در هر صورت پدر ، پدر بود دیگر و هیچ جانشینی نداشت .
تا روز بعد دلش مانند سیر و سرکه میجوشید . بهناز سفارش کرده بود رفتاری از خود بروز ندهد تا
پدرش از ماجرا با
خبر شود .صبح ، بعد از صرف صبحانه در کنار هم با شوخی های بهنام و لبخند های نادر بهرام
اعضای خانواده روز خوشی
را آغاز کرده بودند
رؤیا با نگرانی بهرام را تماشا میکرد . دلش از این آرامش میترسید . این مهربانی و عطوفت بهرام
را برایش بیگانه
کرده بود . مرد او اینگونه منعطف نبود .
- خبریه این طور نگام میکنی ؟ نکنه مردنی شدم خودم خبر ندارم ؟
رؤیا لبخندی زد و با من من گفت :
- نه فکر نمیکردم این همه مهربونی روی چهره ت تا این حد اثر بذاره . خیلی رنگ و روت باز شده
. سالها بود این طور
شاداب ندیده بودمت .
بهرام خندید و گفت :
- برید حاضر شید تا شیطونه زیر جلدمون نرفته و آتیش به پا نکرده . این دختر منتظر اینه تو و
بهنام حاضر بشین . نمیبینی داره مدام ساعت نگاه میکنه.
- چشم الان آماده میشم . تو کاری نداری تا قبل رفتن انجام بدم ؟
- نه ... فقط رؤیا حواست باشه زیاد معطل نکنین . یکی و دوساعت بعد برگردید . خبر نداری کی
میخواد برگرده ؟
رؤیا بی حواس گفت :
- کی قراره برگرده ؟
- الهه رو میگم دیگه ! مگه قرار نیست برگرده ؟
رؤیا هل شد و گفت :
- چرا برمیگرده ... اما من خبر ندارم کی میخواد بره .
- اگررفتن پیش اونا برات سخته برو خونه ی آقاجون تا اذیت نشی .
دیگه این همه خوبی خیلی عجیب بود . باور اینکه ناراحتی او برای بهرام مهم باشد در حد
انتظارش اصلا نبود . صد در صد
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
قسمت صدوسیوهشتم
بهار از حال خوش پدرش استفاده کرد و برای فردا که روز چهلم مادرش بود ، شانسش را برای
رفتن به بهشت زهرا امتحان کرد .
- بابا میشه حالا که خدا رو شکر حالتون خوبه من با بهنام فردا جایی برم .
- کجا ؟
بهار نمیتوانست جایی که میرفت را به زبان بیاورد . سرش را پایین انداخت و گفت :
- همون که خودتون گفتین میتونم با بهنام برم .
بعد از سکوتی که کمی طولانی شد رؤیا گفت :
- میخوای منم باهاش برم تا تنها نباشه . تو هم برو پیش بهناز بمون تا ما برگردیم .
بهرام با تعجب به مهربانی و حمایت رؤیا خیره ماند و با گفتن » باشه برو « از پشت میز بلند شد .
بهار به رؤیا نگاه کرد و گفت :
- ممنون از اینکه ...........
- هیس هیچی نگو منم یه مادرم سنگ که نیستم . پاشو میز و جمع کنیم . باید بریم خرید مانتو که
دو روز دیگه میخوای بری سرکار با یه مانتو درست و حسابی و مناسب بری .
بهار حسابی غافلگیر شده بود . گاهی باور اینهمه خوبی دیدن برایش انقدر سخت میشد که
میترسید تا فردا اتفاق بدی ، روز خوشش را سیاه کند . اما همان دقایقی که بعد از سالها با لبخند و
مهربانی پدرش طی شده بود برای او غنیمت بود .
خوب و بدش فرق نداشت در هر صورت پدر ، پدر بود دیگر و هیچ جانشینی نداشت .
تا روز بعد دلش مانند سیر و سرکه میجوشید . بهناز سفارش کرده بود رفتاری از خود بروز ندهد تا
پدرش از ماجرا با
خبر شود .صبح ، بعد از صرف صبحانه در کنار هم با شوخی های بهنام و لبخند های نادر بهرام
اعضای خانواده روز خوشی
را آغاز کرده بودند
رؤیا با نگرانی بهرام را تماشا میکرد . دلش از این آرامش میترسید . این مهربانی و عطوفت بهرام
را برایش بیگانه
کرده بود . مرد او اینگونه منعطف نبود .
- خبریه این طور نگام میکنی ؟ نکنه مردنی شدم خودم خبر ندارم ؟
رؤیا لبخندی زد و با من من گفت :
- نه فکر نمیکردم این همه مهربونی روی چهره ت تا این حد اثر بذاره . خیلی رنگ و روت باز شده
. سالها بود این طور
شاداب ندیده بودمت .
بهرام خندید و گفت :
- برید حاضر شید تا شیطونه زیر جلدمون نرفته و آتیش به پا نکرده . این دختر منتظر اینه تو و
بهنام حاضر بشین . نمیبینی داره مدام ساعت نگاه میکنه.
- چشم الان آماده میشم . تو کاری نداری تا قبل رفتن انجام بدم ؟
- نه ... فقط رؤیا حواست باشه زیاد معطل نکنین . یکی و دوساعت بعد برگردید . خبر نداری کی
میخواد برگرده ؟
رؤیا بی حواس گفت :
- کی قراره برگرده ؟
- الهه رو میگم دیگه ! مگه قرار نیست برگرده ؟
رؤیا هل شد و گفت :
- چرا برمیگرده ... اما من خبر ندارم کی میخواد بره .
- اگررفتن پیش اونا برات سخته برو خونه ی آقاجون تا اذیت نشی .
دیگه این همه خوبی خیلی عجیب بود . باور اینکه ناراحتی او برای بهرام مهم باشد در حد
انتظارش اصلا نبود . صد در صد
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت صدوسیونهم
این خوش برخوردی بهرام روز خوبی را برایش رقم میزد . مطمئنا بهار هم از اثرات این خوبی بی
بهره نمی ماند .
هر سه آماده شدند . بهرام با دیدن لباس های بهار با ابروهای بالا رفته نگاه کرد . تیپ سرتا پا
سیاه بدون هیچ گونه آرایش او را دختری افسرده و غمزده نشان میداد .
- بهار جان اینهمه لباس داری چرا سرتا پا سیاه پوشیدی ؟ میخوای مادرت فکرای ناجور در
موردت بکنه ؟
بهار هل شد . دلش نمی آمد در مراسم ختم مادرش از رنگی غیر از سیاه استفاده کند . با لبخندی
گفت :
- از دفعه ی بعد رنگ روشن میپوشم .
بهرام سری تکان داد . نمیدانست چرا دلش بهانه ی رفتن به آن باغ را دارد . اما از وقتی
سلامتیش را به دست آورده بود
به خودش وخدای خودش قول داده بود او را فراموش کند و به کسانی که در کنارش بودند بیشتر
توجه کند . باید جای او را دیگران پر میکردند تا آرامش به زندگی پر از آشوبش بر گردد .
بعد از تماس با آژانس محل ، هر سه با بهرام خدا حافظی کردند و از خانه خارج شدند. از حیاط
خانه گذشتند و وارد کوچه شدند . کیوان کنار ماشینش ایستاده بود و با کفش روی زمین ضرب
گرفته بود . با دیدن آنها به سمتشان آمد و سللمی به
هر سه کرد بعد از پاسخ شنیدن . در ماشینش را باز کرد و گفت :
- زندایی بفرمایین .
رؤیا با خجالت گفت :
- ممنون آقا کیوان الان آژانس میرسه... از قبل زنگ زدیم . فکر نمیکردیم شما هم بیرون بیاین .
بهار رویش را به سمت مخالف گرداند . بهنام در حالی که دست کیوان را تکان میداد گفت :
- مرد باهاشونه پسر عمه نیاز نیست به شما زحمت بدن
با ژست خاصی این حرف را زد . بهار در دل قربان صدقه برادری رفت که مردکوچکش شده بود و
غیرتش خیلی پررنگتر ازمدعیان غیرت بود. از روز گذشته یک کلام هم از کیوان مبنی بر
همراهیش نشنیده بود مشخص بود دور از چشم مادرش میخواست آنها را همراهی کند. اینگونه
توجهات پنهانی را دوست نداشت .
با آمدن ماشین پراید آژانس بهار خداحافظی باشتابی انجام داد و سوار شد . کیوان کلافه نگاهی
به اطراف کرد و گفت :
- زندایی درست نیست من با ماشین خالی برم و شما با تاکسی رفت و آمد کنین .
- عزیزم نمیخوایم مزاحم شما باشیم . بهتره زودتر حرکت کنیم دیر میشه . الان دل تو دل بهار
نیست در این یه ماه
نتونسته سر خاک مادرش بره .
بدون درنگ به بهنام اشاره کرد و سوار ماشین شدند . کیوان با اخم به بهاری که جدیدا مانند
بیگانه ها با او رفتار میکرد نگاه کرد . دلش برای لبهای خندان و صدای خنده هایش همچنین
آهنگهای زیبایی که میخواند تنگ شده بود .
کیان از دیشب مهمان آرمیتا بود . در این یک ماه آرمیتا با بهانه های مختلف او را به باغ میکشاند تا
کمتر در خانه باشد .
این رفتارش را دوست نداشت . حس میکرد کیان روز به روز از خانواده دورتر و به آرمیتا وابسته تر
میشود .
تنها خوبی این رفتار دور شدنش از بهار بود و کم شدن تنشهای خانوادگی . با حرکت ماشین
آژانس بهار با خیال راحت نفسش را بیرون داد . دیدن کیوان هم مانند کیان برایش عذاب آور
شده بود . دیگر خانواده ی عمه بهناز برایش آن شور
و نشاط سابق را به ارمغان نمی آورد . کیمیا هم مانند دشمنانش با او رفتار میکرد . او هم تلاش
میکرد کمتر با آن
خانواده روبرو شود
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
قسمت صدوسیونهم
این خوش برخوردی بهرام روز خوبی را برایش رقم میزد . مطمئنا بهار هم از اثرات این خوبی بی
بهره نمی ماند .
هر سه آماده شدند . بهرام با دیدن لباس های بهار با ابروهای بالا رفته نگاه کرد . تیپ سرتا پا
سیاه بدون هیچ گونه آرایش او را دختری افسرده و غمزده نشان میداد .
- بهار جان اینهمه لباس داری چرا سرتا پا سیاه پوشیدی ؟ میخوای مادرت فکرای ناجور در
موردت بکنه ؟
بهار هل شد . دلش نمی آمد در مراسم ختم مادرش از رنگی غیر از سیاه استفاده کند . با لبخندی
گفت :
- از دفعه ی بعد رنگ روشن میپوشم .
بهرام سری تکان داد . نمیدانست چرا دلش بهانه ی رفتن به آن باغ را دارد . اما از وقتی
سلامتیش را به دست آورده بود
به خودش وخدای خودش قول داده بود او را فراموش کند و به کسانی که در کنارش بودند بیشتر
توجه کند . باید جای او را دیگران پر میکردند تا آرامش به زندگی پر از آشوبش بر گردد .
بعد از تماس با آژانس محل ، هر سه با بهرام خدا حافظی کردند و از خانه خارج شدند. از حیاط
خانه گذشتند و وارد کوچه شدند . کیوان کنار ماشینش ایستاده بود و با کفش روی زمین ضرب
گرفته بود . با دیدن آنها به سمتشان آمد و سللمی به
هر سه کرد بعد از پاسخ شنیدن . در ماشینش را باز کرد و گفت :
- زندایی بفرمایین .
رؤیا با خجالت گفت :
- ممنون آقا کیوان الان آژانس میرسه... از قبل زنگ زدیم . فکر نمیکردیم شما هم بیرون بیاین .
بهار رویش را به سمت مخالف گرداند . بهنام در حالی که دست کیوان را تکان میداد گفت :
- مرد باهاشونه پسر عمه نیاز نیست به شما زحمت بدن
با ژست خاصی این حرف را زد . بهار در دل قربان صدقه برادری رفت که مردکوچکش شده بود و
غیرتش خیلی پررنگتر ازمدعیان غیرت بود. از روز گذشته یک کلام هم از کیوان مبنی بر
همراهیش نشنیده بود مشخص بود دور از چشم مادرش میخواست آنها را همراهی کند. اینگونه
توجهات پنهانی را دوست نداشت .
با آمدن ماشین پراید آژانس بهار خداحافظی باشتابی انجام داد و سوار شد . کیوان کلافه نگاهی
به اطراف کرد و گفت :
- زندایی درست نیست من با ماشین خالی برم و شما با تاکسی رفت و آمد کنین .
- عزیزم نمیخوایم مزاحم شما باشیم . بهتره زودتر حرکت کنیم دیر میشه . الان دل تو دل بهار
نیست در این یه ماه
نتونسته سر خاک مادرش بره .
بدون درنگ به بهنام اشاره کرد و سوار ماشین شدند . کیوان با اخم به بهاری که جدیدا مانند
بیگانه ها با او رفتار میکرد نگاه کرد . دلش برای لبهای خندان و صدای خنده هایش همچنین
آهنگهای زیبایی که میخواند تنگ شده بود .
کیان از دیشب مهمان آرمیتا بود . در این یک ماه آرمیتا با بهانه های مختلف او را به باغ میکشاند تا
کمتر در خانه باشد .
این رفتارش را دوست نداشت . حس میکرد کیان روز به روز از خانواده دورتر و به آرمیتا وابسته تر
میشود .
تنها خوبی این رفتار دور شدنش از بهار بود و کم شدن تنشهای خانوادگی . با حرکت ماشین
آژانس بهار با خیال راحت نفسش را بیرون داد . دیدن کیوان هم مانند کیان برایش عذاب آور
شده بود . دیگر خانواده ی عمه بهناز برایش آن شور
و نشاط سابق را به ارمغان نمی آورد . کیمیا هم مانند دشمنانش با او رفتار میکرد . او هم تلاش
میکرد کمتر با آن
خانواده روبرو شود
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت صدو چهلم
با رسیدن به قطعه ای که مادرش دفن شده بود از ماشین پیاده شدند و به ماشین سفارش کرد به
انتظارشان بایستد .
- سلام ...چه دیر رسیدین !
با صدای آشنای آرشام به سمت عقب چرخید . نگاه گرم و صمیمیش بی اراده لبخندی روی لبش
نشاند . بهنام با دست دادن به او، مردانه سینه اش را جلو داد و گفت :
- ترافیک بود آقا آرشام .
با هدایت آرشام به سمت آرامگاه الهه گام برداشتن . دل بهار به درو دیوار میکوبید حس میکرد
برای مادری که اسیر دست خاک سرد و بیرحم شده دلتنگ شده است . نبودش حفره ی سیاهی در
قلبش ایجاد کرده بود. محیط سرد قبرستان را دوست نداشت . این محیط رفتن مادری که تازه
یافته بود را به صورت سیلی به صورتش میکوبید .
یاد آوری آن روز برایش دردناک بود .
آرشام گام هایش را آهسته کرد تا با بهار همگام شود .
- خانوم خانوما خوبی؟
- ممنون .
- به نظرم اگه یکی از اون پیامای هرشبی را جواب بدی از وزنت چیزی کم نمیشه ! نمیدونی در
عوضش دل یه بدبختو شاد میکنی ؟
فکر نمیکردم تا این حد خسیس باشی که از دادن یک پیام هم دریغ کنی.
بهار نیم نگاهی کرد و گفت :
- شاید اون پیامارو نمیخونم .... یا شاید دوست ندارم که جواب بدم . من ازت نخواستم پیام بدی
که توقع جواب داری .
- اوکی فهمیدم . میخوای مقابله به مثل کنی ... بگذریم چرا تو این یه ماه نیومدی خونه باغ ؟
- چون بابام حالش خوب نیستو باید پیشش میموندم . خودت که شرایطم رو میدونی پسر دایی
گرامی.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
قسمت صدو چهلم
با رسیدن به قطعه ای که مادرش دفن شده بود از ماشین پیاده شدند و به ماشین سفارش کرد به
انتظارشان بایستد .
- سلام ...چه دیر رسیدین !
با صدای آشنای آرشام به سمت عقب چرخید . نگاه گرم و صمیمیش بی اراده لبخندی روی لبش
نشاند . بهنام با دست دادن به او، مردانه سینه اش را جلو داد و گفت :
- ترافیک بود آقا آرشام .
با هدایت آرشام به سمت آرامگاه الهه گام برداشتن . دل بهار به درو دیوار میکوبید حس میکرد
برای مادری که اسیر دست خاک سرد و بیرحم شده دلتنگ شده است . نبودش حفره ی سیاهی در
قلبش ایجاد کرده بود. محیط سرد قبرستان را دوست نداشت . این محیط رفتن مادری که تازه
یافته بود را به صورت سیلی به صورتش میکوبید .
یاد آوری آن روز برایش دردناک بود .
آرشام گام هایش را آهسته کرد تا با بهار همگام شود .
- خانوم خانوما خوبی؟
- ممنون .
- به نظرم اگه یکی از اون پیامای هرشبی را جواب بدی از وزنت چیزی کم نمیشه ! نمیدونی در
عوضش دل یه بدبختو شاد میکنی ؟
فکر نمیکردم تا این حد خسیس باشی که از دادن یک پیام هم دریغ کنی.
بهار نیم نگاهی کرد و گفت :
- شاید اون پیامارو نمیخونم .... یا شاید دوست ندارم که جواب بدم . من ازت نخواستم پیام بدی
که توقع جواب داری .
- اوکی فهمیدم . میخوای مقابله به مثل کنی ... بگذریم چرا تو این یه ماه نیومدی خونه باغ ؟
- چون بابام حالش خوب نیستو باید پیشش میموندم . خودت که شرایطم رو میدونی پسر دایی
گرامی.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
آرامش باارزشترین✨
حس دنیاست⭐️
براتون یک دنیاآرامش
یک دنیاتندرستی✨
ویک عالمه⭐️
خوشبختی وبرکت✨
ازخدای بزرگ خواستارم
شبتون مـــ🌙ـــاه💫💚🍃🌸
@kadbanoiranii
حس دنیاست⭐️
براتون یک دنیاآرامش
یک دنیاتندرستی✨
ویک عالمه⭐️
خوشبختی وبرکت✨
ازخدای بزرگ خواستارم
شبتون مـــ🌙ـــاه💫💚🍃🌸
@kadbanoiranii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌸💫پــــروردگــــارا
💚💫دلم میخواهد آرام صدایت کنم:
🌸💫« یا رب العالمین »
💚💫و بـــگـــویـــم :
🌸💫 تــو خــودِ آرامــشـی
💚💫 و من، خودِ خودِ بیقرار
🌸💫«الهی وربی من لی غیرک»
🌸💫بــــا نـــام یــگـــانـــه او
💚💫دفتر امروزمون را میگشاییم.
🌸💫 بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ
💚💫الـــهـــی بـــه امـــیـــد تــــو
@kadbanoiranii
.
💚💫دلم میخواهد آرام صدایت کنم:
🌸💫« یا رب العالمین »
💚💫و بـــگـــویـــم :
🌸💫 تــو خــودِ آرامــشـی
💚💫 و من، خودِ خودِ بیقرار
🌸💫«الهی وربی من لی غیرک»
🌸💫بــــا نـــام یــگـــانـــه او
💚💫دفتر امروزمون را میگشاییم.
🌸💫 بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ
💚💫الـــهـــی بـــه امـــیـــد تــــو
@kadbanoiranii
.
#نان_ترکی_بدون_ورز از خانم سیده زهرا حسنی
هرچند خودم با نانهای بدون ورز خیلی موافق نیستم ولی این رسپی رو گذاشتم تا شاید برای اوناییکه حوصله ورز ندارن کاربردی باشه 👌🏻😉
رسپی راحتی هم داره که نتیجه کار خیلی لطیف و خوب میشه
☑️اول ۱۰۰ گ اب رو با ۴ گرم مخمر فوری و ۱۰ گ شکر ترکیب کنید و ۱۰۰ گ آرد بهش اضافه کنید و خوب ترکیب کنید و ۲۰-۳۰ دقیقه کنار بزارید .
بعد از اینکه پف کرد ، ۱۰۰ گرم ترکیب آب و شیر( مثلا نصف نصف) ، ۲۰ گرم روغن رو اضافه کنید و هم بزنید ، بعد ۲۰۰ گرم آرد ( فانتزی یا نول قوی) + ۶ گرم نمک اضافه کنید و حسابی با لیسک هم بزنید تا خمیر یکدستی بشه ( ۵ دقیقه ای اینکار رو کنید حداقل💯)
☑️۲۰ دقیقه استراحت بدید و مثل فیلم یک کویل فولد روی خمیر انجام بدید 👌🏻
مجددا ۳۰ دقیقه دیکه استراحت بدید و بعد از این خمیر رو روی سطح اردپاشی شده برگردونید و دو قسمت کنید ، خمیرهارو از پشت چونه کنید و با دست گرد پهن کنید و روی ورق نسوز بزارید .
☑️در نهایت ۳۰-۳۵ دقیقه دیگه استراحت بدید ، برای رومال یک تخم مرغ کامل و یک ق خامه رو ترکیب کرده و بزنید .
با نوک انگشتا روی خمیر طرح بزنید و داخل فر داغ شده با دمای ۲۲۰ درجه به مدت ۱۵-۱۸ دقیقه بپزید .
این رسپی رو برای دوستای تنبلت که واسه نون پختن توی خونه بهونه میارن ؛بفرست 😅😉
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
هرچند خودم با نانهای بدون ورز خیلی موافق نیستم ولی این رسپی رو گذاشتم تا شاید برای اوناییکه حوصله ورز ندارن کاربردی باشه 👌🏻😉
رسپی راحتی هم داره که نتیجه کار خیلی لطیف و خوب میشه
☑️اول ۱۰۰ گ اب رو با ۴ گرم مخمر فوری و ۱۰ گ شکر ترکیب کنید و ۱۰۰ گ آرد بهش اضافه کنید و خوب ترکیب کنید و ۲۰-۳۰ دقیقه کنار بزارید .
بعد از اینکه پف کرد ، ۱۰۰ گرم ترکیب آب و شیر( مثلا نصف نصف) ، ۲۰ گرم روغن رو اضافه کنید و هم بزنید ، بعد ۲۰۰ گرم آرد ( فانتزی یا نول قوی) + ۶ گرم نمک اضافه کنید و حسابی با لیسک هم بزنید تا خمیر یکدستی بشه ( ۵ دقیقه ای اینکار رو کنید حداقل💯)
☑️۲۰ دقیقه استراحت بدید و مثل فیلم یک کویل فولد روی خمیر انجام بدید 👌🏻
مجددا ۳۰ دقیقه دیکه استراحت بدید و بعد از این خمیر رو روی سطح اردپاشی شده برگردونید و دو قسمت کنید ، خمیرهارو از پشت چونه کنید و با دست گرد پهن کنید و روی ورق نسوز بزارید .
☑️در نهایت ۳۰-۳۵ دقیقه دیگه استراحت بدید ، برای رومال یک تخم مرغ کامل و یک ق خامه رو ترکیب کرده و بزنید .
با نوک انگشتا روی خمیر طرح بزنید و داخل فر داغ شده با دمای ۲۲۰ درجه به مدت ۱۵-۱۸ دقیقه بپزید .
این رسپی رو برای دوستای تنبلت که واسه نون پختن توی خونه بهونه میارن ؛بفرست 😅😉
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#نان_ترکی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#نان_ترکی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#نان_تورکی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#نان_تورکی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#نان تورکی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#نان تورکی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#سس_کارامل
خانم زحمتی عزیز
این سس کارامل جذاب رو فقط با سه قلم مواد درست کنید
بچه ها غلظتش وقتی میره تو یخچال سفت تر میشه. برای استفاده مثلا برای روی کیک که بخواین شره کنه میزارید رو بخار کتری و بن ماری میکنید تا روون بشه.
تو یخچال یک هفته تا ده روز میمونه . تو فریزر یکماه
خیلی خوشمزه برای فیلینگ کیک و رویه کیکهاتون میتونید استفاده کنید😋
شکر ۲۰۰ گرم
خامه صبحانه ۲۰۰ گرم
کره ۵۰ گرم
✅نکات ؛ از شکر دانه درشت استفاده نکنید ، اگه شکر دانه درشت بود یک پالس تو آسیاب بزنید تا نرم تر بشه ولی پودرش نکنید
✅ ذوب و کاراملی شدن شکر زمان میبره ، صبوری کنید و شعله رو خیلی زیاد نکنید چون اگه بسوزه شکرتون تلخ میشه
✅ بهتره از تابه های رنگ روشن و نچسب استفاده کنید که رنگ شکر رو ببینید و نسوزه
✅ کره به دمای محیط رسیده باشه و خامه رو گرم کنید بعد به مواد اضافه کنید . اگه سرد باشن شکرتون گلوله میشه
✅ اگه احیانا موقع اضافه کردن کره و خامه شکر گلوله شد نگران نباشید حرارت رو ملایم کنید و بزارید اون شکر گلوله شده داخل مواد حل بشه و حتما با لیسک سعی کنید هی همزدن گلوله شکر رو باز کنید که این پروسه زودتر انجام بشه در نهایت همینطور که داغه از صافی رد کنید
✅ هرچقد مواد کاراملی بیشتر بجوشه بعد از خنک شدن غلیظ تر میشه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
خانم زحمتی عزیز
این سس کارامل جذاب رو فقط با سه قلم مواد درست کنید
بچه ها غلظتش وقتی میره تو یخچال سفت تر میشه. برای استفاده مثلا برای روی کیک که بخواین شره کنه میزارید رو بخار کتری و بن ماری میکنید تا روون بشه.
تو یخچال یک هفته تا ده روز میمونه . تو فریزر یکماه
خیلی خوشمزه برای فیلینگ کیک و رویه کیکهاتون میتونید استفاده کنید😋
شکر ۲۰۰ گرم
خامه صبحانه ۲۰۰ گرم
کره ۵۰ گرم
✅نکات ؛ از شکر دانه درشت استفاده نکنید ، اگه شکر دانه درشت بود یک پالس تو آسیاب بزنید تا نرم تر بشه ولی پودرش نکنید
✅ ذوب و کاراملی شدن شکر زمان میبره ، صبوری کنید و شعله رو خیلی زیاد نکنید چون اگه بسوزه شکرتون تلخ میشه
✅ بهتره از تابه های رنگ روشن و نچسب استفاده کنید که رنگ شکر رو ببینید و نسوزه
✅ کره به دمای محیط رسیده باشه و خامه رو گرم کنید بعد به مواد اضافه کنید . اگه سرد باشن شکرتون گلوله میشه
✅ اگه احیانا موقع اضافه کردن کره و خامه شکر گلوله شد نگران نباشید حرارت رو ملایم کنید و بزارید اون شکر گلوله شده داخل مواد حل بشه و حتما با لیسک سعی کنید هی همزدن گلوله شکر رو باز کنید که این پروسه زودتر انجام بشه در نهایت همینطور که داغه از صافی رد کنید
✅ هرچقد مواد کاراملی بیشتر بجوشه بعد از خنک شدن غلیظ تر میشه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#سس_کارامل از خانم زحمتی عزیز
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#سس_کارامل از خانم زحمتی عزیز
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
🔴 #فیلم_آموزشی
#کیک_آلو_ایتالیایی
ايتاليايي ها بهش ميگن كيك نرم الو!
كلاً فكر كنم كيك با ميوه هاي تابستونه خيلي دوست دارن😁
مواد لازم:
آرد ١٧٠ گرم
شكر ١٦٠ گرم
كره ١١٠ گرم
شير ٢٠٠ ميل
بيكينگ پودر ١٠ گرم
تخم مرغ ٢ عدد
پوست ليمو رنده شده
آلو ١٥٠ گرم
خلال بادام به میزان لازم
شكر و رنده پوست ليمو و كره را با هم بزنيد نرم بشه! ٤ دقيقه، بعد تخم مرغ ها را يكي يكي اضافه كنيد و هر كدوم رو بك دقيقه مخلوط كنيد، ارد و بكينگ پودر را اضافه كنيد و بعد شير و اضافه كنيد و مواد رو توي قالب ٢٠ سانتيمتر بريزيد و روش خلال بادام و الو بچينيد و در فر دماي ١٧٠ درجه از پيش گرم شده ٣٠ تا ٢٥ دقيقه بپزيد!
نوش جان
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#کیک_آلو_ایتالیایی
ايتاليايي ها بهش ميگن كيك نرم الو!
كلاً فكر كنم كيك با ميوه هاي تابستونه خيلي دوست دارن😁
مواد لازم:
آرد ١٧٠ گرم
شكر ١٦٠ گرم
كره ١١٠ گرم
شير ٢٠٠ ميل
بيكينگ پودر ١٠ گرم
تخم مرغ ٢ عدد
پوست ليمو رنده شده
آلو ١٥٠ گرم
خلال بادام به میزان لازم
شكر و رنده پوست ليمو و كره را با هم بزنيد نرم بشه! ٤ دقيقه، بعد تخم مرغ ها را يكي يكي اضافه كنيد و هر كدوم رو بك دقيقه مخلوط كنيد، ارد و بكينگ پودر را اضافه كنيد و بعد شير و اضافه كنيد و مواد رو توي قالب ٢٠ سانتيمتر بريزيد و روش خلال بادام و الو بچينيد و در فر دماي ١٧٠ درجه از پيش گرم شده ٣٠ تا ٢٥ دقيقه بپزيد!
نوش جان
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر