This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#شیره_انجیر
#دوشاب_انجیر
انجیرها رو شسته و دمبرگ رو جدا و چهارقاچ کنید . داخل ظرفی ریخته و روش قدری آب بریزید تا روی انجیرها رو بگیره . با حرارت ملایم بپزید . بعد صاف کنید و عصاره حاصل رو مجددا روی حرارت بجوشانید تا کاملا غلیظ بشن . .
این شیره خونگی انجیره . با ارده میتونه مصرف بشه .
خاک مخصوص دوشاب رو عطاریها دارند اما فقط به دوشاب انگور اضافه میشه نه به دوشاب انجیر . به دوشاب انجیر و عناب خاک افزوده نمیشه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#دوشاب_انجیر
انجیرها رو شسته و دمبرگ رو جدا و چهارقاچ کنید . داخل ظرفی ریخته و روش قدری آب بریزید تا روی انجیرها رو بگیره . با حرارت ملایم بپزید . بعد صاف کنید و عصاره حاصل رو مجددا روی حرارت بجوشانید تا کاملا غلیظ بشن . .
این شیره خونگی انجیره . با ارده میتونه مصرف بشه .
خاک مخصوص دوشاب رو عطاریها دارند اما فقط به دوشاب انگور اضافه میشه نه به دوشاب انجیر . به دوشاب انجیر و عناب خاک افزوده نمیشه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#خشک_کردن_لیمو_عمانی_اسلایس
پارت اول
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#خشک_کردن_لیمو_عمانی_اسلایس
پارت اول
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#خشک_کردن_لیمو عمانی
پارت دوم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#خشک_کردن_لیمو عمانی
پارت دوم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#خشک_کردن_لیمو_عمانی
پارت سوم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#خشک_کردن_لیمو_عمانی
پارت سوم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#شیرینی_زبان_شربتی
یک بسته خمیر هزار لا
مواد لازم برای شربت
یک پیمانه شکر
نصف پیمانه آب
یک چهارم پیمانه گلاب
زعفران مقداری
جوهر لیموی ترکیب شده با آب نصف قاشق چایخوری برای دور گیری قابلمه شربت
🚫نکات مهم🚫
اگر کاتر شیرینی زبان نداشتین میتونید با چاقو برش های مستطیلی بزنید.
دمای فر ۲۰۰ درجه یک ربع قبل روشن کنید.
هر وقت روی شیرینی هاتون طلایی شد از فر خارج کنید.
حتما کاتر و کاغذ روغنی و سینی فر را از قبل داخل فریزر بذارید تا کاملا خنک بشه چون اگر خمیر گرم بشه دیگه حالت لایه لایه نداره و کیفیتش میاد پایین.
غلظت شهد از عسل باید رقیق تر باشد که به راحتی جذب شیرینی ها شود.
بعد از اینکه شیرینی هارو از فر خارج کردین سه چهار دقیقه داخل شهد ولرم بذارید تا جذب شیرینی بشه بعد داخل صافی بذارید.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
#شیرینی_زبان_شربتی
یک بسته خمیر هزار لا
مواد لازم برای شربت
یک پیمانه شکر
نصف پیمانه آب
یک چهارم پیمانه گلاب
زعفران مقداری
جوهر لیموی ترکیب شده با آب نصف قاشق چایخوری برای دور گیری قابلمه شربت
🚫نکات مهم🚫
اگر کاتر شیرینی زبان نداشتین میتونید با چاقو برش های مستطیلی بزنید.
دمای فر ۲۰۰ درجه یک ربع قبل روشن کنید.
هر وقت روی شیرینی هاتون طلایی شد از فر خارج کنید.
حتما کاتر و کاغذ روغنی و سینی فر را از قبل داخل فریزر بذارید تا کاملا خنک بشه چون اگر خمیر گرم بشه دیگه حالت لایه لایه نداره و کیفیتش میاد پایین.
غلظت شهد از عسل باید رقیق تر باشد که به راحتی جذب شیرینی ها شود.
بعد از اینکه شیرینی هارو از فر خارج کردین سه چهار دقیقه داخل شهد ولرم بذارید تا جذب شیرینی بشه بعد داخل صافی بذارید.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#دلمه_فلفل
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#دلمه_فلفل
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#پیده_گوشت
خمیر مایه:۱ قاشق
شکر:۱ قاشق چای
آب ولرم:۱/۴ لیوان
آرد :۴ لیوان
تخم مرغ:۱ عدد
شیر ولرم:۱ لیوان
روغن:۱/۲ لیوان
گوشت چرخکرده:۳۵۰ گرم
پیاز:۲ عدد
سیر :۲ حبه
گوجه : دو عدد
جعفری:مقداری
روغن زیتون:۲ قاشق
رب:۳ قاشق
ادویه ها:نمک ،فلفل،پاپریکا:به مقدار لازم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#پیده_گوشت
خمیر مایه:۱ قاشق
شکر:۱ قاشق چای
آب ولرم:۱/۴ لیوان
آرد :۴ لیوان
تخم مرغ:۱ عدد
شیر ولرم:۱ لیوان
روغن:۱/۲ لیوان
گوشت چرخکرده:۳۵۰ گرم
پیاز:۲ عدد
سیر :۲ حبه
گوجه : دو عدد
جعفری:مقداری
روغن زیتون:۲ قاشق
رب:۳ قاشق
ادویه ها:نمک ،فلفل،پاپریکا:به مقدار لازم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم
#لقمه_گوشت
مواد لازم :
نان لواش ۶ عدد برشته نباشه
گوشت چرخکرده گوساله ۴۰۰ گرم
پیاز متوسط ۳ عدد
کدوحلوایی چهارصد گرم
ماست محلی سه قاشق سوپ خوری
خامه_ترش ۱۰۰ گرم
سس گوجه ۱۰۰ گرم
پنیرپیتزا ۱۰۰ گرم
دستور پخت :
ابتدا پیاز له شده با مخلوط کن و کدوحلوایی رنده شده و گوشت را با نمک و فلفل خوب مخلوط می کنیم
طبق فیلم با نان ها و مخلوط بالا رول های گوشت را درست کرده و با برش لقمه ها را می سازیم کف ظرف فر را با روغن چرب کرده لقمه ها را چیده و برای سس ماست و سس گوجه و پنیرپیتزا و نمک و فلفل و به دلخواه پودسیر را با هم مخلوط کرده روی لقمه ها ریخته و با کانوکشن 180 درجه 40 دقیقه داخل مایکروفر می پزیم
پ.ن : در صورت نداشتن ماست خانگی از دوغ کفیر استفاده کنید
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#لقمه_گوشت
مواد لازم :
نان لواش ۶ عدد برشته نباشه
گوشت چرخکرده گوساله ۴۰۰ گرم
پیاز متوسط ۳ عدد
کدوحلوایی چهارصد گرم
ماست محلی سه قاشق سوپ خوری
خامه_ترش ۱۰۰ گرم
سس گوجه ۱۰۰ گرم
پنیرپیتزا ۱۰۰ گرم
دستور پخت :
ابتدا پیاز له شده با مخلوط کن و کدوحلوایی رنده شده و گوشت را با نمک و فلفل خوب مخلوط می کنیم
طبق فیلم با نان ها و مخلوط بالا رول های گوشت را درست کرده و با برش لقمه ها را می سازیم کف ظرف فر را با روغن چرب کرده لقمه ها را چیده و برای سس ماست و سس گوجه و پنیرپیتزا و نمک و فلفل و به دلخواه پودسیر را با هم مخلوط کرده روی لقمه ها ریخته و با کانوکشن 180 درجه 40 دقیقه داخل مایکروفر می پزیم
پ.ن : در صورت نداشتن ماست خانگی از دوغ کفیر استفاده کنید
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#کیک_لیزی_دیزی
یه کیک بینظیرباطعم رویایی
موادلازم:
اردقنادی ۱۵۰گرم
بگین پودر۱ق چ
نمک۱/۸ق چ
تخم مرغ بزرگ۲عدد
شکر۱۴۰گرم
وانیل۱/۲ق چ
شیرنصف پ
کره۱۸گرم
موادرویه
شکرقهوه ای ۵۵گرم
کره۴۲گرم
خامه صبحانه ۶۰گرم
وانیل ۱/۴ق چ
پودرنارگیل۵۰گرم
طرزتهیه اول همه موادرونیم ساعت قبل بیرون ازیخچال بزاریدقالب مربع ۲۰در۲۰روچرب واردپاشی کرده وکناربگذارید
شیروکره روباهم مخلوط کرده وروی حرارت گذاشته تاداغ شودوکره درشیرذوب شودامانبایدبجوشه ازروی حرارت برداشته تاسرشوداکنون تخم مرغ شکروانیل رو۳دقیقه باهمزن میزنیم تاکرمی وحجیم شوداردوبگین پودرونمک الک کرده وبه مواداضافه میکنیم بادورکندهمزن یه دورمیزنیم خیلی نبایدبزنیم درحدمخلوط شدن ومخلوط شیروکره رواضافه کرده ومخلوط میکنیم مایع کیک کمی روان هست نگران نباشین سپس مواددرون قالب ریخته طبقه وسط ازقبل گرم شده ۱۸۰درجه به مدت تقریبی ۳۰دقیقه الی ۴۰کیک زمانی اماده هست که خلال وسط کیک بزنیدچیزی به خلال نچسبدوکیک روبیرون بیاورید فرروخاموش نکنیدبلا فاصله موادرویه رودرست کرده تمام موادرویه به جزنارگیل ووانیل رادرقابلمه کوچکی ریخته زمانیکه موادتون به جوش امدازروی حرارت برداشته وپودرنارگیل وانیل اضافه شودوهمانجورکه داغ هست روی کیک ریخته وروی کیک روصاف میکنیم ومجددداخل فرگذاشته ۵دقیقه زمان دهیدکافیه اگرهم خواستین روی کیک طلایی بشه میتونیدگریل هم ۱دقیقه روشن کنیدمواظب باشین کیک نسوزه قالب روازفربیرون اورده بعدازخنک شدن برش بزنیدنوش جان
به جای قالب مربع میتونیدداخل قالب گرد۲۳نیزدرست کنیدومیتونیددستوررویکونیم برابرکنیدداخل قالب۲۵در۳۵یا۳برابرکنیدداخل ۳۰در۴۰درست کنید
به جای شکرقهوه ای میتونیدشکرسفیدبزنید۴۵گرم شکرسفیدولی باشکرقهوه ای طعم خیلی خوبی داره
بهتراست کیک روبعدازخنک شدن ۱ساعت داخل یخچال استراحت دهیدوبعدبرش بزنیدتارویه سفت تر شودو برشهایتان تمیز باشه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
یه کیک بینظیرباطعم رویایی
موادلازم:
اردقنادی ۱۵۰گرم
بگین پودر۱ق چ
نمک۱/۸ق چ
تخم مرغ بزرگ۲عدد
شکر۱۴۰گرم
وانیل۱/۲ق چ
شیرنصف پ
کره۱۸گرم
موادرویه
شکرقهوه ای ۵۵گرم
کره۴۲گرم
خامه صبحانه ۶۰گرم
وانیل ۱/۴ق چ
پودرنارگیل۵۰گرم
طرزتهیه اول همه موادرونیم ساعت قبل بیرون ازیخچال بزاریدقالب مربع ۲۰در۲۰روچرب واردپاشی کرده وکناربگذارید
شیروکره روباهم مخلوط کرده وروی حرارت گذاشته تاداغ شودوکره درشیرذوب شودامانبایدبجوشه ازروی حرارت برداشته تاسرشوداکنون تخم مرغ شکروانیل رو۳دقیقه باهمزن میزنیم تاکرمی وحجیم شوداردوبگین پودرونمک الک کرده وبه مواداضافه میکنیم بادورکندهمزن یه دورمیزنیم خیلی نبایدبزنیم درحدمخلوط شدن ومخلوط شیروکره رواضافه کرده ومخلوط میکنیم مایع کیک کمی روان هست نگران نباشین سپس مواددرون قالب ریخته طبقه وسط ازقبل گرم شده ۱۸۰درجه به مدت تقریبی ۳۰دقیقه الی ۴۰کیک زمانی اماده هست که خلال وسط کیک بزنیدچیزی به خلال نچسبدوکیک روبیرون بیاورید فرروخاموش نکنیدبلا فاصله موادرویه رودرست کرده تمام موادرویه به جزنارگیل ووانیل رادرقابلمه کوچکی ریخته زمانیکه موادتون به جوش امدازروی حرارت برداشته وپودرنارگیل وانیل اضافه شودوهمانجورکه داغ هست روی کیک ریخته وروی کیک روصاف میکنیم ومجددداخل فرگذاشته ۵دقیقه زمان دهیدکافیه اگرهم خواستین روی کیک طلایی بشه میتونیدگریل هم ۱دقیقه روشن کنیدمواظب باشین کیک نسوزه قالب روازفربیرون اورده بعدازخنک شدن برش بزنیدنوش جان
به جای قالب مربع میتونیدداخل قالب گرد۲۳نیزدرست کنیدومیتونیددستوررویکونیم برابرکنیدداخل قالب۲۵در۳۵یا۳برابرکنیدداخل ۳۰در۴۰درست کنید
به جای شکرقهوه ای میتونیدشکرسفیدبزنید۴۵گرم شکرسفیدولی باشکرقهوه ای طعم خیلی خوبی داره
بهتراست کیک روبعدازخنک شدن ۱ساعت داخل یخچال استراحت دهیدوبعدبرش بزنیدتارویه سفت تر شودو برشهایتان تمیز باشه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#کیک_لیزی_دیزی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر#
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر#
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#کیک_کافی_شاپی_با_کرم_شکلاتی
مواد لازم :
تخم مرغ ۳ عدد
شکر نصف پ
روغن مایع
شیر نصف پ
آرد ۱.۵ پیمانه
بکینگ پودر ۱ ق چ
پودر کاکائو ۲ ق غ
وانیل ۱/۴ ق چ
کرم شکلاتی
خامه صبحانه ۲۰۰ گرم
شکلات تلخ ۲۰۰ گرم
کره ۲۰ گرم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#کیک_کافی_شاپی_با_کرم_شکلاتی
مواد لازم :
تخم مرغ ۳ عدد
شکر نصف پ
روغن مایع
شیر نصف پ
آرد ۱.۵ پیمانه
بکینگ پودر ۱ ق چ
پودر کاکائو ۲ ق غ
وانیل ۱/۴ ق چ
کرم شکلاتی
خامه صبحانه ۲۰۰ گرم
شکلات تلخ ۲۰۰ گرم
کره ۲۰ گرم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت صدوبیستوششم
آرشام برای تایید حرفش چشم روی هم
گذاشت و او را به سمت بهار هدایت کرد . بهار که از
حرفهای آندو هیچی نفهمیده بود با دیدن علی داغ دلش تازه شد و اشکش روان شد . علی
دستش را گرفت و با مهربانی گفت :
- الهه تو رو دوست داشت خیلی.... اون خوشحال بود .... آرزوش بود باشه اینجا...گریه نه ... اون
شاده .
با تالش زیاد و مهربانی خاصی حرفش را به بهار زد . بهار گریه ی آرامش به هق هق تبدیل شد .
علی با ناراحتی به آرشام نگاه کرد . با نگاهش علت گریه ی او را میپرسید .
آرشام با نگاهش او را آرام کرد و گفت :
- مردم ایران عزاداریاشون با گریه همراهه ...نمیتونن احساساتشون رو پنهون کنن .
علی سری تکان داد . بهار سرش را زیر پتو برد . هق هقش آرام شدنی نبود . علی پشیمان از
دلداری دادنش، ببخشیدی گفت و از اتاق خارج شد .
آرشام بعد از چند لحظه پتو را کنار زد و گفت :
- بهار جان علی میخواست دلداریت بده . میدونم تو هم یه جور از نبودنت مادرت در این سالها
رنج کشیدی... اونو در این دوری مقصر میدونی ....اما هیچ وقت قضاوتش نکن . همون طور که اون
پدرتو قضاوت نکرد و تا همین امروز صبح از بهرام چنان تعریف میکرد که من باورم نمیشد اونا از
هم جدا شدن . انگار نه انگار که سالهاست از هم دور بودن . همه ی حرفاش از خوبی های پدرت
بود و تعصبش... پس دخترانه براش گریه کن نه طلبکارانه نه بخاطر کوتاهی ها و نبودنش ها .
برای وجود مهربونی که از بین ما رفته گریه کن .
با اشکی که از چشمش چکید به سرعت از اتاق خارج شد . دلش میخواست دوباره سرش را به
دیوار بکوبد اما دیوارهای این بیمارستان، عجیب نامهربان بودند و با اولین ضربه باعث شکافی
عمیق بالای ابرویش شده بودند . دلش میخواست خودش را انقدر به دیوارهای سنگی آن
بیمارستان بکوبد تا جانی برایش باقی نماند تا مراسم ختم عزیزش را ببیند . او هم تنها شده بود .
همدم و غمخوارش ، مونس شبهای بی مادری و همدرد فراق یارش را فردا باید به دست سرد و
بیرحم خاک میسپرد . هر چه سوگواری میکرد برای آن مظهر مهر باز هم کم بود .دلش دریای درد
بود . آتشی در وجودش شعله ور بود که تک تک یاخته های بدنش را میسوزاند و خاکستر میکرد .
در یک کلام نبودش خیلی درد داشت ...خیلی .
**
سه روز از خاکسپاری الهه گذشت . سه روزی که به طور دردآوری همه را نسبت به بهار مهربان
کرد . محبتی که از روی ترحم باشد ، درد روی درد آدم میگذارد .
ترحم خودش خاریست که بر روح و روان آدمی مینشیند . بهار با هیچ تسلیتی آرام نمیشد . در
قلبش سرمای شدیدی
حس میکرد و منبعش را نمیدانست . از خدا و بنده ی خدا شاکی بود .
خودش را در اتاق حبس کرده بود و توان رویارویی با خانواده را نداشت .
بدترین شخصی که دلش را بیشتر میسوزاند آرمیتا و کیان بود . آرمیتایی که این همه از لطف الهه
بهرمند شده بود . چه زخمی بر دل دختر همان زن نهاده بود . کیان که در جمع به شدت بازیگری
قهار بود ثانیه ای از آرمیتایی که مدام در حال گریه بود جدا نمیشد .
بهرام هنوز خبری از بیرون بیمارستان نداشت . بعد از بهوش آمدنش دکتر اکیداً ممنوع کرده بود
هیچ حرف استرس زا و ناراحت کننده ای به او منتقل نشود .
بهار توانی برای رفت و آمد به بیمارستان و مراسم ختم مادرش نداشت . بهنام تنهایاوری بود که
در راه بیمارستان او را همراهی میکرد .
آرشام چنان سرگرم مراسم و پذیرایی از مهمانان بود که بهار را فراموش کرده بود . تنها زمانی که
سر خاک بودند مراقبش بود تا اتفاقی برایش نیوفتد . فاصله اش را بیشتر کرده بود تا این خانواده
ای که چهار چشمی تمام حرکاتش را زیر نظر داشتند حرفی نزنند که بهار را برنجاند .
سه روز بود بهار لب به غذا نزده بود . حالت تهوع ناشی از ضعف عمومی امانش را بریده بود و
لبهایش را بهم دوخته بود . نه حرفی میزد نه شکایتی میکرد . فقط به گوشه ای زل میزد و در دلش
خدا را باز خواست میکرد برای اینهمه بیرحمی هایی که در زندگی نثار روح درمانده اش شده بود .
کیوان نگران وارد آشپزخانه شد . با دیدن رؤیا گفت
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
قسمت صدوبیستوششم
آرشام برای تایید حرفش چشم روی هم
گذاشت و او را به سمت بهار هدایت کرد . بهار که از
حرفهای آندو هیچی نفهمیده بود با دیدن علی داغ دلش تازه شد و اشکش روان شد . علی
دستش را گرفت و با مهربانی گفت :
- الهه تو رو دوست داشت خیلی.... اون خوشحال بود .... آرزوش بود باشه اینجا...گریه نه ... اون
شاده .
با تالش زیاد و مهربانی خاصی حرفش را به بهار زد . بهار گریه ی آرامش به هق هق تبدیل شد .
علی با ناراحتی به آرشام نگاه کرد . با نگاهش علت گریه ی او را میپرسید .
آرشام با نگاهش او را آرام کرد و گفت :
- مردم ایران عزاداریاشون با گریه همراهه ...نمیتونن احساساتشون رو پنهون کنن .
علی سری تکان داد . بهار سرش را زیر پتو برد . هق هقش آرام شدنی نبود . علی پشیمان از
دلداری دادنش، ببخشیدی گفت و از اتاق خارج شد .
آرشام بعد از چند لحظه پتو را کنار زد و گفت :
- بهار جان علی میخواست دلداریت بده . میدونم تو هم یه جور از نبودنت مادرت در این سالها
رنج کشیدی... اونو در این دوری مقصر میدونی ....اما هیچ وقت قضاوتش نکن . همون طور که اون
پدرتو قضاوت نکرد و تا همین امروز صبح از بهرام چنان تعریف میکرد که من باورم نمیشد اونا از
هم جدا شدن . انگار نه انگار که سالهاست از هم دور بودن . همه ی حرفاش از خوبی های پدرت
بود و تعصبش... پس دخترانه براش گریه کن نه طلبکارانه نه بخاطر کوتاهی ها و نبودنش ها .
برای وجود مهربونی که از بین ما رفته گریه کن .
با اشکی که از چشمش چکید به سرعت از اتاق خارج شد . دلش میخواست دوباره سرش را به
دیوار بکوبد اما دیوارهای این بیمارستان، عجیب نامهربان بودند و با اولین ضربه باعث شکافی
عمیق بالای ابرویش شده بودند . دلش میخواست خودش را انقدر به دیوارهای سنگی آن
بیمارستان بکوبد تا جانی برایش باقی نماند تا مراسم ختم عزیزش را ببیند . او هم تنها شده بود .
همدم و غمخوارش ، مونس شبهای بی مادری و همدرد فراق یارش را فردا باید به دست سرد و
بیرحم خاک میسپرد . هر چه سوگواری میکرد برای آن مظهر مهر باز هم کم بود .دلش دریای درد
بود . آتشی در وجودش شعله ور بود که تک تک یاخته های بدنش را میسوزاند و خاکستر میکرد .
در یک کلام نبودش خیلی درد داشت ...خیلی .
**
سه روز از خاکسپاری الهه گذشت . سه روزی که به طور دردآوری همه را نسبت به بهار مهربان
کرد . محبتی که از روی ترحم باشد ، درد روی درد آدم میگذارد .
ترحم خودش خاریست که بر روح و روان آدمی مینشیند . بهار با هیچ تسلیتی آرام نمیشد . در
قلبش سرمای شدیدی
حس میکرد و منبعش را نمیدانست . از خدا و بنده ی خدا شاکی بود .
خودش را در اتاق حبس کرده بود و توان رویارویی با خانواده را نداشت .
بدترین شخصی که دلش را بیشتر میسوزاند آرمیتا و کیان بود . آرمیتایی که این همه از لطف الهه
بهرمند شده بود . چه زخمی بر دل دختر همان زن نهاده بود . کیان که در جمع به شدت بازیگری
قهار بود ثانیه ای از آرمیتایی که مدام در حال گریه بود جدا نمیشد .
بهرام هنوز خبری از بیرون بیمارستان نداشت . بعد از بهوش آمدنش دکتر اکیداً ممنوع کرده بود
هیچ حرف استرس زا و ناراحت کننده ای به او منتقل نشود .
بهار توانی برای رفت و آمد به بیمارستان و مراسم ختم مادرش نداشت . بهنام تنهایاوری بود که
در راه بیمارستان او را همراهی میکرد .
آرشام چنان سرگرم مراسم و پذیرایی از مهمانان بود که بهار را فراموش کرده بود . تنها زمانی که
سر خاک بودند مراقبش بود تا اتفاقی برایش نیوفتد . فاصله اش را بیشتر کرده بود تا این خانواده
ای که چهار چشمی تمام حرکاتش را زیر نظر داشتند حرفی نزنند که بهار را برنجاند .
سه روز بود بهار لب به غذا نزده بود . حالت تهوع ناشی از ضعف عمومی امانش را بریده بود و
لبهایش را بهم دوخته بود . نه حرفی میزد نه شکایتی میکرد . فقط به گوشه ای زل میزد و در دلش
خدا را باز خواست میکرد برای اینهمه بیرحمی هایی که در زندگی نثار روح درمانده اش شده بود .
کیوان نگران وارد آشپزخانه شد . با دیدن رؤیا گفت
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت صدوبیستوهفتم
زندایی بهار ناهار امروزش رو نخورده ممکن مریض بشه . یه کاری کنین یه لقمه غذا بخوره .
رؤیا با ناراحتی گفت :
- تا اروم نشه نمیتونه بخوره . از وقتی خاکسپاری انجام شد انگار چشمه ی اشکش خشک شده
داره همه ی غمشو توی دلش انبار میکنه . تا گریه نکنه آروم نمیشه . لج کرده و خودشو زندونی
کرده .
- خب یه کاری کنین .
رؤیا خسته و عصبی از سه روز مهمان داری و تقال بی حوصله گفت :
- یکی باید بیاد منو آروم کنه . دیگه جونی برام نمونده فوقش یه سِرم میزنه حالش خوب میشه .
نگاه کیوان به کیان افتاد که در آستانه ی در ایستاده بود . با نگاهش سری تکان داد و گفت :
- چیزی میخوای ؟
- یه مسکن بده آرمیتا سرش درد میکنه .
کیوان با اخم قرصی از داخل جعبه ی کمک های اولیه بیرون کشید و به دستش داد . با رفتن کیان
رو به رؤیا کرد و گفت :
- اجازه میدین من برم باهاش حرف بزنم ؟
رؤیا روی ترش کرد و گفت :
- کیوان میخوای برامون شر درست کنی ؟ بهار همین جورش داغونه دوتا حرف از مادرت بشنوه
دیگه نابود میشه .
- نترسین مامان خودش هم دلش به حال اون سوخته . نمی بینی مدام با دیدن بهار آه میکشه .
- عزیز و آقاجون حریفش نشدن تو که دیگه امیدی بهت نیست . بذار ببینم اگه بهنام بتونه اونو
میفرستم سراغش .
رؤیا سرش را به سمت پذیرایی چرخاند . با ندیدن بهنام غرغر کنان به سمت در ورودی حیاط
رفت . با دیدن بهنام
در کنار آرشام به آرامی صدایش کرد . هر دو به او نگاه کردند . بهنام دو قدم از آرشام فاصله
گرفت . رؤیا به او نزدیک
شد و آرام گفت :
- تو که انقدر آبجی آبجی میکنی برو ببینم میتونی کاری کنی آبجیت غذا بخوره . خودت میدونی اگه
امروزم غذا نخوره مجبور میشیم ببریمش بیمارستان . منم دیگه برام جونی نمونده که دنبالش راه
بیوفتم .
- باشه مامان خودم راضیش میکنم .
- پس منتظرم ببینم چه کار میکنی .
با رفتن رؤیا بهنام به سمت راه پله رفت . آرشام از پشت سر صدایش کرد . ایستاد تا آرشام به او
برسد .
- کجا میری ؟ کاری پیش اومده بگو کمکت کنم .
بهنام کلافه دستی پشت گردنش کشید و گفت :
- میرم خونه پیش بهار ...خودشو تو اتاقش زندانی کرده . امروزم ناهار نخورده مامانم نگرانه ،
میترسه مریض بشه . از من خواسته راضیش کنم تا غذا بخوره . آخه آبجیم به حرف من خیلی
گوش میده .
آرشام دست روی شانه اش گذاشت و با مهربانی گفت :
- بذار من برم راضیش کنم . کاری میکنم تا از اتاقش بیاد بیرون.
- قول میدی ؟
- قول میدم .
آرشام با گام های بلند پله ها را دوتا یکی بالا رفت . در خانه باز بود . وارد شد و نگاهی به پذیرایی
بهم ریخته انداخت . گوشه گوشه ی سالن وسایل بود . از لیوان و ظروف یکبار مصرف ، گرفته تا
چادر مشکی که روی دسته ی مبل انداخته بودند و
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
قسمت صدوبیستوهفتم
زندایی بهار ناهار امروزش رو نخورده ممکن مریض بشه . یه کاری کنین یه لقمه غذا بخوره .
رؤیا با ناراحتی گفت :
- تا اروم نشه نمیتونه بخوره . از وقتی خاکسپاری انجام شد انگار چشمه ی اشکش خشک شده
داره همه ی غمشو توی دلش انبار میکنه . تا گریه نکنه آروم نمیشه . لج کرده و خودشو زندونی
کرده .
- خب یه کاری کنین .
رؤیا خسته و عصبی از سه روز مهمان داری و تقال بی حوصله گفت :
- یکی باید بیاد منو آروم کنه . دیگه جونی برام نمونده فوقش یه سِرم میزنه حالش خوب میشه .
نگاه کیوان به کیان افتاد که در آستانه ی در ایستاده بود . با نگاهش سری تکان داد و گفت :
- چیزی میخوای ؟
- یه مسکن بده آرمیتا سرش درد میکنه .
کیوان با اخم قرصی از داخل جعبه ی کمک های اولیه بیرون کشید و به دستش داد . با رفتن کیان
رو به رؤیا کرد و گفت :
- اجازه میدین من برم باهاش حرف بزنم ؟
رؤیا روی ترش کرد و گفت :
- کیوان میخوای برامون شر درست کنی ؟ بهار همین جورش داغونه دوتا حرف از مادرت بشنوه
دیگه نابود میشه .
- نترسین مامان خودش هم دلش به حال اون سوخته . نمی بینی مدام با دیدن بهار آه میکشه .
- عزیز و آقاجون حریفش نشدن تو که دیگه امیدی بهت نیست . بذار ببینم اگه بهنام بتونه اونو
میفرستم سراغش .
رؤیا سرش را به سمت پذیرایی چرخاند . با ندیدن بهنام غرغر کنان به سمت در ورودی حیاط
رفت . با دیدن بهنام
در کنار آرشام به آرامی صدایش کرد . هر دو به او نگاه کردند . بهنام دو قدم از آرشام فاصله
گرفت . رؤیا به او نزدیک
شد و آرام گفت :
- تو که انقدر آبجی آبجی میکنی برو ببینم میتونی کاری کنی آبجیت غذا بخوره . خودت میدونی اگه
امروزم غذا نخوره مجبور میشیم ببریمش بیمارستان . منم دیگه برام جونی نمونده که دنبالش راه
بیوفتم .
- باشه مامان خودم راضیش میکنم .
- پس منتظرم ببینم چه کار میکنی .
با رفتن رؤیا بهنام به سمت راه پله رفت . آرشام از پشت سر صدایش کرد . ایستاد تا آرشام به او
برسد .
- کجا میری ؟ کاری پیش اومده بگو کمکت کنم .
بهنام کلافه دستی پشت گردنش کشید و گفت :
- میرم خونه پیش بهار ...خودشو تو اتاقش زندانی کرده . امروزم ناهار نخورده مامانم نگرانه ،
میترسه مریض بشه . از من خواسته راضیش کنم تا غذا بخوره . آخه آبجیم به حرف من خیلی
گوش میده .
آرشام دست روی شانه اش گذاشت و با مهربانی گفت :
- بذار من برم راضیش کنم . کاری میکنم تا از اتاقش بیاد بیرون.
- قول میدی ؟
- قول میدم .
آرشام با گام های بلند پله ها را دوتا یکی بالا رفت . در خانه باز بود . وارد شد و نگاهی به پذیرایی
بهم ریخته انداخت . گوشه گوشه ی سالن وسایل بود . از لیوان و ظروف یکبار مصرف ، گرفته تا
چادر مشکی که روی دسته ی مبل انداخته بودند و
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت صدوبیستوهشتم
باند ضبط که در این سه روز صدای صوت قرآن از آن خارج میشد با مقداری سی دی های قرآن که
روی زمین ریخته شده بود .
به سمت چپ نگاه کرد . نقشه ی هر دو طبقه مانند هم بود . دو خواب روبروی هم با سرویس
بهداشتی که کنار در ورودی قرار داشت . یکی از درهای اتاق خواب بسته بود .
به آرامی ضربه ای به در اتاق زد . اما جوابی نیامد . بار دیگر ضربه ای زد و بازهم بی جواب ماند .
به آرامی دستگیره را پایین کشید . آرام آرام در راباز کرد .جسم مچاله شده ی روی تخت ، که
پشت به در اتاق خوابیده بود دلش را به آتش کشید .
تازه یادش آمد در این سه روز جز در بهشت زهرا او را ندیده بود . چه با خود کرده بود این دختر ؟!
وای بر او که از دختر عزیزترینش غافل شده بود . اویی که نه مادر داشت نه پدری که در پناهش
با این غم خود را دلداری دهد . پاهایش بی اراده به سمت تخت کشیده شد .
خرمن موهای لخت خرمایی ایش از کنار تخت رو به پایین آویزان بود . روی تخت روبرو که متعلق
به بهنام بود نشست .
اصلا فراموش کرده بود برای چه به آنجا آمده بود . قلبش به درد آمد از این همه غربت و تنهایی
این دختر . او در میان جمع خانواده ی خودش هم تنها بود . پس چرا جعفر خان میگفت او عزیز
کرده ی بهرام و خانواده است ! کدام عزیز کرده ای اینگونه به حال خود رها میشود ؟ وای به حال
آنکس که عزیز نباشد .
به آرامی اسمش را به زبان آورد . نمیخواست غافلگیر شود . بهار با شنیدن صدایی گنگ تکان
کوچکی خورد . با چرخیدن به خلاف جهتش چشمانش با چشمان خاکستری پراز غمی مواجه شد .
در ذهنش تصویر روبرو را پردازش میکرد که با حرکت آرشام به سمت تختش بطور ناگهانی در جا
نشست .
با لکنت و ترس من من کنان گفت :
- تو اینجا چه کار میکنی ؟
- سلام خانوم خوش خواب ... ساعت خواب
بهار دستی به موهای پریشان و دلربایش کشید و دل آرشام را با این حرکت زیرورو کرد . به
سختی اب دهانش را قورت
داد و گفت :
- خوبه دیدی خواب بودم چرا اومدی تو اتاق ؟
- برای اینکه دوبار در زدم و جواب ندادی . منم نگران شدم . اومدم ببینم هنوز زنده ای یا نه ؟
بهار از لحن ناراحت او عصبی شد و گفت :
- به شما یاد ندادن وقتی در میزنی و جواب نمیشنوی نباید وارد بشی ! میبینی که زنده ام ...لطفا
برو بیرون .
آرشام تکه ای از موهای او را در دست گرفت . نگاهش را به سمت صورتش بالا برد و گفت :
- خیلی بده که هنوز منو نشناختی .... خوبه قبلا گفتم وقتی به خواست خودم جایی برم با خواست
خودم بر میگردم .
اگر تو دعوتم میکردی تواتاق حتما با این حرفت بیرون میرفتم . پس بحث در این مورد منتفیه .
بهار با خشم از روی تخت بلند شد . نگاهی گیج به اطرافش انداخت و شال سیاهش را روی تخت
بهنام یافت . تا شال را بالا برد روی هوا از دستش کشیده شد .
آرشام شال را به طرف خودش کشیدو بهار به واسطه ی شال یک قدم نزدیک شد . با خشم گفت
:
- یکبار گفتم برای بار دوم هم میگم برای من از اینکارای لوس و بچگانه نکن . زود آماده شو بریم
پایین...
باید غذا بخوری .
بهار با خشم اخمی کرد و گفت :
- چرا فکر میکنی به حرفت گوش میدم ؟ فکر نکن با زور گویی میتونی به من دستور بدی . برو
بیرون .
آرشام برای پایین آوردن صدایش دستش را روی لبهایش گذاشت و به او نزدیک تر شد و گفت
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
قسمت صدوبیستوهشتم
باند ضبط که در این سه روز صدای صوت قرآن از آن خارج میشد با مقداری سی دی های قرآن که
روی زمین ریخته شده بود .
به سمت چپ نگاه کرد . نقشه ی هر دو طبقه مانند هم بود . دو خواب روبروی هم با سرویس
بهداشتی که کنار در ورودی قرار داشت . یکی از درهای اتاق خواب بسته بود .
به آرامی ضربه ای به در اتاق زد . اما جوابی نیامد . بار دیگر ضربه ای زد و بازهم بی جواب ماند .
به آرامی دستگیره را پایین کشید . آرام آرام در راباز کرد .جسم مچاله شده ی روی تخت ، که
پشت به در اتاق خوابیده بود دلش را به آتش کشید .
تازه یادش آمد در این سه روز جز در بهشت زهرا او را ندیده بود . چه با خود کرده بود این دختر ؟!
وای بر او که از دختر عزیزترینش غافل شده بود . اویی که نه مادر داشت نه پدری که در پناهش
با این غم خود را دلداری دهد . پاهایش بی اراده به سمت تخت کشیده شد .
خرمن موهای لخت خرمایی ایش از کنار تخت رو به پایین آویزان بود . روی تخت روبرو که متعلق
به بهنام بود نشست .
اصلا فراموش کرده بود برای چه به آنجا آمده بود . قلبش به درد آمد از این همه غربت و تنهایی
این دختر . او در میان جمع خانواده ی خودش هم تنها بود . پس چرا جعفر خان میگفت او عزیز
کرده ی بهرام و خانواده است ! کدام عزیز کرده ای اینگونه به حال خود رها میشود ؟ وای به حال
آنکس که عزیز نباشد .
به آرامی اسمش را به زبان آورد . نمیخواست غافلگیر شود . بهار با شنیدن صدایی گنگ تکان
کوچکی خورد . با چرخیدن به خلاف جهتش چشمانش با چشمان خاکستری پراز غمی مواجه شد .
در ذهنش تصویر روبرو را پردازش میکرد که با حرکت آرشام به سمت تختش بطور ناگهانی در جا
نشست .
با لکنت و ترس من من کنان گفت :
- تو اینجا چه کار میکنی ؟
- سلام خانوم خوش خواب ... ساعت خواب
بهار دستی به موهای پریشان و دلربایش کشید و دل آرشام را با این حرکت زیرورو کرد . به
سختی اب دهانش را قورت
داد و گفت :
- خوبه دیدی خواب بودم چرا اومدی تو اتاق ؟
- برای اینکه دوبار در زدم و جواب ندادی . منم نگران شدم . اومدم ببینم هنوز زنده ای یا نه ؟
بهار از لحن ناراحت او عصبی شد و گفت :
- به شما یاد ندادن وقتی در میزنی و جواب نمیشنوی نباید وارد بشی ! میبینی که زنده ام ...لطفا
برو بیرون .
آرشام تکه ای از موهای او را در دست گرفت . نگاهش را به سمت صورتش بالا برد و گفت :
- خیلی بده که هنوز منو نشناختی .... خوبه قبلا گفتم وقتی به خواست خودم جایی برم با خواست
خودم بر میگردم .
اگر تو دعوتم میکردی تواتاق حتما با این حرفت بیرون میرفتم . پس بحث در این مورد منتفیه .
بهار با خشم از روی تخت بلند شد . نگاهی گیج به اطرافش انداخت و شال سیاهش را روی تخت
بهنام یافت . تا شال را بالا برد روی هوا از دستش کشیده شد .
آرشام شال را به طرف خودش کشیدو بهار به واسطه ی شال یک قدم نزدیک شد . با خشم گفت
:
- یکبار گفتم برای بار دوم هم میگم برای من از اینکارای لوس و بچگانه نکن . زود آماده شو بریم
پایین...
باید غذا بخوری .
بهار با خشم اخمی کرد و گفت :
- چرا فکر میکنی به حرفت گوش میدم ؟ فکر نکن با زور گویی میتونی به من دستور بدی . برو
بیرون .
آرشام برای پایین آوردن صدایش دستش را روی لبهایش گذاشت و به او نزدیک تر شد و گفت
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت صدوبیستونهم
اگه دلت نمیخواد مثل اون سری شوکه بشی و بفهمی زورگویی یعنی چی برو مانتو بپوش با هم
بریم یه جا ، توی اون
معده ی بیچاره ت یه زهرماری بریزیم تا از حال نرفتی .ببین من اعصاب ندارما کاری نکن تمام
غم هامو با تو فراموش کنم .
- خفه شو ... فکر کردی.............
تا صورت آرشام نزدیک شد جیغ کوتاهی کشید و همزمان با عقب رفتن دستش را روی دهانش
گذاشت .
آرشام پوزخندی زد و با ناراحتی گفت :
- خوبه .. الاقل یاد میگیری جلوی من یکی زبون درازی نکنی . داری کم کم میفهمی میشه بدون
خشونت هم تنبیه شد .
میرم بیرون اتاق تا پنج دقیقه ی دیگه اگه اماده نباشی خودم میام لباس تنت میکنم .
بهار که از نگاه آرام او احساس امنیت کرد دستش را از روی لبش پایین آورد و پرسید :
- بخاطر مادرم نمیخواد خودتو موظف بدونی که از من مراقبت کنی .من خودم تو این سالها از پس
خودم بر اومدم الان هم مثل اون سالها .
آرشام یک قدم به او نزدیک شد و با دست صورت رنگ پریده و چشمانی که دودومیزد رو نشان
داد و گفت :
- کاملا مشخصه پرنسس چقدر هوای خودشو داره . اگه تا وقتی میرم بیرون از ضعف تو بغل من
غش نکنی هنر کردی .
بهار مانند ماده شیری از این حرف برآشفت و غرید :
- من غشی نیستم تا تو بغل تو یکی بخوام غش بکنم . برو بیرون . من به ترحم هیچ کس
احتیاجی ندارم . نمیخوام محبتی که مادرم به تو کرده رو با ترحم به دخترش صدقه بدی...فکر
کردی نمیدونم چرا........
آرشام برآشفت . حرفش برای او که عاشقانه دوستش داشت گران تمام شد.
چی گفتی؟!
با فریاد و هجوم آرشام به سمتش از ترس به عقب رفت . چشمان پر از خون آرشام لرز بر
اندامش انداخت . تازه فهمید با زبان سرخش چه خبطی مرتکب شده بود .
نفس های صدا دار شیر خشمگین روبرویش باعث شد دستانش را روی صورتش بگذارد و
چشمانش را ببند .
بازوهایش اسیر دست پر قدرتی شد و او را به جلو کشید .
- نگفتم امروز اعصاب ندارم پا رو دم من نذار ؟! نگفتم راه تنبیه کردن من با بقیه فرق داره ؟!
نگفتم بخاطر خودته که اینجام ؟
توی یه الف بچه میخوای با لجبازیت چیو به من نشون بدی ؟! تو که انقدر میترسی... هان !! حیف
که عزاداری وگرنه طوری زبونتو قیچی میکردم تا هر وقت منو دیدی اون صحنه به یادت بیاد .
دستش را کشید و او را به سمت کمد برد و گفت :
- سریع آماده شو . یک کلمه حرف اضافه بشنوم . هر کاری که دوست نداشته باشم هم ... انجام
میدم . اگه یه خورده از این رفتارت رو جلوی دیگران داشتی الان انقدر تنها نبودی .
با گفتن این حرف داغ دل بهار را تازه کرد و با خشم از اتاق خارج شد . پنج دقیقه نشده بود که
بهار با شرم و سربزیر بیرون آمد . سرتاپا مشکی پوشیده بود .
- ببخشید که عصبیت کردم . اما باور کن خیلی زورگویی .
- اگه وقتی با خوبی حرف میزنم لج نکنی زور نمیشنوی .
- اگه من نخوام غذا بخورم باید کیو ببینم .
آرشام بازویش را کشید . به لبهایش خیره شد و با لحنی پر از شیطنت گفت :
- منو ...
- تو این جا چه غلطی میکنی ؟
صدای پر از خشم کیان و چشمان سرخش به دستانی بود که روی بازوی بهار نشسته بود
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
قسمت صدوبیستونهم
اگه دلت نمیخواد مثل اون سری شوکه بشی و بفهمی زورگویی یعنی چی برو مانتو بپوش با هم
بریم یه جا ، توی اون
معده ی بیچاره ت یه زهرماری بریزیم تا از حال نرفتی .ببین من اعصاب ندارما کاری نکن تمام
غم هامو با تو فراموش کنم .
- خفه شو ... فکر کردی.............
تا صورت آرشام نزدیک شد جیغ کوتاهی کشید و همزمان با عقب رفتن دستش را روی دهانش
گذاشت .
آرشام پوزخندی زد و با ناراحتی گفت :
- خوبه .. الاقل یاد میگیری جلوی من یکی زبون درازی نکنی . داری کم کم میفهمی میشه بدون
خشونت هم تنبیه شد .
میرم بیرون اتاق تا پنج دقیقه ی دیگه اگه اماده نباشی خودم میام لباس تنت میکنم .
بهار که از نگاه آرام او احساس امنیت کرد دستش را از روی لبش پایین آورد و پرسید :
- بخاطر مادرم نمیخواد خودتو موظف بدونی که از من مراقبت کنی .من خودم تو این سالها از پس
خودم بر اومدم الان هم مثل اون سالها .
آرشام یک قدم به او نزدیک شد و با دست صورت رنگ پریده و چشمانی که دودومیزد رو نشان
داد و گفت :
- کاملا مشخصه پرنسس چقدر هوای خودشو داره . اگه تا وقتی میرم بیرون از ضعف تو بغل من
غش نکنی هنر کردی .
بهار مانند ماده شیری از این حرف برآشفت و غرید :
- من غشی نیستم تا تو بغل تو یکی بخوام غش بکنم . برو بیرون . من به ترحم هیچ کس
احتیاجی ندارم . نمیخوام محبتی که مادرم به تو کرده رو با ترحم به دخترش صدقه بدی...فکر
کردی نمیدونم چرا........
آرشام برآشفت . حرفش برای او که عاشقانه دوستش داشت گران تمام شد.
چی گفتی؟!
با فریاد و هجوم آرشام به سمتش از ترس به عقب رفت . چشمان پر از خون آرشام لرز بر
اندامش انداخت . تازه فهمید با زبان سرخش چه خبطی مرتکب شده بود .
نفس های صدا دار شیر خشمگین روبرویش باعث شد دستانش را روی صورتش بگذارد و
چشمانش را ببند .
بازوهایش اسیر دست پر قدرتی شد و او را به جلو کشید .
- نگفتم امروز اعصاب ندارم پا رو دم من نذار ؟! نگفتم راه تنبیه کردن من با بقیه فرق داره ؟!
نگفتم بخاطر خودته که اینجام ؟
توی یه الف بچه میخوای با لجبازیت چیو به من نشون بدی ؟! تو که انقدر میترسی... هان !! حیف
که عزاداری وگرنه طوری زبونتو قیچی میکردم تا هر وقت منو دیدی اون صحنه به یادت بیاد .
دستش را کشید و او را به سمت کمد برد و گفت :
- سریع آماده شو . یک کلمه حرف اضافه بشنوم . هر کاری که دوست نداشته باشم هم ... انجام
میدم . اگه یه خورده از این رفتارت رو جلوی دیگران داشتی الان انقدر تنها نبودی .
با گفتن این حرف داغ دل بهار را تازه کرد و با خشم از اتاق خارج شد . پنج دقیقه نشده بود که
بهار با شرم و سربزیر بیرون آمد . سرتاپا مشکی پوشیده بود .
- ببخشید که عصبیت کردم . اما باور کن خیلی زورگویی .
- اگه وقتی با خوبی حرف میزنم لج نکنی زور نمیشنوی .
- اگه من نخوام غذا بخورم باید کیو ببینم .
آرشام بازویش را کشید . به لبهایش خیره شد و با لحنی پر از شیطنت گفت :
- منو ...
- تو این جا چه غلطی میکنی ؟
صدای پر از خشم کیان و چشمان سرخش به دستانی بود که روی بازوی بهار نشسته بود
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت صدوسیم
به تو چه ربطی داره شوهر خواهر گرامی؟
- اینجا اون خراب شده ای نیست که ازش اومدی ... دستشو ول کن .
آرشام برای اینکه او را سرجایش بنشاند بهار را به خود بیشتر نزدیک کردو گفت :
- به تو ربطی نداره من چه کار میکنم . در ضمن از همون خراب شده ای اومدم که تو بخاطرش
...........
مشتی که به صورتش خورد حرفش نیمه تمام ماند . دست بهار را به عقب کشید و خودش جلو
ایستاد . مشت دوم کیان را در هوا گرفت . با دست دیگرش مشتی به شکمش زد . کیان خم شد و
ناله کرد . بهار جیغی کشید و به بازوی آرشام چنگ زد و گفت :
- تو رو خدا بسه ... بیا بریم بیرون .
کیان که دست بهار را روی بازوی او دید مانند بشکه ی باروت منفجر شد و به سمت آرشام حمله
ور شد .
- اینجا چه خبره ؟!
همزمان در با صدای بدی بسته شد . بهار درمانده در حالی که دست آرشام را به عقب میکشید با
دیدن چهره های بهت زده ی کیمیا و آرمیتا دستش را رها کرد و عقبتر ایستاد . نگاه زهرآگین کیمیا
به او نشان از توجه خاصی بود که مدتها بود به آرشام داشت و بهار به آن شک کرده بود .
آرمیتا با ناراحتی و چشمانی سرخ به سمت کیان رفت و گفت :
- اینجا چه کار میکنی ؟! مگه نباید میرفتی خرید .
کیان با خشم به آرشام نگاه کرد و گفت :
- خان داداشت اینجا رو با جایی که زندگی میکرده اشتباه گرفته . اتفاقی اومدم دیدم آقا بهاررو
تنها گیر اورده............
با مشتی که در دهانش نشست همراه با فریادی ، نفس در سینه ی هر سه نفر حبس شد.
- خفه شو عوضی .... فکر کردی همه مثل خودتن
با چشم بر هم زدنی دوباره گالویز شدند . به نوبت مشتی به صورت و شکم هرکدام فرود می آمد .
جیغ و داد آرمیتا و کیمیا
آشوبی برپا کرده بود .
بهار ناتوان از دیدن آن صحنه ، گوشه ی پذیرایی روی مبل نشست و صورتش را میان دستانش
پنهان کرد .
از اینهمه آبروریزی و نفرتی که فضا را آغشته کرده بود دلش پردرد شد . میدانست خبر این اتفاق
به گوش پدرش برسد روزگارش سیاه میشود . از به یاد آوری این موضوع اشکش سرازیر شد .
نمیدانست کیان چه از جان او میخواست که این همه خنج بر روح و روانش میکشید . مانند گذشته
، با حرفایی که میزد خودش را تبرئه میکرد و او را گناهکار .
صدای ضربه هایی که به در میخورد باعث شد سروصدا ها به یکباره به سکوت تبدیل شود . کیمیا
در را باز کرد و چهره ی برزخی کیوان در آستانه ی در ظاهر شد .
دلهره برجانش چنگ کشید . تشت رسوایش درحال افتادن از بام بود .آخ که کیان چه میکرد با دل
و جان او . چرا هنوزم با دیدن زخم روی گونه و لبش دلش آشوب شده بود . با دیدن صورت خونی
آرشام نگران شد اما دلش آشوب نشد . این معنی بدی داشت که او دوست نداشت به آن فکر کند
. باید این آشوب را از دلش بیرون میکرد .
دلش بر سر دوراهی قرار داشت . زمانی که کیان با دیدن آرشام خشمگین شده بود در دلش ذوق
میزد که او هم ، درد او را تجربه میکند اما کتک خوردنش را دوست نداشت . ریشه این علاقه ی
چند ساله راحت خشک نمیشد . خودش هم این موضوع را به خوبی میدانست .
- چه کار میکنین !! ...تو طبقه ی پایین همه متوجه شدن اینجا چه خبری شده . خجالت بکشین
.....
آرمیتا با چشمان پر از اشک به آرشام نزدیک شد و گفت :
- داداش جون ..........
- خفه شو آرمیتا ... وقتی چنین لاشه ی گندیده ای رو به زندگیت وارد کردی الاقل عرضه داشته
باش و مراقبش باش
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
قسمت صدوسیم
به تو چه ربطی داره شوهر خواهر گرامی؟
- اینجا اون خراب شده ای نیست که ازش اومدی ... دستشو ول کن .
آرشام برای اینکه او را سرجایش بنشاند بهار را به خود بیشتر نزدیک کردو گفت :
- به تو ربطی نداره من چه کار میکنم . در ضمن از همون خراب شده ای اومدم که تو بخاطرش
...........
مشتی که به صورتش خورد حرفش نیمه تمام ماند . دست بهار را به عقب کشید و خودش جلو
ایستاد . مشت دوم کیان را در هوا گرفت . با دست دیگرش مشتی به شکمش زد . کیان خم شد و
ناله کرد . بهار جیغی کشید و به بازوی آرشام چنگ زد و گفت :
- تو رو خدا بسه ... بیا بریم بیرون .
کیان که دست بهار را روی بازوی او دید مانند بشکه ی باروت منفجر شد و به سمت آرشام حمله
ور شد .
- اینجا چه خبره ؟!
همزمان در با صدای بدی بسته شد . بهار درمانده در حالی که دست آرشام را به عقب میکشید با
دیدن چهره های بهت زده ی کیمیا و آرمیتا دستش را رها کرد و عقبتر ایستاد . نگاه زهرآگین کیمیا
به او نشان از توجه خاصی بود که مدتها بود به آرشام داشت و بهار به آن شک کرده بود .
آرمیتا با ناراحتی و چشمانی سرخ به سمت کیان رفت و گفت :
- اینجا چه کار میکنی ؟! مگه نباید میرفتی خرید .
کیان با خشم به آرشام نگاه کرد و گفت :
- خان داداشت اینجا رو با جایی که زندگی میکرده اشتباه گرفته . اتفاقی اومدم دیدم آقا بهاررو
تنها گیر اورده............
با مشتی که در دهانش نشست همراه با فریادی ، نفس در سینه ی هر سه نفر حبس شد.
- خفه شو عوضی .... فکر کردی همه مثل خودتن
با چشم بر هم زدنی دوباره گالویز شدند . به نوبت مشتی به صورت و شکم هرکدام فرود می آمد .
جیغ و داد آرمیتا و کیمیا
آشوبی برپا کرده بود .
بهار ناتوان از دیدن آن صحنه ، گوشه ی پذیرایی روی مبل نشست و صورتش را میان دستانش
پنهان کرد .
از اینهمه آبروریزی و نفرتی که فضا را آغشته کرده بود دلش پردرد شد . میدانست خبر این اتفاق
به گوش پدرش برسد روزگارش سیاه میشود . از به یاد آوری این موضوع اشکش سرازیر شد .
نمیدانست کیان چه از جان او میخواست که این همه خنج بر روح و روانش میکشید . مانند گذشته
، با حرفایی که میزد خودش را تبرئه میکرد و او را گناهکار .
صدای ضربه هایی که به در میخورد باعث شد سروصدا ها به یکباره به سکوت تبدیل شود . کیمیا
در را باز کرد و چهره ی برزخی کیوان در آستانه ی در ظاهر شد .
دلهره برجانش چنگ کشید . تشت رسوایش درحال افتادن از بام بود .آخ که کیان چه میکرد با دل
و جان او . چرا هنوزم با دیدن زخم روی گونه و لبش دلش آشوب شده بود . با دیدن صورت خونی
آرشام نگران شد اما دلش آشوب نشد . این معنی بدی داشت که او دوست نداشت به آن فکر کند
. باید این آشوب را از دلش بیرون میکرد .
دلش بر سر دوراهی قرار داشت . زمانی که کیان با دیدن آرشام خشمگین شده بود در دلش ذوق
میزد که او هم ، درد او را تجربه میکند اما کتک خوردنش را دوست نداشت . ریشه این علاقه ی
چند ساله راحت خشک نمیشد . خودش هم این موضوع را به خوبی میدانست .
- چه کار میکنین !! ...تو طبقه ی پایین همه متوجه شدن اینجا چه خبری شده . خجالت بکشین
.....
آرمیتا با چشمان پر از اشک به آرشام نزدیک شد و گفت :
- داداش جون ..........
- خفه شو آرمیتا ... وقتی چنین لاشه ی گندیده ای رو به زندگیت وارد کردی الاقل عرضه داشته
باش و مراقبش باش
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💫شب زیباتون
✨متبرک به
💫گرمی نگاه خـدا
✨الــهی
💫دلخوشیهاتون افزون
✨دلاتون مملو از شـادی
💫و جمع خانوادهتون
✨پراز دلگرمی و عشق و لبخند
💫شبتون بخیر
✨در پناه خدای مهربان
@kadbanoiranii
✨متبرک به
💫گرمی نگاه خـدا
✨الــهی
💫دلخوشیهاتون افزون
✨دلاتون مملو از شـادی
💫و جمع خانوادهتون
✨پراز دلگرمی و عشق و لبخند
💫شبتون بخیر
✨در پناه خدای مهربان
@kadbanoiranii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
♥️✨جــــز خـــدا کــیــســـت
⚪️✨که در سایـه مهـرش باشیـم
♥️✨رحــمـــت اوســـت کــــه
⚪️✨پیوسته پنـاه مـن و توسـت
♥️✨با توکل به اسم اعظمـت یالله
⚪️✨آغــاز میکــنــیــم روزمــان را
♥️✨بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
⚪️✨الـــهــی بــه امــیــد تـــو
@kadbanoiranii
⚪️✨که در سایـه مهـرش باشیـم
♥️✨رحــمـــت اوســـت کــــه
⚪️✨پیوسته پنـاه مـن و توسـت
♥️✨با توکل به اسم اعظمـت یالله
⚪️✨آغــاز میکــنــیــم روزمــان را
♥️✨بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
⚪️✨الـــهــی بــه امــیــد تـــو
@kadbanoiranii