رمان #شعله_خاکستری
قسمت نودوهشتم
هنوز در ته قلبش خواهان برهم خوردن مراسم دو روز آینده بود . درست نمیدانست اگر آن مراسم
کنسل شود و کیان باز گردد میتواند او را ببخشد یا نه ... اما با تمام این تردیدها دوست نداشت
کیان را در کنار کسی غیر خود ببیند .
راحت نبود آن علاقه ی چند ساله را به یکباره از دل بیرون کند . کیان نامرد حتی به او فرصت کنار
آمدن با آن
بیوفایی را نداده بود . ضربه هایش را برای ناکار کردن او پیاپی زده بود .
کیان از ماشین پیاده شد . خوش تیپ شده بود . مدام با کت و شلوار های متنوع و خوش دوخت او
را میدید .
دل بی انصافش هر بار که او را میدید دوباره قرار طپیدن میگذاشت .انگار نمیدانست دیگر آرام و
قرار او نیست .
با اخم به بهار نگاهی کرد و به سمت آرشام رفت . آرشام در را باز کرد پیاده شد و کنارش ایستاد .
هر چه بود
داماد خانواده حساب میشد . با اینکه هیچ دل خوشی از او نداشت و رقیب هم بودند ، آداب دان
ماهری بود .
کیان دستش را پیش برد و سلام کرد . نگاهی به بهار انداخت و به آرشام گفت :
- به سلامتی کجا ؟
- داریم میریم تهران .
کیان آرشام را کنار زد . سرش را داخل ماشین برد . رو به بهار کرد و گفت :
- بهار پیاده شو با هم بریم ... من نیم ساعت میشینم و بعد از احوالپرسی با هم برمی گردیم نیازی
نیست به آرشام
زحمت بدی .
بهار با دلخوری نگاهش کرد . چرا فکر میکرد هر چه بگوید او حرفش را گوش میکند . فقط سرش
را تکان داد و با تاسف گفت
ممنون برای شما زحمتش بیشتره .
کیان دندان هایش را روی هم فشرد . به آرامی ، طوریکه فقط بهار بشنود گفت :
- بهار مگه هشدار ندادم تا من هستم حق نداری با کسی باشی ؟!
بغضی پر درد راه نفسش را بند آورد . این همه خودخواهی از چه بود ؟! باچشمانی که در اوج
معصومیت
پر از اشک شده بود به چشمان پر خشم کیان نگاهش را دوخت و گفت :
- حق دارم چون تو این حقو به من دادی . پس برو پیش نامزدت و خوش باش . بهار برای تو
خیلی وقته مرده .
این تویی که هیچ حقی در مورد من نداری . پس احترامت رو حفظ کن .
سرش را به سمت پنجره چرخاند . کیان برای اینکه از سوزش دلش کم کند دل بهار را با آخرین
جمله آتش زد .
- فکر نکن این پسره با این دک و پزش تو رو برای همیشه میخواد... اگه تحفه بودی من کنارت
میموندم ... براش مثل یه عروسکی ... پس به خودت امید نده ، چون من نیستم میتونی اونو به دام
بندازی ... که اگه دامت ،دام بود من ولت نمیکردم و پر نمیزدم .
بهار در حالی که صورتش از اشک خیس بود با خشم به سمتش چرخید . نگاه پر از خشمش را
روی
چشمانش ثابت کرد و گفت :
- خفه شو کیان ... از کی این همه عوضی شدی که من نفهمیدم ! ... تا آخر عمرم این حرفتو
فراموش نمیکنم .
برو خوش باش که خیلی خوب دلمو با حرفات سوزوندی.
دستش را روی صورتش گذاشت و هق هق کنان به گریه افتاد . آرشام از آنها فاصله داشت . با
دیدن حال بهار به کیان نزدیک شد . بازویش را گرفت و از ماشین جدا کرد و با خشم غرید :
- عوضی چی گفتی که به این روز انداختیش؟! تف به روت بیاد که یه ذره مردونگی نداری
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
قسمت نودوهشتم
هنوز در ته قلبش خواهان برهم خوردن مراسم دو روز آینده بود . درست نمیدانست اگر آن مراسم
کنسل شود و کیان باز گردد میتواند او را ببخشد یا نه ... اما با تمام این تردیدها دوست نداشت
کیان را در کنار کسی غیر خود ببیند .
راحت نبود آن علاقه ی چند ساله را به یکباره از دل بیرون کند . کیان نامرد حتی به او فرصت کنار
آمدن با آن
بیوفایی را نداده بود . ضربه هایش را برای ناکار کردن او پیاپی زده بود .
کیان از ماشین پیاده شد . خوش تیپ شده بود . مدام با کت و شلوار های متنوع و خوش دوخت او
را میدید .
دل بی انصافش هر بار که او را میدید دوباره قرار طپیدن میگذاشت .انگار نمیدانست دیگر آرام و
قرار او نیست .
با اخم به بهار نگاهی کرد و به سمت آرشام رفت . آرشام در را باز کرد پیاده شد و کنارش ایستاد .
هر چه بود
داماد خانواده حساب میشد . با اینکه هیچ دل خوشی از او نداشت و رقیب هم بودند ، آداب دان
ماهری بود .
کیان دستش را پیش برد و سلام کرد . نگاهی به بهار انداخت و به آرشام گفت :
- به سلامتی کجا ؟
- داریم میریم تهران .
کیان آرشام را کنار زد . سرش را داخل ماشین برد . رو به بهار کرد و گفت :
- بهار پیاده شو با هم بریم ... من نیم ساعت میشینم و بعد از احوالپرسی با هم برمی گردیم نیازی
نیست به آرشام
زحمت بدی .
بهار با دلخوری نگاهش کرد . چرا فکر میکرد هر چه بگوید او حرفش را گوش میکند . فقط سرش
را تکان داد و با تاسف گفت
ممنون برای شما زحمتش بیشتره .
کیان دندان هایش را روی هم فشرد . به آرامی ، طوریکه فقط بهار بشنود گفت :
- بهار مگه هشدار ندادم تا من هستم حق نداری با کسی باشی ؟!
بغضی پر درد راه نفسش را بند آورد . این همه خودخواهی از چه بود ؟! باچشمانی که در اوج
معصومیت
پر از اشک شده بود به چشمان پر خشم کیان نگاهش را دوخت و گفت :
- حق دارم چون تو این حقو به من دادی . پس برو پیش نامزدت و خوش باش . بهار برای تو
خیلی وقته مرده .
این تویی که هیچ حقی در مورد من نداری . پس احترامت رو حفظ کن .
سرش را به سمت پنجره چرخاند . کیان برای اینکه از سوزش دلش کم کند دل بهار را با آخرین
جمله آتش زد .
- فکر نکن این پسره با این دک و پزش تو رو برای همیشه میخواد... اگه تحفه بودی من کنارت
میموندم ... براش مثل یه عروسکی ... پس به خودت امید نده ، چون من نیستم میتونی اونو به دام
بندازی ... که اگه دامت ،دام بود من ولت نمیکردم و پر نمیزدم .
بهار در حالی که صورتش از اشک خیس بود با خشم به سمتش چرخید . نگاه پر از خشمش را
روی
چشمانش ثابت کرد و گفت :
- خفه شو کیان ... از کی این همه عوضی شدی که من نفهمیدم ! ... تا آخر عمرم این حرفتو
فراموش نمیکنم .
برو خوش باش که خیلی خوب دلمو با حرفات سوزوندی.
دستش را روی صورتش گذاشت و هق هق کنان به گریه افتاد . آرشام از آنها فاصله داشت . با
دیدن حال بهار به کیان نزدیک شد . بازویش را گرفت و از ماشین جدا کرد و با خشم غرید :
- عوضی چی گفتی که به این روز انداختیش؟! تف به روت بیاد که یه ذره مردونگی نداری
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت نودونهم
مجالی برای پاسخ به او نداد . اورا به عقب هل داد و سوار ماشین شد . پا روی گاز گذاشت با تیک
آفی حرکت کرد .
صدای هق هق آرام بهار اعصابش را به ریخته بود . قلبش به شدت خودش را به قفسه ی سینه
میکوبید .
بی قرار مدام با انگشتانش روی فرمان میکوبید .دانه های درشت عرق روی پیشانیش به سمت
پایین روان شدند و برای خود جویباری ساختند .
دنبال جمله ای میگشت تا بتواند آرامش کند . اما وقتی نشنیده بود چه حرفی میانشان رد و بدل
شده ، نمیتوانست حرفی برای همدلی پیدا کند . عصبی و در عین حال آرام گفت :
- چی گفت این همه ناراحتت کرد؟
............... -
- بهار خانوم با گریه چیزی درست نمیشه . تا زمانی که مثل بره سرتو پایین بندازی هر گرگی از
کنارت رد بشه با پنجه هاش زخمی به وجودت میزنه . این اشک ریختن ها رو تموم کن . قوی
باش .
- نمیتونم . دلم داره آتیش میگیره .
آرشام با ناراحتی در دل ناسزایی نثار کیان کرد و با مهربانی گفت :
- الان چه حسی به کیان داری؟
..............-
- باید با خودت رو راست باشی . باید کیان رو برای همیشه از ذهنت پاک کنی ... باور کن تنها
علاقه ی تو کافیه تا
اون بتونه تو رو بسوزونه . باید این عالقه از بین بره .
صدای گریه ی بهار بیشتر شد . صدای نا مفهمومش به گوش آرشام رسید .
- برای من ... دیگه کیان مُرد ... مرده ... مرده . فقط دارم کم میارم
آرشام سکوت کرد . قلبش از این همه بی تابی او به فشار آمده بود . به روبرو خیره شد . ترافیک
هر روزه روی اعصابش خنج میکشید . در گوشه گوشه ی قلبش نام بهار حک میشد بدون آنکه
امیدی داشته باشد . میدانست با دختری این چنین
دلشکسته ، به راحتی نمی تواند رابطه ای را شروع کند . به قول پدرش که خیلی زود حس او را
فهمیده بود ، باید کفش و عصای آهنی در این راه به پا میکرد . اما خودش را میشناخت تا به حال
هر چیزی دلش خواسته بود به آن رسیده جز یه چیز که دست نامرد سرنوشت او را گرفت .
با ساکت شدن بهار سرش را به سمتش چرخاند . با شالش صورتش را پاک میکرد . دستمال
کاغذی روی داشبورت بود .. اما
بهار متوجه ی آن نشده بود . دستمالی به سمتش گرفت . بهار با تشکر آرامی دستمال را گرفت . با
صدایی که به زور شنیده میشد زمزمه کرد :
- ببخشید باعث ناراحتی شما هم شدم .
- من بیشتر از ناراحتی تو ناراحتم . چرا انقدر در برابرش ضعف نشون میدی ؟ نکنه برنامه ای
بینتون بوده
که نقطه ضعفت شده ؟
بهار با حیرت نگاهش کرد و گفت :
- نه ... چه برنامه ای منظورته ؟
آرشام تازه متوجه شد چه گندی زده با خنده ای خراب کاریش را پوشاند و گفت :
- منظور بدی نداشتم آخه تو خیلی از این بی وجود میترسی ... اونم خیلی راحت اشکتو در میاره .
- ترسی در کار نیست بیشتر دلمو میسوزونه .
- خب این که مقصر صد در صدش خودتی . این تویی که اجازه میدی دیگران به خودشون اجازه
بدن این رفتارو با تو داشته باشن ... پس اول از همه ... خودتو اصلاح کن ... بعد از دیگران توقع
کن دلتو نسوزونن .
- شما از حرفایی که شنیدم خبر ندارین که این حرفو میزنین . پس راه درمان به من نشون نده
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
قسمت نودونهم
مجالی برای پاسخ به او نداد . اورا به عقب هل داد و سوار ماشین شد . پا روی گاز گذاشت با تیک
آفی حرکت کرد .
صدای هق هق آرام بهار اعصابش را به ریخته بود . قلبش به شدت خودش را به قفسه ی سینه
میکوبید .
بی قرار مدام با انگشتانش روی فرمان میکوبید .دانه های درشت عرق روی پیشانیش به سمت
پایین روان شدند و برای خود جویباری ساختند .
دنبال جمله ای میگشت تا بتواند آرامش کند . اما وقتی نشنیده بود چه حرفی میانشان رد و بدل
شده ، نمیتوانست حرفی برای همدلی پیدا کند . عصبی و در عین حال آرام گفت :
- چی گفت این همه ناراحتت کرد؟
............... -
- بهار خانوم با گریه چیزی درست نمیشه . تا زمانی که مثل بره سرتو پایین بندازی هر گرگی از
کنارت رد بشه با پنجه هاش زخمی به وجودت میزنه . این اشک ریختن ها رو تموم کن . قوی
باش .
- نمیتونم . دلم داره آتیش میگیره .
آرشام با ناراحتی در دل ناسزایی نثار کیان کرد و با مهربانی گفت :
- الان چه حسی به کیان داری؟
..............-
- باید با خودت رو راست باشی . باید کیان رو برای همیشه از ذهنت پاک کنی ... باور کن تنها
علاقه ی تو کافیه تا
اون بتونه تو رو بسوزونه . باید این عالقه از بین بره .
صدای گریه ی بهار بیشتر شد . صدای نا مفهمومش به گوش آرشام رسید .
- برای من ... دیگه کیان مُرد ... مرده ... مرده . فقط دارم کم میارم
آرشام سکوت کرد . قلبش از این همه بی تابی او به فشار آمده بود . به روبرو خیره شد . ترافیک
هر روزه روی اعصابش خنج میکشید . در گوشه گوشه ی قلبش نام بهار حک میشد بدون آنکه
امیدی داشته باشد . میدانست با دختری این چنین
دلشکسته ، به راحتی نمی تواند رابطه ای را شروع کند . به قول پدرش که خیلی زود حس او را
فهمیده بود ، باید کفش و عصای آهنی در این راه به پا میکرد . اما خودش را میشناخت تا به حال
هر چیزی دلش خواسته بود به آن رسیده جز یه چیز که دست نامرد سرنوشت او را گرفت .
با ساکت شدن بهار سرش را به سمتش چرخاند . با شالش صورتش را پاک میکرد . دستمال
کاغذی روی داشبورت بود .. اما
بهار متوجه ی آن نشده بود . دستمالی به سمتش گرفت . بهار با تشکر آرامی دستمال را گرفت . با
صدایی که به زور شنیده میشد زمزمه کرد :
- ببخشید باعث ناراحتی شما هم شدم .
- من بیشتر از ناراحتی تو ناراحتم . چرا انقدر در برابرش ضعف نشون میدی ؟ نکنه برنامه ای
بینتون بوده
که نقطه ضعفت شده ؟
بهار با حیرت نگاهش کرد و گفت :
- نه ... چه برنامه ای منظورته ؟
آرشام تازه متوجه شد چه گندی زده با خنده ای خراب کاریش را پوشاند و گفت :
- منظور بدی نداشتم آخه تو خیلی از این بی وجود میترسی ... اونم خیلی راحت اشکتو در میاره .
- ترسی در کار نیست بیشتر دلمو میسوزونه .
- خب این که مقصر صد در صدش خودتی . این تویی که اجازه میدی دیگران به خودشون اجازه
بدن این رفتارو با تو داشته باشن ... پس اول از همه ... خودتو اصلاح کن ... بعد از دیگران توقع
کن دلتو نسوزونن .
- شما از حرفایی که شنیدم خبر ندارین که این حرفو میزنین . پس راه درمان به من نشون نده
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت صدم
این جور که همیشه در برابر من جبهه میگیری در برابر اون میگیرفتی حالو روزت بهتر بود .
سکوت بهار پایان بحث بود . در ذهنش دنبال رفتاری میگشت که کیان را این همه گستاخ کرده
باشد . اما هر چه گشت جز مهربانی و گذشت چیزی به نظرش نرسید .
- راستی بهار از شنبه ی دیگه میتونی بری سرکار ... من با پدرت حرف میزنم تا بیایی دفتر خودم
کار کنی . این جوری سرت گرم میشه و آروم میشی .
- ممنون اما باید با پدرم مشورت کنم .
- اصل کار تویی که میخوای کار کنی نه بابات . یاد بگیر خودت برای خودت تصمیم بگیر روی پای
خودت وایسا .
بهار با لحنی گلایه آمیز گفت :
- فکر کنم یادتون رفته اینجا ایرانه ... من یاد گرفتم به حرف بزرگترم گوش کنم و بدون اجازه ش
کاری نکنم . این طرز فکر شما برای اون جایی جواب میده که جوونا از هیجده سالگی از خانواده
جدا میشن .
- این ترس از بزرگترها جلوی پیشرفت رو میگیره .
بهار نگاهی به آن چشمان سرد خاکستری کرد و گفت :
- این از ترس نیست بخاطر احترام به بزرگتره . هم والدین به گردن فرزنداشون حق دارن هم
فرزندان به گردن والدین .
الان شما که به پدربزرگت محبت میکنی و به حرفش گوش میدی از روی ترسه ؟
- نه به هیچ وجه... بخاطر علاقه س .
- پس چرا توقع داری من روی حرف پدرم حرف بزنم .
- من نگفتم روی حرفش حرف بزن گفتم برای آینده ت و کاری که میخوای انجام بدی خودت
تصمیم بگیر و پدرتو هم راضی کن .
- پدرم از قبل شرط کرده جایی که خودش صالح بدونه باید برم منم قبول کردم .لطفا فکر نکن با
یه دختر بچه ی کوچولو حرف میزنی و باید خوب و بد رو بهش یاد بدی . بدم میاد ابله فرضم کنی.
آرشام لبش را گزید . سکوت کرد و به رانندگیش مشغول شد . اما فکرش درگیر بهار و آینده ی
هردویشان بود . بهار دختری بود که در خانواده ای سنتی بزرگ شده بود و رام کردنش منوط به
رضایت بهرام داشت و این سختترین کار ممکن بود برای اویی که مدام با بهرام سرشاخ شده بود
. امید چیز خوبی بود که آرشام در دلش از این اکسیر موفقیت فراوان داشت.
****
در آینه به خود نگاه کرد . باور اینکه این همه تغییر کند برایش سخت اما دلنشین بود .
او هم مانند هزاران دختر دیگر از زیبا شدن و زیبا دیده شدن خوشش می آمد .
به چشمان کشیده و زیبایش که با سایه ی صورتی کمرنگی که پشت پلکش زده شده بودو لبهای
صورتی
برجسته اش نگاه کرد .
با اینکه مانند دیگران هیچ ذوقی در چشمانش دیده نمیشد ، حسی موذی و بدجنس شدن زیر
پوستش
به حرکت در آمده بود . فقط آرزویش یک چیز بود ، خراب شدن حال کیان .
میدانست با تعلق خاطری که هنوز به او دارد با این مدل موی فر شده که بطور شلوغ دورش ریخته
شده بود
و او را از آن حالت سادگی و بی رنگی در آورده بود میتواند او را کلافه کند . یکی از آرزوهای کیان
دیدن موهای او بود . گاهی با کنایه گفته بود »حیف که دختر داییمی ...وگرنه می دزدیدمت...
میبردمت جایی که جز خودم کسی تو رو نبینه..... اون وقت من بودم و توو موهایی که همیشه از
من پنهون میکنی ...خسیس.«
هر وقت شیطنتش گل میکرد در جمع به او خسیس میگفت . بهار هم میدانست این خسیس گفتن
ها از کجا آب میخورد . همیشه بهنام بود که سینه سپر میکرد و میگفت :
- » نخیر آبجی من اصلا خسیس نیست . همیشه هر چی پول داره برای من خرید میکنه « .
خاطرات گذشته پیش چشمانش رژه میرفت که صدای رؤیا او را از عالم گذشته بیرون کشید
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
قسمت صدم
این جور که همیشه در برابر من جبهه میگیری در برابر اون میگیرفتی حالو روزت بهتر بود .
سکوت بهار پایان بحث بود . در ذهنش دنبال رفتاری میگشت که کیان را این همه گستاخ کرده
باشد . اما هر چه گشت جز مهربانی و گذشت چیزی به نظرش نرسید .
- راستی بهار از شنبه ی دیگه میتونی بری سرکار ... من با پدرت حرف میزنم تا بیایی دفتر خودم
کار کنی . این جوری سرت گرم میشه و آروم میشی .
- ممنون اما باید با پدرم مشورت کنم .
- اصل کار تویی که میخوای کار کنی نه بابات . یاد بگیر خودت برای خودت تصمیم بگیر روی پای
خودت وایسا .
بهار با لحنی گلایه آمیز گفت :
- فکر کنم یادتون رفته اینجا ایرانه ... من یاد گرفتم به حرف بزرگترم گوش کنم و بدون اجازه ش
کاری نکنم . این طرز فکر شما برای اون جایی جواب میده که جوونا از هیجده سالگی از خانواده
جدا میشن .
- این ترس از بزرگترها جلوی پیشرفت رو میگیره .
بهار نگاهی به آن چشمان سرد خاکستری کرد و گفت :
- این از ترس نیست بخاطر احترام به بزرگتره . هم والدین به گردن فرزنداشون حق دارن هم
فرزندان به گردن والدین .
الان شما که به پدربزرگت محبت میکنی و به حرفش گوش میدی از روی ترسه ؟
- نه به هیچ وجه... بخاطر علاقه س .
- پس چرا توقع داری من روی حرف پدرم حرف بزنم .
- من نگفتم روی حرفش حرف بزن گفتم برای آینده ت و کاری که میخوای انجام بدی خودت
تصمیم بگیر و پدرتو هم راضی کن .
- پدرم از قبل شرط کرده جایی که خودش صالح بدونه باید برم منم قبول کردم .لطفا فکر نکن با
یه دختر بچه ی کوچولو حرف میزنی و باید خوب و بد رو بهش یاد بدی . بدم میاد ابله فرضم کنی.
آرشام لبش را گزید . سکوت کرد و به رانندگیش مشغول شد . اما فکرش درگیر بهار و آینده ی
هردویشان بود . بهار دختری بود که در خانواده ای سنتی بزرگ شده بود و رام کردنش منوط به
رضایت بهرام داشت و این سختترین کار ممکن بود برای اویی که مدام با بهرام سرشاخ شده بود
. امید چیز خوبی بود که آرشام در دلش از این اکسیر موفقیت فراوان داشت.
****
در آینه به خود نگاه کرد . باور اینکه این همه تغییر کند برایش سخت اما دلنشین بود .
او هم مانند هزاران دختر دیگر از زیبا شدن و زیبا دیده شدن خوشش می آمد .
به چشمان کشیده و زیبایش که با سایه ی صورتی کمرنگی که پشت پلکش زده شده بودو لبهای
صورتی
برجسته اش نگاه کرد .
با اینکه مانند دیگران هیچ ذوقی در چشمانش دیده نمیشد ، حسی موذی و بدجنس شدن زیر
پوستش
به حرکت در آمده بود . فقط آرزویش یک چیز بود ، خراب شدن حال کیان .
میدانست با تعلق خاطری که هنوز به او دارد با این مدل موی فر شده که بطور شلوغ دورش ریخته
شده بود
و او را از آن حالت سادگی و بی رنگی در آورده بود میتواند او را کلافه کند . یکی از آرزوهای کیان
دیدن موهای او بود . گاهی با کنایه گفته بود »حیف که دختر داییمی ...وگرنه می دزدیدمت...
میبردمت جایی که جز خودم کسی تو رو نبینه..... اون وقت من بودم و توو موهایی که همیشه از
من پنهون میکنی ...خسیس.«
هر وقت شیطنتش گل میکرد در جمع به او خسیس میگفت . بهار هم میدانست این خسیس گفتن
ها از کجا آب میخورد . همیشه بهنام بود که سینه سپر میکرد و میگفت :
- » نخیر آبجی من اصلا خسیس نیست . همیشه هر چی پول داره برای من خرید میکنه « .
خاطرات گذشته پیش چشمانش رژه میرفت که صدای رؤیا او را از عالم گذشته بیرون کشید
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نمی دانم
در این شب زیبا
هم اکنون در کجا
مشغول لبخندی
فقط یک آرزو دارم
که در دنیای شیرینت
میان قلب تو با غم
نباشد هیچ پیوندی
شبت پر از آرامش 💫💫
👌🤞🌹🍃 @kadbanoiranii
در این شب زیبا
هم اکنون در کجا
مشغول لبخندی
فقط یک آرزو دارم
که در دنیای شیرینت
میان قلب تو با غم
نباشد هیچ پیوندی
شبت پر از آرامش 💫💫
👌🤞🌹🍃 @kadbanoiranii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بارالها..
آنکه تو را ندارد چه دارد؟
و آنکه تو را دارد چه ندارد؟
ای همه ی دار و ندارم از تو
روزم را چون همیشه
با توکل بر اسم اعظم و
لطف بی کرانت آغاز میکنم،
بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم
الــهـــی بــه امــیــد تـــو
🌺 @kadbanoiranii
آنکه تو را ندارد چه دارد؟
و آنکه تو را دارد چه ندارد؟
ای همه ی دار و ندارم از تو
روزم را چون همیشه
با توکل بر اسم اعظم و
لطف بی کرانت آغاز میکنم،
بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم
الــهـــی بــه امــیــد تـــو
🌺 @kadbanoiranii
سلام بچه ها اینم رسپی کاربردی کاپ کیک گردویی تقدیم شما🥰
خیلی راحت درست میشه و نکته خاصی نداره فقط اینکه حتما از تخم مرغ درشت استفاده کنید. وزن هر تخم مرغ با پوست ۷۰ گرم باشه خوبه ، اگه کوچیک بود ۵ تا بزنید . و اینکه برای بافت خوب کیک حتما حسابی تخم مرغ ها رو با شکر حجم بدید .
میتونید این مواد رو یکجا داخل قالب بزرگ بریزید یا میتونید مثل من کاپ کیک درست کنید .
هر مغز دلخواهی میتونید رویه کار بریزید حتی میتونید مغز دلخواه رو با مواد مخلوط کنید .
از پیمانه های استاندارد قنادی استفاده کنید البته هر یک لیوان دسته دار فرانسوی مساوی با یک پیمانه هست
#کاپ_کیک_گردویی از خانم زحمتی عزیز
تخم مرغ درشت ۴ عدد
شکر یک پیمانه
آرد دو پیمانه
بکینگ پودر یک و نیم قاشق چایخوری
روغن مایع نصف پیمانه
شیر نصف پیمانه
وانیل نصف قاشق چایخوری
برای قسمت شکلاتی 👇
پودر کاکائو یک قاشق غذاخوری
روغن مایع یک قاشق غذاخوری
طرز تهیه تو فیلم کاملا مشخصه.
فر رو ۲۰ دقیقه قبل روی دمای ۱۸۰ درجه گرم کنید .
فر برقی ۱۶۰ درجه
مدت تقریبی پخت ۱۵ دقیقه برای کاپ کیک
برای قالب های دیگه ممکنه زمان پخت فرق داشته باشه.
برای طلایی شدن رویه میتونید گریل بزنید.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
خیلی راحت درست میشه و نکته خاصی نداره فقط اینکه حتما از تخم مرغ درشت استفاده کنید. وزن هر تخم مرغ با پوست ۷۰ گرم باشه خوبه ، اگه کوچیک بود ۵ تا بزنید . و اینکه برای بافت خوب کیک حتما حسابی تخم مرغ ها رو با شکر حجم بدید .
میتونید این مواد رو یکجا داخل قالب بزرگ بریزید یا میتونید مثل من کاپ کیک درست کنید .
هر مغز دلخواهی میتونید رویه کار بریزید حتی میتونید مغز دلخواه رو با مواد مخلوط کنید .
از پیمانه های استاندارد قنادی استفاده کنید البته هر یک لیوان دسته دار فرانسوی مساوی با یک پیمانه هست
#کاپ_کیک_گردویی از خانم زحمتی عزیز
تخم مرغ درشت ۴ عدد
شکر یک پیمانه
آرد دو پیمانه
بکینگ پودر یک و نیم قاشق چایخوری
روغن مایع نصف پیمانه
شیر نصف پیمانه
وانیل نصف قاشق چایخوری
برای قسمت شکلاتی 👇
پودر کاکائو یک قاشق غذاخوری
روغن مایع یک قاشق غذاخوری
طرز تهیه تو فیلم کاملا مشخصه.
فر رو ۲۰ دقیقه قبل روی دمای ۱۸۰ درجه گرم کنید .
فر برقی ۱۶۰ درجه
مدت تقریبی پخت ۱۵ دقیقه برای کاپ کیک
برای قالب های دیگه ممکنه زمان پخت فرق داشته باشه.
برای طلایی شدن رویه میتونید گریل بزنید.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#کاپ_کیک_گردویی
از خانم زحمتی عزیز
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#کاپ_کیک_گردویی
از خانم زحمتی عزیز
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#کیک_بامغز_کرمفیل 😋
✍ مواد لازم:
تخم مرغ ۴ عدد
شکر۲۰۰گرم
آب ولرم یک لیوان بجای اب میتوان ازشیرهم استفاده کرد
ارد۲۵۰ گرم
وانیل کمی
روغن مایع۱/۴ لیوان
کرمفیل درصورت دلخواه
بکینگ پودر2 قاشق مربا خوری
🍜 طرز تهیه:
سفیده وزرده راازهم جدامیکنیم ونیمی ازشکررابه زرده ونیمی دیگررابه سفیده اضافه میکنیم زرده راباوانیل وشکرحدود۵ دقیقه هم میزنیم تاکرم رنگ شودسفیده راهم باشکرهم میزنیم تاسفیدرنگ وسفت شودروغن رابه زرده اضافه میکنیم وموادرامخلوط کرده وآب ولرم راکم کم به مواداضافه میکنیم حالاآردوبکین پودرراباهم قاطی وبه موادزرده اضافه میکنیم وباقاشق مخلوط کرده ودراخرسفیده رابه بقیه مواداضافه میکنیم ودورانی هم میزنیم تا موادفولدهم بشن موادراداخل قالبی که کاغذروغنی انداختیم میریزیم دراین مرحله کرمفیل راداخل قیف میریزیم وروی کیک به صورت مربع یاشکل دلخواه میریزیم ودرفری که ازقبل گرم کردیم میزاریم با درجه 160 بعدازپخت درصورت تمایل شهدروی کیک میمالیم وباگل محمدی تزیین میکنیم
مدت پخت بین ۳۵ تا۴۵ دقیقه است
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
✍ مواد لازم:
تخم مرغ ۴ عدد
شکر۲۰۰گرم
آب ولرم یک لیوان بجای اب میتوان ازشیرهم استفاده کرد
ارد۲۵۰ گرم
وانیل کمی
روغن مایع۱/۴ لیوان
کرمفیل درصورت دلخواه
بکینگ پودر2 قاشق مربا خوری
🍜 طرز تهیه:
سفیده وزرده راازهم جدامیکنیم ونیمی ازشکررابه زرده ونیمی دیگررابه سفیده اضافه میکنیم زرده راباوانیل وشکرحدود۵ دقیقه هم میزنیم تاکرم رنگ شودسفیده راهم باشکرهم میزنیم تاسفیدرنگ وسفت شودروغن رابه زرده اضافه میکنیم وموادرامخلوط کرده وآب ولرم راکم کم به مواداضافه میکنیم حالاآردوبکین پودرراباهم قاطی وبه موادزرده اضافه میکنیم وباقاشق مخلوط کرده ودراخرسفیده رابه بقیه مواداضافه میکنیم ودورانی هم میزنیم تا موادفولدهم بشن موادراداخل قالبی که کاغذروغنی انداختیم میریزیم دراین مرحله کرمفیل راداخل قیف میریزیم وروی کیک به صورت مربع یاشکل دلخواه میریزیم ودرفری که ازقبل گرم کردیم میزاریم با درجه 160 بعدازپخت درصورت تمایل شهدروی کیک میمالیم وباگل محمدی تزیین میکنیم
مدت پخت بین ۳۵ تا۴۵ دقیقه است
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Telegram
attach 📎
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#کیک_دلار
#کیک_پول
#چاپ_خوراکی
آموزش دیزاین کیک استوانه ای 🎂
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#کیک_دلار
#کیک_پول
#چاپ_خوراکی
آموزش دیزاین کیک استوانه ای 🎂
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#کیک_تم_نوزاد_با_حباب_شیشه_ای
#تم_نوزاد #کیک_کودکانه
#حباب_شیشه_ای
آموزش دیزاین کیک تم نوزاد
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#کیک_تم_نوزاد_با_حباب_شیشه_ای
#تم_نوزاد #کیک_کودکانه
#حباب_شیشه_ای
آموزش دیزاین کیک تم نوزاد
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#کیک_تاپ_فوروارد_تم_موزیکال
#کیک_تاپ_فوروارد
#موسیقی
#موزیک
آموزش دیزاین کیک تاپ فوروارد تم موسیقی 🎼🎤
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#کیک_تاپ_فوروارد_تم_موزیکال
#کیک_تاپ_فوروارد
#موسیقی
#موزیک
آموزش دیزاین کیک تاپ فوروارد تم موسیقی 🎼🎤
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#کیک_تولد_مدرن
#تاپر_بادبانی_کاغذی
آموزش دیزاین مدرن و شیک
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#کیک_تولد_مدرن
#تاپر_بادبانی_کاغذی
آموزش دیزاین مدرن و شیک
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#بنماری
#شکلات_سفید
🍫آموزش کامل و جذاب بنماری کردن شکلات سفید
که مشکل خیلی از عزیزان هستش
✅ برای بنماری کردن شکلات سفید و سیاه با دو روش میشه این کار رو انجام داد
🍫روش اول بنماری کردن روی بخار کتری و بخار سماور
🍫روش دوم بنماری کردن در دو سایز ظرف کوچک و بزرگ که در فیلمنشان دادم
✅نکات مهم :فرقی نداره از شکلات تخته ای یا سکه ای استفاده کنید مهم اینجاست نکاتی که در فیلم گفتم رو انجام بدین و حتما در هنگام بنماری کردن شکلات زیر و رو کنید و هم بزنید تا شکلات زودتر و یکدست تر بنماری شه و اگه هم نزنید و شکلات ثابت بمونه درصد سوخته شدن شکلاتتون زیاده پس توجه کنید به این قسمت
و نکته آخر اینکه وقتی 80% شکلاتتون بنماری شد از روی بخار بردارین و بذارین روی میزکارتون و هم بزنید و همون گرمای شکلات باعث میشه20% باقیمونده شکلاتتون بازشه
~~~~~~~
🔵حجم فیلم پایین
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی
#بنماری
#شکلات_سفید
🍫آموزش کامل و جذاب بنماری کردن شکلات سفید
که مشکل خیلی از عزیزان هستش
✅ برای بنماری کردن شکلات سفید و سیاه با دو روش میشه این کار رو انجام داد
🍫روش اول بنماری کردن روی بخار کتری و بخار سماور
🍫روش دوم بنماری کردن در دو سایز ظرف کوچک و بزرگ که در فیلمنشان دادم
✅نکات مهم :فرقی نداره از شکلات تخته ای یا سکه ای استفاده کنید مهم اینجاست نکاتی که در فیلم گفتم رو انجام بدین و حتما در هنگام بنماری کردن شکلات زیر و رو کنید و هم بزنید تا شکلات زودتر و یکدست تر بنماری شه و اگه هم نزنید و شکلات ثابت بمونه درصد سوخته شدن شکلاتتون زیاده پس توجه کنید به این قسمت
و نکته آخر اینکه وقتی 80% شکلاتتون بنماری شد از روی بخار بردارین و بذارین روی میزکارتون و هم بزنید و همون گرمای شکلات باعث میشه20% باقیمونده شکلاتتون بازشه
🔵حجم فیلم پایین
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#شیرینی_آناناسی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#شیرینی_آناناسی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#سالاد_سزار از نوع رستورانی
مواد لازم :
سس خردل ۱ ق غ
سس مایونز ۱ ق غ
حبه سیر ۳ عدد
روغن زیتون
پنیر پارمسان ۱ ق غ
سرکه ۱ ق غ
مواد فیله :
فیله ۶ عدد
تخم مرغ ۲ عدد
آرد سفید ۱ لیوان
پودر سوخاری ۱ لیوان
پنیر موزارلا ۱ بسته
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
مواد لازم :
سس خردل ۱ ق غ
سس مایونز ۱ ق غ
حبه سیر ۳ عدد
روغن زیتون
پنیر پارمسان ۱ ق غ
سرکه ۱ ق غ
مواد فیله :
فیله ۶ عدد
تخم مرغ ۲ عدد
آرد سفید ۱ لیوان
پودر سوخاری ۱ لیوان
پنیر موزارلا ۱ بسته
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت صدویکم
خیلی ماه شدی بهار ... فکر کنم کسی از فامیل تو رو نشناسه .
شاید حق با رؤیا بود . این اولین عروسی خانوادگی بود که بهار در این سن و سال میرفت . نوه
های بزرگ خانواده کیان و خواهر و برادرش و خود بهار بودند . مسلما این جشن یکی از اولین
هایی بود که قرار بود برای او باشد که دست پر قدرت سرنوشت بزرگترین مانع آن شد .
- ممنون رؤیا جون شما هم خیلی خوب شدین .
رؤیا با نگاهی پر از حسرت به او آهی کشید و گفت :
- امیدوارم امشب در کنار مادرت بهت خوش بگذره . اما یه خواهشی ...................
حرفش را نیمه تمام گذاشت . از بهار دور شد و کیف پولش را به دست گرفت . بغضش را
نتوانست از بهار مخفی کند .
با ناراحتی که سعی در پنهان آن داشت به سمت صندوق رفت . به بهار اشاره کرد با بهرام تماس
بگیرد تا به
سراغشان بیاید .
بهار حال او را درک میکرد . حضور زن اول بهرام برای رؤیا سخت و نفس گیر بود . بعد از تماس
با پدرش کنار رؤیا ایستاد .
بازوی او را لمس کرد و با مهربانی که در ذاتش بود گفت :
- من امشب دو مادر دارم . شما بیشتر از مادرم زحمتم رو کشیدین . جای شما با هیچ کس پر
نمیشه . اونم جای خودشو داره . پس فکر نکنین اون اومده جای شما رو بگیره .
رؤیا لبخند کمرنگی روی لبش نشست . چقدر دل این دختر بزرگ بود . باورش نمیشد منظور او را
فهمیده باشد . خوشحال بود جوابی که دوست داشت بشنود ، شنیده بود .همین هم راضیش میکرد
.
با وارد شدن به خونه باغ آقا جون ، اولین نفر که جلوی چشمش آمد خود آقاجون بود که کنار
جمشید خان ایستاده بود
دیگر جمشید خان برایش یک عموی پدر نبود . مهر و محبت او را به دل نشانده بود . دستش به
دستگیره ی در نرسیده بود که صدای بهرام او را بی حرکت در جای خود نشاند .
- ببین دخترم من به تو اعتماد دارم . ما از این جمع های خانوادگی زیاد داشتیم که همه با هم و
دور هم بودیم .
الان بغیر از خانواده ی ما دوستان و آشناهای کیان و داییت هم اومدن . میخوام مراقب باشی که
برات دردسری درست نشه . من نمیتونم توی اون جمع چهار چشمی مراقبت باشم . کاری نکن
فردا نتونی تو چشم فامیل نگاه کنی .
بهار دلخور و دلگیر از این حرفهای دو پهلو لب باز کرد تا پاسخ دهد که بهنام پرید وسط و گفت :
- خیالت راحت بابا خودم مواظبشم . نمیذارم کسی اذیتش کنه .
بهار با دلخوری گفت :
- مگه قراره چکار کنم که این حرفو میزنین بابا . شما با این حرفتون نشون دادین چقدر به من
اعتماد دارین ،که از فردا و حرف فامیل میترسین . من نه مطلقه هستم نه بیوه . من هم مثل دخترای
دیگه ... چه فرقی میکنه ؟
بهرام دستش را پشت صندلیش گذاشت . به سمت عقب چرخید و به صورت بهار نگاه کرد . به
آرامی گفت :
- برای همون» نه « که گفتی امشب کلی چشم مراقبت هستن تا بدونن علت اون» نه « کی یا چی
بوده . فهمیدی چی میگم ؟
- بله بابا اما من قبلا هم گفتم من و کیان به درد هم نمیخوردیم . اینم نشونه ش ... دو ماه و چند
روز نگذشته لباس دامادی تنشه ... اگر من لباس عروسی تنم بود... حق داشتن چنین فکری کنن .
- من هر چی بگم تو میخوای یه چیزی جواب بدی . گفتم مراقب باش بگو چشم انقدر یک به دو
کردن نداره ... ای بابا .
- چشم خیالتون راحت .
بهرام نفس عمیقی کشید و رو به رؤیا گفت
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
قسمت صدویکم
خیلی ماه شدی بهار ... فکر کنم کسی از فامیل تو رو نشناسه .
شاید حق با رؤیا بود . این اولین عروسی خانوادگی بود که بهار در این سن و سال میرفت . نوه
های بزرگ خانواده کیان و خواهر و برادرش و خود بهار بودند . مسلما این جشن یکی از اولین
هایی بود که قرار بود برای او باشد که دست پر قدرت سرنوشت بزرگترین مانع آن شد .
- ممنون رؤیا جون شما هم خیلی خوب شدین .
رؤیا با نگاهی پر از حسرت به او آهی کشید و گفت :
- امیدوارم امشب در کنار مادرت بهت خوش بگذره . اما یه خواهشی ...................
حرفش را نیمه تمام گذاشت . از بهار دور شد و کیف پولش را به دست گرفت . بغضش را
نتوانست از بهار مخفی کند .
با ناراحتی که سعی در پنهان آن داشت به سمت صندوق رفت . به بهار اشاره کرد با بهرام تماس
بگیرد تا به
سراغشان بیاید .
بهار حال او را درک میکرد . حضور زن اول بهرام برای رؤیا سخت و نفس گیر بود . بعد از تماس
با پدرش کنار رؤیا ایستاد .
بازوی او را لمس کرد و با مهربانی که در ذاتش بود گفت :
- من امشب دو مادر دارم . شما بیشتر از مادرم زحمتم رو کشیدین . جای شما با هیچ کس پر
نمیشه . اونم جای خودشو داره . پس فکر نکنین اون اومده جای شما رو بگیره .
رؤیا لبخند کمرنگی روی لبش نشست . چقدر دل این دختر بزرگ بود . باورش نمیشد منظور او را
فهمیده باشد . خوشحال بود جوابی که دوست داشت بشنود ، شنیده بود .همین هم راضیش میکرد
.
با وارد شدن به خونه باغ آقا جون ، اولین نفر که جلوی چشمش آمد خود آقاجون بود که کنار
جمشید خان ایستاده بود
دیگر جمشید خان برایش یک عموی پدر نبود . مهر و محبت او را به دل نشانده بود . دستش به
دستگیره ی در نرسیده بود که صدای بهرام او را بی حرکت در جای خود نشاند .
- ببین دخترم من به تو اعتماد دارم . ما از این جمع های خانوادگی زیاد داشتیم که همه با هم و
دور هم بودیم .
الان بغیر از خانواده ی ما دوستان و آشناهای کیان و داییت هم اومدن . میخوام مراقب باشی که
برات دردسری درست نشه . من نمیتونم توی اون جمع چهار چشمی مراقبت باشم . کاری نکن
فردا نتونی تو چشم فامیل نگاه کنی .
بهار دلخور و دلگیر از این حرفهای دو پهلو لب باز کرد تا پاسخ دهد که بهنام پرید وسط و گفت :
- خیالت راحت بابا خودم مواظبشم . نمیذارم کسی اذیتش کنه .
بهار با دلخوری گفت :
- مگه قراره چکار کنم که این حرفو میزنین بابا . شما با این حرفتون نشون دادین چقدر به من
اعتماد دارین ،که از فردا و حرف فامیل میترسین . من نه مطلقه هستم نه بیوه . من هم مثل دخترای
دیگه ... چه فرقی میکنه ؟
بهرام دستش را پشت صندلیش گذاشت . به سمت عقب چرخید و به صورت بهار نگاه کرد . به
آرامی گفت :
- برای همون» نه « که گفتی امشب کلی چشم مراقبت هستن تا بدونن علت اون» نه « کی یا چی
بوده . فهمیدی چی میگم ؟
- بله بابا اما من قبلا هم گفتم من و کیان به درد هم نمیخوردیم . اینم نشونه ش ... دو ماه و چند
روز نگذشته لباس دامادی تنشه ... اگر من لباس عروسی تنم بود... حق داشتن چنین فکری کنن .
- من هر چی بگم تو میخوای یه چیزی جواب بدی . گفتم مراقب باش بگو چشم انقدر یک به دو
کردن نداره ... ای بابا .
- چشم خیالتون راحت .
بهرام نفس عمیقی کشید و رو به رؤیا گفت
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت صدودوم
تو هم مراقب باش که فردا حرف و حدیثی درست نشه . نبینم بری بشینی سرت به غیبت گرم
بشه ها !
رؤیا که ناراحتی در تمام رفتار و حرکاتش نمود پیدا کرده بود گفت :
- امری دیگه ندارین ؟ مادرش که هست احتیاج به دایه نداره .
با خشم از ماشین پیاده شد و در را محکم بهم کوبید . بهرام با دست روی فرمان کوبید و لعنتی
بلندی نثارش کرد .
بهنام با دلخوری گفت :
- بابا شما چه کار کردین مامان دو روزه خیلی ناراحته ؟
- هیچی بابا ... خوبه مادرت همیشه همین اخلاق خوبو داشته ... نمیخواد پای کارای من بذاری
.حالا برید پایین .
بهار و بهنام با هم از ماشین پیاده شدند . بهنام با دیدن میعاد حرفهای برادانه اش را فراموش
کرد و با لبخند گفت :
- آبجی من میرم پیش میعاد خودت مواظب باش دیگه .
بهار با لبخند لپ بهنام را کشید و گفت :
- پسره ی پررو برو نمیخواد برای من ادای داداش بزرگا رو در بیاری . من خودم بلدم مواظب
خودم باشم .
نگاهش را در باغ چرخاند. هم همه ای بر پا بود . دلش از این همه شور ونشاط گرفت . باغ به طرز
خیلی زیبایی چراغانی شده بود . سراسر میز و صندلی هایی با روکش مخمل زرشکی چیده شده
بود . حتی بخاطر کمی فضای باز ،در ابتدای باغ و زیر درختان میوه هم صندلی چیده شده بود .
روی تمام میزها گلدانی کوچک با دو گل رز سرخ خودنمایی میکرد . بادکنکهای سفید و بنفش
مانند طاق نصرت در ابتدای راه ورودی زینت بخش باغ شده بود .
نگاهش روی بوته ی گل سرخ خودش ثابت ماند . گل هایش همه باز شده بود . گلهای که به
زیبایی سابق
خوش بویی قبل نبودند . چقدر دوست داشت آن بوته ی گل را از ریشه بیرون بکشد . تنها چیزی
که مانع این کار
میشد طراوات بوته ی گل بود که نمیخواست خشکش کند . مگر گلها گناهی داشتند که بخواهد
حرص دلش را بر سر
آنها تلافی کند .
محو تماشای جمعیتی شده بود که در حال رفت وآمد بودند . سرش را به سمت دیگر باغ چرخاند .
زیر آلاچیق بساط پذیرایی از آقایون چیده شده بود . خانواده ی آنها با اینکه مانند خیلی از خانواده
ها بی قید و بند نبودند اما در جشن ها کمی تعصباتشان را کنار میگذاشتند .
مثلا یک شب هزار شب نمیشود را در چنین مواقعی زیاد از زبان اطرافیانش میشنید اما با چشم
دیدن این بساط خارج از تصورش بود . تا بحال عروسی در فامیل نزدیک نداشتند تا بداند در
زمانهای خاص خانواده ای که دم از بایدها و نبایدها میزند چه راحت پا روی همان نبایدها گذاشته
بود . پر بودن جامهای زیبا با نوشیدنی های رنگارنگی که نشان از الکلی بودنشان داشت او را
مبهوت کرده بود .چنان غرق در افکارش بود که متوجه حضور کسی در کنارش نشد.
صدایی که از کنارش شنید او را از جا پراند .
- هنوز نمی خوای وارد مهمونی وجشن بشی ؟ میخوای از همین فاصله تماشا کنی ؟
با شنیدن صدای کیمیا سرش به سمت راست چرخید . لبخند نیمه جانی زد . گاهی برای دردهای ،
زخم های
نشسته بر روح و روانت باید خودت مرهم باشی . نفس کوتاهی کشید . به زحمت تمام توانش را
به کار گرفت
تا لبش را به حرکت وا دارد .
- سلام ... تبریک میگم کیمیا جون . ایشالا یه روز نوبت خودت بشه .
برق چشمان کیمیا از شنیدن این حرف چنان واضح بود که بهار نتوانست تعجبش را پنهان کند
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
قسمت صدودوم
تو هم مراقب باش که فردا حرف و حدیثی درست نشه . نبینم بری بشینی سرت به غیبت گرم
بشه ها !
رؤیا که ناراحتی در تمام رفتار و حرکاتش نمود پیدا کرده بود گفت :
- امری دیگه ندارین ؟ مادرش که هست احتیاج به دایه نداره .
با خشم از ماشین پیاده شد و در را محکم بهم کوبید . بهرام با دست روی فرمان کوبید و لعنتی
بلندی نثارش کرد .
بهنام با دلخوری گفت :
- بابا شما چه کار کردین مامان دو روزه خیلی ناراحته ؟
- هیچی بابا ... خوبه مادرت همیشه همین اخلاق خوبو داشته ... نمیخواد پای کارای من بذاری
.حالا برید پایین .
بهار و بهنام با هم از ماشین پیاده شدند . بهنام با دیدن میعاد حرفهای برادانه اش را فراموش
کرد و با لبخند گفت :
- آبجی من میرم پیش میعاد خودت مواظب باش دیگه .
بهار با لبخند لپ بهنام را کشید و گفت :
- پسره ی پررو برو نمیخواد برای من ادای داداش بزرگا رو در بیاری . من خودم بلدم مواظب
خودم باشم .
نگاهش را در باغ چرخاند. هم همه ای بر پا بود . دلش از این همه شور ونشاط گرفت . باغ به طرز
خیلی زیبایی چراغانی شده بود . سراسر میز و صندلی هایی با روکش مخمل زرشکی چیده شده
بود . حتی بخاطر کمی فضای باز ،در ابتدای باغ و زیر درختان میوه هم صندلی چیده شده بود .
روی تمام میزها گلدانی کوچک با دو گل رز سرخ خودنمایی میکرد . بادکنکهای سفید و بنفش
مانند طاق نصرت در ابتدای راه ورودی زینت بخش باغ شده بود .
نگاهش روی بوته ی گل سرخ خودش ثابت ماند . گل هایش همه باز شده بود . گلهای که به
زیبایی سابق
خوش بویی قبل نبودند . چقدر دوست داشت آن بوته ی گل را از ریشه بیرون بکشد . تنها چیزی
که مانع این کار
میشد طراوات بوته ی گل بود که نمیخواست خشکش کند . مگر گلها گناهی داشتند که بخواهد
حرص دلش را بر سر
آنها تلافی کند .
محو تماشای جمعیتی شده بود که در حال رفت وآمد بودند . سرش را به سمت دیگر باغ چرخاند .
زیر آلاچیق بساط پذیرایی از آقایون چیده شده بود . خانواده ی آنها با اینکه مانند خیلی از خانواده
ها بی قید و بند نبودند اما در جشن ها کمی تعصباتشان را کنار میگذاشتند .
مثلا یک شب هزار شب نمیشود را در چنین مواقعی زیاد از زبان اطرافیانش میشنید اما با چشم
دیدن این بساط خارج از تصورش بود . تا بحال عروسی در فامیل نزدیک نداشتند تا بداند در
زمانهای خاص خانواده ای که دم از بایدها و نبایدها میزند چه راحت پا روی همان نبایدها گذاشته
بود . پر بودن جامهای زیبا با نوشیدنی های رنگارنگی که نشان از الکلی بودنشان داشت او را
مبهوت کرده بود .چنان غرق در افکارش بود که متوجه حضور کسی در کنارش نشد.
صدایی که از کنارش شنید او را از جا پراند .
- هنوز نمی خوای وارد مهمونی وجشن بشی ؟ میخوای از همین فاصله تماشا کنی ؟
با شنیدن صدای کیمیا سرش به سمت راست چرخید . لبخند نیمه جانی زد . گاهی برای دردهای ،
زخم های
نشسته بر روح و روانت باید خودت مرهم باشی . نفس کوتاهی کشید . به زحمت تمام توانش را
به کار گرفت
تا لبش را به حرکت وا دارد .
- سلام ... تبریک میگم کیمیا جون . ایشالا یه روز نوبت خودت بشه .
برق چشمان کیمیا از شنیدن این حرف چنان واضح بود که بهار نتوانست تعجبش را پنهان کند
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت صدوسوم
وای کیمیا نکنه تو هم ... آره؟!
کیمیا خندید و گفت :
- نه بابا ... مگه دیوونه شدم که خودمو اسیر کنم . من تا کسیو که خودم میخوام اسیر خودم نکنم
دل نمی بندم .
- خوبه ! ایکاش آدم بتونه این جور که تو میگی سرنوشتش رو خودش رقم بزنه .
- میشه عزیزم . فقط کمی جربزه و زرنگی میخواد .
- خب تا تو مشغول اسیر کردن فرد دلخواهی من برم پیش آقاجون و بیام .
با برداشتن چند گام خودش را به آقاجون و جمشید خان رساند . افکارش را کنار زد .
- سلام بر پدر بزرگای عزیز . خوبین ؟!
هر دو با لبخندی از روی رضایت به صورتش خیره شدند . آقاجون در حالی که پیشانیش را
میبوسید گفت :
- سالم به روی ماهت عزیز دلم ... خوشگل خانومی خودم ... ایشالا نمیرم و عروسی تو رو هم
ببینم .
رو به برادرش کرد وگفت :
- خان داداش خیلی امید داشتن بهار عروس کیان بشه ... اما آدم نمیدونه تقدیرش چیه ! کی باور
میکرد دوباره بین خانواده ی من و تو یه وصلت دیگه رخ بده !!
بهار با غم به چهره ی آقاجون خیره شد . جمشید خان بازویش را گرفت و او را به سمت خود
کشید و گفت :
- پدر سوخته منم پدربزرگتم فقط به جعفر بوس میدی .
بوسه ای روی پیشانیش نشست . دستان لرزان جمشید خان روی شانه اش قرار گرفت با ذوق
وافری به
صورتش خیره شد
در نگاهش هزاران حرف وجود داشت که بهار از آنها خبر نداشت .
- خدا کنه وصلت دیگه ای ، این شادیو این جمعو بیشتر به هم پیوند بزنه ... اما خدا نخواد که
ماجرای سالها پیش دوباره بینمون فاصله بندازه .
- ایشالا ... داداش من به آینده خیلی امید دارم .
بهار لبخندی به این امید نشسته در کلام و نگاه دو برادر زد و گفت :
- با اجازه تون منم برم داخل تا سالمی هم به بقیه بکنم .
آقاجون لبخندی زد و گفت:
- برو دخترم الهی سفید بخت بشی .
با دور شدن بهار جمشید رو به برادرش کردو گفت :
- غمی که تو چشماشه دلم رو به درد میاره .
آقاجون آهی کشید و گفت :
- منم با دیدنش غم عالم به دلم میشینه . میدونم از چی اینقدر ناراحته که ازم دورش کرده ...
مدتهاست دیگه
لبخندش رو ندیدم .
- دوران جوونیه و هزار ماجرای پشت اون ... امیدوارم بتونه دل به دل آرشامم بده . پسره رو خیلی
اسیر خودش کرده .
این پسرو بدجور تو این مملکت پابند کرده .
- اما اون که گفته بود بعد از عادی شدن زندگی تو و پدرش میخواد از ایران بره .
- مگه ندیدی تو ایران دفتر زده ؟ خوبه نوه ی خودت کیمیا ، دکوراسیونش رو طراحی کرد . داره
کارشو به ایران منتقل میکنه .
- پس خوش بحالت میشه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
قسمت صدوسوم
وای کیمیا نکنه تو هم ... آره؟!
کیمیا خندید و گفت :
- نه بابا ... مگه دیوونه شدم که خودمو اسیر کنم . من تا کسیو که خودم میخوام اسیر خودم نکنم
دل نمی بندم .
- خوبه ! ایکاش آدم بتونه این جور که تو میگی سرنوشتش رو خودش رقم بزنه .
- میشه عزیزم . فقط کمی جربزه و زرنگی میخواد .
- خب تا تو مشغول اسیر کردن فرد دلخواهی من برم پیش آقاجون و بیام .
با برداشتن چند گام خودش را به آقاجون و جمشید خان رساند . افکارش را کنار زد .
- سلام بر پدر بزرگای عزیز . خوبین ؟!
هر دو با لبخندی از روی رضایت به صورتش خیره شدند . آقاجون در حالی که پیشانیش را
میبوسید گفت :
- سالم به روی ماهت عزیز دلم ... خوشگل خانومی خودم ... ایشالا نمیرم و عروسی تو رو هم
ببینم .
رو به برادرش کرد وگفت :
- خان داداش خیلی امید داشتن بهار عروس کیان بشه ... اما آدم نمیدونه تقدیرش چیه ! کی باور
میکرد دوباره بین خانواده ی من و تو یه وصلت دیگه رخ بده !!
بهار با غم به چهره ی آقاجون خیره شد . جمشید خان بازویش را گرفت و او را به سمت خود
کشید و گفت :
- پدر سوخته منم پدربزرگتم فقط به جعفر بوس میدی .
بوسه ای روی پیشانیش نشست . دستان لرزان جمشید خان روی شانه اش قرار گرفت با ذوق
وافری به
صورتش خیره شد
در نگاهش هزاران حرف وجود داشت که بهار از آنها خبر نداشت .
- خدا کنه وصلت دیگه ای ، این شادیو این جمعو بیشتر به هم پیوند بزنه ... اما خدا نخواد که
ماجرای سالها پیش دوباره بینمون فاصله بندازه .
- ایشالا ... داداش من به آینده خیلی امید دارم .
بهار لبخندی به این امید نشسته در کلام و نگاه دو برادر زد و گفت :
- با اجازه تون منم برم داخل تا سالمی هم به بقیه بکنم .
آقاجون لبخندی زد و گفت:
- برو دخترم الهی سفید بخت بشی .
با دور شدن بهار جمشید رو به برادرش کردو گفت :
- غمی که تو چشماشه دلم رو به درد میاره .
آقاجون آهی کشید و گفت :
- منم با دیدنش غم عالم به دلم میشینه . میدونم از چی اینقدر ناراحته که ازم دورش کرده ...
مدتهاست دیگه
لبخندش رو ندیدم .
- دوران جوونیه و هزار ماجرای پشت اون ... امیدوارم بتونه دل به دل آرشامم بده . پسره رو خیلی
اسیر خودش کرده .
این پسرو بدجور تو این مملکت پابند کرده .
- اما اون که گفته بود بعد از عادی شدن زندگی تو و پدرش میخواد از ایران بره .
- مگه ندیدی تو ایران دفتر زده ؟ خوبه نوه ی خودت کیمیا ، دکوراسیونش رو طراحی کرد . داره
کارشو به ایران منتقل میکنه .
- پس خوش بحالت میشه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت صدوچهارم
دعا کن این بار به خواسته ش برسه . دلم برای تنهاییش میسوزه ... نمیدونم چی بین اون و
خواهرش گذشته که با هم قهرن . به آرمیتا گفته به کیان بله بگه دیگه نباید اسم اونو بیاره . اما
آرمیتا خیرگی کرد و روی حرف خودش موند ...
آرمیتا دیشب به الهه میگفت ؛ اگه اون برادر منه ، خودم میدونم دلش طاقت نمیاره و بالاخره آشتی
میکنه .
- ای بابا امان از دست این جوونا . انقدر تودار شدن ادم نمیفهمه تو دلشون چه خبره ... شاید
خوبی کیانو ببینه آروم بشه کیان پسرخیلی خوبیه . عاقل و آرومه ... با اینکه بهار دلشو شکوند اما
خیلی زود با تقدیرش کنار اومد . مرد زمین خوردن و زانو زدن نیست .
- آره منم از صلابتش خوشم میاد . همین خصیصه ش آرمیتا رو شیفته ی خودش کرده .
با ورود مهمانان جدید و عاقد حرف دو برادر قطع شد و پشت سر عاقد وارد ساختمان شدند . در
دل هر دو شادی موج میزد . این وصلت از نگاه آن دو سرآغاز یک رابطه ی صمیمانه ی دیگر بود .
رابطه ای که سالها رنگ سردی و کینه گرفته بود . اگر بیماری و دلتنگی یکی از آنها نبود هیچگاه
این وصلت و این نزدیکی صورت نمیگرفت .
**
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
قسمت صدوچهارم
دعا کن این بار به خواسته ش برسه . دلم برای تنهاییش میسوزه ... نمیدونم چی بین اون و
خواهرش گذشته که با هم قهرن . به آرمیتا گفته به کیان بله بگه دیگه نباید اسم اونو بیاره . اما
آرمیتا خیرگی کرد و روی حرف خودش موند ...
آرمیتا دیشب به الهه میگفت ؛ اگه اون برادر منه ، خودم میدونم دلش طاقت نمیاره و بالاخره آشتی
میکنه .
- ای بابا امان از دست این جوونا . انقدر تودار شدن ادم نمیفهمه تو دلشون چه خبره ... شاید
خوبی کیانو ببینه آروم بشه کیان پسرخیلی خوبیه . عاقل و آرومه ... با اینکه بهار دلشو شکوند اما
خیلی زود با تقدیرش کنار اومد . مرد زمین خوردن و زانو زدن نیست .
- آره منم از صلابتش خوشم میاد . همین خصیصه ش آرمیتا رو شیفته ی خودش کرده .
با ورود مهمانان جدید و عاقد حرف دو برادر قطع شد و پشت سر عاقد وارد ساختمان شدند . در
دل هر دو شادی موج میزد . این وصلت از نگاه آن دو سرآغاز یک رابطه ی صمیمانه ی دیگر بود .
رابطه ای که سالها رنگ سردی و کینه گرفته بود . اگر بیماری و دلتنگی یکی از آنها نبود هیچگاه
این وصلت و این نزدیکی صورت نمیگرفت .
**
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر